eitaa logo
روایتگری شهدا
22.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🔻امام‌خامنه‌ای: عید غدیر عیدالله‌الاکبر و از همه‌ی اعیاد بالاتر است.عید مبارک غدیر، عید بزرگ خداوند و یکی از مقاطع بسیار مهم و تعیین‌کننده در تاریخ اسلام است.  ۱۳۹۵/۶/۳۰ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خدایا ابتدای 🌤️صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس 🕊️ باعطـر 🌷 🕊️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹 ویژگۍها و نکاتـ‌اخلاقۍ ‌آقا‌ مصطفۍ صدرزاده ـ به فقرا در حد توان خود کمک می‌کرد. ـ اراذل و اوباش محل رو جذب هیئت می‌کرد. ـ از بچگی سعی می‌کرد با دوستانش هماهنگ کند و به مسجد برود. ـ برایش فرقی نمی‌کرد طرف مقابل مذهبی باشد یا نه، کوچک‌تر از او باشد یا بزرگتر، در هرحال ادب را رعایت می‌کرد و احترام می‌گذاشت. 💚ویژگی‌های‌ شهید رو ‌در ‌خودمون‌ تقویت ‌کنیم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻حاج‌قاسم‌سلیمانی: هر کس به مدار مغناطیسی علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) نزدیکتر شد، این مدار بر او اثر می‌گذارد؛ او کمیل‌بن‌زیاد می‌شود، او ابوذر غفاری می‌شود، او سلمان پاک می‌شود. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
روز عیدفطر بود و طبق رسوم ما ، همهٔ اقوام و فامیل در خانهٔ پدر مهمان بودند و من نیز از مصطفی خواستم که با هم به این مهمانی برویم. ولی مصطفی گفت ، شما بروید ، من نمی‌توانم بیایم ، من تنها به مهمانی رفتم. شب هنگام که مطابق عادت خودمان ، مسائل و مشکلات را با مصطفی در میان می‌گذاشتم ، از او پرسیدم که چرا امروز به مهمانی نیامدید؟ مصطفی پاسخ داد ، امروز روز عید بود و بیشتر بچه‌ های مدرسه نیز برای دیدن اقوام و خویشان خود از مدرسه بیرون می‌روند. ولی حدود ۳۰ نفر از بچه ‌های یتیم هستند که هیچ فامیلی ندارند و به ناچار در مدرسه باقی می‌مانند. وقتی بچه‌ هایی که برای تفریح و دیدار اقوام خود رفته بودند بر می‌گردند ، برای بچه‌ های باقی مانده در مدرسه از دیدار فامیل و بازی‌ ها و سرگرمی‌ های خود تعریف می‌کنند. برای اینکه این بچه‌ های یتیم نزد آنها احساس خجالت و افسردگی نکنند ، من امروز در مدرسه ماندم و برای آنها غذا درست کردم و با هم بازی کردیم و من با سرگرمی‌ هایی آنها را شادمان کردم ؛ تا هنگام برگشت آن بچه ‌ها از بیرون ، اینها هم بتوانند از بازی و سرگرمی و تفریح شان در روز عید تعریف کنند..... راوی خانم غاده جابر همسر 📕 یادگاران ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم : دفاع مقدس 🔸صفحه:۷۵ 🔻قسمت هفتاد و یکم : رزمنده ی مبلّغ ✍یک شب حاج قاسم آمدوبین نمازمغرب وعشابابچه هاصحبت کرد.آنهاحاجی راخیلی دوست داشتند. دورش حلقه زده بودندواورامی بوسیدند. حاجی هم آن هاراموردتفقّدقرارمی داد. بچه هاسراپاگوش بودندکه ببینندفرمانده ی عزیزشان چه می گویدتابه آن عمل کنند. صحبت کلیدی وعاشقانه ی حاجی درمورددین وارزش های اسلامی بود:برادران!ماامروزعلاوه براین که بایدرزمنده ی خوبی باشیم،سزاواره که مبلّغ خوبی نیزبرای اسلام،قرآن،اهل بیت وامام باشیم. 🗣️برگرفته ازکتاب بچه های حاج قاسم،خاطرات سردارحسین معروفی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت چهل و پنجم:دلداری دادن شهید پیراینده 🔹️حسین پیراینده سن و سالش تقریبا از همه ما بیشتر بود و حدود سی سال داشت و جبهه های مختلف رو دیده بود و تجربیات ارزشمندی داشت. هر وقت بعثیا میرفتن و تنها می شدیم بچه ها رو دلداری میداد. یه بار گفت: بچه ها فِکر نکنید این شرایط خیلی سخت و غیر قابل تحمله. من زندانی کشیدم و شرایطی خیلی سخت تر ازین رو تجربه کردم. نگران نباشید این وضعیت بزودی تموم می شه و ما رو به اردوگاه می برن و اونجا در آسایش هستیم. حسین می گفت اگه بدونید تو زندان چه شکنجه هایی می دن و چه سختیایی داره اصلا به اینا نمی گید سختی. بابا اینجا خیلی خوبه. ببینید آب داریم. چیزکی می دن بخوریم و ... 🔹️همه می دونستیم این حرفا را بخاطر تسکین و دلداری دادن به ما می گه و دیگه سخت تر از این شرایط متصور نیست، اما صحبتهاش مثل مرهمی تسکین بخش زخمای روحی ما بود. بعد از شهید متقیان بیشتر از همه کتک می خورد و شکنجه می شد ولی به روی خودش نمیاورد و اکثر اوقات لبخندی گوشه لبش بود و این روحیه تو اون شرایط تاثیر زیادی در مقاوم سازی بقیه در مقابل مشکلات داشت. 🔹️یه هفته ای که استخبارات بغداد بودیم، همانطوریکه دَور تا دور اتاق به دیوارا تکیه داده بودیم همدیگه رو دلداری میدادیم. یکی می گفت امسال سال پیروزیه و فوقش تا عید بیشتر اینجا نیستیم. یکی می گفت برمی گردیم ایران و این سختیا خودش خاطره می شه. یکی هم توصیه به ذکر و دعا می کرد. خلاصه همه با هم بودیم و. در اوج سختی، صفا و صمیمیت موج می زد. کسی نا امید نبود . وضعیت کاروان کوچک ما که حالا با رفتن شهید متقیان شده بودیم سی و هفت نفر مثل اردویی شده بود که اومده باشن کوهنوردی. 🔹️تا یکی احساس خستگی می کرد و دلش می گرفت، بقیه سراغش میرفتن و بهش روحیه می دادن. وقتی در اوج فشار و شدت سختی عده ای غمخوار هم باشن و به یکدیگه روحیه بدن، واقعاً تحمل شرایط رو آسونتر می کنه و ما از این نعمت همدلی برخوردار بودیم. البته در کنار همه اینا و سرلوحه همه مسائل دائمی بچه ها و دعوت یکدیگه به با خدا و مدد خواستن از اولیای الهی بود که کار رو آسون می کرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💠 دو ماه صبح ها تا ظهر آب نمی‌خورد تا خودش را جریمه کند برای قضا شدن یک نماز ... 🌺 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
*ماجرای مادری که فرزند شهیدش را غسل داد* آنچه که در تصاویر دیده مي شود ، خانم آفاق بصیری؛ *مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمد‌نژاد»* از لشگر ۲۵ کربلا در استان مازندران است *شهید محمد نژاد* در ادامه عملیات بیت‌المقدس در وسط معرکه جنگ شهر خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سرش به *شهادت* رسید. وقتی به *مادر شهید* گفتند که پسر شما غسل نمی‌خواهد گفت: درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل می‌دهم و کفن می‌پوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و *شهادت* هیچ ترس و واهمه‌ای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و نظام وحضرت امام شده است. این *مادر شهید* خودش وارد قبر شد و از احساس او پرسیدند گفت: خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: *پسرم! سلام مرا به مادرت حضرت زهرا (س) برسان* و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند🌷بندگان خدا این نظام به این آسانی بدست نیامد است مواظب رفتارمان باشیم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐پنج شنبه است ... وعده دیدار با ! تو هم دلت پر ڪشید ؛ به ڪربلا که نشد برویم به گلزار می‌ شود ... 🥀💔 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بخشی از سخنرانی شهید زین‌الدین در جمع خانواده شهدای مفقودالاثر ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | ➖ شهید محمد بروجردی؛ 🔻 دیده بود بروجردی فرمانده ده منطقه است آمده بود پیشش گفته بود، دشمن دارد می آید جلو هیچ امکاناتی نیست بروجردی هم که .... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نقش حاج قاسم در توسعه حرم امام علی(ع)، حرم امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل و حرم امامین عسکریین (ع) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 شهیدی که هنگام استفاده از فضای مجازی وضو می گرفت؛ همیشه وقتی می خواست از فضای مجازی استفاده کند حتماً وضو می گرفت و معتقد بود که این فضا آلوده است و شیطان انسان را در این فضا وسوسه می کند... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم: دفاع مقدس 🔸صفحه: ۷۵ 🔻قسمت هفتاد و دوم: عاقبت بخیر ✍یک روز حاج قاسم برای خواندن نماز صبح و عصر به گردان ما آمد. آن روز علویان در گردان حضور نداشت. بچه ها مثل پروانه دور او‌ می چرخیدند. اطراف گردان تپه های ماسه ای کوچکی با درخت و جنگل بود. بعد از نماز دست مرا گرفت و قدم زنان به آنجا رفتیم و روی خاک ها نشستیم. از دلاوری و فداکاری شهدای کربلای ۵ صحبت کرد. از حاج یونس زنگی آبادی، حاج قاسم میرحسینی حاج مهدی زندی گفت، از آنهایی که تنهایش گذاشتند و رفتند. دلش خیلی گرفته بود. همه اش می گفت: خوشا به سعادت اون هایی که رفتن، معلوم نیست آخر و عاقبت ما که موندیم چی بشه، حسین! دعا کن عاقبت بخیر بشیم. 🗣برگرفته از کتاب حاج قاسم، خاطرات سردار حسین معروفی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت چهل و ششم:در آغوش غواصان کربلای۴ 🔘بعد از یه هفته وضعیت ویژه و استثنایی در استخبارات و تقدیم یه شهید زیر شکنجه، ظاهرا مامورین استخبارات فهمیدن چیزی از ما گیرشون نمیاد و دقِ دلشون رو سر اون روحانی وارسته و نستوه(شهید متقیان) خالی کردن و به این نتیجه رسیدن که ما یه مشت بسیجی بی ترمزیم که هیچی از مسائل نظامی و اسرار جنگ حالیمون نیست. نوبت به انتقالمون به جایی دیگه رسید. دوباره سوارمون کردن تو یه ماشین مخصوص و با دست و چشم بسته از خیابونای بغداد ما رو عبور دادن و وارد مقر جدیدی کردن که اسمش بود. داخل پادگان الرشید زندانی بود که به اون غرفه های الرشید می گفتن. حدود ۴۰۰ نفر از بازمانده های غواصان کربلای چهار حدود یه ماه و نیم بود که در اینجا زندانی بودن. 🔘با ورود به داخل مقر منتظر بودیم این بار نیز ما رو از عبور بدن ، ولی خوشبختانه این بار به هر دلیلی که بود بسلامت وارد مقر پادگان شدیم و خبری از تونل مرگ و وحشت نبود. یه بار دیگه آمار و اسامیمون رو خوندن  و درِ قلعه مانندِ بزرگ آهنی بر روی ما باز شد. یک یک وارد شدیم. غواصای باقیمانده از عاشورای خونین کربلای چهار با روی گشاده به استقبالمون اومدن و ما را به آغوش کشیدن و خوشآمد گفتن. اوضاع عجیبی بود. ده غرفه کوچکِ دوازده تا چهارده متری و یک سالن تنگ و باریک و چند تا دستشویی. توی هر غرفه بین چهل تا  چهل و پنج نفر بود و ما هم بهشون اضافه شدیم و جاشونو تنگ تر کردیم. 🔘غواصانی که روزای طولانی تو آبهای خروشان اروند شنا کرده بودند و روزی چند ساعت داخل آب بودن، حالا یه ماه و نیم بود که رنگِ حموم بخودشون ندیده بودن. موی سر و ریش بلندشون آدمو یادِ انسانای نخستین مینداخت. هنوز چند نفری ازشون همون لباس غواصی رو بر تن داشتن. زخماشون عفونت کرده بود و بوی عفونت همه جا رو گرفته بود. روزانه آب کمی بصورت جیره بندی وجود داشت که صرف نوشیدن در حد رفع می شد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا