💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________
🍀قسمت سیزدهم
🔴این مزرعهها و آبها متعلق به شماست
فصل تابستان بود. روزی به همراه چند تن از #خلبانان پایگاه با خانواده به منطقهای سرسبز و دلپذیر در خارج از محوطه پایگاه رفتیم. بچهها با آب جوی بازی میکردند و ما هم زیراندازی در کنار جوی آب انداختیم. گویا عدهای از اهالی روستاهای آن اطراف متوجه شده بودند که ما از پرسنل نیروی هوایی هستیم؛ به همین خاطر با آوردن میوههای فصل از ما پذیرایی کردند و بیش از حد به ما احترام گذاشتند.
من و دوستانم از این برخورد روستاییان شگفت زده شده بودیم. هنگام آمدن برای سپاسگزاری به یکی از آنها گفتم: ما به شما خیلی زحمت دادیم. او پاسخ داد: همه این مزرعهها و آبها متعلق به شماست. مگر شما از همکاران و دوستان سرهنگ #بابایی نیستید؟ گفتم: چرا. ایشان فرمانده ما هستند. گفت: این موتور آب و این مزارع، برق ده، حمام ده، همهاش را سرهنگ بابایی برای ما ساخته است و شما هم که از دوستان ایشان هستید قدمتان بر روی چشمان ماست. من و دوستانم همگی متحیّر بودیم که شهید بابایی با توجه به مسئولیت سنگین فرماندهی پایگاه و پروازهای پی در پی، چگونه به این مسائل رسیدگی میکردند و در فکر مردم روستاهای اطراف پایگاه بودهاند.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________________________
🍀قسمت چهاردهم
🔴اینها نعمتهای خداوند هستند
یک شب زمانی که جناب سرهنگ بابایی فرمانده پایگاه بودند، به طور اتفاقی به منزل ما آمدند. هنگام پهن کردن سفره، دخترهای من که یکی سه و دیگری چهار ساله بودند، در اطراف سفره میدویدند. من با حالت عصبانیت دست دخترانم را گرفتم و خواستم تا نزد مادرشان بفرستم؛ سرهنگ بابایی به من گفتند: آقاجان! اینها #نعمتهای خداوند هستند و قلب و روح دارند. ممکن است برخورد تند ما در آینده برای آنان خاطره بدی باشد. سپس هر دو را کنار خود نشاند و در حالی که به آرامی و با متانت به آنان غذا میداد، با لحن و کلامی کودکانه به آنان میگفت: از حرف بابا که ناراحت نشدید؟
بچهها در مدتی که شهید بابایی در منزل ما بودند ایشان را رها نمیکردند و پیوسته میخواستند تا با او باشند. چند سال از این ماجرا گذشت. روزی که تیمسار بابایی شهید شدند، دختر بزرگم از من پرسید: بابا این آقای #بابایی کیست که شما اینقدر از او تعریف میکنید؟ من در حالی که میگریستم خاطره آن روز را برایش تعریف کردم. او وقتی که دانست آن شخص شهید بابایی بوده سخت گریست. در حال حاضر هم گاهی دخترانم به من تذکر میدهند که رفتار و اخلاق خوب شهید بابایی را به یاد داشته باشم.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________________
🍀قسمت پانزدهم
🔴یاور درماندگان بود
عباس همیشه درفکر مردم بیبضاعت بود. درفصل تابستان به سراغ کشاورزان و باغبانان پیری که #ناتوان بودند و وضع مالی خوبی نداشتند میرفت و آنان را در برداشت محصولشان یاری میکرد. زمستانها وقتی برف میبارید، پارویی برمیداشت و پشت بامهای خانههای درماندگان و کسانی که به هر دلیل، توانایی انجام کار نداشتند را پارو میکرد.
مدتی قبل از شهادتش، در حال عبور از خیابان سعدی قزوین بودم که ناگهان #عباس را دیدم. او معلولی را که هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت، بردوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود، پارچهای نازک بر سر کشیده بود. من او را شناختم و با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثهای رخ داده است، پیش رفتم. سلام کردم و پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده عباس کجا میروی؟»
او که با دیدن من غافلگیر شده بود، گفت: «پیرمرد را برای #استحمام به گرمابه میبرم. او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته.»
با دیدن این صحنه، تکانی خوردم و در دل روح بلند او را تحسین کردم.
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________________
🍀قسمت شانزدهم
🔴میبرمش حمام
مدتی قبل از شهادتش، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم. او #معلولی را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت، بردوش گرفته بود و برای اینكه شناخته نشود، پارچهای نازك بر سر كشیده بود.
من او را شناختم و با این گمان كه خدای ناكرده برای بستگانش حادثهای رخ داده است، پیش رفتم.
سلام كردم و با شگفتی پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده عباس؟ كجا میروی»
او كه با دیدن من غافلگیر شده بود، اندكی ایستاد وگفت: «پیرمرد را برای استحمام به گرمابه میبرم . او كسی را ندارد و مدتی است كه به #حمام نرفته!»
(راوی: میرزا كرم زمانی)
منبع: برگرفته ازسایت آوینی
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________
🍀قسمت هجدهم
🔴من یک سربازم؛ همانند سربازان دیگر
در قرارگاه رعد هر روز میوهای دسر به ما میدادند. من در طول مدتی که در قرارگاه بودم هیچ وقت ندیدم که شهید بابایی دسرشان را که در آن فصل #پرتقال بود بخورند. با خود فکر میکردم که شاید تمایلی به خوردن پرتقال ندارند. روزی از ایشان پرسیدم: چرا شما دسرتان را نمیخورید؟ ایشان به خاطر اینکه ادب را رعایت کرده باشند گفتند: اتفاقاً پرتقال میوه بسیار مفیدی است. با ویتامین «ث»ای که دارد خوردن آن برای بدن لازم است و شما حتماً دسرتان را بخورید. اما توضیح ندادند که چرا خودشان نمی خورند.
این موضوع همچنان برای من یک معما بود؛ تا اینکه یک روز یکی از دوستان پرتقال دزفولی به قرارگاه آورد. میخواست مقداری از آن را به عنوان #سوغات برای شهید بابایی ببرد. من گفتم: تیمسار بابایی اصلاً علاقهای به پرتقال ندارند. اما او این حرف را نشنیده گرفت و پرتقالها را نزد بابایی برد. با کمال تعجب دیدم که ایشان تعدادی از پرتقالها را با اشتها خوردند. با دیدن این صحنه، از ایشان پرسیدم: جناب سرهنگ! چه حکمتی است که شما پرتقالهای دسر را نمیخورید؛ ولی این پرتقالها را خوردید؟ شهید بابایی گفتند: آقای صراف! من سربازم و غذایم را هم باید غذای سربازی باشد. من یقین دارم این دسرهایی که در اینجا به ما میدهند در دیگر نقاط جبهه به سربازان نمیدهند. پس من هم خود را ملزم میدانم تا همانند آنها از این دسر استفاده نکنم.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
___________________________________________
🍀قسمت نوزدهم
🔴وصیت نامه شهید عباس بابایی
بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
خدايا، خدايا، تو را به جان مهدی(عج) تا انقلاب مهدی(عج) خمينی را نگهدار. به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت میکشم وصيت نامه بنويسم. حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه میکنم.
خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدايا، همسر و فرزندانم را به تو ميسپارم.
خدايا، در اين دنيا چيزی ندارم، هرچه هست از آن توست.
پدر و مادر عزيزم، ما خيلی به اين انقلاب بدهکاريم.
عباس بابايی
۶۱/۴/۲۲
۲۱ ماه مبارک رمضان
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________________________________
🍀قسمت بیستم
🔴به عباس میگفتم چرا منو بدبخت کردی؟
عباس خود را خاک پای #حضرت_علی (ع) هم نمیدانست اما او واقعاً علیوار بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود.
خودش هم میگفت: «زندگی کردن با من سخت است» به شوخی به عباس میگفتم: «پس چرا منو بدبخت کردی؟» او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که #تحمل زندگی با من را داشته باشد».
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________________________________
🍀قسمت بیست ویکم
🔴وقتی شهید بابایی احساس میکرد نورانی شده
عباس علاقه خاصی به #امام_خمینی(ره) داشت. روزی به دیدار امام رفته بود. وقتی آمد به من گفت: «ملیحه، نگاه کن چهرهام چقدر نورانی شده. صورتم میدرخشه». به او گفتم: «حالا این قدر از خودت تعریف نکن». عباس هم در ادامه میگفت: « آخه من از پیش امام آمدهام».
یک بار توفیق داشتیم که #رهبر معظم انقلاب به منزل ما تشریف آوردهاند، ایشان در خاطرهای که از عباس روایت کردند، فرمودند در قضیه بمبگذاری مسجد ابوذر عباس هم در کنارشان بوده است.
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
_______________________________
🍀قسمت بیست ودوم
🔴این آب تبرک است...
در پاتکی که #عراق به منظور پس گرفتن جزایر مجنون انجام داد، بابایی شیمیایی شد و سر او پر شده بود از تاولهای ریزی که خارش داشت.
#تاولها در اثر خاراندن میترکیدند و این مسئله موجب ناراحتی او میشد. به او اصرار کردم تا به بیمارستان برود ولی میگفت که در شرایط فعلی اگر به بیمارستان بروم مرا بستری میکنند.
او پیوسته نگران وضعیت #جنگ بود. در همان روزها، یک روز که به طرف بیرون جزیره مجنون در حرکت بودیم، به برکه آبی که پر از نیزار بود رسیدیم. عباس لحظهای ایستاد و به جریان آب دقت کرد. سپس با حالتی خاص روی به من کرد و گفت: حسن! میدانی این آب کدام آب است؟
گفتم: خب آبی مثل همه آبها. عباس گفت: اگر دقت کنی امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) در #کربلا دستشان را به همین آب زدند. این آب تبرک است. سپس پیاده شد و شروع کرد با آن آب سرش را شست و شو دادن.
او معتقد بود که تاولهای سرش مداوا خواهد شد. چند روز از این ماجرا نگذشته بود، که تمام تاولهای سر او مداوا شد.
ستوان حسن دوشن
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________________________
🍀قسمت بیست وسوم
🔴آخرین هدیه تولد عباس
تولد من اول خرداد است. آخرین هدیه تولد عباس برای من خیلی خندهدار و ابتکاری بود. در آن روز سلما، حسین و محمد خیلی خوشحال بودند. کیک تولدی گرفته بودند. پیش خودم میگفتم: «آفتاب از کدوم طرف درآمده».
پنج نفره جشن گرفتیم. عباس دور تا دور یک #سیب به اندازه سن من چوب کبریت گذاشته بود و آن سیب مثل جوجه تیغی شده بود.
عباس کبریتها را روشن کرد و گفت: «حالا فوت کن!». برای من خیلی عجیب و جذاب بود که عباس چنین ابتکاری را به خرج داده است.
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
_______________________
🍀قسمت بیست وچهارم
🔴هیچ کسی از یک ساعت بعد خود هم خبر ندارد
صبح زود، تیمسار بابایی وارد دفتر معاونت عملیات شد و به آجودان گفت: «پرونده خلبان اغنامیان را بیاورید».
صفحه اول آن نامهای در مورد درخواست #وام بود. آن را امضا کرد و به آجودان گفت: «در مورد وام آقای اغنامیان سریعاً اقدام کنید و از قول من عذرخواهی کنید و بگویید که زودتر از این نتوانستم تقاضایش را بر آورده کنم».
آجودان گفت ببخشید تیمسار شما این همه راه آمدید تا فقط یک برگه وام را امضا کنید!
او در حالی که لبخند میزد گفت آخر ممکن بود دیگر نتوانم آنرا امضا کنم.
او آن روز همه کارهایی را که لازم بود انجام بدهد، انجام داد. سپس به منزل رفت و با مادرِ همسر و فرزندانش سلما، حسین و محمد خداحافظی کرد.
شهید بابایی به گودرزی(راننده تیمسار بابایی) گفت: «آقای گودرزی! شما تشریف ببرید استراحت کنید که انشاءالله بعد از عید #قربان برگردید».
سپس آغوشش گرفت و گفت: «اگر از من بدی یا قصوری دیدی، حلالم کن».
گودرزی گفت: «مگر میخواهید به کجا بروید؟» گفت: «خوب دیگر هیچ کسی از یک ساعت بعد خود هم خبر ندارد».
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________________
🍀قسمت بیست وپنجم
🔴شهادت و طواف به دور کعبه
روز جمعه ۱۵ مرداد ماه سال ۱۳۶۶ و روز عید #قربان بود. تیمسار همراه با «سرهنگ نادری» برای آخرین پرواز، سوار بر هواپیما شدند. هواپیما تأسیسات دشمن را مورد هدف قرار داد. صدای تیمسار در کابین پیچید: «الله اکبر! الله اکبر! الله اکبر!»، میرویم به طرف نیروهای زرهی دشمن. وقتی تیرباران دشمن به پایان رسید، تیمسار گفت: «محمد آقا! برمیگردیم».
چند لحظه بعد صدای عباس فضای کابین را پر کرد. او این مصراع از تعزیه مسلم را زمزمه میکرد: « #مسلم سلامت میکند #یاحسین!».
ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون کرد. او در یک لحظه احساس کرد که به دور کعبه در حال طواف است؛ با صدای نرم و آرام گفت: «لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک...». و آخرین حرف، ناتمام ماند.
سرهنگ نادری، درد شدیدی در ناحیه پشت و بازویش احساس کرد و گیج شده بود. آخرین تلاش خود را به کار گرفت و هواپیما را فرود آورد. با وجود ناتوانی بسیار، از کابین خارج شد. او در حالی که با قدمهای لرزان از هواپیما فاصله میگرفت، نگاهی به کابین شکسته #عباس انداخت.
سرگرد بالازاده با شتاب از هواپیما بالا رفت. لحظاتی بعد در جلو نگاه ماتم زده حاضران، با دست بر سر خود کوبید و فریاد زد: «عباس داخل کابین است». در لحظههای اذان ظهر عید قربان، پیکر پاک تیمسار #بابایی روی دستها تشییع شد و با آمبولانس به بیمارستان پایگاه انتقال یافت.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
_______________
🍀قسمت بیست وششم
🔴خوابی که آرامم کرد
من تا هشت روز بعد از شهادت عباس، نمیتوانستم چیزی بخورم. حتی آب را به زور به خوردم میدادند. میگفتم: «اول باید خواب عباس را ببینم و بعد چیزی بخورم». همه میگفتند: «این طور که تو بیتابی میکنی، عباس به خوابت نمیآید» اما من قبول نمیکردم.
بعد از هشت روز بالاخره خواب شهادت و دست کشیدن روی سر و بوسیدن پیشانیاش را دیدم و آرام شدم.
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________
🍀قسمت بیست وهفتم
🔴شهید در کلام امام و رهبری
رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(ره): «خدا رحمت کند شهید #سعید ما را.»
مقام معظم رهبری(مدظله العالی): «این شهید عزیز انسانی #مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود در طول این چند سالی که من ایشان را میشناختم همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پا بر جا بود.
او هیچگاه به مصالح خود فکر نمیکرد و تنها مصالح سازمان و #انقلاب و اسلام را مدّ نظر داشت، او فرماندهی بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی بود، اما در مقابل اعمال بد و زشت خیلی بیتاب و سختگیر بود.
این شهید عزیز یک انقلابی حقیقی و صادق بود و من به حال او حسرت میخورم و احساس میکنم که در این میدان عظیم و پر #حماسه از او عقب ماندم.»
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام
متن خاکریز خاطرات ۴۳ ✍برخورد جالبِ حاج احمدمتوسلیان با زنی که شوهرش ضد انقلاب بود
#متن_خاطره :
حقوقش روگرفت و از سپاه مریوان اومد بیرون. دید یه زن بچه به بغل، کنار خیابون نشسته و داره گریه میکنه.رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زنگفت: شوهر بی غیرتم من و بچۀ کوچیکم رو رها کرده و رفته تفنگچیکومله شده ، بخدا خیلی وقته یه شکم سیر غذا نخوردیم.حاج احمد بغضش گرفت. دست کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمندهام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیه ی مختصریه، فعلا امور خودتون رو با این بگذرونید، آدرستون رو هم بدین به برادر دستواره ؛ از این به بعد خودش مواد خوراکی میاره درِ خونه بهتون تحویل میده... 📌خاطره ای از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱
#انفاق
#مهربانی
https://www.instagram.com/p/BWKdRcqBWYP/
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
🌱روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام
شهید زین الدین و دنیا زدگی
#شهید_مهدی_زین_الدین
#لباس_نو
#لباس_کهنه
#افلاکی_خاکی
#بسیجی_ساده
https://www.instagram.com/p/BWJ8FWYDoom/
مجنون۳۱۳
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام
متن خاکریز خاطرات ۱۵.
✍کاش این خاطره به گوشِ مسوولین برسد
توی انتخابات چهارمیـن دورۀ مجلس شورای اسلامی رأی آوردیم. با حاج آقا راه افتادیم بریم افتتاحیه... نزدیک ساختمانِ مجلس که رسیدیم حاج آقا ابوترابی گفت: نگهدار... بعد با یه حالت خاصی به درِ ورودی مجلس نگاه کرد وگفت: این در رو ببین؛ اگه ما به وظیفهمون در قبالِ مردم عمل نکنیم ، این در برامون دروازۀ جهنم خواهد بود...
🌷خاطره ای از زندگی سید آزادگان سیدعلیاکبر ابوترابی
📚منبع: کتاب به لطافت باران نوشتهی بیژن کیانی
#مسئولیت_پذیری #وظیفه_شناسی #تکلیف_گرایی
مجنون۳۱۳
https://www.instagram.com/p/BUXWGRXhG_g/
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷
متن خاکریز خاطرات 41 ✍ واکنشِ سردار شهید امیرعباسی در برخورد با زنِ بدحجاب
؟؟ما چگونه ایم؟؟
https://www.instagram.com/p/BV-RYQwh_B6
#متن_خاطره :
کنارِ خیابون مشغولِ صحبت بودیم که یهو دیدم صورت ابراهیم سرخ شد. رد نگاهش رو دنبال کردم، چشمش خورده بود به یک زنِ بدحجاب ...ابراهیم با دلخوری رویش رو برگردوند و گفت:غیرت شوهرش کجا رفته؟ غیرت پدرشکجا رفته؟ غیرت برادرشکجا رفته؟!!! بعد رو کرد به آسمون و با پریشانی گفت: خدایا! تو شـاهد باشکه ما حاضر نیستیم چنین صحنههایِ خلاف دینی رو توی مملکت ببینیم، نکنه بخاطرِ اینا به ما غضب کنی؟ 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید ابراهیم امیرعباسی
📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم5 « منزل امیرعباسی»
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
☀ مجنون۳۱۳
@majnon313 ☀
حاجت گرفتن یک محل از شهید ابراهیم هادی
✍ خواب شیرین دختر خردسال
یک شب جمعه خانمی پیش من آمد و گفت:"آقا، این شیرینیها برای این شهیدِ، همین جا پخش کنین." فکر کردم که از فامیلهای ابراهیمِ، برای همین پرسیدم: "شما شهید هادی رو میشناسین."گفت: نه.
کد خبر: 39299
تاریخ انتشار : شهریور ۲, ۱۳۹۵
به گزارش با حجاب، یکی از مهمترین کارهایی که در محل (خیابان ۱۷ شهریور) انجام شد ترسیم چهره ابراهیم در سال۷۶ زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود روزهای آخر جمعآوری مجموعه سراغ سید رفتم و گفتم: “آقا سید من شنیدم تصویر شهید هادی رو شما ترسیم کردین درسته؟”
سید گفت: “بله! چطورمگه؟” گفتم: “هیچی، فقط میخواستم از شما تشکر کنم چون با این عکس انگار ابراهیم هنوز توی محل هست و حضور داره”.
سید گفت: “من ابراهیم رو نمیشناختم و برای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم. اما بعد از انجام این کار به قدری خدا به زندگی من برکت داد که نمیتونم برات حساب کنم و خیلی چیزها هم از این تصویر دیدم”. با تعجب پرسیدم: “مثلا چی؟”
گفت: “همون زمانی که این عکس را کشیدم و نمایشگاه جلوهگاه شهدا راه افتاد یک شب جمعه خانمی پیش من آمد و گفت:”آقا، این شیرینیها برای این شهیدِ، همین جا پخش کنین.” فکر کردم که از فامیلهای ابراهیمِ، برای همین پرسیدم: “شما شهید هادی رو میشناسین.”گفت: نه، تعجب من رو که دید ادامه داد: “خونه ما همین اطرافِ، من تو زندگی مشکل سختی داشتم. چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو میکشیدین از اینجا رد شدم. با خودم گفتم: خدایا اگه این شهدا پیش تو مقامی دارن به حق این شهید مشکل من رو حل کن. من هم قول میدم نمازهام رو اول وقت بخونم. بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمیدونستم فاتحه خوندم. باور کنید خیلی سریع مشکل من برطرف شد و حالا اومدم که از ایشون تشکر کنم”.
سید ادامه داد: “پارسال دوباره اوضاع کاری من به هم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم. یه بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد میشدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد و خراب شده. من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگها رو برداشتم و شروع کردم به درست کردن تصویرِ شهید. باورکردنی نبود. درست زمانی که کار تصویر تموم شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد و خیلی از گرفتاریهای مالی من برطرف شد”.
بعد ادامه داد: “آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم.کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمیگردونه”.
روی یک تابلو نوشته شده بود: ” رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است، اگر تو با آنها باشی آنها نیز با تو خواهند بود”.
این جمله خیلی حرفها داشت. عصر یک روز شخصی از من سراغ دوستان آقا ابراهیم را گرفت تا از آنها در مورد این شهید سئوال بکند. پرسیدم:”کار شما چیه؟ شاید بتونم کمکتون کنم”.
گفت: “هیچی میخوام بدونم این شهید هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟”
مانده بودم چه بگویم، بعد از چند لحظه سکوت گفتم: “ابراهیم هادی یه شهید گمنامه و قبر نداره، مثل همه شهدای گمنام، حالا برای چی پرسیدی؟” آن آقا که انگار خیلی حالش گرفته شده بود ادامه داد: “خونه ما اطراف تصویر شهید هادی قرار داره. من هم دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی تصویر ایشون رد میشه و میره مدرسه، دخترم یکبار از من پرسید: بابا این آقائه کیه؟ من هم گفتم: اینها رفتن با دشمنا جنگیدن و اجازه ندادن دشمن به ما حمله کنه بعد هم شهید شدن. دخترم از زمانی که این مطلب رو شنید هر وقت از جلوی تصویر ایشون رد میشه به عکس شهید هادی سلام میکنه. چند شب قبل دخترم توی خواب میبینه که این شهید اومده و بهش میگه:” دختر خانم تو هر وقت به من سلام میکنی من جوابت رو میدم. بعد هم برای تو دعا میکنم که با این سن کم اینقدر حجابت رو خوب رعایت میکنی.
حالا هم دخترم از من میپرسه که: این شهید ابراهیمهادی کی بوده ؟ قبرش کجاست که بریم سر قبرش.
من هم که چیزی از این شهید نمیدونستم به شما مراجعه کردم”.
بغض گلویم را گرفته بود. حرفی برای گفتن نداشتم. فقط گفتم به دخترت بگو، اگه میخواهی آقا ابراهیم همیشه برات دعاکند مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهیم تعریف کردم.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص ۲۲۵
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
@Majnon313
🔻لینک گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷
خاکریز خاطرات 37 ✍ اگر همهی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان می شد
#متن_خاطره :
اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چهکاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم...
نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز میخری و میذاری جای یه دونه موزیکه پسرم خورده... 🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی
📚منبع: کتاب احمد ، صفحه 137
#بیت_المال #رزق_حلال #تربیت_فرزند #مراقبه #تقوا
https://www.instagram.com/p/BVuzpflBwbZ
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
☀ مجنون۳۱۳
@majnon313 ☀
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
-----------------------------------------------------------------------
🍀قسمت اول
🔴زندگی نامهی فرماندهای که در آخرین دیدار خود با رهبر، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود.
🔸سرلشکر احمد کاظمی در سال ۱۳۳۸ در نجف آباد اصفهان متولد شد.
🔸با پیدایش جرقههای انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت.
او در سن ۲۰ سالگی به مبارزین فلسطین پیوست و در ۲۲ سالگی فرمانده لشکر نجف اشرف منصوب گردید.
🔸سرلشکر احمد کاظمی در مبارزه با متجاوزان بعثی سمتهایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف، یکسال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت.
شهید کاطمی کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد.
🔸سردار کاظمی در سال ۷۲ حکم فرماندهی منطقه شمال غرب و در سال ۷۹ حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد.
خدمت او به نیروی هوایی طوری بود که دشمنان جمهوری اسلامی ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند.
🔸وی پس از ۵ سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه، در سال ۸۴ حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و طی سه ماه فعالیت شبانهروزی، بیش از ۱۰۰ سفر به تمامی یگانهای نیروی زمینی داشت و وضعیت یگانهای نیروی زمینی را از نزدیک بررسی میکرد.
🔴سرلشکر احمد کاظمی در ۱۹ دی سال ۸۴ در سانحه هوایی در نزدیکی ارومیه به شهادت رسید.
🔸کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند.
سرلشکر کاظمی بنا به وصیتش در جوار شهید خرازی در گلستان شهدا در اصفهان دفن شد.
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
@majnon100
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹روایت گری شهدا در گروه بیان معنوی تلگرام🌹
🌻کرامت شهید سید مجتبی صالحی که پس از شهادت، برگه دخترش را امضاء می کند.
#شهید_سید_مجتبی_صالحی
#کرامات_شهدا
# امضاء_شهید
زهرا صالحی، دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید: آخرین روزهای سال62 بودکه خبر شهادت پدرم به ما رسید. بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یادبود به زادگاه پدرم، خوانسار، رفتند و من هم بعد از هفت روز برای اولین بار به مدرسه رفتم.
همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: «والدین باید امضاکنند.»
آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید برنامه مرا امضا کند، به خواب رفتم.
با گریه خوابم برد. پدرم را دیدم که مثل همیشه خندان و پرنشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت: «زهرا! آن نامه را بیار تا امضا کنم.»
گفتم: «کدام نامه؟»
گفت: «همان نامه ای که امروز توی مدرسه به تو دادند.»
برنامه را آوردم، اما هر خودکاری که برمی داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود. چون می دانستم پدرم باقرمز امضا نمی کند، بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و به او دادم ورفتم آشپزخانه. وقتی برگشتم پدرم راندیدم گریان به دنبال اودویدم اما دیگرپیدایش نکردم.
🌹صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم، از خواب دیشب چیزی یادم نبود. اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم، ناگهان چشمم به آن برنامه افتاد. باورم نمی شد! اما حقیقت داشت. در ستون ملاحظات برنامه، دست خط پدرم بود که به رنگ قرمز نوشته بود: «این جانب رضایت دارم. سیدمجتبی صالحی» و امضا کرده بود. ناگهان خواب شب گذشته به یادم آمد...
آیت الله خزعلی از خانواده شهید صالحی می خواهد تا پیش کسی موضوع را مطرح نکنند علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد. ولی خانم صالحی معتقد است که خصلت مردمی بودن پدر، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند.
مادر، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید:
" سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟ "
با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد:
" اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود. "
تاریخ ولادت شهید 1323 وشهادت 29/11/1362درمنطقه عملیاتی جوانرودکردستان توسط عوامل ضد انقلاب ،زیارتگاه گلزارشهدای علی بن جعفر علیه السلام قم،قطعه 4 ردیف 7
هدیه صلوات این شهید گرانقدر و برای شادی روحمان ،اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم وترحم علی عجزنا واغثنا بحقهم
◀️ شرح ماجرا از زبان همسر شهید در برنامه #روایت_عشق تلگرام باجستجوی نام شهید
بشنویم ⬇️
@Radiomaaref
https://www.instagram.com/p/BWgLcnMjviP
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷