eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
855 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 🕊🌺 🌺 🕊 ‌ 💖 علاقه مندی و پشت کارش سبب می‌شد که نیروهای رشته‌های تخصصی دیگر هم جذبش شوند. 💠 یکی، دو جلسه با بچه‌های کشاورزی صحبت کردیم. خیلی زود کارشان به مبادله شماره تلفن رسید. ✅ اگر با متخصصان سازمان فضایی صحبت می‌کردیم، دکتر می‌گفت باید یک کلاس ویژه بگذارم تا ادبیاتمان را یکی کنیم. برای گردآوری افراد با تخصص‌های مختلف قدرت عجیبی داشت. با محوریت دکتر و معنویتی که بر فضای کار حاکم می‌کرد، همه نیروها با تمام وجود کار می‌کردند. 🌐 yjc.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein : همکار شهید 🍃🌹 🔻قسمت بیست و یکم🔺 🌺 🕊🌺 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
😍 مهمانان شهدا خوش آمدید، دوستانتون رو هم دعوت کنید... دوستان شرمنده، من سرماخوردم، خیلی مریض حال شدم. نشد امروز درست حسابی در خدمت شما و شهدا باشم، جبران خواهد شد. فردا اگر حالم به همین شکل باشه کانال فعال نیست ولی سعی ام هست که در حد چند پست هم کار شهدا نماند و بیام. توکل بر خدا 🌹 برای پیروزی رزمندگان دعا بفرمایید ۵ امن یجیب... 🌹 برای سلامتی عزیزی که حالشون خوب نیست خیلی دعا کنید... ۵ امن یجیب... 🌹 برای حاجت دل بانو سحر و سلامتی خاله اشون دعا بفرمایید... ۵ امن یجیب... 🌹 برای عزیزِ یکی از اعضای کانال که کما هست دعا بفرمایید... ۵ امن یجیب... 🌹 برای سلامتی مادر بانو عذرا ، از اعضای فعال کانال، دعا بفرمایید. ۵ امن یجیب... 🌹 برای سلامتی بانو حلیمه و پیداشدن گمشدشون دعا بفرمایید... ۵ امن یجیب... 🌹 برای سلامتی پدر یکی از عزیزان دعا بفرمایید... ۵ امن یجیب... عزیزان برای ختم تا ۱۶ آذر فرصت هست. زرنگ باشید خب 😉😁 @ya_zahra_s_adrekni دوستان پست کمک رسانی هم فراموش نکنید. خیلی به کمکتون احتیاج دارند. شبتون بخیر و نیکی التماس دعای شهادت دارم 🌹 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گمان می کنم هر آدمی باید پشت پنجره ی اتاقش، 🍀 یک گلدان گل شمعدانی داشته باشد، که هر بار گلهایش خشک می شود و دوباره گل می دهد، 💫 یادش بیفتد که روزهای غم هم به پایان می رسند... امیدوارم غم های شما عزیزان مثل برگ های پاییزی بریزه 😉 سلام روزتون بخیر و مهدوی...🌼🍃 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
ما که چیزِ زیادی نخواستیم 😔 💫 فقط همه‌ی دعاهای‌مان را به یکی خلاصه کردیم... 👈 آن هم عَجِّل لِوَلیّکَ الفَرَج است... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌼🍃 #السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان_عج
🍃🌺 👤 كسى كه خود را پیشواى مردم قرار داده، باید پیش از آموزش دیگران، خود را آموزش دهد و پیش از آنكه دیگران را با زبان، ادب بیاموزد، 🔸 باكردارش ادب آموزد و البته آموزش دهنده و ادب آموز خود بیش از آموزگار و ادب آموز مردم، شایسته تجلیل است. 🌐 tebyan.net @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 📚 غرر الحكم 🌹 امام علی (ع) 🌹 🎓 ، روز مبارزه با دخالت بیگانه بر شما عزیزان مبارک
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 📖 (۴۹-۱) 🌷 ناهید در ۱۴امین روز از تیر ماه سال ۱۳۴۴ در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه، زحمتکش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت (ع) بزرگ  می کرد. ☺️ ناهید کودکی مهربان، مسئولیت پذیر و شجاع بود که در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش میداد. 💠 آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت میبرد که به پدرش گفته بود : «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه کنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و نیاز کرده و گریه میکنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می کنم، بلکه تازه سبک تر و آرام تر میشوم.» ✅ با شروع حرکت های انقلابی مردم ایران، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضد طاغوت در جرگه دختران مبارز کردستان قرارگرفت. روزی با دوستانش به قصد شرکت در تظاهرات علیه رژیم به خیابان های اصلی شهر رفت. لحظاتی از شروع این خیزش مردمی نگذشته بود که مأموران شاه به مردم حمله کردند. آنها ناهید را هم شناسایی کرده بودند و قصد دستگیری او را داشتند که با کمک مردم از چنگال آن دژخیمان فرار کرد. برادرش می گوید : 😔 «آن شب ناهید از درد نمی توانست درست روی پایش بایستد. بر اثر ضربات ناشی از باتوم، پشتش کبود رنگ شده بود». 🌐 ilam.ac.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌺 و 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸
اینم برای دوستانی که دنبال زندگی بانوان شهید بودند. البته فراوان هستند، اکثرا هم برای دوران انقلاب. اِن شاءالله سعی میکنم در موردش بیشتر در کانال کار کنم. توکل بر خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎁🎈🎁🎈🎁🎈🎁🎈🎁 امروز نه فقط تولد تو، بلکه سرآغاز زندگی تمام آنانیست که بار دیگر با تو متولد شدند... آقا مجید تولدت مبارک 🎁 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 📆 ۱۶ آذر، روز تولد بزرگمرد هسته ای، #شهید_مجید_شهریاری مبارک #شهید_هسته_ای 🎁🎈🎁🎈🎁🎈🎁🎈🎁
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 🕊🌺 🌺 🕊 👥 افراد زیادی از خود من سوال می کردند که واقعا اینها برای جنگ رفته اند!؟ من هم پاسخ می دادم : 😶 نه برای زیارت رفته اند! 💠 این مسئله برای مردم قابل لمس نیست حتی در زمان نیز جوانان هم سن  صادق به جبهه ها می رفتند. هیچ چیزی قابل قیاس با محبت مادر و فرزندی نیست، من در بین جمع رفتار عادی نشان می دادم اما زمانی که فرزندانم در سوریه بودند همیشه در خلوت با خودم کلنجار می رفتم که اگر برای صالح اتفاقی بیفتد همسرش با دو کودک کوچک چه کار کند اگر برای صادق اتفاقی بیفتد همسرش تنها می ماند بعد از کلی درگیری ذهنی خود را آرام می کردم و می گفتم راضی ام به رضای خدا. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein : مادر شهید 🍃🌹 🌐 وبسایت آناج 🔻قسمت پنجاه و سوم🔺 🌺 🕊🌺 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 🕊🌺 🌺 🕊 ‌ دکتر ماشین و راننده داشت، من هم با ماشین خودم می‌رفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا می‌کردند، پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. ۵۰۰ متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. 🚗 راننده سرعت را کم کرد تا از منتهی‌الیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامه‌هایش که می‌گشتم، دیدم بعد از ظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تِز آن دانشجو را مطالعه می‌کرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه می‌کردم. از پنجره سمت دکتر، موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. 😔 همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفن‌های سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. 💣 بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمی‌توانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، می‌افتادم. 🚗 راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش می‌زد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خودم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده می‌شد. 💠 به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، می‌دانستم که تمام شده است. 😞 خیلی دلم می‌خواستم می‌توانستم بالا بروم. می‌دانستم که آخرین لحظه‌ای است که او را می‌بینم. اگر این برانکاردی‌ها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش می‌بردند. ولی دو تا پسر بچه‌ بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر می‌کردم که این آخرین لحظه‌ای است که این فرد می‌تواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را می‌دادم که می‌خواهی ببرمت تا بغلش کنی. 😔 ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. می‌دانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم.... 🌐 yjc.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein : همسر شهید 🍃🌹 🔻قسمت بیست و دوم، آخر🔺 🌺 🕊🌺 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺