🎙 لا به لای روضه هایش از من پرسید :
میدونی اِرباً اِربا که می گن یعنی چی؟
گفتم :
🍂 مثل گلی که پرپر کنند و بپاشند اطراف؟!
گفت : نه، توی #شرهانی وقتی بدن یه شهید هفده هجده ساله رو جدا جدا توی شعاع دویست متری پیدا می کردیم، فهمیدم ارباً اربا یعنی چی...
😞 دست و پا و جمجمه و اعضا هر کدوم یه طرف بود...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#مدافع_حرم
📚 برگرفته از کتاب عمار حلب
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
💝 همیشه دوست داشت ساده ترین لباس را بپوشد. به سر و وضع خانواده خیلی اهمیت می داد که حتما لباسمان نو، تمیز و شیک باشند، اما تنها چیزی که برای خودش مهم بود، تمیزی لباس بود.
🔷 یک بار بمناسبت روز پدر برایش یک دست کت و شلوار خریدیم. فقط یکبار جهت تشکر از ما پوشید و دیگر ندیدیم که بپوشد. بعضی وقت ها که می خواست بیرون برود و نمی خواست لباس نظامی بپوشد، به من می گفت :
"محمد یک کاپشن به من بده بپوشم".
😅 یک لباس را آن قدر می پوشید که می انداختیم دور!
✅ وقتی داشتیم وسایل شخصی اش را جمع می کردیم، دیدیم چقدر لباس نو داشته و استفاده نکرده است.
🌐 منبع : shohada-esf.ir
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت هفتم 🔺
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_صانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
به دلیل درگذشت مرحوم آیت الله هاشمی شاهرودی قسمت بعدی #سید_مجتبی رو جمعه می فرستم دوستان
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
💫 در خدمت #جانباز گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم...
⬅️ ادامه خاطره
😓 احساس میکردم تمام بدنم سوخته است. یک لحظه خودم رو از یک دو پله پایین کشیدم. دقیقا با ضربان قلب از پای راستم خون بیرون میزد.
با چفیه ای که داشتم قسمت بالای ران رو محکم بستم که متوجه پای چپم شدم که آن هم خون فوران میکرد. با زحمت زیاد خودم رو از پلهها به پایین کشاندم.
⏱ یک لحظه چشمم به یک پیرمرد و دختری تقریبا بیست ساله خورد. از ترس درگیری بندگان خدا زیر راه پله مخفی شده بودند.
با دیدن من پیرمرد بلند شد و بطرفم آمد و وقتی پاهایم رو دید سریع داد کشید و به دخترش گفت یک شالی بیار تا پایش رو ببندم.
با دیدن آن وضعیت یک لحظه فکر کردم اگر بیاد و دستانم رو ببندد و خبر مرا به آنها بدهد چه کنم؟
😰 سریع یک نارنجک رو دستم گرفتم و انگشتم رو در حلقه ضامن آن کردم. اما آن پیرمرد همراه دخترش شالی آوردند و پای دیگرم رو محکم بستند. در آن لحظات چشمانم سیاهی میرفت
بدنم داغ، داغ بود.
به پیرمرد گفتم تا اسلحه را بیاورد اسلحه رو بدستم گرفتم که اگر زمانی ضدانقلابیون نزدیکم بیایند بتونم از خودم دفاع کنم...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
💠 شکستن محاصره و اشغال شهر بوکان توسط تیپ ویژه #شهدا و مجروح شدن آقای نویدی مقدم
🔹 قسمت هشتم (۹)
✉️ ارسالی از رزمنده و #جانباز_شیمیایی عزیز و گرامی جناب آقای #یدالله_نویدی_مقدم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
❤️ امشب به یاد عزیزان درگذشتِ مرحوم آیت الله #هاشمی_شاهرودی، پدر بزرگوار #شهید_روح_الله_قربانی، مادر گرامی #شهید_حسین_یزدان_دوست_همدانی و برخی دانشجویان دانشگاه علوم تحقیقاتِ تهران که دچار سانحه شدند، صلواتی ختم کنیم...❤️
🌹 مهمانان شهدا خوش آمدید...
برای برگشت پیکر #شهید_عباس_عبدالهی و دیگر شهدا ۱۴ صلوات
و برای باخبر شدن از وضعیت و برگشتن #حاج_احمد_متوسلیان ، ۱ آیت الکرسی بخوانید و هدیه کنید به آقاجان امام رضا (ع)
🌹 برای پیروزی رزمندگان و آسودگی مرزدارانمان دعا بفرمایید
۵ امن یجیب...
🌹 برای رفع و حل مشکل یکی از اعضای کانال دعا بفرمایید.
۵ امن یجیب...
شبتون بخیر و نیکی
التماس دعای شهادت دارم 🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌼🍃