eitaa logo
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
2.6هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
214 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
#رماݩ_هادےدلها💔 #قسمت_دوم من توسڪا اسفندیاری هستم سال دوم تجربي ام شاگرد #دوم کل دبیرستان شهیده نسر
💔 صداے آقایی:خانم عطایی فرد : _به سمت صدا برگشتم داااااادااااااش😍 داداش:جان دلم😊❤️ هیس آبرومونو بردی😅 _وای داداش کی اومدی کی رسیدی😍😄باورم نمیشه صحیح و سالم پیشمی❤️❤️ داداش:زینبم آروم باش از مامان اجازتو گرفتم ناهار باهم باشیم😉 _آخجووووون هوووراا😁😁 وارد رستوران شدیم داداش:آبجی چی میل داری؟ _اوووم چلوکباب☺️ عه داداش گوشیته کیه؟؟🤔🤔 داداش:یه خانم خیلی مهربون که چند ماهه دیگه باهاش آشنا میشی😊برم جوابشو بدم بیام😉 _یعنی داداشم داره قاطی مرغا🐤میشه داشتم به خانواده چهارنفرمون فکر میکردم بابام وپاسداره من و توسکا هم قبل نه سالگی خیلی باهم صمیمی بودیم اما با شدنمون دیوار 🚪بزرگی بینمون بود😔چون برخلاف مامان و باباش نبود😔💔 داداشم بزرگتر که شد به انتخاب خودش ❤️ شدالان دوساله که حضرت زینب .س. هست.😊😍 داداش:زیاد فکر نکن ازت انیشتن درنمیاد😂 _عه داداش😫😖 داداش:والا😜 _خب بگو ببینم این کی 😍مامیشه؟ چندسالشه؟ خوشگله؟ داداش زد به دماغم🙊و گفت: بچه من کی گفتم عروس😳 این خانم قراره حواسش به شما باشه😇 حالاهم غذاتو بخور کم از من حرف بکش😉 بعد از من میادخودش میگه بهت _مگه بازم میری؟کی؟😢😔 داداش:بله 😊25روز دیگه ... ...❌ ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
#رماݩ_هادےدلہا 💔 #قسمت_چهاردهم #راوےتوسڪا تومسیر مدرسه تا خونه فقط به حرفای خانم مقری فکر میکردم🤔
💔 مامان: زینبم😢 بهارسرشو پایین انداخت و گفت بیا مانتوتوبپوش _چیزی شده؟؟😢 بابا: زینبم توباید قوی باشی.ساعت ۵وسایل رومیارن💔 _نمیریم خونه؟ رفتیم خونه بهار به زور بهم غذا دادبعدم گفت برو بخواب. _بیدارم میکنی؟😢 _مطمئن باش بیدارت میکنم😊 نمیدونم چقدر گذشته بود که با نوازش های بهار بیدار شدم . بهار: پاشو زینب جان😍 دیگه کم مونده بچه ها برسن😊 به فاصله نیم ساعت بچه هارسیدن. از برادرشهید من یک چمدون اومد فقط😔 بابا پیش قدم شد برای باز کردن این چمدون👝 غم💔😔 لباس پاسداریش💔 قرآنش😍 دفترچه اش📒 برای من یه مشکی یه چادر سفید که به دوستش سفارش کرده بود به خواهرم بگید این رو به نیت ❤️😍 شدنش گرفتم یه تسبیح📿 یه انگشتر شرف الشمس که هردو قبل از شهادت داده بود به آقامحسن. یه قطره روی انگشترش بود😭💔 وچند دونه تسبیح خونی بود چون وقتی حسین میخوره پهلوش زخمی میشه آقامحسن میدوه سمتش که تسبیح و انگشتر خونی میشن😭💔 تواون حال بدش به دوستش میگه : انگشتز وتسبیح رو بده به خواهرم😊😍 دوستای حسین رفتن اما ماها داغون بودیم😔😔💔💔😭😭 اونشب بهار موند من توبغلش جیغ زدم گریه کردم😭😭😭😭😭😭 بهار وقتی موهامو ناز میکرد میگفت : یادت نره ازت چه خواسته بگو و بشو 💔 فرداش شیفتمون بعد از ظهر بود بهار اول منو بردیه انگشترسازی.انگشتر رو کوچک کردم انداختم دستم 📿شده بود تمام زندگیم❤️💔.. چیز عجیب این بود که غایب بود.نه تنها اونروز بله چند روز نیومد مدرسه... امتحانات دی ماهمون رسیدن و من با تلاش فراوان معدلم از 19/98به 20رسوندم. اما معدلش افت شدیدی پیرا کرد و شد 18. امتحاناتمون تموم شدو من جشن شاگرد ممتاز مدرسه ام رو سر مزار 💔🌹 گرفتم.😢 امروز ۹۴/۱۰/۲۵ تصمیم دارم ببینم چرا گوشه گیر شده😢☹️... .. ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
به نام خداوند مهربان وقتی دلتنگ میشوم😔💔 برای اکثر ها که کمی سن و سال دارند این موضوع پیش آمده ... یک نفر را در زندگیشان میکنند😞 کسی که با او حرف بزنند ... کسی که شریک غم و خوشی هایشان باشند گاهی در ذهنشان تصویر سازی هم میکنند😩 الان که همه جا 📱 وجود دارد پیدا کردن یک هم صحبت کار سختی نیست ... یک نفر که از روی پر کردن وقت بخواهیم با او حرف بزنیم📱🗣 درد و دل کنیم ... رفع دلتنگیهایمان باشد👌 بعضی ها این دلتنگی را نمیکنند😑 هم صحبتی هایشان زیاد است😏 سفره دلشان نه ولی سفره ذهنشان پیش همه باز است😒 گاهی که دلتنگی و کمبود یک نفر دومی در زندگی بهم فشار می آورد به چیزایی فکر میکنم که آرام میشم ...😊 چیزایی که باعث میشود دلتنگی هایم را تحمل کنم .😊 . فکر میکنم به آن مردی که یک و چهار ی قد و نیم قد را در گذاشت و رفت🔫💣 خدا میداند چه شبها که پشت از دلتنگی نکرد😢 فکر میکنم به دامادی که یک هفته بعد از عقد راهی جبهه شد و تنها دلخوشیش یک عکس بود و خانومی که دلتنگ و نشسته بود😩😭 فکر میکنم به آن دختر خانومی که هر روز خانه را آب و جارو میکرد تا شوهرش از راه برسد چون تازه بچه دار شده بودند😍 وقتی هم که می آمد بعد از یک هفته دوباره راهی میشد و چشمان خیس خانومی که نمیتواند بگوید 😭 فکر میکنم به همسر مدافع حرمی که دخترش بهانه را میگیرد بغضش رو قورت میدهد و بادخترش بازی میکند💔 الان که فکر میکنم میبینم دلتنگی من چقدر بچگانس در برابر اینها ... انقدر بزرگ نیست که بخواهم برای پر کردنش به دوست های مجازی بشوم👌 آخر میدانی فرقش چیست؟ آنها با اختیار خودشان ، برای منو تو دلتنگی ها را تحمل کردند ، از همسر و بچه و خانواده دل کندند و رفتن در غربتی که نه تلگرام بود نه و نه ... پ‌ن : ان الله مع الصابرین ◾️🍃🌱↷ 『 @modarese_novin 』🏴