eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
877 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️فرازی از : اگر خیمه جمهوری اسلامی آسیب ببیند، بیت الحرام و قرآن آسیب خواهد دید. 📝 ✏️ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🕊
محبی، گل‌زن تیم ملی به ژاپن: به حضرت عباس متوسل شدم من به حضرت عباس‌‎(ع) متوسل شدم. چه مسیحی باشید چه دینتان اسلام باشد، برای او فرقی نمی‌کند. بهترین فردی است که می‌توان به او متوسل شد. از این به بعد من نوکر او هستم و هرسال باید بروم. ممنون ایشان هستم. 🇮🇷 ✉️ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🕊
درسته امروز نبردیم و صعود نکردیم، اما مردونه بازی کردیم😉
آن سوی برد و باخت ها نامی که می ماند تویی... 🍃 🍃 🍃 🍃 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
Vala Payamdar Mohammad Farhad Mehrad.mp3
5.68M
🎧والا پیامدار محمد (ص) 🎤فرهاد مهراد مبارکباد🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
ما به این دست، یک جان بدهکاریم رای که چیزی نیست ... ✉️ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠مجموعه سفره عقدی که بوی شهادت می داد... ، همسر شهید از امروز ۱۴۰۲.۱۱.۲۰ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺 ❄️🌺 🌺 🎉 🔷 نحوه ی آشنایی خانم عباسی با همسرشان اگر ماجرای آشنایی ما را کسی از محسن می ‌پرسید، می‌گفت ما بواسطه شهدا با هم آشنا شدیم، حالا من هم همان را می ‌گویم : "ما بواسطه شهدا آشنا شدیم." من در یک نمایشگاه که مربوط به دفاع مقدس و بزرگداشت شهدای این دوران بود کار می ‌کردم، همسرم هم در یک دوره‌ ای آنجا با ما همکار شد، همدیگر را دیدیم و به قول ‌محسن، این شهدای دفاع مقدس بودند که واسطه آشنایی ما شدند. 🍃🌺 : همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 💌 خاطرات برگرفته از : 🌐 khaterenegari.com 🌺 ❄️🌺 🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺
🌺🍃🌺 🍃💖 🌺 📖 یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم : الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. 😔 این برخورد از صد تا تو گوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو. همانطور که می خندید گفت : مگه چی شده؟ گفتم : من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده. همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت : این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت : بمیر، می مردم. 🌱 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌺🍃 🌐 aviny.com 🌺 🍃💖 🌺🍃🌺