eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
868 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 📜 🍂 پاییز ۱۳۶۱ بود با موتور به سمت میدان آزادی می رفتیم، می خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم. 🚗 یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد، خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت. نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد. ابراهیم گفت : سریع برو دنبالش! من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغل، گفتم : این دفعه حتما دعوا می کنه. 🚗 اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ما هم کنار آن توقف کردیم، منتظر برخورد ابراهیم بودم. ابراهیم کمی مکث کرد و همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد. راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت. ✅ بعد از جواب سلام، ابراهیم گفت : من خیلی معذرت میخوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. می خواهم بدونم که...راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت : خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد. 🌹 ابراهیم گفت : نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط می خواهم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟! 😳 راننده اصلا فکر نمی کرد ما اینگونه برخورد کنیم. از ماشین پیاده شد صورت ابراهیم را بوسید و گفت : ❤️ نه دوست عزیز، شما هیچ خطائی نکردی. ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده ایم. بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد. این رفتارها و برخوردهای ابراهیم، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود. اما با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان می داد. همیشه می گفت : 😉 در زندگی، آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد. کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود. 💠 نحوه برخورد او مرا به یاد این آیه می انداخت : «بندگان خاص خداوند رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان آنان را مخاطب سازند (و سخنان ناشایست بگویند) به آنها سلام می گویند. (۱) @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ ۱) سوره فرقان، آیه ۶۳ 🔻قسمت بیست و یکم🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 📜 دوران دبیرستان بود. ابراهیم عصرها در بازار مشغول به کار می شد و برای خودش در آمد داشت. 💠 متوجه شد یکی از همسایه ها مشکل مالی شدیدی دارد. آنها علیرغم از دست دادن مرد خانواده، کسی را برای تأمین هزینه ها نداشتند. 🌸 ابراهیم به کسی چیزی نگفت. هر ماه وقتی حقوق می گرفت، بیشتر هزینه آن خانواده را تأمین می کرد! ✅ هر وقت در خانه زیاد غذا پخته می شد، حتما برای آن خانواده می فرستاد. این ماجرا تا سال ها و تا زمان شهادت ابراهیم ادامه داشت و تقریبا کسی به جز مادرش از آن اطلاعی نداشت... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ 🔻قسمت بیست و دوم🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر مثل دلمون برای هدایت مردم می سوزه؟ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت بیست و سوم 🔺 ✉️ ارسالی از گرامی جناب آقای
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 📜 💫 یک شب در محل کمیته ی الفتح ابراهیم را دیدم. نشستیم و مشغول صحبت شدیم. نگران آینده انقلاب و نظام بود. نظرات جالبی داشت. احساس کردم در مسائل اجتماعی و سیاسی خیلی بزرگ شده. با اینکه من هم در آن زمان پاسدار بودم، اما مثل ابراهیم بر مسائل سیاسی تسلط نداشتم. او خیلی خوب مسائل و مشکلات انقلاب را تحلیل می کرد. 🔴 نگران بود که دشمنان انقلاب، روحیه ی انقلابی مردم را از بین نبرند. 🔴 نگران بود که ولی فقیه تنها بماند. از طرفی از نحوه ی برخورد برخی انقلابیون و تندوری ها ناراحت بود. 🤔 دقیقا یادم هست که می گفت : 🔥 دشمن داره کاری می کنه تا مهمترین مسائل در نگاه مردم تغییر کنه، مردم بی تفاوت بشوند و... 👈 آن زمان است که انقلاب از درون، از بین میرود. 👉 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۲ 🔻قسمت بیست و چهارم🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 📜 🤔 دقيقا یادم هست که می گفت : «دشمن داره کار می کنه تا مهمترین مسائل در نگاه مردم تغییر کنه، مردم بی تفاوت بشوند و... آن زمان است که انقلات از درون از بین می رود.» 📆 در همان سال های اول جنگ، شب ۲۳ ماه رمضان با هم به احیاء رفتیم. در راه، بسیاری از بچه های محل را دیدیم که مشغول فوتبال بودند. همه به آقا ابراهيم سلام کردند و احترام گذاشتند. وقتی اطراف او خلوت شد گفت : ❗️ «سید جان ببین، سر جوان ها چه جوری گرم شده؟! آخه فوتبال در شب ۲۳ ماه رمضان. این ها سرمایه های اسلام و انقلابند، نباید شب قدر مشغول بازی باشند. باید بفهمند چیکار می کنند.» بعد با ناراحتی ادامه داد : 😞 سه چهار سال از انقلاب گذشته، اما هنوز نتوانستیم جوان ها را خوب توجیه کنیم. می ترسم روزی برسد که از انقلاب و اسلام فقط اسمش بماند. بعد هم گفت : 😔 «خدا عاقبت ما رو ختم به خیر کند.» مدتی بعد، مجروحیت ابراهیم خوب شد و می خواست به جبهه برگردد. نورانیت ابراهیم خیلی بیشتر شده بود. گفتم : آقا ابرام، خدای نکرده اگه شهید بشی همه ی ما یتیم میشیم. 😉 لبخندی زد و گفت : «این چه حرفیه؟ امیدت به خدا باشه، همه ما رفتنی هستیم.» ✅ بعد گفت : «شما فرزند حضرت زهرا (س) هستی، پیش خدا آبرو داری. خدا را به حق مادرتان قسم بده که انقلاب و امام را یاری کند. خود شما هم تا می توانی برای این انقلاب فعالیت کن.» @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۲ 🔻قسمت بیست و پنجم🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 📜 🌹 ابراهیم در موارد جدیت کار بسیار جدی بود. 😉 اما در موارد شوخی و مزاح بسیار انسان خوش مشرب و شوخ طبعی بود. اصلا یکی از دلایلی که خیلی ها جذب ابراهیم می شدند همین موضوع بود. ابراهیم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت! وقتی غذا به اندازه کافی بود خوب غذا می خورد و می گفت : 😁 بدن ما به جهت ورزش و فعالیت زیاد، احتیاج بیشتری به غذا دارد. با یکی از بچه های محلی گیلان غرب به یک کله پزی در کرمانشاه رفتند. ⚠️ آنها دو نفری سه دست کامل کله پاچه خوردند! یا وقتی یکی از بچه ها، ابراهیم را برای ناهار دعوت کرد. برای سه نفر ۶ عدد مرغ را سرخ کرد و مقدار زیادی برنج و آماده کرد، که البته چیزی هم اضافه نیامد! @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ 🔻قسمت بیست و ششم🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 📜 🔷 از جبهه برمیگشتم، وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم، اما مشغول فکر. 😔 الان برسم خونه همسرم و بچه هایم از من پول می خواهند، تازه اجاره خانه را چه کنم؟! سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. 🚶 سر چهار راه عارف ایستاده بودم. با خودم گفتم : فقط باید خدا کمک کند. من اصلا نمیدانم چه کنم؟ در همین فکر بودم که یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد. خیلی خوشحال شدم. تا من را دید از موتور پیاده شد، مرا در آغوش کشید. چند دقیقه ای صحبت کردیم. ✅ وقتی می خواست برود اشاره کرد : حقوق گرفتی؟! گفتم : نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نیست. دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس در آورد. گفتم : به جون آقا ابرام نمی گیرم، خودت احتیاج داری. گفت : این قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتی پس میدی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد و رفت. 💰 آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ 🔻قسمت بیست و هفتم🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
📜 #ما_تو_را_دوست_داریم 👕 لباس پلنگی رو پوشید و رفت پیش بچه ها، وقتی برگشت با لباس سربازی بود؛ پرسیدم : 😳 آقا ابرام لباست کو؟! گفت : 😉 یکی از بچه های کرد خوشش آمد، بخشیدم به او. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 #شهید_ابراهیم_هادی ✊ #دفاع_مقدس 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ 🔻قسمت بیست و هشتم🔺
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 📜 💠 از دیگر مسائلی که او بسیار اهمیت میداد، نماز جمعه بود. هر چند از زمانی که نماز جمعه شکل گرفت ابراهیم در کردستان و یا در جبهه ها بود. 🌹 ابراهیم در هر زمان که در تهران حضور داشت در نماز جمعه شرکت می کرد. می گفت : 😍 شما نمی دانید نماز جمعه چقدر ثواب و برکات دارد. ❤️ امام صادق (ع) می فرمایند : قدمی نیست که به سوی نماز جمعه برداشته شود، مگر اینکه خدا آتش را بر او حرام می کند. (۱) @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ ۱) نماز در آیین حدیث، ص ۱۰۱، حدیث ۲۱۵ 🔻قسمت بیست و نهم🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 📜 در یکی از روزها خبر رسید که ابراهیم و جواد و رضا گودینی پس از چند روز ماموریت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند. از اینکه آنها سالم بودند خیلی خوشحال شدیم. 💠 جلوی مقر شهید اندرزگو جمع شدیم. دقایقی بعد ماشین آنها آمد و ایستاد، ابراهیم و رضا پیاده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسی کردند. 🔷 یکی از بچه ها پرسید : آقا ابرام، جواد کجاست؟! یک لحظه همه ساکت شدند. ابراهیم مکثی کرد در حالی که بغض کرده بود گفت : 😢 جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشین نگاه کرد. یک نفر آنجا دراز کشیده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سکوتی کل بچه ها را گرفته بود. 🌸 ابراهیم جواب داد : جواد...جواد! 😭 یک دفعه اشک از چشمانش جاری شد، چند تا از بچه ها با گریه داد زدند : جواد، جواد! و به عقب ماشین رفتند! همینطور که بقیه هم گریه می کردند، یک دفعه جواد از خواب پرید و نشست و گفت : 😨 چی، چی شده؟! جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه کرد. بچه ها با چهره هایی اشک آلود و عصبانی به دنبال ابراهیم می گشتند. اما ابراهیم سریع رفته بود داخل ساختمان. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ 🔻قسمت سی ام🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 📜 🌷 ؛ صلابت، شجاعت، شهامت و همه واژه های اینگونه را کنار هم بگذارید، چهره ی نورانی ابراهیم حسامی نمایان می شود. شهید حسامی با پای قطع شده به همراه نیروها در عملیات ها حضور داشت و قوت قلبی برای همه رزمندگان بود. ☺️ یک بار که صحبت از ابراهیم هادی شده بود گفت : بزرگان جنگ ما در مقابل داش ابرام کوچکند و خیلی از آنها شاگرد او بودند. ✅ شبیه این جمله را بعدها از زبان (فرمانده تیپ عمار) شهیدان حاج جعفر جنگروی، حسین اسکندرلو، احمد نوزاد، علی جزمانی و...شنیدم. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۱ 🔻قسمت سی و یکم🔺 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂