eitaa logo
شهید مسعود عسگری
1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
38 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اولين شبی كه رسيديم مدينه، هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم، مثل قاب عكس بود، به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!! يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود، بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم. . بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد، طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست، قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان! كشف مسعود اين بود... هر روز صبح بعد از نماز صبح... ادامه خاطره در پست بعدی سال ۱۳۹۱ مدینه منوره @shahid_masoud_asgari
شهید مسعود عسگری
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اول
خاطره دوست شهید از سفر حج سال ۱۳۹۱ . هتلمون فقط يه خيابون ٧-٨متري با درب مسجد النبی فاصله داشت. اولين شبی كه رسيديم مدينه، هنوز نمی دونستيم كه پنجره اتاق ما رو به مسجد هست يا نه به محض رسيدن همگی به سمت پنجره شيرجه رفتيم و باز كرديم، مثل قاب عكس بود، به قدری نگاه به قبة الخضرا لذت بخش بود كه به سختی پنجره رو ول كرديم و رفتيم داخل مسجد النبی!! يكی دو روز اول هنوز كار دستمون نیومده بود، بعد از نماز صبح درهای قبرستان بقيع رو باز می كردن، به قدری شلوغ بود كه لا به لای جمعيت مثل خمير لای وردنه ورز داده می شديم بعد وارد می شديم اونقدر شلوغ بود كه به سختی و از دور يه نگاه حسرت بار به سمت قبور امامان می انداختيم تا شايد، فقط بتونيم ببينيم. . بعد يكی دو روز مسعود يه راهكار زيركانه كشف كرد، طرح رو بهمون گفت و ما از صبح روز بعد خيلی شيك و بی دردسر از جلوی سعودی های باتون به دست، قدم زنان راحت می رفتيم داخل قبرستان! كشف مسعود اين بود... هر روز صبح بعد از نماز صبح، نزديكی ورودی قبرستان صف هايی برا خواندن نماز ميت تشكيل می شد ما بلافاصله بعد از نماز صبح طی يك مسابقه دو سرعت خودمون رو به صف اول نماز ميت می رسونديم. بعد از نماز ميت جنازه ها رو بلند می كردیم و وارد قبرستان بقیع می شدیم. . مامورا فقط به چند نفری كه دور و اطراف جنازه بودند اجازه می دادند تا وارد قبرستان بشن و يك ربع بعد از مراسم تشيیع به افراد عادی اجازه می دادن تا وارد بشن . در اين بين هر دو سه نفر از بچه ها زير يا دور يك جنازه رو می گرفتیم به راحتی وارد قبرستان می شدیم به محض رسيدن به جايی كه سمت راست اون قبور امامان قرارداشت ، يكباره همه جنازه هارو ول می كردیم و می اومدیم به اون سمت. هيچ كس نبود، مامورا اجازه نمی دادن از زنجير ها عبور كنيم ولی خلوتی و فاصله نزديك به قبور صفای خاصی داشت. و بعد از چند دقيقه سيل جمعيت می اومد و خود به خود ما رو همون جا كه می خواستيم نگه می داشت... و اين شده بود كار هر روز ما تا اينكه يكی دوروز آخر مامورا شگرد رو فهميده بودن و وقتی جنازه رو ول می كرديم و می رفتيم به سمت قبور امامان داد فرياد ميكردن كه برين پيش جنازه، مگه خانوادش نيستين و از اين حرفا، باز می رفتيم داخل و يه گوشه واميستاديم تا درها باز می شد، جلوی همه می اومديم . مامورا اين حركت رو می ديدن و حرص می خوردن خوندن نماز ميت،تشیيع جنازه، حرص خوردن مامورای سعودی و... بخشي از لذت های جانبی اين زيارت بود. . @shahid_masoud_asgari
دیروز با دوستی برای زیارت شهید مسعود صبح رفتیم بهشت زهرا سلام الله علیها و قرار گذاشتیم قبل از اذان ظهر برگردیم مثل همیشه زمان به سرعت گذشت و ما نتونستیم دل بکنیم و زود برگردیم تا عصری کنار شهید نشستیم افراد مختلفی می اومدن زیارت شهدا و می رفتن بین زائرا ، سه تا دختر نوجوان هم اومدن زیارت قبور شهدا یکیشونو می شناختم اومدن چند لحظه ای کنار مزار شهید کنار ما بودن و رفتن ... . عصر تصمیم گرفتیم از مسعود خداحافظی کنیم و به مناسبت تولد شهید ابراهیم هادی به زیارت مزار شهید هادی بریم و از اونجا به سمت خونه حرکت کنیم . رفتیم و چند دقیقه ای کنار شهید ابراهیم هادی بودیم ، بعد از زیارت وقتی می خواستیم برگردیم چشمم افتاد به همون سه تا دختر نوجوان ، . کنار مزار شهید هادی بودن صداشون کردم و پرسیدم می خواید برگردید خونه یا گلزار میمونید؟ گفتن می خوایم برگردیم . گفتم داریم میرم محل سوار شید شمارو هم میرسونیم دخترا می گفتن مزاحم نمیشیم ، خودمون میریم و... برخلاف همیشه که هیچ وقت به کسی تعارف هم نمیزنم که با ما برگرده ( تعارف نمیزنم چون نمی خوام از طرف من برای صاحب ماشین زحمتی باشه) با اصرار دختر هارو سوار ماشین دوستمون کردم دخترا بعد از سوار شدن با هم داشتن صحبت می کردن شنیدم یکی شون داره از نفر کناری اجازه می گیره مطلبی به ما بگه.. صحبتشونو که شنیدم ،گفتم بگو چی می خوای بگی دخترمون گفتن: دختر خاله م بخاطر روزه بودن ضعف داشتن ، برگشتن برامون سخت شده بود.. به شهید عسگری گفتم: شهید عسگری خودت کمکمون کن ، برمون گردون. بعد شما اومدید و مارو سوار کردید . توسل این دختر به شهید و کمک شهید به وسیله فرستادن مادرش خیلی به دلم نشست . انگار خدا از صبح برای برگردوندن این دخترای روزه دارش ،مارو مأمور کرده بوده . صبح جشنواره رمضان شرکت کردیم و خواستیم بین مراسم بریم زیارت شهید مسعود و برگردیم ولی زمانی برگشتیم که این دخترا ضعف داشتن و برگشت براشون سخت شده بود . این قطره ای از کرامات شهید مسعوده که توی این چند سال به چشم دیدم . بقول شهید : روح ریحان جنت هم دست ماست از ما بخواهید... .
. حاج مسعود سعى مى كرد همه شب هاى ماه مبارك رمضان، مجلس حاج منصور حضور داشته باشه.. . يادم نميره حاج منصور كه شروع مى كرد : اللهم رب شهر رمضان... مسعود اشك از چشماى قشنگش جارى مى شد... . مسعود واقعاً يك سال منتظر مى موند تا ماه رمضان برسه... التماس دعا حاجى .. . .
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره همرزم شهید از اولین اعزام به سوریه و اولین دیدار با _سلیمانی وقتی داخل هواپیما بودیم👇 ‍ من و مسعود کنار هم بودیم یه دفعه زد رو شونم و گفت اونجارو اونجارو😳 نگاه کردم دیدم مردی که کل دنیا مبهوتشه روبرومون وایساده داره مارو نگاه میکنه✌️ حاج قاسم سلیمانی✌️اولین بار بود میدیدیمش چند لحظه شد دست تکون داد👋 و لبخندی زد 🙂و رفت ذوق زده شده بودیم😍 اصلا باور نمیکردیم تو پرواز ما باشه... روایت از شهادت حاج قاسم👇 این قطعه فیلم برای بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی هست قبل از اینکه پیکر شهید سلیمانی به کشور برگرده از دانشگاه تهران تا میدان فلسطین مراسم بود، شرکت کردم از غم شهادت حاج قاسم اشک می ریختم آسمان هم مثل ما دلش شکسته بود و اشک هاش به نم نم بارون تبدیل شده بود و به زمین میریخت عکس مسعودمو روی عکس حاج قاسم چسبونده بودم و توی دستم بود یکی از قطره های بارون روی گونه شهید افتاده بود وقتی به خونه برگشتم دختری که از دور بدون اطلاع من فیلم و عکس از من گرفته بود، عکس و فیلم هارو برام ارسال کرد این قطره اشک توجه منو به خودش جلب کرد گفتم مسعودم طاقت دیدن دل شکسته و اشک های مادرشو نداشته و با اشک های مادرش اشک ریخته... @shahid_masoud_asgari
2.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام مسعود جانم تولدت مبارک پسرم🌹 از خدا به خاطر دادن همچین هدیه ارزشمندی، ممنون و سپاسگزارم ❤️💖❤️ لحظه‌ای بعد از تولدت وقتی برای بار اول دیدمت ، خدا را به خاطر دادن همچین دسته گلی شکر کردم🤲 . الحمدالله این شکر همچنان ادامه داره... . داشتن پسری که باعث افتخار و سربلندی ما شده... خدا رو شکر با شهادتت هم خودت عاقبت بخیر شدی هم به ما عزت و سربلندی دادی... 🌷 امیدوارم نگاه مهربونت همیشه شامل حال ما باشه🙏 . مسعود جان از چند روز پیش دوستان زیادی تولدتو شروع کردن به تبریک گفتن عکس نوشته و فیلم‌درست‌کردن، فرستادن ...😍 . مسعود عزیزم در توانم نیست ،جبران یا جواب محبت های این عزیزانو بدم🌹 . مسعود عزیزم اجرو پاداش این عزیزان به عهده خودته پسرم🙏 . برای حاجت‌روایی شون دعا کن🤲 برای عاقبت بخیری شون...🤲 برای خوشبختی شون...🤲 . مسعودم دعاگومون باش🙏 محتاج نگاه مهربونت هستیم ، امیدوارم همین قدر که ما تو رو دوست داریم و به یادت هستیم ، توهم به یاد ما باشی🙏 . دعا و شفاعتت شامل حالمون بشه🤲 . عزیزدلم تولد زمینی ت‌مبارک ❤️ چند روز دیگه تولد آسمانی شدنت که خیلی شیرینی تر و لذت بخش تره بهت تبریک میگم،🌹👇 آخرین روز ماه محرم ، روز آسمونی شدنت🌹 روزی که خدا خریدارت شد🌹🌹🌹🌹 . روز شهادتت... 🌹🌹🌹🌹 . به وقت ساعت سه و نیم بعد از ظهر . ی👇
شهید مسعود عسگری
❀بسم رب الشهداء والصدیقین❀ اولین آشنایی بنده با برادر مسعود برمیگرده به سال ۹۴ و روزی که داشتم از خیابان ابوذر🛣 با ماشین رد میشدم🚘 که دیدم بنری به دیوار زدن با تصویری🖼منقش به عکس پسری جوان🧔،با خودم فکر کردم شاید تازه فوت کرده باشن و تصویرشونو به دیوار زدن . که چشمم👀به متن زیر عکس افتاد که نوشته✉️ بود: بسیجی مدافع حرم🕌 ✨ از آنجایی که آن زمان با مبحث مدافعان حرم آشنایی نداشتم هیچ فکری🌀درباره ی آن عکس و نوشته نکردم و با خودم فکر کردم شاید امنیتی❗️ یا سپاهی❕ باشند که شدن. روزی در خانه🏡 مشغول تماشا کردن تلویزیون📺بودم که دیدم مستند آقایی که دارد چتربازی⛱میکند نشان میدهد، حس میکردم آقا رو میشناسم اما هر چقدر فکر🌀 میکردم یادم نمیومد که ایشان را کجا دیدم... با دقت محو و غرق در تماشای👁مستند شده بودم. که دیدم میدان ابوذر را نشان میدهد که جمعیت زیادی مشغول تشییع پیکر📿شهیدی هستند... با دقت بیشتری نگاه کردم🤔 دیدم روی تابوت نوشته شده: شهید حاج مسعود عسگری🌱 این رو که دیدم گویا آب یخ❄️روی من ریختن اینکه همون کسی هست که عکسش رو زده بودن⁉️ یعنی ایشون انقدر مدارک و درجات بالایی داشتن؟؟؟‼️ پس چرا رفته جنگ؟❕ مگه الان جنگی هم هست؟❗️ اصلا چطوری انتخاب شدن؟❕ خانوادشونو چطوری راضی کردن؟❗️ چکاری کرده که خدا خریدارش شده؟❕ . همه ی این ها برای من سوال شده❓بود تا اینکه عید سال ۹۶ شد.🎊 و من تصمیم گرفتم برم به سفر و اردوی زیارتی راهیان نور جنوب🎒 وقتی میخواستم سوار بر اتوبوس🚎شوم دیدم روی اتوبوسهای𑹅ا تصویر شهیدی هست🖼.و اون شهید کسی نبود جز: 🥇 این رو که دیدم خیلی تعجب کردم بعد از دوسال که هیچ خبری از این شهید نداشتم ،وقتی این رو دیدم بهترین اتفاق بود...🌹 تصمیم گرفتم از مسئول بسیجمون درباره ی این شهید بپرسم و زندگینامه شون رو بیشتر بدونم...📚 وقتی این موضوع را با مسئول بسیجمون مطرح کردم بهم گفتن خود همسفر ما هستن برای اطلاعات بیشتر و دقیقتر از خودشون بپرس...🌟 رفتم پیش مادرشون اما وقتی که ایشونو دیدم چنان آرامشی در چهرشون دیدم که پاسخ تمام سوالها و ابهاماتم رو گرفتم...💛 و از ان زمان بود که احساس کردم میشناسمشون و حس کردم مثل نداشته ام دوستشان دارم💚 هر وقت دلم میگرفت فقط عکس برادرم مسعود رو نگاه میکردم و آنچنان آرامشی بهم میداد که گویا سالیان سال است میشناسمشون...💡 از آن زمان بود که یک لحظه نبود که به یادشون نباشم🌀 ... گویا این سفر سال ۹۶ ام با تمام سفرهام تفاوت داشت...تمام لحظاتش برکات داشت.🎁 ما رو به نهر علقمه بردن و از مادر بزرگوار این شهید خواستن دقایقی با صحبت هاشون مارو به فیض برسونن که ایشون از برای ما گفتن.🌻 انقدر شیوا و زیبا صحبت میکردن که اشک و ناله ی همه سرازیر شده بود...💧 همه رو شیفته ی خودشون کرده بود. مادرشون میگفت حتی به ما که والدینش بودیم نمیگفت چه کارهایی انجام میده غواص بین المللی بودو ما نمیدونستیم و...🌙 ... از ان زمان بود که سعی کردم شهید آقا مسعود عسگری رو به همه بشناسنونم و همه رو شیفتشون کنم. به هر کی درباره ایشون میگفتم اشکهاش سرازیر میشد ... از اون به بعد هر هفته یک یا دوبار باید میرفتم مزار شهدا پیششون و بهشون سر میزدم‌...🌼 قشنگ وجودشون رو حس میکنم و هیچگاه بدون یادشون زندگی نمیکنم😇 خیلی حاجت میدن و واقعا واسطه ی خیلی خوبی بین ما و خدا هستن‌...🌱 برات مشهد و کربلا رو از ایشون بگیرید ازشون بخواهید شفاعتتون کنن🎒 ثواب تمام کارهای خوبتونو بهشون هدیه کنید و...📿 ان شاءالله که ایشون هم از ما و اعمال ما راضی باشند و بتونیم لبخند رضایتشونو به خودمون جلب کنیم...🍀 کربلایی شدنمون صلوات🌻
شهید مسعود عسگری
خاطره آخرین روز ماه محرم سال ۹۴ چند ساعت قبل از شهادت مسعود جانم 👇 #شهید_مسعود_عسگری
صبح آخرین روز ماه محرم سال نودو چهار، چهل و دو روز بود مسعودو ندیده بودیم عجیب اون روز دلتنگ مسعود بودیم دلهامون بی قرار بی قرار بود . محسن برادر بزرگتر آلبوم عکس هارو آورده بود با هم نگاه می کردیم دل هامون بقدری بی قرار بود که دیدن عکس هم نمی تونست آرومش کنه... . (مسعود هفته ای یکی دو بار زنگ میزد با هم صحبت می کردیم . طاقت دوری شو نداشتم چند روز یکبار نگاه تلفن خونه می کردم مسعودو صدا میزدم می گفتم مسعود جان زنگ بزن زنگ بزدن دلم تنگ برات زنگ بزن صداتو بشنوم تا آروم بشم انقدر صداش میزدم تا زنگ میزد... بعضی وقتا تا زنگ میزد می گفت مادر توقع نداشته باشی هر روز زنگ بزنم، شرایطش نیست...) . روز آخر بعد از دیدن آلبوم دلم خیلی بی قرار بود مدام مسعودو صدا میزدم نه صدا زدنی که کسی بشنوه همه چیز در درونم بود تا کسی متوجه نشه می گفتم مسعود جان دیگه شنیدن صدات آرومم نمی کنه مادر بیا ببینمت خیلی دلتنگتم هیچ چیز آرومم نمی کنه حتماً باید ببینمت تا آروم بگیرم حتی اگر شده یکبار بیا ببینمت... . مسعودِ حرف گوش کن همون شب شهید شد و برگشت دو روز بعد ش رفتیم معراج شهدا برای دیدنش بهش گفتم مسعود جان چقدر حرف گوش کن بودی گفتم فقط یکبار ببینمت، اومدی همون یکبارو ببینمو بری! مسعود با جراحت های زیاد و یک چشم تخلیه شده، یه چشم نیمه باز برای دل تنگ مادرش آورده بود! با اون چشم نیمه باز کلی صحبت کردم : گفته بودم یکبار ببینمت تا آروم بگیرم... کنار پیکر پاکش دلم آروم گرفت مسعود وقتی از سوریه زنگ میزد می گفت مادر خیلی دعات کردم دعای میوه دلم در حقم مستجاب شده انقدری که بغیر از مسعود برای داغ مادر، پدر و برادرم هم دارم صبر می کنم... . توی زندگی چقدر به نگاه مسعودم محتاجم . شش ساله صداش می کنم و میگم مسعود جانم محتاج نگاه مهربونتم مسعودم دعاگومون باش دستمونو بگیر تا رسیدن به خودت توی خط ولایت بمونیم بمونیم تا کنار امام زمان عج همراه هم باشیم . خودم گناهکارم و رو سیاه، برای هدایت، عاقبت بخیری، انقلاب، امنیت و تمام حاجت ها پسر رو سفیدمو وسیله قرار میدم به امید گوشه چشمی از عزیز دلم... .
29.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مناسبت ششمین سالگرد شهید مسعود عسگری 🌹🌹🌹🌹 شهید مصطفی نبی لو دایی شهید مسعود عسگری اولین کسی است که داخل پارکینگ به استقبال پیکر شهید می آید و در معراج شهدا سر روی لبه ی تابوت میذارن و گریه می کنن دو سال قمری بعد از شهادت شهید مسعود عسگری، دایی هم به شهادت میرسن خواهرزاده ی 🌹شهدا رو با صلواتی یاد کنیم🌹
دعای روز دوم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الی مَرْضاتِکَ وجَنّبْنی فیهِ من سَخَطِکَ ونَقماتِکَ ووفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین. . خدایا، مرا در این ماه به خشنودی ات نزدیک کن و از خشم و انتقامت برکنار دار و به قرائت آیاتت موفق کن، ای مهربان ترین مهربانان .
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ. . خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری روزی کن و از بی خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می کنی، برایم بهره ای قرار ده و به حق جودت، ای بخشنده ترین بخشندگان. .
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ قوّنی فیهِ علی إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین. خدایا، در این ماه برای برپا داشتن امرت نیرومند ساز مرا و شیرینی ذکرت را به من بچشان و ادای شکرت را به من الهام فرما و به نگهداری و پرده پوشی خودت ای بیناترین بینایان.