eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی ----------------------------------------------------------------------- 🍀قسمت اول 🔴زندگی نامه‌ی فرمانده‌ای که در آخرین دیدار خود با رهبر، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود. 🔸سرلشکر احمد کاظمی ‌در سال ۱۳۳۸ در نجف آباد اصفهان متولد شد. 🔸با پیدایش جرقه‌های انقلاب اسلامی ‌دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت. او در سن ۲۰ سالگی به مبارزین فلسطین پیوست و در ۲۲ سالگی فرمانده لشکر نجف اشرف منصوب گردید. 🔸سرلشکر احمد کاظمی ‌در مبارزه با متجاوزان بعثی سمت‌هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف، یکسال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت. شهید کاطمی کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. 🔸سردار کاظمی در سال ۷۲ حکم فرماندهی منطقه شمال غرب و در سال ۷۹ حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد. خدمت او به نیروی هوایی طوری بود که دشمنان جمهوری اسلامی ‌ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند. 🔸وی پس از ۵ سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه، در سال ۸۴ حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و طی سه ماه فعالیت شبانه‌روزی، بیش از ۱۰۰ سفر به تمامی ‌یگان‌های نیروی زمینی داشت و وضعیت یگان‌های نیروی زمینی را از نزدیک بررسی می‌کرد. 🔴سرلشکر احمد کاظمی در ۱۹ دی سال ۸۴ در سانحه هوایی در نزدیکی ارومیه به شهادت رسید. 🔸کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدان‌جا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند. سرلشکر کاظمی بنا به وصیتش در جوار شهید خرازی در گلستان شهدا در اصفهان دفن شد. 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA @majnon100 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹روایت گری شهدا در گروه بیان معنوی تلگرام🌹 🌻کرامت شهید سید مجتبی صالحی که پس از شهادت، برگه دخترش را امضاء می کند. # امضاء_شهید زهرا صالحی، دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید: آخرین روزهای سال62 بودکه خبر شهادت پدرم به ما رسید. بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یادبود به زادگاه پدرم، خوانسار، رفتند و من هم بعد از هفت روز برای اولین بار به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: «والدین باید امضاکنند.» آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید برنامه مرا امضا کند، به خواب رفتم. با گریه خوابم برد. پدرم را دیدم که مثل همیشه خندان و پرنشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت: «زهرا! آن نامه را بیار تا امضا کنم.» گفتم: «کدام نامه؟» گفت: «همان نامه ای که امروز توی مدرسه به تو دادند.» برنامه را آوردم، اما هر خودکاری که برمی داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود. چون می دانستم پدرم باقرمز امضا نمی کند، بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و به او دادم ورفتم آشپزخانه. وقتی برگشتم پدرم راندیدم گریان به دنبال اودویدم اما دیگرپیدایش نکردم. 🌹صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم، از خواب دیشب چیزی یادم نبود. اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم، ناگهان چشمم به آن برنامه افتاد. باورم نمی شد! اما حقیقت داشت. در ستون ملاحظات برنامه، دست خط پدرم بود که به رنگ قرمز نوشته بود: «این جانب رضایت دارم. سیدمجتبی صالحی» و امضا کرده بود. ناگهان خواب شب گذشته به یادم آمد... آیت الله خزعلی از خانواده شهید صالحی می خواهد تا پیش کسی موضوع را مطرح نکنند علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد. ولی خانم صالحی معتقد است که خصلت مردمی بودن پدر، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند. مادر، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید: " سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟ " با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: " اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود. " تاریخ ولادت شهید 1323 وشهادت 29/11/1362درمنطقه عملیاتی جوانرودکردستان توسط عوامل ضد انقلاب ،زیارتگاه گلزارشهدای علی بن جعفر علیه السلام قم،قطعه 4 ردیف 7 هدیه صلوات این شهید گرانقدر و برای شادی روحمان ،اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم وترحم علی عجزنا واغثنا بحقهم ◀️ شرح ماجرا از زبان همسر شهید در برنامه تلگرام باجستجوی نام شهید بشنویم ⬇️ @Radiomaaref https://www.instagram.com/p/BWgLcnMjviP 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
شهیدی که «مـادری» بود... 🌷 شهید میرشکاری متولد کازرون، قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمی‌شه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپاره‌ای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمی‌باشد همان‌طور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم. این خاطره‌ای است که یکی از هم‌رزمان شهید میرشکاری می‌گوید. وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا به‌صورت منظم و یکسان بازسازی‌شده بودند. احساس عجیبی داشتم ... یک حسی که نمی‌تونم بیانش کنم. روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسه‌سازان فتح سوسنگرد مزار شهدا را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهدا در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمنده‌های دیروز، چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزو، تو دلشون شعله می‌کشید. بی اختیار شعر علیرضا غزوه تو ذهنم تکرار می‌شد ... گل اشکم شبی وا می‌شد ای‌کاش شهادت قسمت ما می‌شد ای‌کاش... تو همین حال و هوا بودم که یک مرد، از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد... از مزاری که سنگ نداشت. دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار شهید محمد حسین میرشکاری. دکتر پدیدار (مسئول هیأت رزمندگان اسلام شهرستان کازرون) یکی از همرزم های شهید برای ما گفت: محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال خاکی بگذارید... نمی‌دونم چی شد که حال همه تغییر کرد. به یاد قیصر ادبیات ایران افتادم که می‌گفت: چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده‌ایم ... چند دقیقه بعد بدون برنامه‌ریزی قبلی، نوای زیارت عاشورا، جشنواره اشک و توسل بپا کرد ... پدیدار از تقوای شهید میرشکاری سخن گفت ... از دل پاکش ... و از پیکر بی سر شهید. بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی (ره) سر بدار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبینه ... وقتی فهمیدم که معراج اون شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند...🌷 کاش روزی برسد که بقیع مرمت گردد ... محمد جان حتماً آن روز برای مزارت سنگ تهیه خواهیم کرد... 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت دوم 🔴اون ماهی نورانی همین احمدم بود ✍مادر خواب سه تا ماهی را دیده بود ، سه تا ماهی که توی یک رودخانه، می‌رفته‌اند به سمت دریا. می‌گفت: یکی از اون ماهی‌ها ، روی کمرش یه هلال ماه داشت، اصلا انگار خود ماه بود، چون که نور زیبا و خیره کننده‌ای ازش به طرف اسمون پاشیده می‌شد. مادر وقتی خوابش را تعریف می‌کرد، حال و هوای خاصی پیدا کرده بود . خیره شده بود به یک نقطه نامعلوم. می‌گفت: هزاران هزار ماهی دیگه توی اون رودخونه بودند که با اون دو تا ماهی ، دنبال این ماهی نورانی می‌رفتند، یعنی اون ماهی، تمام ماهی‌ها رو داشت هدایت می‌کرد به سمت دریا. مادر گفت: محسن! می‌دونم که اون سه تا ماهی، تو و دو تا برادرات بودین ، ولی نمی‌دونم اون ماهی نورانیه کدوم یکی شما بود؟ آن وقت‌ها احمد چهار سالش بود. بعد‌ها توی جنگ، وقتی احمد فرمانده لشکر نجف اشرف شد، مادر گاهی یاد خوابش می‌افتاد. می‌گفت : اون ماهی نورانی همین احمدم بود ! منبع : مسافران ملکوت، کتاب شهید احمد کاظمی و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA @majnon100 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت سوم 🔴نوجوانی، فلسطین و سازمان الفتح ✍ دیپلم ماشین آلات کشاورزی را از دبیرستان شریعتی نجف آباد گرفت. بعد در مغازه نجاری پدرش مشغول به کار شد. شش ماه بعد، همراه گروه محمد منتظری برای کمک به چریک‌های به سوریه رفت . این گروه ۴۵ روز در پادگان «حموریه »نزدیک دمشق آموزش نظامی ‌دیدند تا اینکه به لبنان رفتند. احمد عضو یکی از گردان‌های نظامی ‌سازمان شد بعد از چند ماه «نا امید» از فلسطینی‌ها برگشت ایران. در باره‌ی اوضاع و احوال مبارزان فلسطینی می‌گفت: خیلی‌هاشون از دین و معنویت بویی نبردن! تا زمانی هم که این مشکل شون رو حل نکنن، به جایی نمی‌رسن! منبع : مسافران ملکوت: کتاب شهید احمد کاظمی و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت چهارم 🔴فروتنی در مقابل شکنجه ✍...چند بار دستگیرش کرد. یک بار، بدجوری شکنجه‌اش داده بودند. روزی که آزادش کردند، وقتی می‌خواست برود حمام ، دیدم زیر پیراهنش پر از لکه‌های خشک شده‌ی است، اثر تازیانه‌ها. بعدا فهمیدم بینی‌اش را هم شکسته‌اند. خودش یک کلمه راجع به بلاهایی که سرش در آورده بودند، چیزی نگفت. هر چه مادر می‌گفت این از خدا بی‌خبرها چی به روز تو آوردن؟ می‌گفت: هیچی مادر! بینی‌اش را هم از خون‌های لخته شده‌ای که هر روز صبح روی بالشش می‌دیدیم، فهمیدیم شکسته. خودش می‌گفت: این خون‌ها مال اینه که توی سرما خوردم! اثرات آن شکستگی بینی، تا آخر عمر همراهش بود. با اینکه یک بار هم عملش کردند، ولی باز هم از تبعاتی مثل تنگی نفس رنج می‌برد. منبع : مسافران ملکوت: کتاب شهید احمد کاظمی و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔻شهید سید مرتضی آوینی 🔹 جهان معركه‌ی امتحان است برادر، و بهترینِ ما كسی است كه از بهترینِ آنچه دارد در راه خدا بگذرد. #سلام_برشهدا t.me/salam_barshohada
#یادی_از_شهدا 🌷شهید باقری: اگر دو چیز را رعایت کنی، خدا شهادت را نصیبت می‌کند: ← یکی پرتلاش باش ← دوم مخلص این دو را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می‌کند🌷 #شهید_حسن_باقری 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷 https://www.instagram.com/p/BVXUCXAhnAU با تمامِ وجود از دولتمردان می خواهیم که این ویژگیِ شهید صیاد شیرازی رو در خودشون ایجاد کنن : یکی از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازی فرارکرده بود و پرونده‌اش رو فرستاده بودند دادگاه نظامی، دادگاه هم به زندان محکومش کرد. مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه ، این پسر جوونه ، گناه داره.... بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟ مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه! پرسیدم: چرا؟ مادر صیاد : علی خودش زنگ زد و گفت: عزیز جون! فامیل وقتی برام محترمه که آبروی نظام رو حفظ کنه و آبروی من رو نبره ... . 🌷خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی 📚منبع: یادگاران 11 « کتاب صیاد شیرازی ، صفحه 57 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠 ☀ مجنون۳۱۳ @majnon313
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت پنجم 🔴اسارت یک تیپ کامل از ارتش عراق در عملیات محرم عملیات محرم در سال‌های ابتدای جنگ به مورد اجرا گذاشته شد. لشکر هشت نجف اشرف در این عملیات یک تیپ کامل از ارتش را به اسارت گرفت. تیپ عراقی چنان غافلگیر شده بود که باور نمی‌کرد یک جوان ۲۳ ساله فرمانده لشکری باشد که تیپ او را محاصره کرده و او را به اسارت گرفته است. اسیر شده است. احمد به او گفت سوار جیپ من شو تا با هم برویم و تیپ تو را خلع سلاح کنیم. افسر عراقی به احمد گفت تو کی هستی که به من دستور می‌دهی؟ وقتی احمد کاظمی ‌به او گفته بود که من فرمانده لشکر هستم، آن نامرد به احمد توهین کرده و گفته بود تو آشپز من هم نیستی! شهید کاظمی ‌هم به او گفته بود حالا نشانت می‌دهم که آشپز تو هستم یا نه! وقتی فرمانده عراقی دید که مجموع تیپ به محاصره افتاده است فرماندهان گردان‌های تیپ را صدا زد و یکی پس از دیگری تسلیم شدند. همین فرمانده تیپ بود که در دوران اسارت شد و بعد فرماندهی یکی از یگان‌های لشکر را بر عهده گرفت. منبع: سردار سرتیپ پاسدار علی فدوی و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹شهیدی که وصیت کرد تا زمان مرمت قبرستان بقیع، سنگ قبر برایش نگذارند 🌹روایتگری شهدا،گروه بیان معنوی تلگرام 🌹شهید محمد حسین میرشکاری متولد کازرون،قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمی‌شه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپاره‌ای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمی‌باشد همان‌طور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم. این خاطره‌ای است که یکی از هم‌رزمان شهید میرشکاری می‌گوید. وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا به‌صورت منظم و یکسان بازسازی‌شده بودند. احساس عجیبی داشتم ... یک حسی که نمی‌تونم بیانش کنم. روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسه‌سازان فتح سوسنگرد مزار شهدا را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهدا در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمنده‌های دیروز، چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزو، تو دلشون شعله می‌کشید. بی اختیار شعر علیرضا قزوه تو ذهنم تکرار می‌شد ... گل اشکم شبی وا می‌شد ای‌کاش شهادت قسمت ما می‌شد ای‌کاش... تو همین حال و هوا بودم که یک مرد، از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد... از مزاری که سنگ نداشت. دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار شهید محمد حسین میرشکاری. دکتر پدیدار (مسئول هیأت رزمندگان اسلام شهرستان کازرون) یکی از همرزم های شهید برای ما گفت: محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال خاکی بگذارید... شهید محمد حسین میرشکاری در بخشی از وصیت نامه اش نوشت :به خدا سوگند دلم پر میکشد برای قبرستان تاریک بقیع، آخر تا چه حد مظلومیت. از شما میخواهم اگر جسدم به دستتان رسید قبرم را درست نکنید و به حال خاکی بگذارید تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت گردد نمی‌دونم چی شد که حال همه تغییر کرد. به یاد قیصر ادبیات ایران افتادم که می‌گفت: چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده‌ایم ... چند دقیقه بعد بدون برنامه‌ریزی قبلی، نوای زیارت عاشورا، جشنواره اشک و توسل بپا کرد ... پدیدار از تقوای شهید میرشکاری سخن گفت ... از دل پاکش ... و از پیکر بی سر شهید. بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی (ره) سر بدار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبینه ... وقتی فهمیدم که معراج اون شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند... کاش روزی برسد که بقیع مرمت گردد ... محمد جان حتماً آن روز برای مزارت سنگ تهیه خواهیم کرد... نام محمد حسین میرشکاری ،نام پدر: شکرالله ،تاريخ تولد 1338 شمسی،تاريخ شهادت: 3-11-1365 شمسی،محل شهادت شلمچه،عملیات کربلای 5،محل دفن قطعه 2 گلزار شهدای بهشت زهرا،کازرون 🌹منابع @TebyanOnline @majnon313 🌹لینک های انتشار مطلب https://www.instagram.com/p/BWs3otSD05_ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت ششم 🔴ماجرای حاج احمد با بانوی دوعالم حضرت زهرا (س) ✍...عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس. می‌گفت:«کسی نفهمه ‌شدم. همینجا مداوام کنید». دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه، باید بخیه بشه». بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی‌هوش شد. یه مدت گذشت. یکدفعه از جا پرید. گفت:«پاشو بریم ». قسمش دادم. گفتم:« آخه توکه بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟» گفت: بهت میگم. به شرطی که تا وقتی زنده‌ام به کسی چیزی نگی. وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم (س) اومدند داخل. فرمودند:«چیه؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم:«سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامه بدم». حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس» به خاطرهمین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی ‌ فاطمه ‌الزهرا ساخته است… منبع : سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://www.instagram.com/p/BTFcqi-jfZf/ ۱ تصویر شهید "هادی ثنایی مقدم" زینت بخش اتاق آقا حمید داودآبادی اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود دهنمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمعی کوچک به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. . تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود. مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید "سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت." . تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد. شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ... هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: "آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم." و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود. از بقیه بگذریم. همه اینها را گفتم تا به این جا برسم. . آقا در بین صحبت هایش فرمود: "تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم." وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد. دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: "حتما باید شما اون عکس رو ببینید." سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اتاق من بیار." که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد. ادامه دارد ... @hdavodabadi
https://www.instagram.com/p/BTFc6DZjuGs ۲ تصویر شهید "هادی ثنایی مقدم" زینت بخش اتاق آقا کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند. عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود: "شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اتاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم." . ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم "حسین بهزاد" افتادم. به آقا گفتم: "آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند." . آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم: "این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است." . با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود: "الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله" دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد. . "هادی ثنایی‌مقدم" يازدهم تيرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دي‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسيد اما پيكرش هيچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تير می‌گویند يادآور مي‌شوند كه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پيكر هادی نبود. . تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پيكر شهيد هادی ثنايي‌مقدم چه آمده است؟ عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پيكرش خورده و او را در زير خاک پنهان كرده و همین امر باعث شده است كه آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند.
https://www.instagram.com/p/BTGV8x4D-n9 ۳ ناگهان یاد کلامی از حسین بهزاد افتادم. به آقا گفتم: "آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند." . آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم: "این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است." . با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود: "الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله" پ.ن. "هادی ثنایی‌مقدم" يازدهم تيرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دي‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسيد اما پيكرش هيچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تير می‌گویند يادآور مي‌شوند كه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پيكر هادی نبود. . تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پيكر شهيد هادی ثنايي‌مقدم چه آمده است؟ عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پيكرش خورده و او را در زير خاک پنهان كرده و همین امر باعث شده است كه آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند. از خون جوانان وطن لاله دمیده :-( از معروفترین عکسهای جنگ این شهید گرانقدر وطن ، شهید هادی ثنایی مقدم لنگرودی ست هیچوقت پیکر پاکش به وطن بازنگشت مادر، به تماشای نمایشگاه عکس شهیدان به گلزار شهدا میرود، این عکس را میبیند. هیچکس نمیدانست نام این شهید چیست. مادر فریاد میزند: این هادی منه! من با دستان خودم این کلاه را برایش بافتم! این هادی منه تنها چهارده سال داشت. و در شلمچه به شهادت رسید. یاد شهیدان وطن زنده باد
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت هفتم 🔴مرخصی چند ساعته فاصله‌ی عملیات «فتح‌المبین» تا «بیت‌المقدس» کم‌تر از یک ماه بود و نیروها خسته شده بودند. از حاج احمد خواستیم نیروها پیش از آماده‌سازی و سازماندهی مجدد برای انجام عملیات، به بروند. اصرار کم‌کم نتیجه داد و حاجی راضی شد تا نیروها به مرخصی بروند؛ به‌شرطی که او هم همراه آنان باشد. همه‌ی گردان سوار اتوبوس شدند و حاجی هم همراه‌شان بود. تا این‌که به منطقه‌ی گلف در نزدیکی اهواز رسیدیم. حاجی ابتدا نیروها را به حمام فرستاد و سپس برای هر نفر یک خرید و گفت: مرخصی تمام شد! برمی‌گردیم منطقه. این فرصت چند ساعته تمام مرخصی گردان بود، در فاصله سه ماه و دو عملیات بزرگ. منبع : سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📸این تصویر شهیدی است که درنوجوانی با ترک یک گناه ونگاه حرام، به درجه بالای عرفانی رسید و درجوانی به دیدار امام زمانش نائل آمد و در۱۹سالگی شهید شد،شهید احمدعلی نیری +بمناسبت سالروز ولادت @Afsaran_ir
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت هشتم 🔴نماز احمد ✍...اگر به نماز‌های احمد کاظمی ‌نگاه می‌کردیم، می‌دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی‌خواند. کسانی که در کنار احمد خوانده اند، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان و مسلط بر نفس خویش بود. منبع : سردار سرتیپ فدوی و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷 https://www.instagram.com/p/BK-vLdwjFq0 خاطره:دعای کمیل دراوج درد ترکش بخشی از استخوان بازو وکتفش را برده بود. عمل سختی بود، باید بخشی از استخوان پا را به کتف پیوند میزدیم. مهدی بیهوش بود اما لب هایش به هم میخورد گفتم شاید از درد هذیان میگوید، گوشم را نزدیک بردم دیدم  واضح دعای کمیل میخواند! شهید مهدی ظل انوار  تولد: 6/6/1336- شیراز سمت: فرمانده ستاد قرارگاه فجر و لشکر ۱۹ فجر شهادت: 19/10/1365- شلمچه – عملیات کربلای 5 یکی درزیر کامنتها ی این مطلب از شهیدنوشته بود: جریان عمل پای شهید ظل انوار و دعای کمیل خوندن ایشون درحال بیهوشی منو خیلی به سمت دعای کمیل کشوند و خیلی ایشونو دوست دارم. و تقریبا ماهی یکدفعه میام سرمزار ایشون. 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠 ☀ مجنون۳۱۳ @majnon313
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت نهم 🔴روایت مجروحیت شهید احمد کاظمی ✍...احمد آقا داشت در حالی که به خط دشمن نگاه میکرد، با بیسیم حرف میزد. در این حین خمپاره افتاد درست کنار تویوتا و منفجر شد، صدای احمد کاظمی را هم شنیدم که گفت: آخ برگشتم طرف احمد. خودم نیز سوزشی در پایم حس کردم. در این گیر و دار اصغر دیزجی گفت: غلامحسین! هم ماشینات زخمی شد هم خودت! نگاه کردم از جایی که در پایم سوزش احساس میکردم ترکش خورده بود. «آخ» احمد آقا هنوز توی گوشم بود، برگشتم طرفش. گفت: ببین اون بند کجا افتاده، شاید پیدا کردی. یک بند از انگشت وسطش را ترکش قطع کرده بود. بند را پیدا کردم و گذاشتیم سر جایش و با گاز و باند بستیم. بعد از این قضیه احمد آقا را راضی کردیم که برود عقب. در این فاصله وضعیت خط و موقعیت دشمن را برای آقا مهدی شرح داد و رفت و فرماندهی لشکرش را سپرد دست آقا مهدی. منتهی از جزیره نرفته بود پس از یکی دو ساعت برگشت به همان سنگر کوچک آقا مهدی. بند انگشت را توی اورژانس انداخته بودند دور. گفته بودند دیگر به دردت نمیخورد. منبع : آشنائی‌ها و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#یادی_از_شهدا 🌷 در تفحص، پیکر شهیدی را پیدا کردیم که کتاب و دفترش همراهش بود! او قمقمه و وسایل اضافی همراه خود نیاورده و نداشت، ولی کسب دانش آن قدر براش مهم بوده که...🌷 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
#وصایای_شهدا شهید عادل عظیم خانی : « روی قبرم گِلی باشد، زیرا در شهرمان کسانی هستند که نان روزمره خود را نمی توانند پیدا کنند.. 🆔 @Pedaran_Asemani
وصیت‌نامه بسیجے۱۷ساله شھید باب اله ڪریمے: طلبڪاریم را بخشیدم. از مال دنیا یڪ #تیشھ و #مالھ دارم آن راهم به جهادسازندگی بدهید #حقوق‌_نجومی معراج الشهدا👇 https://t.me/joinchat/AAAAAD45CsTRCTurAtvcmA
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷 https://www.instagram.com/p/BOh_zx0B_yh 🍃 مدیون ملت وخدمت به انها 🍃 متن خاطره: مسئولینِ روزنامه ی گاردین شنیده بودند که یک دانشجویِ ایرانی توی دانشگاه تورنتویِ کانادا با معدل بالایی رتبه‌ی اول رو به دست آورده. اومدند باهاش مصاحبه‌کردند و مشروح صحبت‌هاش رو با عکسش توی روزنامه چاپ‌کردند. ازش تقاضای اقامت درکانادا شده بود و بهش پیشنهادِ حقوقِ بالا دادند. اما حسن‌گفته بود: باید به ایران برگردم و به ملّتم خدمت کنم ، من مدیون آنها هستم.... 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن آقاسی‌زاده 📚 منبع:کتاب شهاب ، صفحه ۶۰ 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠 ☀ مجنون۳۱۳ @majnon313