🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
هر وقت کارش جایی گیر می کرد و تیرش به سنگ میخورد، زنگ میزد که برایش قرآن بخوانم.
🍲 داشتم غذا درست میکردم، زنگ میزد که :
❤️ مامان یه یس برام بخون.
کارم رو رها میکردم و مینشستم جَلدی برایش میخواندم. میخواست زمینیرا که پدرش بهش داده بود بفروشد و جای دیگری خانه بخرد. چهل سورهی حشر برایش نذر کردم. سیهشتمی را که خواندم به فروش رفت.
✅ وقتی میآمد خانهمان و میدید دارم قرآن میخوانم، به خانمش میگفت :
ببین مامانم داره قرآن میخونه که شهید نشم.
💠 خون خونش رو میخورد و میگفت :
همین که میان اسمم رو بنویسن، خط میزنن میگن حججی نه.
گریه میکرد و میگفت :
😭 نکنه کسی رفته و چیزی گفته، بابا حرفی نزده باشه؟!
@shahidane_313
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : مادر شهید
🍃🌺 #شهید_محسن_حججی
✊ #مدافع_حرم
🌷 #شهید_بی_سر
📚 کتاب سر بلند
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🐣 ما همیشه تابستونا جوجه میخریدیم که خودمونو باهاش سرگرم کنیم.
👥 یه روز من و محسن باهم جوجه هامونو بردیم سر کوچه، دوست محسن اشتباهی سر جوجه من لگت کرد و جوجم له شد.
😢 من گریه میکردم. محسن تا دید یک آجر آورد و زد تو سر جوجه من، جوجه ام مرد من گریه میکردم و با محسن قهر کرده بودم.
🌹 محسن بعد چند روز آمد و از من عذر خواهی کرد و گفت :
من مجبور بودم اونو بکشم چون داشت زجر میکشید.
و آخر جوجه خودش را داد به من.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌺 #شهید_محسن_حججی
✊ #مدافع_حرم
🌷 #شهید_بی_سر
✉️ ارسالی همرزم شهید
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
💫 از زیارت برمیگشتم، دیدم توی دارالحجه خانمی با قلم خوشنویسی به نستعلیق مینویسد. اومدم بهش گفتم :
☺️ تو یه جمله بگو، منم یه جمله میگم بنویسه.
🖼 نقشه هم کشیدیم برایش که قاب بگیریم و توی اتاق خواب بزنیم به دیوار...
🌹 محسن این متن را پیشنهاد داد :
"آن روزها دروازهای برای شهادت داشتیم و حال، معبری تنگ. هنوز برای شهید شدن فرصت هست. دل را باید پاک کرد."
👤 من هم گفتم :
"از قول من خسته به معشوق بگویید، جز عشق تو عشقی به دلم جا شدنی نیست."
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : همسر شهید
🍃🌺 #شهید_محسن_حججی
✊ #مدافع_حرم
🌷 #شهید_بی_سر
📚 کتاب سر بلند
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❤️🌱
می خواست خدا
روضه مجسم گردد
نزدیکِ "محرم" از تو "سَر" آوردند . . .
#شهید_بی_سر
#شهید_محسن_حججی
#ما_ملت_امام_حسینیم🏴
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
می خواست خدا
روضه مجسم گردد
نزدیکِ "محرم" از تو "سَر" آوردند . . .
#شهید_بی_سر
#شهید_محسن_حججی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
بعد از شهادت آقا محسن دیدم علی همش میوفته، میخواستم ببرمش دکتر...
شب محسن اومد تو خوابم بهم گفت :
خانم، علی چیزیش نیست
منو میبینه میخواد بغلم کنه نمیتونه!
به نقلاز همسر #شهید_محسن_حججی
شهدا زنده اند و نزد خدای بزرگ روزی میخورند...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🍃