💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت (2)
💞 بشدت به من وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط می نشستم تا درس بخواند.
اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت می کشم به مدرسه بیایم.
😐 همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت، اما ذهنش خیلی خوب بود.
🔢 هیچ شماره ای در گوشی ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را میخواست از حفظ میگرفت.
#راوی : مادر شهید 🌺🍃
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ادامه دارد...
💝
🍃💝
💝🍃💝
💝 حضرت صاحب الزمان (عج) فرمودند :
هرکس تسبیح تربت امام حسین (ع) را در دست گیرد و ذکر را فراموش کند، ثواب ذکر برای او نوشته می شود.
✍ @hghshenas110
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
📖 #منبع : بحارالانوار، ج 44
شبتون بخیر و حسینی ❤️
ببخشید امشب کم کار بودم، از کم سعادتی من برای شهدا و مهمان شهدا بود.
اِن شاءالله جبران خواهد شد. 😊🌹
التماس دعا ☺️💐🙏
💝🍃💝
🍃💝
💝
📖 #از_خالکوبی_تا_شهادت (3)
مجید پسر شروشور محله است که دوست دارد پلیس شود، دوست دارد بی سیم داشته باشد.
دوست دارد قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد.
🍃🌺 مادر مجید میگوید :
«همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش.
😶 وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچه ها را تکه تکه کرده است.
😐 میگوید من کاراته می روم باید همه تان را بزنم.
✨ عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا می رود پز دایی های بسیجیاش را می داد، چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود.
بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده)
😄 در بسیج هم از شوخی و شیطنت دست بردار نبود.»
#راوی : مادر شهید 🌺🍃
#شهید_مجید_قربانخانی 🌺🍃
#مدافع_حرم 🌺🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ادامه دارد...
💝
🍃💝
💝🍃💝
🌹 #شهید_صادق_ابن_محمدباقر_ع
هرکس که خداوند یک نمازش را بپذیرد، او را عذاب نخواهد فرمود.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌺🍃🌺
🍃💖
🌺
📖 #برگی_از_زندگی_شهدا (12)
❤️ رضا در سال ۱۳۵۶ در بیمارستان بنتالهدی به دنیا آمد.
کارمند بانک بود و مربی آموزش نظامی بسیج نیز بوده است. از وقتی خودش و راه خدا و پیامبر (ص) را شناخت، در مسجد، جلسه قرآن و مجالس روضه حضور پیدا میکرد، مادرش هم از سادات بسیار معتقد بود و رضا را با خودش به مجالس مذهبی میبرد.
✅ از سه سالگی قاری قرآن بود و در تعطیلات تحصیلی در مسجد به بچهها قرآن درس میداد. اکنون شاگردانش بهترین قاریان منطقه قاسمآباد مشهد هستند.
🌺 رضا بعد از به وجود آمدن داعش و اتفاقات عراق و سوریه، خیلی غمگین بود. یک روز که بسیار دلتنگ و بیقرار شده بود. دلیل دلتنگیاش را پرسیدم جواب داد، بابا داعش داره میره سمت حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، پرسیدم، گلولهای به سمت حرمها شلیک کردند، گفت، نه بابا اگر این اتفاق میافتاد شاهرگم را میزدم، گفتم این کار که سودی ندارد.
🌺 و مادرش حرفهایش را در چند جمله خلاصه کرده و میگوید :
❤️ رضا با خدا معامله کرد، از همان روز اول میدانستم این پسر پیش من نمیماند و مال من نیست.
📆 روزی که میخواست به سوریه برود، گفتم :
«من جواب بچههایت را نمیتوانم بدهم»
رضا گفت :
😢 «مادر! من اگر نروم از حرم دفاع کنم، شما فردا میتوانی سرت را مقابل جدت حضرت زهرا (س) بالا بگیری؟ به حرم بی بی (س) جسارت میکنند، من چطور آرام بنشینم؟»
✅ حالا هم در عجبم که چرا اینقدر آرامم و صبور. مطمئنم در حقم دعا کرده وگرنه مگر میشود خار به پای فرزندی برود و مادرش آرام بنشیند. بخدا رضا برایم دعا کرده است.
#راوی اول : پدر شهید ❤️
#راوی دوم : مادر شهید ❤️
#شهید_رضا_سنجرانی 🌺🍃
#مدافع_حرم ✊
eitaa.com/shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌐 برگرفته از وب سایت های تسنیم نیوز و خبرگذاری بین المللی قرآن
🌺
🍃💖
🌺🍃🌺