بعد از تعطیلات عید نوروز سال ۹۰ ، یکی از بچه ها ( #داوود_مگنون )گفت بیاید کارتون دارم. منو #مسعود و چنتا از بچه ها جمع شدیمو رفتیم پیشش.
درباره اینکه چرا آقا داوود معروف به #مگنوم بود میرسیم بهش...
اما علت جمع شدن ما دور هم این بود که این آقا داوود تو بازار آهن مشغول بود و یه پروژه پیمانکاری از شهرداری گرفته بود برای ساخت دریچه های آهنی فاضلاب که تو خیابون کار میذاشتن . چیزی در حدود ۵۰۰ دریچه ۱۰۰ کیلویی!
خلاصه چون کارش عقب افتاده بود، می خواست یه بخشی از کارش رو بده ماها انجام بدیم .
ادامه در کانال 👇
@shahid_masoud_asgari
بعد از تعطیلات عید نوروز سال ۹۰ ، یکی از بچه ها ( #داوود_مگنون )گفت بیاید کارتون دارم. منو #مسعود و چنتا از بچه ها جمع شدیمو رفتیم پیشش.
درباره اینکه چرا آقا داوود معروف به #مگنوم بود میرسیم بهش...
اما علت جمع شدن ما دور هم این بود که این آقا داوود تو بازار آهن مشغول بود و یه پروژه پیمانکاری از شهرداری گرفته بود برای ساخت دریچه های آهنی فاضلاب که تو خیابون کار میذاشتن . چیزی در حدود ۵۰۰ دریچه ۱۰۰ کیلویی!
خلاصه چون کارش عقب افتاده بود، می خواست یه بخشی از کارش رو بده ماها انجام بدیم . از اونجایی هم که #هیچکاریبرایمانشدنداشت ماهم قبول کردیم با وجود اینکه تا حالا #الکترود رو هم از نزدیک ندیده بودیم😂😐. سهم ما شد حدود ۱۵۰ دریچه.
قرار های اولیه گذاشته شد. نیازها، ابزار، مکان کارگاه،نفرات، #تقسیم_کار و هرچی که نیاز بود #برنامه_ریزی شد.تو همه این مراحل این #مسعود بود که با #مهارت و #جسارتی که داشت پیش قدم بود. با داربست ها و برزنتی که داشتیم یه کارگاه ۱۰۰متر مربع درست کردیم.
دستگاه جوش و متعلقات و برق و سیم کشی هم با تدبیر یکی از بچه ها و #مسعود ۱روزه جور شد. حالا رسیدیم به آموزش جوشکاری و شابلون زنی توسط اوس یعقوب😂.اونایی که میشناسنش میدونن بدش میومد بهش بگیم اوس یعقوب .ما هم برای این که سربه سرش بزاریم بهش میگفتیم اوس یعقوب. خلاصه با کمک همدیگه و حمایت بزرگترهای کار بلد ، اولین سری از دریچه ها رو تحویل دادیم، اونم #زودتر از موعد مقرر. آقا داوود که خوشحال شده بود از این قضیه؛ بعنوان #شیرینی برای بچه ها #بستنی_مگنوم خرید. همین حرکتش باعث شد تا بعداً سر کوچکترین کارها هم #مسعود مجبورش کنه برامون #مگنوم بخره البته با #رضایت خودش و معروف بشه به #داوود_مگنوم . خلاصه این پروژه جوشکاری با تمام فراز و نشیب هایی که داشت تموم شدو اونجا بود که با #مهارت های #فنی #مسعود و #اخلاق_خوب بچه ها تو کار بیشتر آشنا شدیم .
هنوزم که از اون منطقه رد میشم یاد خاطرات اون روزا میفتم. یاد چکشی که خورد رو انگشتم و هیچ وقت پیدانشد😐😂
یاد #شوخی های #مسعود و بچه ها . چه خوبه تو سال #رون_تولید انجام کار رو عار ندونیم و بتونیم #مفید باشیم برای جامعمون...
کانال #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
#سرباز بودمُ برای مرخصی به تهران اومدم. هنوز با #مسعود جان خیلی رفیق نبودم. رفته بودم حوزه مقاومت #بسیج که #مسعود جان رو اونجا دیدم. با #لبخند همیشگیش☺️🙂 گفت چه خبر؟
گفتم: سلامتی، #بی_پولی و ... تازه اومدم مرخصی.
گفت: میای با هم بریم تو #دوره برای #دانشجو ها #پاراسل برگزار کنیم؟
از اونجایی که من تازه وارد بودم هیچی بلد نبودم، خیلی خوشحال شدم که با هم رفتیم.
یکی از دوستان راننده ماشینی بود که برای کشیدن #چتر_پاراسل بود و منُ #مسعود جان پشت ماشین نشسته بودیم که #چتر_باز ها با #چتر_پاراسل موقع فرود زمین نخورن که می بایست ما از پشت ماشین در حال حرکت پایین می پریدیم و زانو هامون درد میگرفت.
(چتر پاراسل در خشکی توسط یک ماشین و در آب توسط قایق موتوری که با یک طناب به چتر متصله کشیده میشه و #چتر_پاراسل #چتربازو به بالا می بره و هنگام فرود کِشنده چتر با کم کردن سرعت باعث میشه #چتر به سمت پایین بیاد و بشینه. البته برخواست و نشستن در آب کمی متفاوته)
#مسعود با #دانشجو ها که سوار #پاراسل بودن و #ترسیده بودن انقدر #شوخی میکرد که ...
ادامه در کانال👇👇👇
#شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
#سرباز بودمُ برای مرخصی به تهران اومدم. هنوز با #مسعود جان خیلی رفیق نبودم. رفته بودم حوزه مقاومت #بسیج که #مسعود جان رو اونجا دیدم. با #لبخند همیشگیش☺️🙂 گفت چه خبر؟
گفتم: سلامتی، #بی_پولی و ... تازه اومدم مرخصی.
گفت: میای با هم بریم تو #دوره برای #دانشجو ها #پاراسل برگزار کنیم؟
از اونجایی که من تازه وارد بودم هیچی بلد نبودم، خیلی خوشحال شدم که با هم رفتیم.
یکی از دوستان راننده ماشینی بود که برای کشیدن #چتر_پاراسل بود و منُ #مسعود جان پشت ماشین نشسته بودیم که #چتر_باز ها با #چتر_پاراسل موقع فرود زمین نخورن که می بایست ما از پشت ماشین در حال حرکت پایین می پریدیم و زانو هامون درد میگرفت.
(چتر پاراسل در خشکی توسط یک ماشین و در آب توسط قایق موتوری که با یک طناب به چتر متصله کشیده میشه و #چتر_پاراسل #چتربازو به بالا می بره و هنگام فرود کِشنده چتر با کم کردن سرعت باعث میشه #چتر به سمت پایین بیاد و بشینه. البته برخواست و نشستن در آب کمی متفاوته)
#مسعود با #دانشجو ها که سوار #پاراسل بودن و #ترسیده بودن انقدر #شوخی میکرد که دانشجوها #ترس یادشون میرفت.
#مسعود همیشه مثل یه #برادر_بزرگتر #هوای_همه_رو_داشت .
بعداز دو روز #مسعود_جان رفت قرص کلسیم برامون خرید تا زانو هامون آسیب نبینه .
همون جا چند تا #دوچرخه برای حرکت #نمایشی گذاشته بودن ؛ #مسعود_جان که تو رانندگی با تمام وسایل #استعداد خوبی داشت شروع به تمرین کرد که #پاش زخمی شد. ولی #کوتاه_نمی_اومد و #کم_نمی_آورد تا اون حرکتی که مد نظرش هستو انجام بده که در آخر با کلی #تلاش انجام داد.
انقدر کنار #مسعود بودن به من خوش گذشت که ازش پنهان کردم چهار روز بیشتر مرخصی ندارم😄، در حالی که 14روز پیش #مسعود جان موندم.
وقتی داشتم میرفتم و از قبلش فهمیده بود که مرخصی من تموم شده گفت: برو انقدر خدمت کن مرد بشی😊😉 .
موقع رفتن برام پول اضافه تر هم ریخت.
آمار زمان پست و استراحت من و تلفن پادگانو داشت . زنگ میزد و کلی با من #شوخی میکرد و #دلداری میداد و همیشه جویای احوال من بود.
کانال #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
#مادر_پسر_شهيد
#خاطره_مادر_شهید
#شهيد_مسعود_عسگرى .
نوجوونى #مسعود ،
بعد از تعطيلات نوروز ، تصميم گرفتيم براى چند روزى به شمال كشور #سفر كنيم . در بين راه از ماشين پياده شديم .كنار جاده روى كوها #برف بود كمى از #كوه پايين رفتيم و كنار #رودخونه بچه ها مشغول #بازى شدند . مسعود يك تفنگ ساچمه اى داشت . محسن و مسعود با تفنگ ، #هدف گيري و شليك مي كردند .من و محمد مهدى كه اون موقع خيلى كوچولو بود ، روى يك تخته سنگ نشسته بوديم و تماشا مى كرديم . مسعود اسلحه اش رو به من داد و گفت مادر نوبت شماست اون بطرى كه وسط آبه نشونه بگير و بزن .منم اسلحه رو گرفتم و شروع كردم به #تير_اندازى . تيرهاى اول كلاً به خطا مى رفت و با بچه ها مى خنديديم ، مسعود با اسرار از من خواست...
ادامه در کانال
#شهید_مسعود_عسگری
👇👇👇
@shahid_masoud_asgari
#مادر_پسر_شهيد
#خاطره_مادر_شهید
#شهيد_مسعود_عسگرى .
نوجوونى #مسعود ،
بعد از تعطيلات نوروز ، تصميم گرفتيم براى چند روزى به #شمال كشور سفر كنيم . در بين راه از ماشين پياده شديم .كنار جاده روى كوها 🏔🗻⛰ #برف بود كمى از كوه پايين رفتيم و كنار #رودخونه بچه ها مشغول #بازى شدند . مسعود يك تفنگ ساچمه اى داشت . محسن و #مسعود با تفنگ ، #هدف_گيري 🔫و شليك مي كردند .من و محمد مهدى كه اون موقع خيلى كوچولو بود ، روى يك تخته سنگ نشسته بوديم و تماشا مى كرديم . #مسعود اسلحه اش رو به من داد و گفت #مادر نوبت شماست اون بطرى كه وسط آبه نشونه بگير و بزن .منم #اسلحه رو گرفتم و شروع كردم به #تير_اندازى . تيرهاى اول كلاً به خطا مى رفت و با بچه ها مى خنديديم ، #مسعود با اسرار از من خواست خودم اسلحه رو خم كنم و داخلش تير بذارم و شليك كنم . خم كردن اسلحه براى من خيلى سخت بود به مسعود مى گفتم اگر مى خواهى من شليك كنم بايد خودت اسلحه رو مسلح كنى ولى قبول نمى كرد و مى گفت كارى نداره چند بار تكرار كنى راه مى افتى
خلاصه تا من تيرم به هدف بخوره خيلى طول كشيد ، خيلى به بچه ها خوش گذشت . بعد از تيراندازى ، براى نظافت محمد مهدى از رودخانه آب برداشتم و در حال نظافت محمد مهدى بودم ،
پدر بچه ها كه تا اون موقع توى ماشين خوابيده بود ، بيدار شد و صدامون زد كه بيايد سوار شيد ، حركت كنيم
وقتى خواستم از جام بلندشم ، ديدم ديگه نمى تونم حركت كنم .محسن و مسعودو صدا زدم .
دوتايى كمك كردن و به سختى از تپه بالا رفتيم و با زحمت زياد منو سوار ماشين كردن .
توى اين سفر من در حال درد كشيدن بودم و بچه ها نگران من بودن
فقط يك بار به خاطر بچه ها با زحمت زياد به لب ساحل رفتم .
#مسعود هيچ وقت دوست نداشت من تماشاچى باشم و هميشه منم داخل بازي مى كرد ولى ايندفعه سردى هوا و تلاش زياد براى خم كردن اسلحه به كمرم آسيب زد .
بعد از اين داستان مسعود هميشه توى كارها #كمك من بود تا به كمرم فشار كمترى بياد .
و بعد از شهادتش با دعاى #مسعودم ، الحمدلله ديگه كمر درد شديد نداشتم .
سه ساله هر #دردى داشته باشم بجاى دكتر رفتن ، ميرم كنار مزار #مسعودم و با #دعاى #مسعود بدون درد به خونه برمى گردم.
.
#شهدا_دستشون_بازه ،كافيه ياد بگيريم چطور مى تونيم ازشون كمك بگيريم.
کانال #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
#شهدا_گاهی_نگاهی
#زنده_نگهداشتن_یاد_شهدا_کمتر_از_شهادت_نیست
#مدافعان_ولایت
#مدافعان_حرم
#مدافعان_حرم_حضرت_زینب
#زمينه_سازان_ظهور
#شهيد_مسعود_عسگرى
#شهيد_مصطفى_نبى_لو
#لبيك_يا_خامنه_اي_لبيك_يا_حسين_است
#سال_رونق_تولید
#گردان_خط_شکن_حیدر_کرار
#نقل_خاطره از #شهید_مسعود_عسگری و #شهید_احمد_قنبری
یاد اون روزای سرد زمستون بخیر که شب قبلش باهم هماهنگ می کردیم برای برنامه پرواز فردا.
معمولا #شهید_قنبری اطلاع می دادُ میگفت که فردا فلانی و فلانی بیان فرودگاه سپهر برای پرواز
لحظات شیرین اونموقع ایی بود که رفیقت (#مسعود) ، صبح زود ، سر ساعت اومده جلوی در خونه ، به موبایلت زنگ می زنه:
_الو سلام
_سلام
_کجایی؟
_جلو در خونتون
_جلوی در😳
(با اینکه همیشه میگفتم از خونتون را افتادی زنگ بزن که من زودتر بیام پایین ، میومد جلوی در بعد زنگ میزد می گفت من جلوی درم 🙈 مارو شرمنده می کرد)
میری پشت پنجره می بینی که موتورُ زده روجک ، انقد لباس پوشیده که فقط #چشماش معلومه. ولی می شد #لبخندشو😊 از #چشماش فهمید.
زود میایی جلو درُ ، سلام و علیکُ...
_تو رانندگی می کنی یا من؟ ...
_فرقی نمیکنه...
اونی که عقب می نشست ، باید گوشی و هنزفریُ ردیف می کرد. یکیش تو گوش خودت ، یکی دیگش تو گوش #رفیقت.
هر چقدر به فرودگاه سپهر نزدیکتر می شدیم سردتر می شد.
#بهترین_حس_دنیا اون لحظه ای هست که #سرت_دقیقاً_پشت #سَر_رفیقتِ تا باد به صورتت نخوره و البته هنزفری هم از گوشامون در نیاد ...😉
وقتی می رسیدیم فرودگاه ، وارد آشیانه که می شدیم ، #شهید_قنبریُ میدیدم که همیشه با یه سلام و احوال پرسی کوتاه ، و با اون پرستیژ خاص خودش، سریع می گفت:
ادامه در کانال👇
@shahid_masoud_asgari
#نقل_خاطره از #شهید_مسعود_عسگری و #شهید_احمد_قنبری
یاد اون روزای سرد زمستون بخیر که شب قبلش باهم هماهنگ می کردیم برای برنامه پرواز فردا.
معمولا #شهید_قنبری اطلاع می دادو میگفت که فردا فلانی و فلانی بیان فرودگاه سپهر برای پرواز
لحظات شیرین اونموقع ایی بود که رفیقت (#مسعود) ، صبح زود ، سر ساعت اومده جلوی در خونه ، به موبایلت زنگ می زنه:
_الو سلام
_سلام
_کجایی؟
_جلو در خونتون
_جلوی در😳
(با اینکه همیشه میگفتم از خونتون را افتادی زنگ بزن که من زودتر بیام پایین ، میومد جلوی در بعد زنگ میزد می گفت من جلوی درم 🙈 مارو شرمنده می کرد)
میری پشت پنجره می بینی که موتورُ زده روجک ، انقد لباس پوشیده که فقط #چشماش معلومه. ولی می شد #لبخندشو😊 از #چشماش فهمید.
زود میایی جلو درُ ، سلام و علیکُ...
_تو رانندگی می کنی یا من؟ ...
_فرقی نمیکنه...
اونی که عقب می نشست ، باید گوشی و هنزفریُ ردیف می کرد. یکیش تو گوش خودت ، یکی دیگش تو گوش #رفیقت.
هر چقدر به فرودگاه سپهر نزدیکتر می شدیم سردتر می شد.
#بهترین_حس_دنیا اون لحظه ای هست که #سرت_دقیقاً_پشت #سَر_رفیقتِ تا باد به صورتت نخوره و البته هنزفری هم از گوشامون در نیاد ...😉
وقتی می رسیدیم فرودگاه ، وارد آشیانه که می شدیم ، #شهید_قنبریُ میدیدم که همیشه با یه سلام و احوال پرسی کوتاه ، و با اون پرستیژ خاص خودش، سریع می گفت:
لباساتونو عوض کنید . وسیله پروازی شماره... بزارید بیرون و چکش های قبل پروازُ انجام بدین. دفتر پروازُ بنویسید....
ما هم می گفتیم:
استااااااد یخ😬 زدیم تا اینجا بیاییم . بزار یخمون باز بشه.
یادش بخیر #شهید_قنبری تو اون #سرما ، قبل از #پرواز ، همیشه #وضو می گرفت...
مسعود و بقیه بچه ها هم که #قبل_از_پرواز_وضو_می_گرفتن ، به #تبعیت_از_اخلاق_استاد_قنبری بود.
هر کدوممون که می رفتیم پرواز ، بقیه کنار دیسپچ یا برج مراقبت روی صندلی می نشستیم و پرواز #رفیقمونُ نگاه می کردیم.
یادمه #مسعود همیشه به کسایی که با جایرو پلن(یه نوع هواپیمای فوق سبک) پرواز می کردن ، به شوخی اعتراض می کردُ می گفت شما همش کار مارو خراب می کنید🙄😕😉😂
آخه مسعود خلبان کایت بود و کایت چون بال ثابت بود، موقع نشستن در باند، اگر قبلش یه جایرو می نشست، vortex (واژگونی هوا ) ایجاد می شد و شرایط برای نشستن کایت سخت می شد.
البته باید بگم که مسعود تو دوره خلبانی بین هم دوره ایی هاش ، در کمترین زمان آموزشی تونست #پرواز_تنهایی(solo) بدون استاد رو انجام بده
پرواز که تموم می شد ، هر چند نفری از بچه ها که تو فرودگاه سپهر بودیم همه باهم موتورامونو سوار می شدیم و میومدیم سمت خونه. البته بعضی وقت ها هم می رفتیم سمت آموزشگاه (مقر #گردان_حیدر_کرار)
هر وقت که قرار بود مسعودُ برسونم خونشون ، همیشه از سمت پارک شهدای گمنام میرفتیم و وقتی به کوچه نزدیک می شدیم و تابلوی کوچه معلوم می شد ، به شوخی می گفتم:
واقعا امام زمان (عج) تو این کوچه هست؟(بخاطر اسم کوچشون که بنام صاحب الزمان عج بود)
مسعودم با یه لبخند😊☺️😉 همیشگی میگفت:
والا نمیدونم...
شاید...
خدا کنه...
کاش که همسایه ما می شدی...
با وجود امثال من که امام زمان (عج) این سمت نمیاد...
(#مسعود همیشه #بی_ریا و #بی_ادعا بود)
جلوی در خونشون یه پله هست که همیشه موتورو طوری جلوی در نگه می داشتم که وقتی پیاده می شد #پاش روی #زمین نیاد... و مستقیم روی پله پیاده بشه.
می گفت چیکار می کنی؟
منم می گفتم:
می خوام دیگه زحمت نکشی این پله رو بالا بری ، صاف بری خونه ، اذیت نشی.
عجب...
این#نعمت_بزرگی بود که در مسیر یاد گیری#آموزش_های_تخصصی ، خداوند روزی ما کرد که لحظات اندکی از عمرمونو در کنار #ستاره_هایی_بودیم_که_فکر_می_کردیم_می_شناسیمشون...
اما...
شادی روحشون و برای اینکه الآن کنار امام حسین (ع) مارو هم یاد کنن صلوات
کانال #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
#خاطره_برادر_شهید
حالت ها و حرکات مسعود ، هیچ وقت از ذهنم بیرون نمی رود.
در خيابان در حال حركت بودم و داشتم داخل موبايل برای یکی از دوستانم مطلبی را تایپ می کردم،
حسابی مشغول شده بودم و نزدیکی های خانه، آرام آرام قدم بر می داشتم که یکدفعه مسعود جلوی من ظاهر شد و دست هایش را طوری که انگار می خواهد من را در آغوش بکشد، باز کرده بود.
هر وقت به آن جا و سر کوچه که می رسم یاد داداشم می افتم و خیلی دلم برایش تنگ می شود. هر وقت می آمد خانه با محبت و انرژی خاصی دست دراز می کرد و سلام می داد. خیلی با محبت بود. هنوز گرمای دستش را احساس می کنم. همیشه همین طوری بود.
حالت ها و حرکاتش هیچ وقت از ذهنم بیرون نمی رود.
کانال #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
#برادر_شهید
#دستان_گرم_برادر
#يا_ابا_الفضل
#مدافعان_حريم_ولايت
#مدافعین_حرم
#مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#زمينه_سازان_ظهور
#شهيد_مصطفي_نبى_لو
#شهيد_مسعود_عسگرى
#گردان_سرافراز_حيدر_كرار
#لبيك_يا_خامنه_اي_لبيك_يا_حسين_است
#سال_رونق_تولید
#من_يك_سپاهى_ام 🇮🇷
تو منطقه یه روز شد که حجم آتیش و خمپاره به حدی رسید که بیشتر بچه ها بخاطر موج انفجار سردرد گرفتن و با تشخیص فرمانده دم غروب بود که به عقبه برگشتن .
.
مسعود و چند نفر دیگه بازم مثل همیشه گوی سبقت و ربودن و از خود گذشتگی کردن و شب تو منطقه موندن که خط و حفظ کنن و تا عصر فردا طول کشید.
.
ما برگشته بودیم عقب تو این یه روز بقدری دلتنگ و نگران بودیم که داشتیم دق میکردیم
.
وقتی فردای اون روز دوباره برگشتیم .
منطقه عملیات باورتون نمیشه انقدر از دیدن هم ذوق کردیم همدیگرو بغل میکردیم .
بعضی وقتا بغض هم میکردیم همینجوری خونه به خونه دنبال بچه ها و دیدنشون:
.
مسعود کجاست؟
سید مصطفی؟ یه نفر میگفت خونه بالایی هستن .
.
حسن و علی کجان؟ میگفت خونه دومی احمد و محمد رضا و صباح کجان میگفت دارن میان پایین
و جای خالی حاج عبدلله ..
.
بعد گفتن منطقه تثبیت شده و همه برگردید عقب و تحویل فاطمیون بدید.
.
دوباره جمع شدیم دورهم خیلی خوشحال بودیم و خدارو شکر میکردیم.
.
ما که طاقت یه روز که هیچ یه مدت کوتاهی دوری هم و نداشتیم حالا نمیدونم چطور شده تا حالا طاقت آوردیم دوری شونو ، تحمل کنیم نمیدونم چی بگم ولی قطعا بخاطر فلسفه شهادت و زنده بودن شهیده و اینکه حتما کنار ما هستن...
کانال #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
اوايل فصل پاییز بود وما سركار ، خواب بوديم.
از قبل ، برنامه کوهنوردی رو كه روی بورد زده بودند ديده بوديم ،اما کسی توجه نکرده بود... مثل هر روز ، صبح بعد از شیفت کاری، مى خواستيم به خونه بریم.
آماده شدیم که با موتور پالس آبی مسعود بریم خونه ،
که گفتند برادرا ممنوع الخروج هستید و بايد همتون برید کوه...
قبول کردیم و آماده شدیم بریم كوه... رفتیم و رسیدیم پای کوه دارآباد
يه جايى توى مسير كه خسته شده بودم ، مسعود منو کول کرد تا از بچه ها عقب نمونم.
توى مسير با موبایل مسعود عکس می گرفتیم. .
در مسیر رودخانه چاله بزرگی بود که از آب پر شده بود
مسعود گفت بچه ها یه آبی به تن بزنیم!
. هوا سرد بود گفتیم مسعود ول کن سرده .
همین و که گفتیم
مسعود لباسشو در آورد با شلوار پرید تو آب بعد دست منو گرفت کشید تو آب
بعد شروع کرد
بقیه بچه هارو خیس کرد تقریبا همه اومدن تو آب ...
اون روز خیلی به ما خوش گذشت توفیق اجباری بود که بریم کوه ...
مسعود سرما نخورد اما ۷ یا ۸ تا از بچه ها سرما خوردن...
وخاطرات مسعود است که با ما مانده و مرور میکنیم شاید که نظری از سوی شهدا به ما شود
@shahid_masoud_asgari
#اشك_هاى_مسعود
#اللهم_رب_شهر_رمضان_الذى_انزلت_فيه_القرآن
حاج مسعود سعى مى كرد همه شب هاى ماه مبارك رمضان، مجلس حاج منصور حضور داشته باشه..
يادم نميره حاج منصور كه شروع مى كرد : اللهم رب شهر رمضان... مسعود اشك از چشماى قشنگش جارى مى شد...
مسعود واقعاً يك سال منتظر مى موند تا ماه رمضان برسه...
التماس دعا حاجى
#خاطره_از_دوست_شهيد
#مادر_به_فداى_اشك_چشمهات
کانال شهید مسعود عسگری
@shahid_masoud_asgari
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1398/03/07/2020779/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%A8-%D9%82%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%81%D8%A7%D8%AA%D8%AD%DB%8C%D9%86
گزارشی از مراسم شب احیا بیست و یکم ماه مبارک در #گردان_خط_شکن_حیدر_کرار و مصاحبه با مادران #شهید_عبدالله_باقری و #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش خبری پخش شده از #شهید_مسعود_عسگری در اخبار شبانگاهی شبکه سه صدا و سیما
۹۸/۰۱/۳۰
#معرفی_شهید
@shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلنوشته مادر گرامی #شهید_مسعود_عسگری
بسم رب الشهداء و الصديقين
ديروز از #تنهايى استفاده كردم ،
بعد از سه سال، پنج ساعتى كه تنها بودم، فيلم هاى قبل و بعد از شهادت مسعودو نگاه كردم
از فيلم هاى قبل شهادت كه خيلى هم كمه شروع كردم
با لبخندهاى مسعود، لبخند مى زدم و با خندهاش ،مى خنديدم.
رسيدم به مراسم هاى بعد شهادت
#معراج_شهدا #شب_وداع
#تلقين #خاكسپارى
#آخرين_بوسه_ها #خدا_حافظىِ خانواده و دوستان
هر جا چشمم به پيكر پاك ، صورت زخمى و چشمِ تخليه شده مسعود مى افتاد ، قربون صدقش مى رفتم
نه غمى داشتم نه غصه اى و نه اشكى
چون ميدونستم خدا خودش خريدار حاصل عمرم شده
چه عاقبتى بهتر از شهادت در راه خدا
چه جايگاهى بهتر از بهشت ابدى..
توى فيلمِ شبِ وداع، اشك محسن پشت در آمبولانس وقتى منتظر بود تابوت برادرشو بيرون بيارن ، اشكمو در آورد.
با ديدن اشك محسن و دوستاى مسعود دلم به درد اومد...
فيلم فرداى اون شب حضور دوستان و همرزمان توى كوچه ...
توى مراسم تشييع و تدفين چقدر مراسمو باشكوه كرده بود .
باورم نميشه چه زود دوستاى مسعود ، شدن مسعودهاى من !!!
جوونايى كه نزديك چهار ساله با خوشحاليشون خوشحال ميشم و با ناراحتيشون ناراحت.
حضورشون هميشه قوت قلبون بوده و خواهد بود.
حالا #گردان_حيدر_كرار شده ، محل تجمع #مسعودهاى_من ...
منم همونطور كه براى مسعودم دعا مى كردم،
براى خوشبختى و عاقبت بخيرى اين جوون ها دعا مى كنم...
از خدا مى خوام
هميشه به نظام جمهورى اسلامى وفادار باشن
پشتيبان ولايت فقيه و زمينه سازان ظهور و در نهايت سربازهاى خاص امام زمان ( عج) بشن.
ان شاءالله
@shahid_masoud_asgari
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1398/05/08/2065298/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%85%DB%8C%D9%86-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%D9%81%D8%A7%D8%AA%D8%AD%DB%8C%D9%86-%D8%AA%DB%8C%D8%B2%D8%B1
یادواره شهدای مدافع حرم #گردان_حيدر_كرار
جمعه ۹۸/۰۵/۱۱ مصادف با شهادت امام جواد (ع) همزمان با نماز مغرب و عشا
#کهف_الشهدای تهران
با سخنرانی و بیان خاطرات توسط مادران والا مقام شهیدان #مسعود_عسگری و #محمدرضا_دهقان
همه شما دعوتید
#لطفا_رسانه_باشید
@shahid_masoud_asgari
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1398/05/12/2067813/%D8%AF%D9%88%D9%85%DB%8C%D9%86-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B1/photo/1
گزارش خبری یادواره شهدای #گردان_حيدر_كرار
@shahid_masoud_asgari
🖋 نقل خاطره از #شهید_مسعود_عسگری
#نماز
خیلی قشنگ و دلنشین #نماز میخوند...
تو گردان که کار میکردیم، وقتی میرفتیم برای نماز و ناهار و خستگی در کردن . #وضو میگرفت و وقتی رو به قبله وایمیستاد، اول لباس و موهاشو و مرتب میکرد، بعداً تکبیره الاحرام می گفت.
انگار #ارتباطش_با_دنیا_قطع_میشد. سَرشو مینداخت پایین با صوت و لحنی شبیه حضرت #آقا با #خضوع و #خشوع خاصی #نماز میخوند. خیلی صداشو دوست داشتمو دارم . بعضی وقتهاهم که یه مداحی و شعری رو زمزمه میکرد بهش میگفتم صدات خوبه بخون😊
میگفت: ول کن بابا، منم میگفتم توام خودتو مسخره کردیا😕🙄صدات خوبه، بخون دیگه😩، ولی نمیخوند میگفت نه یعنی نه...😡 😂
آخرشم نمیخوند...☹️😅☹️
هیچ وقت صداش از یادم نمیره
هنوز صداش تو گوشمه ...
مسعود مسعود مسعود...😔
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(۱)
همانا مومنان رستگار شدند
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ(۲)
آنها کسانی هستند که در نمازشان #خاشع_اند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
جنبش هر ذره به اصل خود است
هر چه بود ميل کسي ، آن شود
کافر صد ساله چو بيند تو را
سجده کند زود مسلمان شود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#نقل_از_دوست_و_همرزم_شهید
#بدرالدین
#شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#نقل_خاطره
#چتربازی_در_۲۲_بهمن
انجام پرش تو مراسم ٢٢بهمن از جمله آروزهاي تك تك چتر بازهاي ايرانه،
اين پرش از اهميت بالايي برخورداره،چون تو يه مراسم باشكوه ملي، جلو هزاران نفر و صدها عكاس و خبرنگار انجام ميشه.
از يه طرف ديگه محل نشستن روي زمين معمولا ضلع جنوب غربي ميدان آزادي هست كه روز مراسم پر از جمعيت،ميله هاي پرچم و كلي سيم و كابله كه هر كدومشون به تنهايي يك دنيا خطر محسوب ميشه.
و شخص پرنده نياز به مهارت كافي در نشستن و اجراي صحيح و دقيق ترافيك پرواز داره.
همه اينا يك طرف موضوعه.
طرف ديگه اين پرش اينه كه تعداد افراد چترباز در سپاه،ارتش،نيروي انتظامي و بسيج بسيار زياده
به سختي و به ندرت قرعه به نام فرد درمياد.
.
آقا مسعود از مهارت بالايي برخوردار بود و مثل همه جزو آرزوهاش پرش تو اين مراسم بود.
چند روز قبل از مراسم ،خبري رسيد كه انتخاب شده براي پرش در روز ٢٢بهمن...
ادامه در کانال👇
@shahid_masoud_asgari
#نقل_خاطره از #شهید_مسعود_عسگری
#چتر_بازی_در۲۲_بهمن
انجام پرش تو مراسم ٢٢بهمن از جمله آروزهاي تك تك چتر بازهاي ايرانه،
اين پرش از اهميت بالايي برخورداره،چون تو يه مراسم باشكوه ملي، جلو هزاران نفر و صدها عكاس و خبرنگار انجام ميشه.
از يه طرف ديگه محل نشستن روي زمين معمولا ضلع جنوب غربي ميدان آزادي هست كه روز مراسم پر از جمعيت،ميله هاي پرچم و كلي سيم و كابله كه هر كدومشون به تنهايي يك دنيا خطر محسوب ميشه.
و شخص پرنده نياز به مهارت كافي در نشستن و اجراي صحيح و دقيق ترافيك پرواز داره.
همه اينا يك طرف موضوعه.
طرف ديگه اين پرش اينه كه تعداد افراد چترباز در سپاه،ارتش،نيروي انتظامي و بسيج بسيار زياده
به سختي و به ندرت قرعه به نام فرد درمياد.
.
آقا مسعود از مهارت بالايي برخوردار بود و مثل همه جزو آرزوهاش پرش تو اين مراسم بود.
چند روز قبل از مراسم ،خبري رسيد كه انتخاب شده براي پرش در روز ٢٢بهمن،بعد از گذروندن تستها با موفقيت، آماده پرش شده بود.
روز قبلش آخرين وضعيت باد و هواي فردا رو چك كرديم،يه سري به محل لند(نشستن) زديم ، موانع و الگوي ترافيك رو هم بررسي كرديم.
رفتيم سراغ لوازم. چترها رو بستيم،همه لوازم رو آماده كرديم و از جمله دوربين هاي روي سر و دست.
يه دفعه به مسعود گفتم بيا دوربينت رو آپديت كنم،
گفت: نيازي نداره.
گفتم: عملكردش بهتر ميشه .
خلاصه با گير دادن من، آپديت كرديم.
صبح آقا مسعود رو تا دم هليكوپتر بدرقه كردم، وسيله بلند شد و تو ارتفاع مناسب همه پرنده ها پريدند،
هر كسي بسته به توانش تو آسمون حركات نمايشي انجام ميداد،مسعود هم نذاشت يه موقع چتر، شرمندش بشه و هر كاري ميشد رو هوا انجام داد تا به زمين رسيد،خوشحال و خندون همديگرو بغل كرديم و كلي عكس يادگاري گرفتيم كه...
اون وسط چشمم به دوربين رو سرش افتاد كه رو مانيتورش نوشه بود
"cam error"
چيزي نگفتم.
اومديم و اومديم تا رسيديم به پاي لپ تاپ و دوربين وصل كرد...
خدا خدا ميكردم كه فيلم گرفته باشه.
يه فيلم روي رم ضبط شده بود.
خيالم راحت شد.
با خوشحالي فيلم رو پخش كرد.
فيلم از لحظه سوار شدن به هليكوپتر تا چند ثانيه قبل پريدن بود و هيچي از پرش نگرفته بود و دوربين از همون لحظه هنگ كرده بود.
مسعود به من نگاه ميكرد و منم سوت ميزدم، حرفي نميزد، ولي من صداي داد و فريادش رو حس ميكردم.
گفت : آپديت كردي؟عملكردش بهتر شد؟
گفتم:فكر كنم ناقص انجام شده.
ديگه چيزي نگفت و تا صبح دنبالم كرد و تا جا داشت با كتك هاي دوستانه اش،بابت آپديت ازم تشكر و قدرداني كرد.
خاطره از دوست #شهيد_مسعود_عسگري
٢٢بهمن٩٣،درحال آماده شدن جهت پرش.
.
.
#خاطره_دوست_و_همرزم_شهید_مسعود_عسگری
#چتر_بازی
#دوربین
@shahid_masoud_asgari
انشای زیبا و قابل تأمل، حسین نبی لو برادر زاده شهید مصطفی نبی لو و پسر دایی شهید مسعود عسگری
.
.
متن انشا👇
.
بسم الله قاصم الجبارین
من دوست دارم در آینده فرمانده سپاه قدس جمهوری انقلاب اسلامی
و به مردم خدمت کنم
آرزوی من شهادت است
دوست دارم مثل سردار حاج قاسم سلیمانی، مسعود عسگری، مصطفی نبی لو، محمد ایاسه به شهادت برسم تا در قیامت اگر از من پرسیدند چه کار کردی؟
بتوانم بگویم جهاد در راه خدا را انجام دادم و به بهشت راه پیدا کنم
در زمان قدیم چون اسطوره ای مثل حاج قاسم نداشتیم،
استورههای خیالی مثل رستم در داستان ها می آوردند
.
در سپاه می توان چیزی یاد گرفت، چیزی به درد بخور
.
اگر امام خامنهای اجازه دهند با جان و دل آماده جهادیم
و ان شاء الله آمریکا را از بین می بریم و
قدس را آزاد می کنیم
من در گذشته مثل مردم عادی پی زندگی بودم تا اینکه پسر عمه ی من به شهادت رسید و زندگی را متحول کرد و تغییر کوچکی گرفتم
بعد عمویم به شهادت رسید و من علاقه به شهادت پیدا کردم.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهيد_مصطفى_نبى_لو
#شهید_مسعود_عسگری
#شهید_محمد_ایاسه
@shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اولین_دیدار
صبح شنبه بيست و سوم آبان نودو چهار
براى ديدن پيكر مسعود به معراج شهدا رفتيم
از نحوه شهادت مسعود و جراحت هاش هيچ اطلاعى نداشتم
تابوت مسعودو زمين گذاشتن
وقتى پرچم رو كنار زدن
من سمت زخمى صورت مسعود نشسته بودم
اولين چيزى كه به چشمم خورد، صورت پر از زخم و چشم تخليه شده پاره تنم بود
لحظه اول با ديدنش يه شوك ريز بهم وارد شد يه لحظه از درون لرزيدم ،طورى كه اطرافيان متوجه نشدن
به صورت ماهش نگاه كردم چشم ديگش سالم و نيمه باز بود و نگاهم مى كرد
با ديدن نگاه مهربونش آرامش گرفتم
اون روز با اون يك چشم با هم صحبت كرديم
.
صبح روز شهادت از شدت دلتنگى مسعودو صدا ميزدم و ازش مى خواستم بياد ببينمش
هيچ چيز جز ديدن روى ماهش نمى تونست آرومم كنه
.
حالا پيكر پاك مسعود جلوى روم بود
و چشم نيمه بازى كه براى دلِ تنگِ مادرش نگه داشته بود...
به نقل از #مادر_شهید
#معراج_شهدا
#من_و_پسرم
#شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
نقل خاطره کوتاه
#شهید_مسعود_عسگری
موضوع: میلاد امام حسین(ع) و سفر حج
با #مسعود و بچه های دیگه خیلی خوشحال بودیم که داریم میریم سفر حج و بیشتر از همه بخاطر اینکه در ماه شعبان این سفر معنوی قسمت ما شده بود .
روز قبل از میلاد #امام_حسین(ع) سوار هواپیما شدیم و خوشحال از اینکه روز میلاد #امام_حسین(ع) زائر حرم نبوی و بقیع هستیم. وقتی رسیدیم مدینه متوجه شدیم که سوم شعبان در عربستان دیروز بوده😳.
با #مسعود و بچه ها کلی بحث کردیم که بالآخره ما تولد #امام_حسین(ع) کجا بودیم؟
آخر سر بعد از کلی بحث های فلسفی و سنگین و بی نتیجه ،همگی متفق القول نتیجه گرفتیم که ما اصلا سوم شعبان روی زمین نبودیم و تو آسمون بودیم😂😂😂
#نقل_از_دوست_شهید
آشنایی با حال و هوای زندگی #شهید_حاج_مسعود_عسگری در پیام رسان:
#ایتا
https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari
#سروش
https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
فیلم خداحافظی شهید مصطفی نبی لو
در آخرین اعزامشون به سوریه
ماجرای نامه ای که در جیب شهید بود، به روایت همسربزرگوار شهید 👇
در اخرین اعزام یه نامه نوشته بودند ایشون همیشه با پیامک از همکارها خداحافظی میکردند ولی بار اخر اصرار داشتند که زودتر راه بیافتیم تا من برم اداره از همکارها خداحافظی کنم و این نامه رو باید برسونم دست همکارم ما فکر کردیم نامه اداریه بعد از شهادت همکارشون نامه رو اوردند و گفتند شهید این نامه رو به ما داد و گفت که اگر خدا خواست و تو این سفر شهید شدم این رو برسونید دست همسرم
#شهید_مصطفی_نبی_لو دایی #شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋