کانال رسمی شهید روحالله قربانی
﴾﷽﴿
.
قسمتی از کتاب #دلتنگ_نباش به مناسبت شهادت شهید #رسول_خلیلی :
.
بیستوهفتم آبانماه روحالله مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که عکسی روی دیوار نظر روحالله را به خود جلب کرد. وسط حرفش پرید و گفت: «مهران یه لحظه صبر کن!»
ـ چی شده؟
روحالله بهسمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره میکرد، خندید و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده #شهید_محمدحسن_خلیلی . اینکه محمدحسن نیست، این رسوله، دوستمه، میشناسمش!»
مهران با تعجب به او نگاه میکرد. هنوز حرفی نزده بود که روحالله گفت: «خب حالا چرا زده شهید؟ نکنه واقعاً شهید شده؟ این رسوله نه محمدحسن؛ اما عکس خودشه.»
بعد با ترسی که از چشمانش میبارید، به مهران خیره شد.
ـ نکنه واقعاً #رسول شهید شده؟ بیچاره میشم.
مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمیگفت. نمیدانست باید چه عکسالعملی نشان بدهد. روحالله غذایش را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی میکرد.
مهران چند بار صدایش کرد.
- کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمیخوری؟
روحالله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً اشتهام کور شد، میرم یه پرسوجو کنم ببینم خبر صحت داره یا نه.»
این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه بعد مهران رفت سراغش، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روحالله اشکهایش را پاک میکند.
از حالوروزش پیدا بود که خیلی ناراحت است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی؟»
روحالله سرش را بهنشانۀ تأیید تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چهکار کنم؟»
ـ میدونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که شهید شده و نمُرده.
روحالله که سعی میکرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده، خوش به حالش. اما رسول خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. میخواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم. کلی سؤال داشتم ازش. قرار بود چیزهایی رو که از #محرم_ترک یاد گرفته بود، بهم یاد بده. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمیکردم اینجوری بشه.»
مهران بازهم سعی کرد که دلداریاش بدهد، اما خودش هم میدانست خیلی فایدهای ندارد. روحالله خیلی ناراحت بود.
.
@shahid_roohollah_ghorbani
#سلامارباب •°💛
•° هر صبـح با سلام دلم
جان گرفتہ اسٺ
خونم پس از سـلام تو
جریـان گرفتہ اسٺ
اے فاتـح القلـوبِ دلم
ختم جملہ ے
ما اَعرفُ بغیرڪ سلطان
گرفتہ اسٺ🕊🍃
#صبحٺون_حسینۍ 🌤
#حسینجانم♥️
@shahid_roohollah_ghorbani
🌸🌼
سرخوش
آن دل
که در آن
شوق تو باشد
همه صبح ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_روح_الله_قربانی 🥀
#نسأل_الله_منازل_الشهدا🌷
@shahid_roohollah_ghorbani
#اَلسَّلامُعَلَیْڪَیااَباعَبْدِاللّٰه「♥️」
#یاحسیݩمولاجاݩ
یادم نمے رود
ڪه همهِ عزتم توئے
من پاےِسفرهے
شما شدم محترم ...حُسیــݩع
#اےمهرباݩترازپدرومادرمحسیݩ♡°🌱
#سلام_اربابم✋
@shahid_roohollah_ghorbani
🌹اهدا خون به نیابت از شهدا
#شهدا_جان_خود_را_عطا_کردند
#چند_قطره_ای_خون...
@shahid_roohollah_ghorbani
❣️#سلام_امام_زمانم
🔅 صبح یعنی...
☘️ تپش قلب زمان
در هوس دیدن تو
🌻 ڪه بـیایے و زمین
گلشن #اسرار شـود
🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❤️ تعجیل در فرج #پنج صلوات
@shahid_roohollah_ghorbani
سر تا سر شهـر عطر آگین بود
لبخند تمام ڪوچہ هـا غمگین بود
آن روز ڪہ بر دوش تورامے بردیم
تابوت سبڪ ولے غمت سنگین بود
#پنج_شنبه_شهدایی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🌸
@shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿
.
بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش :
.
سید گفت: بابا روحالله انقدر خودتو اذیت نکن، آخرش میخوای بشی مثل محمد و حسین که ته این کارا هستن دیگه. چرا انقدر حرص میخوری.
روحالله به سمت سید رفت. انگشتش را بالا آورد و خیلی جدی گفت:
- من نه میشم محمد نه میشم حسین. من روحاللهم. شاید دیگران روزی بخوان بشن روحالله اما من روحالله میمونم.
سید آن روز فقط نگاهش کرده بود و چیزی نگفته بود. او راست میگفت. شبیه هیچکس نبود، غیر از خودش.
.
پن: شهید روحالله قربانی به همراه جانباز مدافع حرم سیدمحسن مرتضویان
.
@shahid_roohollah_ghorbani