eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠(۲۷۴) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هفتاد و چهارم:صدام و بشکه باروت 🍂هر روز تهدید آمریکا جدی تر و بیشتر می‌شد و صدام هم که فکر می‌کرد این صرفا تبلیغات و جنگِ زرگریه، کاملا بی‌اعتنایی می‌کرد. من به بچه‌ها می‌گفتم صدام نشسته رویِ یه بشکه باروت و فتیله شو روشن کرده و آخرش منفجر می‌شه. فقط خدا کنه این زمانی باشه که ما اینجا نیستیم. علی‌رغم دو نگرانی بزرگِ گروگان موندن و یا طعمه موشکهای آمریکایی شدن، اما یأس و نا‌امیدی در بین بچه ها اصلاً وجود نداشت و دلمون رو بخدا سپرده بودیم و ته دلمون گواهی می‌داد همان طوری که حماقت صدام کار رو به اینجا رسونده که زمینۀ آزادی اسرا داره فراهم می‌شه، همون خدا هوای ماها رو هم داره و فضل و کرمش شامل حال ما هم می‌شه. ⚡فعلا بازگشت به اردوگاه و دسترسی راحت به حموم و دستشویی و هواخوری بزرگ و آزادی‌های نسبی که عراقیها به ما داده بودن بود و با امیدواری شروع کردیم به برنامه ریزی برای استفاده بهینه از وقتمون. با برگشتمون به اردوگاه ملحق ۱۸ مجددا و بسرعت فعالیتهای فرهنگی و آموزشی از سر گرفته شد و کانون فرهنگی اردوگاه با محوریت حاج آقا باطنی و مرحوم مهندس خالدی شکل گرفت و برنامه‌ها با وسعت و کیفیت بهتر و بالاتری به اجرا دراومد. 📌گروه‌های متعدد تحت پوشش کانون فرهنگی با انسجام و برنامه‌ریزی خوب برای ایجاد محیطی بانشاط و پویا به رقابت با هم پرداختن.گروه مراسمات و مناسبت‌ها، گروه فرهنگی، گروه خدمات، گروه آموزش و غیره همگی، هر کدوم برنامه های زیبایی رو تدارک می‌دیدن. مسئولیت اردوگاه به عبدالکریم مازندرانی سپرده شد. ایشان از من تقاضای کمک و همکاری کرد. من گفتم عبدالکریم اگه هم نمی‌گفتی من رهات نمی‌کردم. یه روز من مسئول فرهنگی بودم و تو کمکم کردی حالا من وظیفه دارم جبران کنم. دو نفری می‌نشستیم و با مشورتِ جامعه روحانیت اردوگاه با محوریت آقای باطنی و سایر چهره‌های علمی و فرهنگی، تلاش می‌کردیم فضای اردوگاه در روزهای پایانی یک فضای کاملا سرزنده، با نشاط و انقلابی باشه و با بیشترین بهره‌وری علمی، آموزشی و معنوی، همراه بشه. 📌کاغذ و قلم هم آزاد شده بود و این کمک خوبی بود تا بتونیم بیشتر فضا رو به سمت آموزش و پرورش ببریم. گروهای متعدد سرود و تئاتر شکل گرفت. سخنرانی در سطح آسایشگاها به صورت منظم انجام می‌شد و در جای جای اردوگاه کلاسهای متعدد در حال برگزاری بود. خلاصه ابتکار عمل به صورت کامل، از دست بعثیها خارج و در اختیار بچه‌های خودمون قرار گرفته بود...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت نود و یک 📝فرصتهای ارزشــــــمند♡ 🌷در عملیّات« والفجر۱»محمد؛ برادر شوهرم؛ از ناحیۀ بازو مجروح شد به طوری که پوست دستش به خاطر اصابت گلوله پاره شده بود که به خاطر شدّت خونریزی او را به بیمارستان منتقل کردند و بعد از یک هفته بستری شدن مرخّص شد و به دیدار خانواده آمد 💛با اینکه پوستش همراه با گوشت روی بازو و استخوانِ کتفش مچاله شده بود، رفته رفته زخمش شکل پلکانی و گنبدی به خود گرفت و مدام باندها خون آلود می شدند. 🌷با این حال محمّد مدام دردش را پنهان می کرد و با اینکه هنوز دو عدد ترکِش در بازویش مانده بود ولی او اصلا اهمیّتی به جراحات وارده نمی داد و میگفت: اینها جنگی اند و برایم حکم عتیقه را دارند . باهمین اوضاع طولی نکشید که محمّد با همان دست مجروح عازم جبهه شد 💛بار آخری که به مرخّصی آمد با همۀ دفعات فرق داشت. حیاطمان مشترک بود، من در اتاق کنار گهواره نشسته بودم و دخترم را می خواباندم هیچ کس گمان نمی کرد که محمّد به این زودی عزم سفر کند، 🌷در همین حال بودم که درِ ایوان به صدا در آمد، وقتی پرده را کنار زدم دیدم محمّد است، در را به رویش گشودم گفتم: بفرما منزل، پرسید: داداش کجاست؟ گفتم: صبح زود تراکتور را برداشت و رفت که زمین ها را شخم بزند. 💛 با اصرار گفتم: تا یک چایی بخوری او هم برگشته، گفت: زن داداش! باید بروم اگر دیر برسم اتوبوس حرکت می کند و من از کاروان اعزام جا می مانم. گفتم: تو که تازه آمده ای؟ چطور میخواهی بروی؟ 🌷گفت: وقت برای خوردن و خوابیدن بسیار است، ما نباید فرصت های ارزشمند را از دست بدهیم و راحت از کنارشان عبور کنیم حالا که خدا باب را به روی مان باز کرده، چرا در خانه بنشینم؟ گفتم: محمّد! جنگ است شوخی بردار که نیست. 💛 لبخندی زد و گفت: در جنگ است و در گنج، این یک امتحان الهی برای همه است، راستش احساس دیگری دارم، نوبتی که باشد نوبت ماست. محمدکوله باری از خاطراتش رابرای خانواده به یادگار گذاشت و برای همیشه از کنارمان رفت... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯