#مواظب_چشماتون_باشید
دو روز مونده بود از سوریه برگردیم
محمد حسین با قرارگاه هماهنگ کرد که به داخل شهر بریم و سوغاتی مختصری برای خانواده هامون تهیه کنیم.
بچه ها لباس شخصی پوشیدن و آماده رفتن شدیم که محمدحسین سفارش هایی کرد و آخر سر گفت ‼️
بچه ها #چشماتون قشنگ شده ، مواظب چشماتون باشید که گناه زیبایی چشماتون 👀رو نگیره .
آره کسی می تونست این حرف رو بزنه که چشمای خودش #پاک باشه
و ما به وضوح نورانیت✨ و پاکی رو توی #چشماش می دیدیم😍
#شهید_محمدحسین_بشیری 🌷
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺🍃
✅ ایده ی جالبِ شهید دکتر محمد علی رهنمون برای تربیت فرزند:
صبح ها بعد از نماز قرآن میخواند
اگه دخترم بیدار بود میگرفتش توی بغل
اگه هم خواب بود کنار رختخوابش مینشست
میگفت اینجا قرآن میخونم
میخوام چشم و گوش بچهام از الان به این چیزا عادت کنه
شهید دکتر محمد علی رهنمون 🌹
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍ #ڪلام_شـهید
ای مومنین، ای پیروان ولایت و ای خانواده ام انقدر انتظار نداشته باشید که این انقلاب و جنگ برای ما چه کار کرد. لحظه ای به آن زمان قبل از انقلاب فکر کنیم که چه احساسی برای اسلام داشتیم و حالا چه احساسی داریم، به آن فکر کنیم که می خواستید قرآن ها را از جامعه بردارندو آن را بی محتوا کنند. به آن فکر کنیم که می خواستند که همه جوانان ما را به انحراف و فساد کشانند و نگذاشتند که ان ها از اسلام چیزی متوجه شوند.
شهید نسبت به همه خواهران چنین سفارش کردند که: ای خواهران مگر این دنیا چقدر ارزش دارد که شما خودتان را در مقابل آن بی ارزش کرده اید. ای خواهران فکر کنید که آیا از این خون های پاک شهیدان و خانواده های شهدا خجالت نمی کشید؟
#شهید_رمضانعلی_بانیان🌺
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره
#خاطرات
حاجتش را از امام رضا (علیه السلام) گرفت
کارهای اعزامش جور نمی شد،
احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود،
یکبار گفت:
دیگر به هیچ کس برای رفتن به #سوریه رو نمی زنم.
آن روز وقتی به #حرم_حضرت_رضا (علیه السلام) وارد شدیم
حال عجیبی داشت.
چشم هایش برق خاصی داشت.
وارد #صحن که شدیم رو به #حرم #سلام داد،
تا #پنجره_فولاد #گریه کنان با حالت تند راه می رفت،
خودش را چسباند به پنجره فولاد،
از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت:
ببین آقا دیگه #سرگردون شدم،
برای #دفاع از حرم #آواره ی شهرها شدم،
#رسوا شدم،
تو #مزار_شهدا انگشت نما شدم.
طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم،
دلم خیلی برایش سوخت، یک #زیارت_نامه از طرف خودم برایش خواندم.
آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است.
نشسته بود رو به روی پنجره فولاد،
نزدیکش شدم بهم #لبخند زد، #تعجب کردم،
گفت:
حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر #اعزام می شوم،
شک نکن.
بعد گفت:
امام رضا (علیه السلام) پارتی ام شد.
درست ماه بعد اعزام شد همانطور که گفته بود.
#شهید_حسین_محرابی
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍃🌹🕊
وقتی شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم.
یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزند😁
اونم التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...😜😅
اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد،
کلافه شده بودیم،🙁
دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم.
خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد،😬
تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه، استخوانی پیدا شد.😳
دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ،😆 به عباس گفتند: بیچاره شهید!
تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.😇
چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!🌷
و کلی خندیدیم ...😂
راوی : #شهیدمجیدپازوکی
خاطره ای از زندگی شهید تفحص #شهیدعباسصابری
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌱🌷🌱
🌷 #دوست_شهید_یعنی :
وقتی با #شهیدی دوست می شوی باید به او #احترام بگذاری
#عاشقش باشی اما #حرمت_نگه_داری
و برای حرمت بین او و خودت #گناه_نکنی
🌷#دوست_شهید یعنی :
وقتی #گناه در #قلبت را می زند
#یاد_نگاهش_بیوفتی و در را باز نکنی
🌷یعنی #محرم_اسرار_قلبت
آن اسراری که هیچ کس نمیداند
بین خودت و خدا و #دوست_شهیدت باشد
امتحان کن ... زندگی ات #زیباتر می شود ....
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
راوی:#پدر_شهید
وقتی من شنیدم که میخواهد برود سوریه اولش مخالفت کردم.آن هم نه به خاطر خودش،به خاطر زن و بچه اش.آن موقع پسر علی تازه ۱۶ ماهه شده بود.من به علی گفتم: تو که این نیت را داشتی بهتر بود ازدواج نمی کردی بچه نداشتی،بچه پدر میخواهد البته این را به خاطر این گفتم که میدانستم علی اگر یک راه را برود تا ته اش میرود میدانستم که رفتنش به سوریه برگشتی ندارد.اما علی همان موقع اسم چندتا از دوستانش را که شهید شده بودند آورد گفت:این یکی سه تا بچه دارد،این یکی دوتا،همه زن و بچه دار بودند.من با آنها چه فرقی دارم؟! این را که گفت دیگر زبانم بسته شد.
شـهـید حاج علی آقاعبداللهی در تاریخ ۹۴/۹/۲۲ پس از دو سال پیگیری موفق به اعزام به سوریه گردید و در تاریخ۹۴/۱۰/۲۳ درسـت ۳۱ روز پـس از اعـزام در سـوریـه حلب مـنـطـقه خـالدیـه خـان طـومــان بـه درجــه رفـیـع شهادت نـائل گردید و پـیـکر مطـهر ایـشـان تـاکنون بـازنـگـشته است و هـمانـطورکه بـه حضرت زهرا«سلام الله علیها» ارادت ویژه ای داشت هـمـاننـد ایـشان بـی نشان ماند.
روحش شاد یادش گرامی با #صلوات
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍃🌺🕊
✨✨حی علی الصلاة✨✨
#نماز_اول_وقت #شهید مهدی زین الدین
"از بچگی یادش داده بودم که نمازهایش را اول وقت بخواند. فرمانده لشکر هم که شد،این قدر رعایت میکرد که رزمندههای دیگر هم به #نمازاول وقت عادت کرده بودند و به فرمانده شان نگاه میکردند. بعد از #شهادتش، چهار نفر از دوستانش در چهار شهر مختلف، خواب دیده بودند. همه یک خواب، که مهدی را با لباس احرام روی کعبه ایستاده است و طواف کنندهها را هدایت و فرماندهی میکند. از او میپرسند: «آقا مهدی! چی شده که شما اینجا هم فرمانده هستی و این مقام را داری؟ » مهدی میگوید: «این برای همان نمازهای اول وقتی است که در دنیا خواندم»."
(به نقل از پدر شهید)
#شهید_مهدی_زین_الدین
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شھـــــدا
‼️وقتی قرار ازدواج گذاشتیم، جنگ آغاز شده بود و خیلیها به من میگفتند چرا با یک خلبان جنگنده ازدواج میکنی؟ حتی سر سفره عقد به خودم گفتم که چرا اینجا نشستم اما زوایای پنهان جسم و روح «علی» مرا جذب کرده بود، تلهپاتی عجیبی با هم داشتیم آنقدر که زیاد صحبت نمیکردیم اما منظور هم را از نگاه یکدیگر میفهمیدیم.
‼️وقتی ازدواج کردیم رفتار و عملکردش طوری شد که من احساس میکردم عشق و علاقه من خیلی بیشتر از اوست. طوری جذب رفتارش شدم که زندگی مشترکمان با آنکه طول کوتاهی داشت اما عرض آن تاکنون ادامه دارد. آدم خاصی بود. مانند گل مریم که وقتی بو میکنید، بوی خوشی از درونش ساطع میشود. نمیتوانم بگویم که ایرادی نداشت اما محاسنش نهادینه بود. از بچه سهساله تا پدربزرگم شیفته رفتارش میشدند چون میدانست که با هر کسی چگونه رفتار کند و تظاهر نمیکرد.
‼️علی دورههای پرواز با «اف 5» را در امریکا گذراند و بعداً خواست تا با اف 14 پرواز کند و چون بعد از انقلاب امکان رفتن به امریکا نبود، دورههای آموزشی را در اصفهان گذراند.
‼️به دلیل محدودیت دورهها ،:شهید بابایی «علی» را انتخاب کرد و گفته بود: «من احتیاج به یک خلبان منضبط و کاری دارم.» امتحان دادنش را به خاطر دارم. هر خلبانی باید 100 مورد از موارد ضروری را برای هواپیمایی که پرواز میکرد از برداشت.
‼️چون تسلط به زبان انگلیسی داشتم برای حفظ موارد به او کمک میکردم تا بتواند به خوبی امتحان دهد. زمانی که امتحانش شروع شد به ساعتم نگاه کردم که 9:22 بود و مواردی را که با هم حفظ کرده بودیم در ذهنم میآوردم، اما چند مورد را فراموش کردم و به ساعتم نگاه کردم. زمانی که علی برگشت و از او درباره امتحان پرسیدم فهمیدم که درهمان ساعت 9:22 همان مورد را که من فراموش کردم او هم فراموش کرده بوده، وقتی این موضوع را فهمید، شوکه شد! ما تلهپاتی عجیبی با هم داشتیم. به هرحال شکر خدا علی در دوره پذیرفته شد و خلبان جنگنده اف 14 شد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#خلبانشهید_علیرضا_بیطرف🌷
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
💠پس از عملیات والفجر1 طى حکمى از سوى حاج همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) مسئول تشکیل گردان حبیببن مظاهر شد و گردانى تشکیل داد که از گردانهاى نمونه لشکر بود. او شعار هرچه خدا خواست همان میشود را چنان در میان نیروهایش جا انداخته بود که در هر موقعیت بحرانى، آن را با صداى بلند تکرار مىکردند. عمران در جمع نیروهایش و سایر رزمندگان به فرمانده عبدالله معروف بود. او محبوب همه بسیجیها بود بهطورى که وقتى در بین آنها حاضر مىشد همه یکصدا فریاد مىزدند «صلّ على محمد، فرمانده گردان ما خوش آمد».
💠در عملیات والفجر4 در منطقه پنجوین، گردان حبیببن مظاهر در قله 1866 از ارتفاعات کانىمانگا 1866 (ارتفاعات کانىمانگا)، بهسمت دشمن پیشروى کرد و سنگرهاى آنها را یکى پس از دیگرى به تصرف درآورد. تنها یک سنگر دشمن سرسختانه مقاومت مىکرد بهطورى که گردان زمینگیر شد و دلهرهاى در بین رزمندگان پدید آمد. در این حال فرمانده عبدالله، سینهخیز بهسوى دشمن رفت و با پرتاب نارنجک به آنان حملهور شد.
💠نیروهاى دشمن نیز بهطرف او نارنجک انداختند که بر اثر انفجار آن عمران مجروح شد. نیروهاى دشمن درصدد پرتاب نارنجک دیگرى بودند که یکى از بسیجیها (شهید خانواده) خود را به عمران رساند و خود را بر روى او انداخت و سپر فرمانده خود شد و در اثر انفجار نارنجک به شهادت رسید.
💠نیروهاى گردان بدن مجروح فرمانده خود را به عقب آوردند اما فرمانده اصرار مىکرد که او را به حال خودش رها کنند و به پاکسازى منطقه عملیاتى ادامه دهند. بعدها وقتى از او سؤال شد که چرا بهتنهایى بهطرف سنگر دشمن حمله کرده است، گفت: «یک فرمانده باید موقعیتشناس باشد، وقتى دید عملیات به مرحلهاى رسیده که نیروهایش دچار تزلزل شدهاند باید خودش دست به کار شود».
#سردارشهید_عمران_پستی🌷
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهید
خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند..اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید بچهها یک دل سیر پدرشان را ندیدند.یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمیخواهی استراحت کنی؟؟
گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است...
#جاویدالاثر_شهید_رحیم_کابلی🌷
#شهدای_خان_طومان
#سالروز_ولادت
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#ڪلام_شهید
خدایا! یک جان بیشتر ندارم و در این آخرین فرازهای وصیتنامه از تو میخواهم که مهدی (عج) ما را برسانی و اگر هم ما زنده نبودیم، آرزو داریم که صدها جان داشتیم تا فدای مهدی (عج) کنیم و این همان مقدمه انقلاب مهدی موعود است به رهبری امام خمینی.
#شهید_محمدصالح_قاسملو🌷
#سـالروز_ولادت
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#لالههای_آسمونی
سيد اهل رفاه و آسايش نبود، شب ها موقع خواب بر روي صخره يا سنگلاخ ها مي خوابيد و مي گفت اين بدن به اندازه كافي استراحت كرده و بايد ادب شود، او اهل تظاهر نبود، خلوص بندگي در او متجلي بود.
#شهید_سیدحمید_میرافضلی🌷
#سالروز_ولادت
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
💠حميد براي اولين بار بود كه ميرفت براي شناسايي. با دو نفر از نيروهاي چمران ميرفته كه همان اوايل دوره ديده بودند. يك افسر ارتش هم با آنها همكاري ميكرد.
💠دو نفر بسيجي و حميد و يك نفر ديگر، شب حركت ميكنند. صبح ميفهمند وسط عراقيها گرفتار شدهاند.
💠افسر ارتشي ميگويد: يعني چه بلايي سرمان ميآيد؟ حميد ميگويد: راحت باشيد!
💠يك آيه قرآن ميخواند و ميگويد: مطمئن باشيد كه آنها ديگر ما را نميبينند.
💠حاج احمد اميني هم آنجا بوده. آية وجعلنا... را ميخوانند و حركت ميكنند.
💠حميد ميگفت: بعد از چهار كيلومتر پيشروي در جبهة عراقيها، تازه آنها متوجه شدند كه ما عراقي نيستيم. شروع كردند به تيراندازي. آن افسر اين چيزها برايش معجزه بود.
💠آنقدر سجده كرد و گريه كرد و «يا حسين(ع)» گفت كه دل همه شكست. ديگر ولمان نكرد. هميشه همه جا فقط با ما ميآمد.
📎مسئول اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا
#شهید_سیدحمید_میرافضلی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۵/۱۱/۱۷ رفسنجان ، کرمان
شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۲۲ جزیرهٔمجنون ، عملیات خیبر
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهید
●نوروز ۹۲ همه ی خانواده به اتفاق محمدحسین عازم سفر حج عمره شدیم. یک شب وقتی برای نماز جماعت مغرب وعشابه "مسجدالنبی رفتیم قرار گذاشتیم بعد از نماز در صحن مسجد النبی یکدیگر را ببینیم.
●همه کنار نزدیکترین دیوار به بقیع کنار هم نشستیم. طوری که شرطه ها به ما شک نکنند و ما را بلند نکنند
●محمدحسین حال خوشی داشت شروع کرد به خواندن "روضه_مادر روضه آتش و میخ و درودیوار و ما آرام گریه میکردیم که شرطه ها متوجه ما نشوند. وقتی به ما نزدیک میشدند محمد حسین صدایش را پایین می آورد و وقتی از ما فاصله میگرفتند بلند روضه می خواند...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#سالروز_ولادت🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🥀 من کفن نمیخواهم...
.
بهار 89 رفت کربلا، یک روز بعد از زیارت بیشتر بچهها رفتند برای خریدن کفن؛ خانمش به حاجرحیم گفت: «خوب است که ما هم اینجا کفن بخریم».حاج رحیم گفت: «من کفن نمیخرم، شما اگر میخواهید بخرید». همان موقع یکی از بچههای هیأت هم به حاجی پیشنهاد داد که بریم و کفن را بخریم، حاجی باز هم گفت: «من کفن نمیخواهم»
پرسید: «چرا؟»
حاجرحیم گفت: «من شهید میشوم و با لباس سپاه دفنم میکنند».
گفت: «جنگ که تمام شده حاجی!»
حاجی در جوابش گفت: «من هیچ وقت از رسیدن به شهادت ناامید نیستم و نخواهم شد»
#شهید_حاجرحیم_کابلی ♥️
#سالروز_ولادت
( شهادت: اردیبهشت ۱۳۹۵_سوریه_خان طومان_
رفقا از ۱۳ شهید اون روز فقط پیکر حاج رحیم برنگشته!!!
دعا کنید ...
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۲۰ جمادی الثانی #سالروز_ولادت #صدیقه_کبری و سالروز ولادت #امام_خمینی ره گرامی باد . 🥀
💠رهبرانقلاب:
ولادت مجاهده فی سبیل الله، شهیده مظلومه، صدیقه کبری، فاطمه زهرا با سالگرد میلاد یکی از برجستهترین و درخشانترین آن نسل مطهر در تاریخ اسلام، مصادف شده است؛ هم روز ولادت کوثر فاطمی است، هم روز ولادت کوثر روحالّلهی است، این فرزند گرامی و عالیقدر هم، خود یک کوثر شد؛ کوثر روحالّلهی. یک نفر یکتنه وارد میدان شد؛ با جاذبههای عظیمی که خدای متعال به برکت خصوصیّات ذاتی و اکتسابی در او قرار داده بود، دلها را مجذوب خود کرد؛ دستها و پاها را به حرکت وادار کرد؛ مغزها را به اندیشیدن انداخت و این حرکت عظیم را در ایران و بیداری عظیم اسلامی را در دنیا به وجود آورد! ۷۸/۷/۹
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سالروز_ولادت
کار هر شبش بود! با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت میکرد، نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایهاش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.»
🌷شهید مصطفی چمران
●ولادت : ۱۳۱۱/۱۲/۱۸ تهران
●شهادت: ۱۳۶۰/۳/۳۱ دهلاویه
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهید
🔹زنگ زده بود که نمی تواند بیاید دنبالم .باید منطقه می ماند. خیلی دلم تنگ شده بود. آن قدر اصرار کردم تا قبول کردخودم بروم.من هم بلیت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد.
🔸کف آشپزخانه تمیز شده بود.همهی میوه های فصل توی یخچال بود؛توی ظرفهای ملامین چیده بودشان .کباب هم آماده بود روی اجاق ،بالای یخچال یک عکس از خودش گذاشته بود ،بایک نامه .
🔹وقتی می آمد خانه ،خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم .بچه را عوض می کرد .شیر براش درست میکرد سفره را می انداخت و جمع می کرد .پا به پای من می نشست لباسها را می شست ،پهن میکرد،خشک می کرد وجمع می کرد.
🔸آنقدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه بهش میگفتم «درسته کم میآی خونه، ولی من تا محبتهای تو رو جمع کنم، برای یک ماه دیگه وقت دارم.»
نگاهم میکرد و میگفت «تو بیشتر از اینا به گردن من حق داری.» یک بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم میشم. وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون میدادم تموم این روزها رو چهطور جبران میکنم.»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ دلاورلشگر۲۷محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_محمدابراهیم_همت🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۲ شهرضا ، اصفهان
●شهادت :۱۳۶۲/۱۲/۱۷ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهید
●بابک جوان امروزی بود اما غیرت_دینی داشت. همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسینی رساند
از آن دست جوانانهای امروزی که غیرت دینیدارند. میگفت: خانم حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم.
●بله، بابکم تیپ امروزی داشت. پسرم همیشه میخندید، خوشتیپ بود و زیبا
بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید. بابک فرزند نسل سوم و چهارم اینانقلاب بود. دلبستگیهای زیادی به زندگی داشت، امروزی بود و تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آلالله و مادرش خانم زینب(س) رها کرد.
✍راوی : مادر شهید
#شهید_بابک_نوری_هریس
#سالروز_ولادت 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#چفیه
وقتی پیکرشراداخل قبرگذاشتم، ازطرف همسرمعززش گفتندمحمودرضا سفارش کرده چفیه ای که ازآقا گرفته بااو دفن شود!
جاخوردم نمی دانستم ازآقاچفیه گرفته، رفتندچفیه راازداخل ماشین آوردند، مانده بودم باپیکرش چه بگویم!
همیشه درارادت به آقا(مقام معظم رهبری) خودم رابالاتر می دانستم، چفیه راکه روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده ام!
دراین چندوقت،یادم هست یکبارچندسال پیش گفت شیعیان دربعضی کشورها بدون وضو تصویر آقارا مس نمی کنند وگفت مااینجا ازشیعیان عقب افتاده ایم.
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#سالروز_ولادت 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهید
🔸ميگفت : سعي ميكنم وقتي به خانه ميروم، نمازهايم را تقريبا جمع و جور و بدون مستحبات بخوانم. زيرا ميخواهم فقط سه چهار روز با خانواده باشم و بعد دوباره وارد كار شوم. واجبات را در كنار زن و فرزندانش انجام ميداد ولي به مستحبات در جبهه عمل ميكرد و مستحبات را در جبهه انجام ميداد. اين براي ما مهم بود. معلم زبانی نبود، معلم عملی بود.
🔹عباس به افراد بزرگتر از خودش خیلی احترام میگذاشت. سه پیرمرد در گروهان ما حضور داشتند. خب به دلیل جهش یکباره من در کارها، دید خاصی به آن سه نفر داشتم. یعنی آنها را ضعیف تر از خودم میدانستم. یک روز به عباس گفتم: این سه پیرمرد را از گروهان بیرون کن، چون دست و پا گیر هستند و یک مرتبه میبینی اسیر دشمن میشوند.
🔸عباس گفت: برادر شیبانی اجازه بدهید در گروهان ما چند حبیب بن مظاهر داشته باشیم تا خداوند به احترام آنها ما را در این عملیات موفق کند.
🔹یکی دیگر از خصلتهاي عباس این بود که او بسيار متواضع بود و متکبر نبود. به دنبال مادیات نبود چون اگر بود بالاخره او در یک ارگانی کار میکرد و همه امکاناتی در اختیار داشت ولی مستضعف زندگی میکرد. خیلی هم به ياد مستضعفين بود . یعنی میخواهم بگوییم عباس معنی شام داشتن یا نداشتن و لباس داشتن یا نداشتن مستضعفین را مي فهميد.
✍به روایت سردارباقرشیبانی
📎رییس ستاد لشگر ۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_حاجعباس_ورامینی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۵ تهران
●شهادت : ۱۳۶۲/۸/۲۸ پنجوین ، عملیات والفجر۴
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊