eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
858 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند. اطرافیان همیشه اعتراض می‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می‌کنید، بچه‌ها یک دل سیر پدرشان را ندیدند. یک روزی به او گفتم : «خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟» گفت : 🌷 «مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است. abrobad.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🕊 تاریخ ولادت : ۴۲/۱۱/۱۱ 🎁 آقا رحیم تولدت مبارک 🎈
💌 💌 🎁 چهارمین گردهمایی به مناسبت تولد 🎈 💠 بهشت زهرا (س) تهران - قطعه ۲۶، ردیف ۱ شماره ۲۵ ⏰ ساعت شروع مراسم ساعت ۱۵:۰۰ 📆 پنج شنبه ۹۷/۱۱/۱۱ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✉️ بانو ✅ اطلاع رسانی کنید
🌷🍃🌷🍃🌷 🍃🌷 🌷 🚫 خواندن این مجموعه برای دوستان کم طاقت و کم سن و سال پیشنهاد نمی شود. 🚫    🔷 آن شب دهشتناک به سختی گذشت. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند چون پتو به سر داشتیم، خنده های تمسخرآمیز و متلک ها شروع شد، «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!... پتو پتویی!» و ... یکی گفت : «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد و...» خلاصه ما را حسابی دست انداخته و مسخره می کردند.     ✅ وقتی از کارها و وحشی بازی هایشان نتیجه نگرفتند، ما را از هم جدا کردند. لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همه جا را فراگرفت. به خود می لرزیدم، بغضم ترکید و گریستم، به خدا پناه بردم و از درگاهش برای رضوانه، تحمل در برابر این همه شدت و سبعیت التماس کردم. با وجود این همه شکنجه، رضوانه چیزی نداشت که بگوید. برای من هم همه چیز پایان یافته بود و از خدا شهادت را طلب می کردم.     رفته رفته زخم ها و جراحت های من عفونت کرد و بوی مشمئز کننده آن تمام سلول را فراگرفت، به طوری که ماموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند. ماموران که از مقاومت ما عصبانی بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه را با خود بردند و فریادها و استغاثه های من راه به جایی نبرد. دیگر تاب و توانی برایم نمانده بود.     😰 نگران و مشوش ثانیه ها را سپری می کردم. برایم زمان چه سخت و سنگین در گذر بود. بی قرار و بی تاب در آن سلول یک ونیم متری این طرف و آن طرف می شدم و هرازگاهی از سوراخ کوچک [دریچه] روی در، راهرو را نگاه می کردم. کسی متوجه رفت و آمدها نبود؛ چه کسی را بردند؟! چه کسی را آوردند؟! هیچ برای ما مشخص نبود. برای هیچ کس، هیچ کس! چون مارگزیده ای به خود می پیچیدم.... hawzah.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein مبارز انقلابی که در ۲۷ آبان ماه سال ۹۵ به ملکوت اعلی پیوست. 🔹 قسمت ششم 🔸 🌷 🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 #دریا_دل_عاشق از شب قبل مدام نگران بودم. پرسیدم : 😨 «هوای ارومیه خرابه، چه جوری می‌خواهید بروید. احتمالاً پرواز انجام نمی‌شه». گفت : «هرچی خدا بخواهد». 🔷 از او خواستم شماره تلفنی به من بدهد تا از حالش باخبرشوم. صبح دلشوره‌ام بیشتر شد. رفتم چند اسکناس برداشتم و دور عکس احمد چرخاندم و در صندوق صدقات انداختم و ولی آرام نشدم. دلم طاقت نمی‌آورد. 💰 به خاطر همین سکه‌ای را که روز نیمه شعبان به عنوان فرمانده‌ ی نمونه به او هدیه داده بودند، را نذر کردم تا روز عیدغدیر برایش گوسفند بخریم و قربانی کنیم. پیش از این نیز یک بار النگوهایم را نذر مسجد لرزاده کردم و او به سلامت به خانه بازگشت. با خودم فکر کردم اِن شاء الله اگر هم قرار باشد اتفاقی بیافتد، این نذر جلوی آن را می‌گیرد. ساعت ۱۱ بود که چند تن از دوستانم به دیدنم آمدند. حزن و اندوه در چهره‌هایشان نمایان بود. 🍒 رفتم داخل آشپزخانه که وسایل پذیرایی را بیاورم که یکی از دوستانم به فریده [دخترم] گفت : «تلویزیون را خاموش کن» دستانم لرزید با ناراحتی پرسیدم : «برایم خبر آوردی؟» 😔 دخترانم شروع به جیغ زدن کردن و من مات و مبهوت فقط نگاه می‌کردم. همسر برادرم نیز دقایقی بعد آمد. مدام می‌گفت : «گریه کن» گفتم : «گریه‌ام نمی‌آید».  با رفتن احمد کوهی از غم و غصّه بر شانه‌ام نشست. 🌐 منبع : shahidkazemi.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت چهل و یکم 🔺 🕊 #همسران_شهدا 🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی 🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی #تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان #تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
تشنه یک لحظه دیدار توأم؛ حال مرا روزه داری لحظه ی افطار میفهمد فقط @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️🔸▫️🔸▫️ 🔸▫️ ▫️ 🔷 وقتی پیکر چاک چاک پسرم را دیدم، به عمق فاجعه پی بردم. البته نگذاشتند همه پیکر را ببینم. وقتی خواستم سینه‌اش را ببینم نگذاشتند و گفتند دست به چیزی نزنید. 😔 همه صورتش سوراخ سوراخ شده بود. نمیدانم با چشمانش چه کرده بودند، بینی محمدحسین شکسته بود، هر جنایتی که از دستشان برمی‌آمد با پسرم کرده بودند. تمام برجستگی‌های بدن و صورت محمد حسین را برایم با پنبه درست کرده بودند. وقتی شنیدم محمدحسین شهید شده، خدا را شکر کردم. ❤️ محمد آرزو داشت این مدلی به دیدار معبودش برود. Tasnimnews.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت یازدهم 🔺 🍃🌺 ، شهادت توسط داعش داخلی : ۷۴/۱۰/۲۴ : ۹۶/۰۱/۱۲، فتنه ی دراویش گنابادی، پاسداران تهران، فاطمیه دوم رزمنده ی و خادم امامزاده علی اکبر چیذر تهران - قیطریه ▫️ 🔸▫️ ▫️🔸▫️🔸▫️
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست یادمان کنید در این نزد امام حسین و مخصوصا حضرت زهرا (س)
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ ✍خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بی حس شده بودم.عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. #زير_لب فقط مےگفتم: 👈يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی 🍀هوا تاريڪ شده بود. #جوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم. 🍀مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام. 🍀 من دردے حس نمےڪردم! آن #آقا ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. #او_دوست_ماست! 🍀لحظاتے بعد #ابـراهيـم آمد.با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن #جمال_نوراني، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش... #شهید_ابراهیم_هادی کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
❤️ امشب به یاد #شهید_احمد_کاظمی صلواتی ختم کنیم...❤️ برای برگشت پیکر #شهید_عباس_عبدالهی و دیگر شهدا ۱۴ صلوات و برای باخبر شدن از وضعیت و برگشتن #حاج_احمد_متوسلیان ، ۱ آیت الکرسی بخوانید و هدیه کنید به آقاجان امام رضا (ع) 🌹 برای پیروزی رزمندگان، آسودگی و سلامتی مرزدارانمان دعا بفرمایید ۵ امن یجیب... 🌹 برای سلامتی خاله ی بانو سحر دعا بفرمایید. ۵ امن یجیب... شبتون بخیر و زهرایی التماس دعای شهادت دارم 🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☺️ لبخند بزن به روزگاری که از نو شروع شده، ☀️ صبح یادآور زیبایی‌هاست... 💫 یادآورِ زندگیِ نو، شروعی نو، نگاهی نو و امیدی نو، ردپای خدا در زندگیست... سلام صبح و روزتون بخیر و نیکی 😍🌹 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#شهید_مصطفی_کریمی ای تیر تشنه بیا در گلوی من تا نرود پیش فاطمه آبروی من @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
۱۲ بهمن ۵۷، بازگشت (ره) به ایران توقفی کوتاه در سالن انتظار فرودگاه مهرآباد، تلاوت قرآن، خیر مقدم به امام و خواندن سرود خمینی ای امام @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
۱۲ بهمن ۵۷، بازگشت (ره) به ایران @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
نمی دونم دوستان هر کدام از شما چه گره ای در زندگی دارید، حاجتتون چیه، درسته هنوز اون ذکرهای یازهرا رو تازه گذاشتم اما... میگم 😉 میخواید باز هم همه با هم هر قدر می تونیم بگیم...؟ به نیت عزیز دلمون امام رضا (ع) 8000 تا ذکر یا زهرا (س) تعداد رو برام بفرستید. @ya_zahra_s_adrekni حضرت مدد میده، پس عجله کنید. هم هدیه به حضرت زهرا هرچه تونستید بفرستید. ذکر یا زهرا ختم شد. 18413 صلوات ✅ پایان حداقل تا 27 بهمن، ولی اگر اسفندم خوندید مشکلی نیست.
🔷 ویژه برنامه گروه خادمین گمنام برای شب عید پخش سبد کالا بین خانواده های نیازمند ✅ لذا عزیزان خیری که مایلند ما را در این امر خدا پسندانه یاری فرمایند میتوانند کمک های نقدی خود را به شماره حساب زیر به نام گروه خادمین گمنام واریز کنید : ۱۳۱۱ ۷۰۳۹ ۰۵۹۹ ۸۲۱ 💠 گروه خادمین گمنام 📝 فیش های واریز تان را ارسال کنید به آیدی تلگرام زیر @Alirezakhadm1372 ✉️ ارسالی از یکی از اعضای کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷 🍃🌷 🌷 🚫 خواندن این مجموعه برای دوستان کم طاقت و کم سن و سال پیشنهاد نمی شود. 🚫 😔 صدای جیغ ها و ناله های جگرسوز رضوانه قطع نمی شد. سکوت شب هم فریادها را به جایی نمی رساند. ناگهان همه صداها قطع شد... خدایا چه شد؟! هراس وجودم را گرفت. دلهره، راه نفس کشیدنم را بند آورد! تپش قلبم به شماره افتاد! خدایا چه شد؟! چه بر سر رضوانه آوردند؟! 🕓 ساعت ۴ صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می زدم، صدای زنجیر در را شنیدم. به طرف سلول خیز برداشتم. 😱 وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح، خونین، دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می آورند. آن قطعه گوشت که به سوی زمین ها رها شده رضوانه! جگر پاره من است. 🔷 هر آنچه که در توان داشتم، به در کوفتم و فریاد کشیدم، آن چنان که کنگره آسمان به لرزه درآمد، هرچه که به دستم می رسید دندان می کشیدم، آنقدر جیغ زدم که بعید می دانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده و همچنان در خواب باشد. 😭 وقتی دیدم سطل های آبی که بر روی او می پاشند، او را به هوش نمی آورد و بیدارش نمی کند؛ دیگر دیوانه شدم، سر و تن و مشت و لگد بر هر چیز و همه جا می کوفتم، فکر می کنم زبانم بریده بود که خون از دهانم می آمد؛ دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم، بهت زده به جسم بی جان دخترم از آن سوراخ در می نگریستم ...ولی هنوز از قلبم شرحه شرحه خون می جوشید. 🕖 ساعت ۷ صبح آمدند و پیکر بی جانش را داخل پتویی گذاشتند و بردند.... hawzah.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein مبارز انقلابی که در ۲۷ آبان ماه سال ۹۵ به ملکوت اعلی پیوست. 🔹 قسمت هفتم 🔸 🌷 🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
🌹 احمد بسیار ساده زندگی می کرد، و همیشه به فکر دیگران بود، در طول سال به ندرت می شد خودش لباسی بخرد. وقتی به او می گفتم : ❤️ احمدجان لباست کهنه شده است دیگر استفاده نکن. می گفت : 😉 هنوز که پاره نشده، می شود با یک اتو زدن دوباره استفاده کرد. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein #شهید_احمد_اعطایی #مدافع_حرم 🕊 #همسران_شهدا
💗 بى‌اختیار اشک مى‌ریختم 📜 خاطره مقام معظم رهبری از دیدار با پس از ۱۵ سال در فرودگاه 📝رهبرانقلاب: توى ماشین من یک وقتى خدمت خود امام هم گفتم همین را. همه خوشحال بودند، مى‌خندیدند، بنده از نگرانى بر آنچه که براى امام ممکن است پیش بیاید بى‌اختیار اشک مى‌ریختم و نمى‌دانستم که براى امام چى ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایى هم وجود داشت. 🔻بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد این‌که آرامش امام ظاهر شد نگرانی‌ها و اضطراب ما به کلى برطرف شد. یعنى امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلى‌هاى دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. 💗وقتى که بعد از سال‌هاى متمادى امام را من زیارت مى‌کردم آن‌جا، ناگهان خستگى این چند ساله مثل این‌که از تن آدم خارج مى‌شد. 🔺احساس مى‌شد که همه‌ى آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعى و پیروزمندانه این‌جا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده. ۱۳۶۲/۱۰/۲۴ @Khamenei_ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
تصویر مربوط به دیدار سال پیش است که پدر شهید عکس مورد اشاره در این خاطره را در دستان خود دارد. (19 دی ماه 97) توفیق شد برم تهران دیدار حضرت آقا ..... توی یکی از اون گیت ها که داشتیم میرفتیم تو شلوغی جمعیت (اونایی که رفتن میدونن دارم چی میگم) دیدم روی دیوار عکس وحید رو چسبوندن !! یهویی خیلی دلم براش تنگ شد! دو سال پیش باهم همونجا بودیم! وحید کارتشو داد به یه نفر که کارت نداشت! رفت خودش کارت پیدا کرد! چقدر شیرکاکائو و شیرینی خوردیم! وحید غیرعمدی یه چاقوی کوچیک رد کرده بود خودشم یادش رفته بود و نمیدونست. موقع خروج داد به سرتیم حفاظت بیرون؛ اونم تعجب کرده بود! گفت گوش بچه ها رو میکشم!!! چقدر روی اون جمله ی اسراییل کار کردیم و به زور کاغذ و خودکار پیدا کردیم و چقدر وحید و حرص دادیم !!! خلاصه همه این خاطرات تو اون لحظه ای که عکس وحید رو روی دیوارهای بیت رهبری دیدم از جلو چشمم گذشت .... دیوارهایی که وحید خیلی دوستشون داشت الان بیشتر اونا دوست دارن عکس وحید روشون باشه. قدر خودمونو بدونیم بچه ها میشه به وحید رسید ... فقط کافیه یکم حواسمون جمع باشه... لازم نیست معصوم باشیم ... همه می لغزن ... مهم اینه که راهو گم نکنیم .... حتی اگه کند حرکت کنیم یا تو راه زمین بخوریم ... @shahid_vahid_farhangi_vala @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ✍ خاطره ای از حجت الاسلام امیر پوراسمعیل 19/10/1397 🔴 اسرائیل 25 سال آینده را نخواهد دید. ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا