eitaa logo
روایتگری شهدا
23.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بیت ‌المال بود !! کشاورزها کنار جاده اهواز ، دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات می‌گذاشتند ، می‌فروختند. مهدی مدام رفت و آمد داشت ، گفت ، اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد. خودکارش گوشه اتاق بود برداشتم که بنویسم ، یک داد زد ، اون خودکار رو بذار سرجاش !! گفت ، از خودکار خودمون استفاده کن ، اون مال بیت ‌الماله ، نه استفاده شخصی... ترسیدم ، فکر کردم چی شده! ، من فقط می‌خواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم ؛ همین. گفتم ، تو دیگه خیلی سخت می‌گیری ، تا آمدم از فلان و بهمان بگویم ، گفت ، به کسی کار نداشته باش ، ما باید ببینیم حضرت علی (ع) و امام چه طور زندگی می‌کنند...... 📕 نیمه پنهان ماه 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
از فاو با هیئت رزمندگان ، پیاده راه افتاده بود تا بیاید جماران برای دیدار با امام (ره) . در قم توقف یک روزه داشتند ، آمد بود خانه ، کف پاهایش تاول زده بود ! گفتم ، شما به جای صرف کلی وقت و انرژی برای این کار ، می توانستید توی منطقه کارهای دیگری انجام دهید . نگاهی به صورتم انداخت و با خنده گفت ، مادر جان ، ما به عشق امام این راه را آمدیم...... 📕 خط عاشقی ، ج5 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
گفت ، مهناز ! ، من از همه علاقه هایم دل کندم ، از پدر ، مادر ، خواهر و دوستانم بریده ام ، اما در تو گیر کردم ، نمی توانم از تو دل بکنم ، خواهش می کنم دعا کن تا بتوانم از تو هم دل بکنم و شهید بشم ! گفتم ، دعا می کنم تا همیشه پیروز میدان باشی . مهدی گفت ، نه ! ، وقتی بندهای خدا مثل تو اینقدر علاقه در من ایجاد میکند ، خالق این دلبستگی ها و عشق های دنیوی چه کار میکند و چقدر زیباست ! می خواهم بروم و به او برسم به عشق واقعی ! در دنیا دلبستگی و وابستگی و عشق های وجود دارد که انسان را به خودش جذب و دل کندن از دنیا را سخت می کند اما زمانی که بحث وظیفه و تکلیف پیش می آید ، راحت می توان از همه چیز دل کند و رفت..... 📕 پلاک 10 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
سال ۶۴ در طلاییه مجروح شد. زمانی که خانواده به عیادتش رفتند ، پدر که همیشه نگران خانواده و فرزندان او بود گفت خدا را شکر تو دیگر مجروح شدی و به جبهه نمی ‌روی. محمدصادق در جواب پدر لبخندی زد و گفت ، اگر شما به همراه من به جبهه بیایید و معجزات و معنویتی که در جبهه هست را ببینید دیگر این حرف را نمی ‌زنید و ادامه داد ، این بار پایم را در جبهه جا گذاشتم ، و برای آوردن آن باید بروم. با آن وضعیت به جبهه برگشت. معاون لجستیک تیپ الهادی بود که در ۶۶/۱۲/۲۲ در منطقه دربندیخان (ارتفاعات بالامبو) و در عملیات والفجر ۱۰ براثر برخورد ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد... 📕 ستارگان خاکی 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
خیره به آسمان ، حسابی رفته بود توی فکر ، گفتم ، محمد ! ، چی شده !؟ با صدای بغض آلود جواب داد ، بالاخره نفهمیدم اربأ اربا بعنی چه !؟ میگن آدم ، مثل گوشت کوبیده میشه . یا باید بعد از عملیات برم کتاب بخونم تا بفهمم یا باید توی خط بهش برسم !! همین طور هم شد ، توی عملیات یک گلوله توپ خورد به سنگرش و اربأ اربا شد.... 📕 خط عاشقی ، ج1 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
عملیات محرم بود ، توی جاده آسفالت مستقر شده بودیم . پشت بیسیم صدایش کردند ، اسم رمز کله گنده بود ، بیسیم چی صدایش کرد کله گنده با شما کار دارند ، با خنده بیسیم را گرفت و گفت ، کله گنده خودتی !! همه بچه‌ها زدند زیر خنده.... 📕 ستارگان حرم کریمه 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
یک سالی بود که دانشگاه مشهد درس می خواند ، توی این مدت حسابی خودش را به امام رضا (ع) نزدیک کرده بود ، اصلا برای رفتن به حرم و زیارت برنامه داشت ، هر شب یک ساعت قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شد ، وضو می گرفت و می رفت حرم ، نماز شب را همان جا می خواند ، کنار ضریح امام رضا(ع)..... 📕 خط عاشقی ، ج3 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
حال عجیبی داشت ، زودتر از همه بلند شد ، وضو گرفت و قبل از اذان رفت حرم . از صحن گوهرشاد وارد شد و خودش را به ضریح رساند دائم اشک می ریخت انگار روبروی امام رضا (ع) ایستاده ، اشک می ریخت و حرف میزد ، بعد هم رفت یه گوشه و مشغول نماز و زیارت شد . می گفت ، خواب امام رضا(ع) را دیدم ، فرمودند ، بیا حرم و حاجت بگیر ، عملیات کربلای 10 حاجتش را گرفت..... 📕 خط عاشقی ، ج3 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
می گفت ، من غلامرضا هستم و چاکر امام رضا (ع) ،باید هر جوری شده سالی یک بار برم پاپوس امام رضا . برنامه هر سالش بود ، برای 24 ساعت هم شده یک سفر مشهد داشت . یکبار توی یه دوره آموزشی آمد و برای مسافرت دو روز مرخصی خواست ، وقتی علت مرخصی را پرسیدم گفت ، من هر سال میرم پابوسی امام رضا(ع) ، ولی امسال هنوز قسمتم نشد ، اجازه بدید از این مرخصی استفاده کنم.... خلبان 📕 خط عاشقی ، ج3 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
رسم بود شب عملیات بچه‌ها پیشانی بند می بستند ، چشمم به فاضل افتاد ، احساس کردم چهره اش با روزهای دیگر فرق دارد ، یه پیشانی بند روی پیشانی اش بود ، نگاه کردم نوشته بود یا امام رضا ، گفتم ، امشب نور بالا می زنی ! ، اگر خبری هست ما رو هم تحویل بگیر . خندید و گفت ، به برکت اسم امام رضاست ، وگرنه ما که کسی نیستیم . همان شب با پیشانی بند یا امام رضا ، کربلایی شد.... (فاضل) 📕 خط عاشقی ، ج3 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
هر عیدی که می رسید سریع خبرم می کرد تا برویم النگویی ، انگشتری یا زیوری بخریم ... و من هر بار این جواب را داشتم : بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشم هایت به قدر کافی بال و پرم را بسته. و او هر بار می خندید و مجنونم می کرد و می گفت ، اگر جز این می گفتی مایه ی حیرتم بود.... به روایت همسر مدافع حرم 📕 مدافعان حرم 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
از فاو با هیئت رزمندگان ، پیاده راه افتاده بود تا بیاید جماران برای دیدار با امام (ره) . در قم توقف یک روزه داشتند ، آمد بود خانه ، کف پاهایش تاول زده بود ! گفتم ، شما به جای صرف کلی وقت و انرژی برای این کار ، می توانستید توی منطقه کارهای دیگری انجام دهید . نگاهی به صورتم انداخت و با خنده گفت ، مادر جان ، ما به عشق امام این راه را آمدیم...... 📕 خط عاشقی ، ج5 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊