🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹
👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐
📖با يک داستان ديگه ازشهید ابراهیم هادی مهمان دلهای پاک شما هستيم.
🔰خلاصه این قسمت هم درعکس موجود است👆👆👆👆
❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃
🔶قسمت دهـم
💫پهلـوان
✍حاج حسن آمدجلووگفت توقدیم های این تهرون دوتاپهلوون بودندبه نام های حاج سیدحسن رزازوحاج محمدصادق بلورفروش،اونهاخیلی باهم دوست ورفیق بودند.
توی کشتی هم هیچکس حریفشان نبود.امامهمترازهمه این بودکه بنده های خالصی برای خدابودند.همیشه قبل ازشروع ورزش کارشان روباچندآیه قرآن ویه روضه مختصروباچشمان اشک آلود برای آقااباعبدالله شروع می کردند.
نفس گرم حاج محمدصادق وحاج سیدحسن،مریض شفا می داد.بعدگفت ابراهیم،من تورویه پهلوون میدونم مثل اونها!
ابراهیم هم لبخندی زدوگفت نه حاجی،ماکجاواونهاکجا،بعضی ازبچه هاازاینکه حاج حسن اینطور ازابراهیم تعریف می کرد،ناراحت شدند.
فردای آن روزپنج پهلوان ازیکی اززورخانه های تهران به آنجا آمدند.قرارشدبابچه های ماکشتی بگیرند.کشتی شروع شد.دوکشتی رابچه های ما بردند،دوتاهم آن ها.امادرکشتی آخرکمی شلوغ کاری شد.
آن هاسرحاج حسن دادمیزدندوحاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود.
کشتی بعدی بین ابراهیم ویکی ازمهمان هابود.آن هاهم که ابراهیم راخوب می شناختندمطمئن بودندکه می بازند.برای همین شلوغ کاری کردندکه اگرباختندتقصیررابیندازندگردندداور!همه عصبانی بودند.
چندلحظه ای نگذشت که ابراهیم داخل گودآمد.بالبخندی که برلب داشت باهمه بچه های مهمان دست داد.
آرامش به جمع مابرگشته بود.
بعدهم گفت من کشتی نمیگیرم!دوستی ورفاقت ماخیلی بیشترازاین حرف هاوکارها ارزش داره!بعدهم دست حاج حسن رابوسیدوبایک صلوات پایان کشتی رااعلام کرد.
موقع رفتن حاج حسن همه راصداکردوگفت فهمیدیدچرامی گفتم ابراهیم پهلوانه؟!بعدهم ادامه داد:ببینیدبچه ها،پهلوانی یعنی همین کاری که امروزدیدید.ابراهیم امروزبانفس خودش کشتی گرفت وپیروزشد.ابراهیم به خاطرخـدابااون هاکشتی نگرفت وبااین کارجلوی کینه ودعواروگرفت.بچه هاپهلوونی یعنی همین کاری که امروز دیدید.
☀️لینک گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLgTQ9fMnBaKA
➖➖➖🌹✨➖➖➖🌹✨➖➖
🌷شادی ارواح طیبه ی شهدا بخصوص شهید ابراهیم هادی صلوات🌷
🌷💫اَللّهمَ صَلّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدوعجل فرجهم.💫🌷
➖➖🌷🌷➖➖🌷🌷➖➖
ششمین #شهید_ماه افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
🔴سفر زاهدان و دبه روغن
گفت: میخوام برم زاهدان، میای؟ گفتم: ماموریته؟ گفت: نه، مسافرت هست.
میدانستم توی بحبوحه انقلاب به تنها چیزی که فکر نمیکند، مسافرت است. خیلی پیلهاش شدم تا ته و توی کار را در بیاورم، ولی نشد. در لو ندادن اسرار، #قرص و #محکم بود.
یک دبه #روغن خرید. همان روز راه افتادیم.
زاهدان، مرا گذاشت توی یک مسافرخانه، خودش رفت. هرچه اصرار کردم مرا هم ببرد، قبول نکرد. گفتم: پس منو چرا آوردی؟
گفت: اگر لازم شد، بهت میگم.
دو روز بعد برگشت؛ بدون دبه روغن. گفت: بریم. گفتم: بریم؟ به همین راحتی!
باز هر چه اصرار کردم بگوید کجا رفته، چیزی نگفت.
تا بعد از پیروزی انقلاب آن راز را پیش خودش نگه داشت. بعد از انقلاب، یک روز بالاخره رضایت داد بگوید که قضیه چه بوده است. گفت: من اون روز رفتم پیش حاج آقا خامنهای، از یکی از علما نامه داشتم براشون، دبه روغن رو هم برای ایشون برده بودم.
منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
شھید شدن اتفاقی نیست...‼️
اینطور نیست که بگویی:
گلوله ایی خورد و مُرد...
شھید... رضایت نامه دارد...
و رضایت نامه اش را اول حسین(ع) و علمدارش امضا میڪنند...
بعد مھُر
حضرت زهرا(س)میخورد..
شھید
قبل از همه چیز دنیایش را به قربانگاه برده...
او زیرنگاه مستقیم خدا زندگی کرده...
شھادت اتفاقی نیست...
سعادتی ست که نصیب هر کسی نمیشود..
باید شهیدانه زندگی کنی
تا شهیدانه بمیری
@majnon100
🌺⚡️🌺⚡️
ششمین #شهید_ماه افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
https://goo.gl/0fPYe7
🔴شروع زندگی مشترک
ما نوه خاله همدیگر بودیم و در روستا زندگی میکردیم. وقتی از سربازی برگشت و به #خواستگاری من آمد ۱۵ سالم بود. از لحاظ وضع مالی بسیار ضعیف بود، چیزی نداشتند از مال دنیا، اما پدرم گفتند: «در #مسجد باز نشده، در مسجد است. اهل حرام وحلال است و بسیار پاک است. نماز خوان است و نماز شبهایش ترک نمیشود. من او را قبول میکنم و هیچ گاه تو را با پول معامله نمیکنم.»
شغل همسرم #کشاورزی بود. یکسال عقد بودیم و بعد از یک سال به سر خانه و زندگیمان رفتیم. اول با خانواده ایشان زندگی میکردیم اما بعداً زندگی مستقلی را آغاز کردیم. خوب یادم است عبدالحسین یک روز که آمد خانه با خودش یک قوری کوچک، روغن، سیب زمینی و مقداری وسایل گرفته بود. با جهیزیه خودم هم یک اتاق گرفتیم و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌹بسم رب الشهداء و الصديقين🌹
👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐
📖با يک داستان ديگه ازشهید ابراهیم هادی مهمان دلهای پاک شما هستيم.
🔰خلاصه این قسمت هم درعکس موجود است👆👆👆👆
❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃
☘قسمت یازدهـم
⚡️شکستن نفس
باران شدیدی درتهران باریده بود.خیابان ۱۷شهریورراآب گرفته بود.چندپیرمرد می خواستندبه سمت دیگرخیابان بروندمانده بودندچه کنند.
همان موقع ابراهیم ازراه رسید.
پاچه شلواررابالازد.باکول کردن پیرمردها،آن هارابه طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم ازاین کارهازیادانجام میداد.هدفی هم جزشکستن نفس خودش نداشت.مخصوصازمانی که خیلی بین بچه هامطرح بود.
☀️لینک گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLgTQ9fMnBaKA
➖➖➖🌹✨➖➖➖🌹✨➖➖
🌷شادی ارواح طیبه ی شهدا بخصوص شهید ابراهیم هادی صلوات🌷
🌷💫اَللّهمَ صَلّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدوعجل فرجهم.💫🌷
➖➖🌷🌷➖➖🌷🌷➖➖
🍃🌷🍃🌷بسم رب شهدا
چقدر از منش این شهدا دور شدیم
آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم
معذرت از همه خوبان و همه همرزمان
ما برای شهدا وصله ی ناجور شدیم
شهدا در همه جا فاتح اصلی بودند
عجب اینجاست که ما این همه مغرور شدیم
شکر ، با سابقه ی دوستیِ با شهدا
ما عزیز دل مردم شده مشهور شدیم
و از آن برکت خون شهدامان حالا
ما مدیر کل و مسئول چه مسرور شدیم
و اگر حرف خلاف شهدامان گفتیم
یحتمل مصلحتی بوده و مجبور شدیم
پرکشیدند چه مستانه و رفتند و ما
در میان قفس نفس چه محصورشدیم
🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 اسفند عجب ماهى است! 😔😔
ماه پرواز بزرگ مردانی از جنس فرشتگان زمینی؛
#شهید_سید_حمید_طباطبایی_مهر (مدافع حرم): 4اسفند
#شهید_حمید_باکری : 6 اسفند
#شهید_حسین_خرازی :8 اسفند
#شهید_امیر_حاج_امینی : 10 اسفند
#شهید_ابراهیم_همت : 17 اسفند
#شهید_حجت_الله_رحیمی : 18 اسفند
#شهید_عبدالحسین_برونسی : 23 اسفند
#شهید_عباس_کریمی : 24 اسفند
#شهید_مهدی_باکری : 25 اسفند
سالگرد شهادت همگى گرامى باد.
شادی روح همه شهدا و علیالخصوص شهدای گمنام صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم🌷🌷🌷
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
الهی نـــ💌ـــامه #شهداء
خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بیخبری نمانیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم. خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود.
شـــــ🌷ــــهید معلم مهدی رجب بیگی؛ متولد سال 1336
کانال👈🌷شهداء، دلــــ❤️ــــتنگم🌷
@rahiyaaneshgh
✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨