#خاطرات_شهدا 🌷
💠خط عاشقی
🔰چهل هفته #شبهای_جمعه از خرم آباد تا جمکران🕌 می آمدیم؛ حاج آقا #نذر داشت. مجید آن موقع کوچک بود👶 همراه مان می آوردیمش.
🔰با من و پدرش طی کرده بود که اگر به #مسجد رسیدیم و خواب بود😴، باید بیدارش کنیم. آن روز توی راه #خوابش برده بود، دل مان نیامد صدایش بزنیم☺️
🔰رفتیم #زیارت مان را کردیم. وقتی رسیدیم به ماشین🚗بیدار شده بود. گفت: شما دوباره من رو بیدار نکردین⁉️ولی من خواب دیدم #امام_زمان اومدن اینجا و یه تاج سفید👑 گذاشتن روی سر من😍
✅ راوی: مادر شهید
🌷#شهید_مجید_زین_الدین
📚برادرفداکارش،حسین کاجی،ص۱۳
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
╭❃-----------------❃╮
🌷 @majnon313
╰❃-----------------❃╯
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨✨✨✨✨﷽✨✨✨✨✨
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
🌷 با ابراهیم به مرخصی آمده بودیم. به ترمینال آمدیم و راهی تهران شدیم. راننده به محض خروج از شهر، صدای نوار ترانه را زیاد کرد. ابراهیم چندبار ذکر صلوات داد و مسافران بلند صلوات فرستادند.
🌷 من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم. دیدم بسیار عصبانی است. مدام خودش را میخورد و ذکر میگفت. دستانش را بهم فشار میداد و چشمانش را میبست.
🌷 حدس زدم بخاطر نوار ترانه است. گفتم: آقا ابراهیم چیزی شده؟! میخوای به راننده بگم ...
نذاشت حرف من تموم بشه و گفت: «قربونت، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه.»
🌷 رفتم و به راننده گفتم: اگه امکان داره خاموشش کنید. راننده گفت: نمیشه. عادت کردم. نمیتونم خاموشش کنم وگرنه خوابم میبره!
🌷 ابراهیم دنبال روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد. از توی جیب خودش قرآن جیبی کوچکی بیرون آورد و با صدای زیبایی که داشت، شروع به قرائت قرآن کرد.
🌷 همه محو صدای دلنشین و ملکوتی او شدند. راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد.
📚 سلام بر ابراهیم2
💥روایتگری شهدا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شفای عجیب مادر توسط فرزند شهید معماریان🌷
راوی :#استاد_نادم
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
♻پرسش ۱۰۴
💠💠♻💠💠♻💠💠♻💠💠♻💠💠
#چرا_خدا_ما_را_آفریده؟
💠💠♻💠💠♻💠💠♻💠💠♻💠💠
ممکن است کسی این سؤال را بکند اما نه از آن جهت که از زندگی مأیوس شده و به بن بست رسیده است ، بلکه از آن جهت که می خواهد فلسفه خلقت را بداندو به دنبال این است که هدف خالق را بشناسد
♻
در جواب این سؤال باید متوجه بود که « خداوند خودش هدف است » ، نه این که هدف داشته باشد به این معنی که مخلوقات خود را ؛ هدف دار خلق می کند تا به کمال شایسته شان برسند . ولی خداوند که کمال مطلق است و هدف همه ی عالم می باشد و ماوراء او کمالی نیست ، نمی شود هدف داشته باشد .
...ادامه
♨️پرسش و پاسخ مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/2066153484C14908f16fb
╭❃-----------------❃╮
🌐 @majnon313
╰❃-----------------❃╯
💠💠♻💠💠♻💠💠♻💠💠♻💠💠
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ| سلام خدا بر شهیدان
🔺 روایتی کوتاه از دیدار اخیر جمعی از خانوادههای شهدا با رهبرانقلاب. ۹۷/۹/۲۱
➕ مصاحبه با فرزندان شهدای مدافع حرم
📡 @TasnimNews
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
👈 شهیدی که در کربلا دفن شد
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده، اشتباه شده، این فرزند من نیست.
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند. کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم. به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم
... سال ها از آن قضیه گذشت. بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است. اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد، مو به تنم سیخ شد
پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم، قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
👌شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه، اونوقت جاده ی آرزوهای من ختم میشه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی، گناه و ...
خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون، جایی برای تو باز نکردیم.
📗 #حکایت_فرزندان_فاطمه، ج1
✍ محمد عامری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠 تازه از جبهه برگشته بود ولی خستگی براش معنی نداشت، رفت سراغ لباسها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرفها رو شست.
مادرم ناراحت شده بود خواهش کرد که این کارها رو نکنه، ولی یونس میگفت: «خاله جون این کارها وظیفه منه، من که هیچ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزی که هستم باید به خانومم #کمک کنم».
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
📕 همسفر شقایق، صفحه ۳۱
شهدا🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم| معرفی موسسه روایت سیره شهدا
🆔 @rasanews_agency
#سیره_شهدا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
وقتی جلو سفره می نشست، دو زانو و مؤدب می نشست. با احترام و آرامش غذا می خورد. می گفت: سفره حرمت دارد. وقتی به پای سفره غذا می آمد که همه غذا خورده بودند و او می آمد و ته مانده غذای دیگران را می خورد. تمام حرکات او عبادت بود. راه رفتنش هم عبادت بود.
همرزم #شهیدعلی_آقا_ماهانی
➕ زندگی به سبک شهدا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨🌸🍃✨﷽✨🌸🍃✨
🌸 #مهریه_همسران_شهدا چه بود؟
♦️مهریه شهید ابراهیم همت:
بنا به درخواست همسر شهید هیچ
مهریه ای در نظر گرفته نشد
♦️مهریه همسر شهیدسیدمحسن صفوی:
شهادت سید محسن صفوی
♦️مهریه همسر شهید جهان آرا:
یک سکه طلا
♦️مهریه همسر لبنانی شهید چمران:
یک جلد قرآن کریم و یک لیره لبنانی
♦️مهریه همسر شهید جلال افشار:
یک چک با مبلغ بسیار پایین
مبلغ چک پس از ازدواج به فرمانده
سپاه اصفهان تقدیم شد تا خرج رزمندگان در جبهه ها شود.
♦️مهریه همسر شهید مهدی باکری:
سلاح کلت کمری شهید و یک جلد قرآن
♦️مهریه همسر شهید ناصر کاظمی:
یک سکه طلا به عشق امام خمینی(ره)
♦️مهریه همسر شهید حسن غفاری:
زیارت شهرهای مکه، مدینه، مشهد،
سامرا، کربلا، نجف، کاظمین
که همگی انجام شده و مهریه ادا شده است.
♦️مهریه شهید صادق عدالت اکبری:
یک سفر حج
♦️مهریه شهید مدافع حرم محسن حججی:
۱۲۴ هزار صلوات، حفظ قرآن، ۵ سکه طلا
و ۱۴ شاخه گل نرگس
به عشق امام زمان (عج)
همسران شهدا عاشقترند
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍃🌺🍁🌸
💐🍂🌸
🍃🌺
🍁
🌷 #روح_الله_هدیه_امام_رضا_بود ...
🌼 روحالله براي من هديه امام رضا(ع) بود. همسري كه امام هشتم به آدم هديه دهد و امام حسين(ع) او را بگيرد وصف نشدني است. من عروس چنين مردي بودم.
🌼 با بچههاي دانشگاه رفته بوديم مشهد. آنجا براي نخستين بار براي ازدواجم دعا كردم. گفتم: يا امام رضا(ع) اگر مردي متدين و اهل تقوا به خواستگاريام بيايد قبول ميكنم. يك ماه بعد از اينكه از مشهد برگشتيم روحالله آمد خواستگاريام.
🌼 از طريق يكي از اقوام با هم آشنا شديم. پدر او از سرداران سپاه است و از مجاهدان ۸سال دفاع مقدس. مادرش فرهنگي بود و روحالله در ۱۵سالگي او را از دست داده بود.
🌼 تداركات ازدواج را در حد و اندازه آبروي خانواده برگزار كرديم. همه چيز خيلي زود سر و سامان گرفت. البته ميدانستم قرار نيست به خانه مردي بروم كه همه امكانات زندگيام از همان اول تأمين باشد. اما معتقد بودم كه با هم كار ميكنيم و زندگيمان را ميسازيم.
🌼 رفتيم حوالي ميدان امام حسين(ع) خانهاي ۴۷متری اجاره كرديم و زندگيمان شروع شد. با اينكه خانهام كوچك بود ولي براي من حكم كاخ داشت كه من ملكهاش بودم. از همان ابتدا ميدانستم با چه كسي ازدواج كردهام
🌼 يعني ميدانستم شهادت و دفاع از كشور حرف اول روحالله است. حرف شهادت در خانهمان بود ولي فكرش را نميكردم روحالله شهيد شود.
📌 راوی : همسر شهید
🌷 #شهید_روح_الله_قربانی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☺️#لبخندبزنرزمنده
یڪے از بچہ ها بود خیلے اهل معنویت
و دعا بود .
برای خودش یہ قبری ڪنده بود . شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد .
ما هم اهل شوخے بودیم .😉
یہ شب مهتابـے سہ ، چهار نفر شدیم توی عقبہ .
گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم .🙄
خلاصہ قابلمہ ی گردان را برداشتیم با بچہ ها رفتیم سراغش .
پشت خاکریز قبرش نشستیم .
اون بنده ی خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ ی شب مےخوند ، دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال !😌
ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تن صدای بالایـے داشت ، گفتیم داخل قابلمہ برای این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ ، بگو : اقراء .😐
یهو دیدیم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش آیہ نازل شده !😰
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت : اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریہ گفت : چے بخونم ؟.
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : بابا ڪرم بخون .😂😂😂
📚 قافلہ نور ، ص 14
#خاطرات_طنز_جبهه
شهدا را یاد کنیم با یک صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 كليپ سیم خاردار
📌 داستان فرماندهی که روی سیم خاردار ها خوابید
🔹 به روایت حجت الاسلام جوشقانیان
🌸کانال ارائه محتوا به راویان
👇👇👇👇
🆔 @ravianerohani