روایتگری شهدا
👆خاکریز خاطرات ۱۲۳ 🌸 راز گریه هایِ بانویِ شهیده #بانوان_شهیده #مناجات #گریه #عمل_صالح #شهیده_فرها
✍ راز گریه هایِ بانویِ شهیده
#متن_خاطره
به حال خوشی که مریم داشت ، غبطه می خوردم. گریه که می کرد بهش میگفتم: مریم! اینقدر نگران نباش؛ اون دنیا برادرِ شهیدت شفاعتت میکنه. میگفت: نه! میخوام اون دنیا چراغم دستِ خودم باشه؛ به امید دیگران نمیشود نشست...
📌 خاطره ای از زندگی شهیده مریم فرهانیان
📚منبع ماهنامه شاهد یاران شماره ۲۷
#بانوان_شهیده #مناجات #گریه #عمل_صالح #شهیده_فرهانیان
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
با شهدا تا شهدا
همراه سردار شهید حاج عبدالمهدی مغفوری، باب الحوائج گلزار شهدای کرمان
#دفترچه_خاطرات
رفته بود شرکت تعاونی روغن بگیره نوبتش که شده بود مسئول توزیع روغن گفته بود حاجی قابلمه ای که آوردی یه کم کثیف.هست گرد و خاک داره
برو ته فروشگاه شیر آب هست بشوی و بیا
قابلمه را گرفت و رفت و بعد یه مدت اومد
مسئول فروشگاه گفت کجا رفتی این همه وقت
گفت رفتم خونه قابلمه را شستم و برگشتم
گفته بود مرد حسابی این جا که گفتم شیر آب هست
گفته بود بله هست اما فروشگاه شرکت تعاونی هست نه مغازه شخصی
آب هم جزو #بیت_المال محسوب میشه نمیشه با آب بیت المال ظرف شخصی را شست
کجایند حافظان واقعی بیت المال
کجایند مردان بی ادعا
شادی روحش #صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
مظلوم ترین #مادر_شهیـد😭😭
◀️🔸از اشنایان ما خانمی دو پسرش شهیداند، به من گفت:
🔸اقا من به فرموده روحانیون بر منابر، هیچگاه فرزندم فلانی را #بی_وضو شیر نداده ام، حتی در شبهای #زمستان که به گریه می امد، اول وضو می گرفتم و بعد او را شیر می دادم. باید به این مادر گفت:
🔸طوبی لک و حسن ماب که فرزندت هم از پستان پاک شیر خورده است، و هم مشمول کریمه؛
🍁و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
🔸شده است.
🔸خداوند منتقم، انتقام خون شهدا را خواهد گرفت
◀️🔸به مثل اگر مانند #قران کتابی در مورد #شهادت نازل شود سوره #فاتحه ان کتاب #شهادت، #شهادت جناب سید الشهداست
🌿علامه حسن زاده املی
🌹شادی روح شهید #یوسف داور پناه #صلوات
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
📣📣📣🌿🌹﷽🌹🌿📣📣📣
ياد ياران شهيد
♦️آری ! آن دسته از برادرانی كه در جنگ صفين خونشان ريخت، هيچ زيانی نكرده اند گرچه امروز نيستند تا خوراكشان غم و غصه و نوشيدنی آنها خونابه دل باشد، بخدا سوگند! آنها خدا را ملاقات كردند، كه پاداش آنها را داد و پس از دوران ترس آنها را در سرای امن خود جايگزين فرمود كجا هستند برادران من؟ كه بر راه حق رفتند، و با حق درگذشتند؟ كجاست عمار؟ و كجاست پسر تيهان؟ (مالك بن تيهان انصاری) و كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند همانند آنان از برادرانشان كه پيمان جانبازی بستند، و سرهايشان را برای ستمگران فرستادند؟ (پس دست به ريش مبارك گرفت و زمانی طولانی گريست و فرمود) دريغا! از برادرانم كه قرآن را خواندند، و بر اساس آن قضاوت كردند، در واجبات الهی انديشه نموده و آنها را برپا داشتند، سنتهای الهی را زنده و بدعتها را نابود كردند، دعوت جهاد را پذيرفته و به رهبر خود اطمينان داشته و از او پيروی نمودند.(سپس با بانگ بلند فرمود:) جهاد! جهاد! بندگان خدا! من امروز لشكر آماده می كنم، كسی كه می خواهد به سوی خدا رود همراه ما خارج شود.
(نوف گفت: برای حسين (علیه السلام ) ده هزار سپاه، و برای قيس بن سعد ده هزار سپاه، و برای ابوايوب ده هزار سپاه قرار داد، و برای ديگر فرماندهان نيز سپاهی معين كرد، و آماده بازگشت به صفين بود كه قبل از جمعه ابن ملجم ملعون به امام ضربت زد، و لشكريان به خانه ها بازگشتند، و ما چون گوسفندانی بوديم كه شبان خود را از دست داده كه گرگها از هر سو برای آنان دهان گشوده بودند)
📜 #نهج_البلاغه، #خطبه182
📣🌹🕊
📣🌿🌹
📣📣📣📣
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
#شهید_احمد_کاظمی
🔴ماجرای حاج احمد با بانوی دوعالم حضرت زهرا (س)
✍...عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس.
🏴
میگفت:«کسی نفهمه #زخمی شدم. همینجا مداوام کنید». دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه، باید بخیه بشه». بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بیهوش شد.
🏴
یه مدت گذشت. یکدفعه از جا پرید.
گفت:«پاشو بریم #خط». قسمش دادم.
گفتم:« آخه توکه بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟»
گفت: بهت میگم. به شرطی که تا وقتی زندهام به کسی چیزی نگی.
🏴
وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم #فاطمه_زهرا(س) اومدند داخل.
فرمودند:«چیه؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم:«سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم». حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس»
🏴
به خاطرهمین است که هر جا که میروید حاج احمد کاظمی #حسینیه فاطمه الزهرا ساخته است…
📚منبع : سایت شهید کاظمی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
سردار شهید عبدالحسین برونسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴قبر بینام و نشان
✍جنازهاش #مفقود شده بود؛ همان چیزی که آرزویش را داشت. حتی وصیت کرده بود روی قبرش #سنگ نگذاریم و اسمش را هم ننویسیم. میخواست به تبعیت از مادرش، حضرت فاطمه زهرا(س) قبرش بی نام و نشان باشد. ماهم به این #وصیت عمل کردیم؛ اما حدود سال ۷۹، شخصی از دوستان، خودش اقدام کرد و برای قبر سنگ گذاشت؛ بعدتر هم که بنیاد شهید، به صورت اجباری، این کار را به نحو دیگری انجام داد.
🔷روزی که روحش را توي شهر تشییع کردیم، یک روز بهاری بود، نهم اردیبهشت ۱۳۶۴.
📚منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
🍀شادی روح شهیــدان اسلام صلوات
🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جا افتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...
🏴بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
🏴گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم، گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، ۲۵ قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد ۴۰ قدم ببر جلو.
🏴گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
🏴گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، ۲۵ قدم رفتم به چپ، ۴۰ قدم رفتم جلو،
🏴بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم
گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.
🏴یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شد.
گفت اون شب ۸۰ تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.
🏴چند روز بعد که پیشروی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم ۲۵ قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده. اگر من ۳۰ قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم.
🏴۴۰ قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
🏴شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی ۲۵ قدم به چپ؟ ۴۰ قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن؟ قصه چیه؟
گفت سید کاظم دست از سرم بردار.
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی
گفتم باشه
🏴گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟
🏴گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، ۲۵ قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو ۴۰ قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله پیروز میشی.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#خاطرات_شهید
خواب دیدم بانویی بر مزاری نشسته و به شدت اشک میریزد. مرا که دید گفت:من حضرت زهرا هستم و این قبر حسین است به مادر حسین خبر بدهید!
حسین عاشق و دلسوخته حضرت زهرا بود. شب میلاد حضرت زهرا به دنیا آمد. شب شهادت حضرت زهرا هم ترکشی به پهلویش نشست و شهید شد.
#شهیدمحمدحسین_انجوی_امیري
#شهید_زهرایـے
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
1_45093791.mp3
11.13M
🎼روایتی سوزناکی از شهدای زهرایی😭
" من تیر خوردن به پهلو ها را دیدم...!
فاطمیه ۹۶▪️💻▪️
🎙روایت حاج #حسین_یکتا
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کوچههای خاک
سبک زندگی فاطمی در سیره شهدا
⬅️ این قسمت: شهید "حاج حسین خرازی"
#فاطمیه
#شهدا
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
🏴#حضرت_زهرا
#شهید_ردانی_پور
✍علی توی چشمهایش نگاه می کرد. برایش تعریف می کرد. خواب دیده بود حضرت زهرا با دو تا کوزه ی پر از گل آمده خانه شان. یکی از کوزه ها رابه مادر داده، با یک نگاه عجیب، مثل این که بخواهد دل داریش بدهد. اشک های مصطفی می ریخت روی صورتش. هر وقت اسم حضرت زهرا می آمد همین طور گریه می کرد. گفت دسته گلی که حضرت به مادر دادن، مال من بود، اون یکی مال علی. من دیگه مال این دنیا نیستم. »
📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 78
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کوچههای خاک
سبک زندگی فاطمی در سیره شهدا
⬅️ این قسمت: شهید "ولیالله چراغچی"
#فاطمیه
#شهدا
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#توسل_شهدا
🌹🌹#حضرت_زهرا
✍سال 72 در محور فکه اقامت چندماهه ای داشتیم. ارتفاعات 112 ماوای نیروهای یگان ما بود. بچه ها تمام روز مشغول زیر و رو کردن خاک های منطقه بودند، ولی شهیدی پیدا نمی کردیم. من پیش خودم می گفتم: «یا زهر (س)! من به عشق مفقودین به این جا آمده ام اگر ما ار قابل می دانی مددی کن که شهدا به ما نظر کنند اگر هم نه برگردیم تهران.»
🏴
🏴روز بعد بچه ها با دلی شکسته مشغول کار شدند. در همین حین درست روبه روی پاسگاه بیست و هفت، یک «بند» انگشت نظرم را جلب کرد با سرنیزه مشغول کندن زمین شدم و سپس با بیل وقتی خاک ها را کنار زدم یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم که باید شهیدی در این جا مدفون باشد. خاک ها را بیشتر کنار زدم پیکر شهید کاملاً نمایان شد خاک ها که کاملاً برداشته شد متوجه شدم شهیدی دیگر نیز در کنار او افتاده به طوری که صورت هر دویشان به طرف همدیگر بود.
🏴
🏴با احتیاط خاک ها را برای پیدا کردن پلاک ها جست وجو کردند با پیدا شدن پلاک ها آن دو ذوق و شوقمان دوچندان شد. در همین حال بچه ها متوجه قمقمه هایی شدند که در کنار دو پیکر قرار داشت هنوز داخل یکی از قمقمه ها مقداری آب بود. پیکر های مطهر را از زمین بلند کردیم در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده: «می روم تا انتقام سیلی #زهرا بگیرم...»
📚منبع: کتاب تفحص، صفحه:167
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊