✏️یادداشت های یک #مضطر....
🌖ساعاتی از شب سپری شد ست...
چه سکوتی شهر را فراگرفته است.هیچ صدایی به گوش نمیرسد.
همه در خوابند....
#سردارمن...
آرام بخواب زیرا شهر در امنیت کامل به سر میبرد...
نگران نباش سردار فرزندانت بیدارند...
یادشان نرفته و نمیرود که باید حواسشان باشد به #فاطمهها و #محمدحسین هایی باشد که در سرزمینی دور دست همانجا که هنوز هم بعد از سالها بوی عمامه سوخته مردی وصدای ناله طفلانی در #خرابه میاید، #پدر را راهی آسمان نمودند...
دلپریشان مباش #سردار...
برای خانه هایی که از زهر کین و جفای اولاد امیه و معاویه ویران گشته است...فرزندانت میدانند که چگونه #آبادش کنند و بسازند با عرق جبینشان و دستانی که دستان گرم تو فشردشان...
صدایم را میشنوی #سردار؟...
از زمینی که در نظرت حقیر است حالا که در #آسمانی؟؟راستی در آسمان چندم هستی؟این چه سئوالی ست که میپرسم خوب معلوم است پرواز در شب جمعه و ملک #ارباب مگر میشود مهمان ارباب نشد؟این خاندان عادت شان احسان و کرم میباشد آن هم برای توئی که همدم و همنشین #شهدا بودی و پادر رکاب فرزندشان....
راستی از #حاجاحمد که برایش بیقرار بودی چه خبر؟؟
#حاجحسین و بقیه رفقا در چه حالند؟
ای وای چقدر غافلم من. در کنار #ارباب که احوالپرسی نمیخواهد؟؟
#سردار من حسابی سرت گرم است مگر نه؟راستی سوالی در ذهنم از صبح نقش بسته...
که چه میشود که توئی که دم از #آقا و مولا و سربازی برایش میزدی او را تنها گذاشتی؟
براستی چه خبر است؟
نکند لحظاتی رسیدست که ثانیه به ثانیه باید برای #ظهور دعا کرد؟؟
من که عقل ناقصم قد نمیدهد برای این چیزا.
فقط شنیده ام که تو رفتی تا قدری بیاسایی تا عن قریب پادر رکاب منجی موعود #برگردی...
درست است سردار؟؟
ایکاش میدانستم...
فقط بگو چه کنم با نگرانی و غصه تنهایی #آقایی که فریاد میزند این عمار؟
چگونه بنگرم حال او را که مرا یاد روضه
" #انکسرتظهری "
#حسین بر سر نعش #علمدار میاندازد
چیزی، نشانه ای نشانم بده و یا بر دل خرابم بیانداز تا قدری آرامم کند...نمیتوانم حال غمگین مولایم را ببینم.
دل است دیگر هزار راه میرود و صدها حرف با خودش میزند که حالِ الان #رهبرم چگونه است؟
قلب شکسته #حسین هنگام ذبح #علیاکبر را دارد؟ و یا دل بیقرار و مضطر عمه جانش #زینب بر روی تل؟...
#سردار حالا که رفتی میشود به ارباب بگویی دعا کند برای آمدنش، #منتقم را میگویم.
برای نوای دلنشینش که به دیوار #کعبه تکیه میدهد و عالم را پر میکند...
به ارباب بگو #آقایمان خوب علم داری میکند برای پسرش.
اما میترسم حرامیان تیرهای سه شعبه شان بر #دستان خسته اش اصابت کند و....
#نه، میدانم که آخرین #منجی نمی گذارد که دوباره ماجرای علم و سقا تکرار شود...
دلم خوش است به حرفهای امروز #رهبرم...
و جز دلخوش کردن به حرفهای مطمئن و قاطعش کاری دیگر ندارم...
و اینکه دوباره #سرداری دیگر میاید و قصه دوباره تکرار میشود...
این کار تاریخ است...
#سردار من #خداحافظ ...
به امید دیدار وقتی که دوشادوش #مهدیفاطمه بیایی و مثل همیشه با لبخند رضایتت دل ما را شاد نمایی...
#خداحافظ_سردار...✋😭
#مضطر ✍
@shahid_tahernia🏴