آقــاسَـجّــادٌ
📚
#فتح_خون
#قسمت_هفتم
روز شنبه بیست و هفتم رجب فردای شبی که ولید امام حسین را به بیعت با یزید فراخوانده بود. ایشان در کوچه های مدینه با مروان بن حکم روبرو شد. مروان کیست؟ و چرا باید به این پرسش پاسخ دهیم که مروان کیست؟ ارزش تاریخی این دیدار در گرو شناخت مردان بن حکم و هویت سیاسی اوست، وگرنه چرا باید از این واقعه سخنی به میان اید؟
مروان بن حکم به "وزق بن وزق" مشهور است و این شهرت به حدیثی باز می گردد که در جلد چهارم "مستدرک" از رسول خدا نقل شده است. چشم باطن نگر رسول خدا در همان دوران کودکی مروان، صورت خشریه او را دیده بود که فرمود: " او قورباغه فرزند قورباغه است و ملعون فرزند ملعون" حکم بن عاص، پدر مروان، کسی است که رسول خدا درباره او فرموده است: " لعنک الله ولعن ما فی صلبک. به راستی آن مهربان، مظهر کامل رحمت عام و خاص خداوند، چه دیده بود از حکم بن عاص و مروان که درباره آنان سخنی اینچنین می فرمود؟... چه کرده بود این وزغ منفور زشت که نبی رحمت، او را و فرزندش را از مدینه به طائف تبعید نموده بود؟
مروان تا دوران حکومت خلیفه سوم در تبعید بود، اما "عثمان بن عفان" او را بازگرداند و به مشاورت خاص خود برگزید. او در جنگ جمل از آتش گردانان جنگ و جزو اسیران جنگی بود که مورد عفو امیر مومنان قرار گرفت. اما پس از جنگ بصره، در شام به معاویه پیوست و بعد از آنکه معاویه بر مسلمین سلطنت یافت، از جانب معاویه به حکومت مدینه و مکه و طائف دست یافت و در اواخر عمر نیز آنچه علی درباره اش پیش بینی کرده بود بوقوع پیوست و برای دورانی بسیار کوتاه به خلافت رسید. آن همه کوتاه که سگی بینی خود را بلیسد.
حال این مروان بن حکم است که در برابر امام حسین در کوچه های مدینه ایستاده و او را به سازش با یزید پند می دهد و چگونه پند اینچنین کسی را پذیرفت؟ امام حسین در جواب او فرمود: "انا لله و انا الیه راجعون و علی علیه الاسلام السلام... وای بر اسلام آنگاه که امت به حکمروایی چون یزید مبتلا شود! و به راستی از جدم رسول الله شنیدم که می فرمود خلافت بر آل ابی سفیان حرام است... پس آنگاه که معاویه را دیدید که بر منبر من تکیه زده است، شکمش را بدرید، اما وا اسفا که چون اهل مدینه معاویه را بر منبر جرم دیدند و او را از خلافت بازنداشتند، خداوند آنان را به یزید فاسق مبتلا کرد."
امام شب بیست و هفتم رجب چون عزم کرد که از مدینه به جانب مکه خارج شود، همه اهل بیت خویش را جز "محمد بن حنفیه" -برادرش- و "عبدالله بن جعفر بن ابی طالب" -شوی زینب کبری- با خود برداشت و پس از زیارت قبور، در تاریکی شب روی به راه نهاد در حالی که این مبارکه را بر لب داشت: فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین ... و این آیه در شان موسی است، آنگاه که از مصر به جانب مدین هجرت می کرد.
📗 #کتاب_فتح_خون
🖊 #نویسنده_سیدمرتضی_آوینی
📄 #صفحه_هفتم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#فتح_خون
#قسمت_هفتم
#راوی
و اینچنین بود که آن هجرت عظیم در راه حق آغاز شد قافله عشق روی به راه نهاد. آری آن قافله، قافله عشق است و این راه، راهی فراخور هر مهاجر در همه تاریخ. هجرت مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند؛ مردان حق را سزاوار نیست که سرو سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا خوش دارند آنگاه که حق درزمین مغفول است و جُهال و فُساق و
قداره بندها بر آن حكومت می رانند.
امام در جواب محمد حنیفه (رحمه الله) که از سر خیرخواهی راه یمن را به او می نمود، فرمود: »اگر در سراسر این جهان ملجأ و مأوایی نیابم، باز با یزید بیعت نخواهم کرد.« قافله عشق روز جمعه سوم شعبان، بعد از پنج روز به مكه وارد شد.
#راوی
گوش کن که قافله سالار چه می خواند: و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل... آیا تو می دانی که از چه امام آیاتی که در شأن هجرت نخستین موسی است فرا می خواند؟ عقل محجوب من که راه به جایی ندارد ... ای رازداران خزاین غیب، سكوت حجاب را بشكنید و مهر از لب فروبسته اسرار برگیرید و با ما سخن بگویید. آه از این دلسنگی که ما را صُمُُّ بُكم میخواهد... آه از این دلسنگی!
سر آنكه جهاد فی سبیل الله با هجرت آغاز می شود در کجاست؟ طبیعت بشری درجست و جوی راحتو فراغت است و سامان و قرار می طلبد. یاران! سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست، سخن از آنان است که اسلام آورده اند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند. کنج فراغتی و رزقی مكفی... دلخوش به نمازی غراب وار و دعایی که برزبان می گذرد اما ریشه اش در دل نیست، در باد است. در جست و جوی مأمنی که او را از مكر خدا پناه دهد؛ در جست و جوی غفلت کده ای که او را از ابتلائات ایمانی
ایمن سازد، غافل که خانه غفلت پوشالی است و ابتلائات دهر، طوفانی است که صخره های بلند را نیز خرد می کند و در مسیر دره ها آن همه می غلتاند تا پیوسته به خاك شود.
اگر کشاکش ابتلائات است که مرد می سازد، پس یاران، دل از سامان برکنیم و روی به راه نهیم. بگذار عبدالله بن عمر ما را از عاقبت کار بترساند. اگر رسم مردانگی سرباختن است، ما نیز چون سید الشهدا او را پاسخ خواهیم گفت که: "ای پدر عبدالرحمن، آیا ندانسته ای که از نشانه های حقارت دنیا در نزد حق این است که سر مبارك یحیی بن زکریا را برای زنی روسپی از قوم بنی اسرائیل پیشكش برند؟ آیا نمیدانی که بر بنی اسرائیل زمانی گذشت که مابین طلوع فجر و طلوع شمس هفتاد پیامبر را کشتند
و آنگاه در بازارهایشان به خرید و فروش می نشستند، آن سان که گویی هیچ چیز رخ نداده است! و خدا...
📗 #کتاب_فتح_خون
🖊 #نویسنده_سیدمرتضی_آوینی
📄 #صفحه_هفتم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتم
#صفحه_۲۰
سیصد ساله بپریم؟ دیگران را رها کنیم. به خودمان بپردازیم. حرف اصلی این دفتر در این است که ما نتوانستهایم شخصیّت «فرهنگی-تاریخی» خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبریاش حفظ کنیم. بلکه مضمحل شدهایم.[۲] حرف در این است که ما نتوانستهایم موقعیّت سنجیده و حساب شدهای در قبال این هیولای قرون جدید بگیریم. حرف در این است که ما تا وقتی ماهیّت و اساس و فلسفهی تمدّن غرب را در نیافتهایم و تنها به صورت و به ظاهر، ادای غرب را در میآوریم – با مصرف کردن ماشینهایش – درست همچون آن خریم که در پوست شیر رفت. و دیدیم که چه به روزگارش آمد. اگر آنکه ماشین را میسازد، اکنون خود فریادش بلند است و خفقان را حس میکند، ما حتّی از اینکه در زیِّ خادم ماشین در آمدهایم، ناله که نمیکنیم هیچ، پُز هم میدهیم.
به هر جهت ما دویست سال است که همچون کلاغی، ادای کبک را در میآوریم(اگر مسلّم باشد که کلاغ کیست و کبک کدام است؟) و از این همه که برشمردیم، یک بدیهی به دست میآید؛ اینکه ما تا وقتی تنها مصرف کنندهایم – تا وقتی ماشین را نساختهایم – غربزدهایم. و خوش مزه اینجاست که تازه وقتی هم ماشین را ساختیم، ماشینزده خواهیم شد! درست همچون غرب که فریادش از خودسری «تکنولوژی» و ماشین به هواست![۳]
#صفحه_۲۱
بگذریم که ما حتّی عُرضهی این را نداشتیم که همچو ژاپون باشیم که از صد سال پیش به شناختن ماشین همّت بست و چون در ماشینزدگی با غرب دعوی رقابت کرد و تزارها را کوبید(در ۱۹۰۵) و امریکا را(در ۱۹۴۱) – و پیش از آن نیز بازارشان را از دستشان گرفت – عاقبت با بمب اتم کوبیدنش که بداند از پس خربزه خوردن، چه لرزی هست و اکنون نیز که «ملل آزاد» غربی گوشهای از خوان یغمای بازارهای دنیا را به روی متاعهایش گستردهاند، به این دلیل است که در تمام صنایع ژاپون سرمایهگذاری کردهاند و نیز به این قصد است که جبران کرده باشند مخارج نظامی حفاظت آن جزیرهها را که رجالش از پس جنگ جهانی دوم سر عقل آمدهاند و در مورد تسلیحات و قشون و دستهبندیهای نظامی، از بیخ عرب شدهاند و شاید نیز به این علّت که فرد سادهی امریکایی میخواهد جبران کرده باشد آن ناراحتی وجدان را که موجب جنون آن هواپیمای جهنّمی شد.[۴] که داستان عاد و ثمود را در «هیروشیما» و «ناکازاکی» تجدید کرد.
بدیهی دیگری هم داریم و آن اینکه «غرب» از وقتی ما را – از سواحل شرقی مدیترانه تا هند – «شرق» خواند، که از خواب زمستانهی قرون وسطایی خود برخاست و به جست و جوی آفتاب و ادویه و ابریشم و دیگر متاعها ...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتم
@shahid_sajad_zebarjady
____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_هفتم
.
.
🏝
.
.
- ا... جدی؟ چشه مگه؟
خودش هم خیلی دوست داشت سر دربیاورد از این روزهای مهدوی.
روزهایی که لبانش میخندد و ته چشمانش یک حجم عظیم نگرانی موج میزند.
- گفتم که حرف نزده... منم یکی دوبار که باهاش قرار داشتم و گفت بیا دم خونه مادرم، متوجه شدم اما همینقدر...
- خب حالا شما چی شدی؟
هر طور که میچرخید، دوباره محمدحسین به همان سمت میچرخید که دلش نمیخواست.
ذهنش طوفانی شده بود؛ از وقتی که شیرین پالس میفرستاد و رادار خودش هم فعال شده بود تا امروز پشت موتور، دو سال میشد که درگیر بود. اولها کمتر و حالا داشت کم کم بیشتر میشد.
خانه که رسیدند از سروصدا و کفشها متوجه شد که هم خاله آمده است و هم خواهرها. خواهرها را میخواست و خاله را نمیدانست که باید بخواهد یا نباید...
بایدها و نبایدها، مثل هست و نیستها نیستند؛ هست و نیستها اجباری زندگی هستند و تو یا اصلاً یا خیلی دخیل نیستی. شب هست و روز نیست. مرد هستی و زن نیستی. مصطفی هستی و محمدحسین نیستی.
اه، کاش جای محمدحسین بود که اینقدر بیخیال و راحت سرش را بالا گرفته و دارد زندگیش را جلو میبرد. برای خودش باید و نباید مشخصی دارد، خودش را خودش اداره میکند. میداند که باید چه کاری انجام دهد و نباید چه کاری را انجام بدهد. باید برود و نباید بماند.
بایدها را انجام دادن سخت است. باید کلی کلنجار بروی با دل و هوست.
دلت میگوید: نباید انجام بدهی.
هوست میگوید: برو بابا راحت باش. بایدها را چند نفر گوش دادهاند که تو گوش بدهی. انجام هم ندهی ضرر نکردی. ببین اینهمه آدمیزاد، چند نفرشان بایدها را باید حساب کردند؟
دنبال خوشیت برو، نباید خوشی و لذتت خراب بشود. باید کیف عالم را بکنی. حالا هم باید شیرینیهای مقابل چشم و در دسترست را مزه کنی. نباید به خودت سخت بگیری.
نگاهش از روی شیرین چرخید و در چشمان محمدحسین قفل شد؛ محمدحسین درکش میکند؟ دردش را میفهمد؟
#کپی_ممنوع ❌
@shahid_sajad_zebarjady🌱🌸