#خـــاطرات_شهدا
شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بیت المال بود !!
کشاورزها کنار جاده اهواز ، دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات میگذاشتند ، میفروختند.
مهدی مدام رفت و آمد داشت ، گفت ، اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد.
خودکارش گوشه اتاق بود برداشتم که بنویسم ، یک داد زد ، اون خودکار رو بذار سرجاش !!
گفت ، از خودکار خودمون استفاده کن ، اون مال بیت الماله ، نه استفاده شخصی...
ترسیدم ، فکر کردم چی شده! ، من فقط میخواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم ؛ همین.
گفتم ، تو دیگه خیلی سخت میگیری ، تا آمدم از فلان و بهمان بگویم ،
گفت ، به کسی کار نداشته باش ، ما باید ببینیم حضرت علی (ع) و امام چه طور زندگی میکنند......
#سردارشهیدمهدی_باکری
📕 نیمه پنهان ماه
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#خاطرات_شهدا
از فاو با هیئت رزمندگان ، پیاده راه افتاده بود تا بیاید جماران برای دیدار با امام (ره) .
در قم توقف یک روزه داشتند ، آمد بود خانه ، کف پاهایش تاول زده بود !
گفتم ، شما به جای صرف کلی وقت و انرژی برای این کار ، می توانستید توی منطقه کارهای دیگری انجام دهید .
نگاهی به صورتم انداخت و با خنده گفت ،
مادر جان ، ما به عشق امام این راه را آمدیم......
#شهیدابوالفضل_کاکایی
📕 خط عاشقی ، ج5
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
گفت ، مهناز ! ، من از همه علاقه هایم دل کندم ، از پدر ، مادر ، خواهر و دوستانم بریده ام ، اما در تو گیر کردم ، نمی توانم از تو دل بکنم ، خواهش می کنم دعا کن تا بتوانم از تو هم دل بکنم و شهید بشم !
گفتم ، دعا می کنم تا همیشه پیروز میدان باشی .
مهدی گفت ، نه ! ، وقتی بندهای خدا مثل تو اینقدر علاقه در من ایجاد میکند ، خالق این دلبستگی ها و عشق های دنیوی چه کار میکند و چقدر زیباست !
می خواهم بروم و به او برسم به عشق واقعی !
در دنیا دلبستگی و وابستگی و عشق های وجود دارد که انسان را به خودش جذب و دل کندن از دنیا را سخت می کند اما زمانی که بحث وظیفه و تکلیف پیش می آید ، راحت می توان از همه چیز دل کند و رفت.....
#شهیدمهدی_شریفی_پور
📕 پلاک 10
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
سال ۶۴ در طلاییه مجروح شد.
زمانی که خانواده به عیادتش رفتند ، پدر که همیشه نگران خانواده و فرزندان او بود گفت خدا را شکر تو دیگر مجروح شدی و به جبهه نمی روی.
محمدصادق در جواب پدر لبخندی زد و گفت ،
اگر شما به همراه من به جبهه بیایید و معجزات و معنویتی که در جبهه هست را ببینید دیگر این حرف را نمی زنید و ادامه داد ،
این بار پایم را در جبهه جا گذاشتم ، و برای آوردن آن باید بروم.
با آن وضعیت به جبهه برگشت.
معاون لجستیک تیپ الهادی بود که در ۶۶/۱۲/۲۲ در منطقه دربندیخان (ارتفاعات بالامبو) و در عملیات والفجر ۱۰ براثر برخورد ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمد...
#شهیدمحمدصادق_انبارلویی
📕 ستارگان خاکی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
خیره به آسمان ، حسابی رفته بود توی فکر ، گفتم ،
محمد ! ، چی شده !؟
با صدای بغض آلود جواب داد ،
بالاخره نفهمیدم اربأ اربا بعنی چه !؟
میگن آدم ، مثل گوشت کوبیده میشه .
یا باید بعد از عملیات برم کتاب بخونم تا بفهمم یا باید توی خط بهش برسم !!
همین طور هم شد ، توی عملیات یک گلوله توپ خورد به سنگرش و اربأ اربا شد....
#شهیدسیدمحمد_شکری
📕 خط عاشقی ، ج1
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
عملیات محرم بود ، توی جاده آسفالت مستقر شده بودیم .
پشت بیسیم صدایش کردند ، اسم رمز کله گنده بود ،
بیسیم چی صدایش کرد کله گنده با شما کار دارند ،
با خنده بیسیم را گرفت و گفت ،
کله گنده خودتی !!
همه بچهها زدند زیر خنده....
#شهیداکبر_غلامپور
📕 ستارگان حرم کریمه
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
یک سالی بود که دانشگاه مشهد درس می خواند ، توی این مدت حسابی خودش را به امام رضا (ع) نزدیک کرده بود ، اصلا برای رفتن به حرم و زیارت برنامه داشت ، هر شب یک ساعت قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شد ، وضو می گرفت و می رفت حرم ، نماز شب را همان جا می خواند ، کنار ضریح امام رضا(ع).....
#شهیدسیدحسین_علم_الهدی
📕 خط عاشقی ، ج3
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
حال عجیبی داشت ، زودتر از همه بلند شد ، وضو گرفت و قبل از اذان رفت حرم .
از صحن گوهرشاد وارد شد و خودش را به ضریح رساند دائم اشک می ریخت انگار روبروی امام رضا (ع) ایستاده ، اشک می ریخت و حرف میزد ، بعد هم رفت یه گوشه و مشغول نماز و زیارت شد . می گفت ،
خواب امام رضا(ع) را دیدم ، فرمودند ، بیا حرم و حاجت بگیر ،
عملیات کربلای 10 حاجتش را گرفت.....
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده
📕 خط عاشقی ، ج3
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
می گفت ، من غلامرضا هستم و چاکر امام رضا (ع) ،باید هر جوری شده سالی یک بار برم پاپوس امام رضا .
برنامه هر سالش بود ، برای 24 ساعت هم شده یک سفر مشهد داشت .
یکبار توی یه دوره آموزشی آمد و برای مسافرت دو روز مرخصی خواست ، وقتی علت مرخصی را پرسیدم گفت ،
من هر سال میرم پابوسی امام رضا(ع) ، ولی امسال هنوز قسمتم نشد ، اجازه بدید از این مرخصی استفاده کنم....
خلبان
#شهیدغلامرضا_فروتن_مقدم
📕 خط عاشقی ، ج3
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
رسم بود شب عملیات بچهها پیشانی بند می بستند ،
چشمم به فاضل افتاد ، احساس کردم چهره اش با روزهای دیگر فرق دارد ، یه پیشانی بند روی پیشانی اش بود ، نگاه کردم نوشته بود یا امام رضا ، گفتم ،
امشب نور بالا می زنی ! ، اگر خبری هست ما رو هم تحویل بگیر .
خندید و گفت ،
به برکت اسم امام رضاست ، وگرنه ما که کسی نیستیم .
همان شب با پیشانی بند یا امام رضا ، کربلایی شد....
#شهیدانوشیروان_رضایی (فاضل)
📕 خط عاشقی ، ج3
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
هر عیدی که می رسید سریع خبرم می کرد تا برویم النگویی ، انگشتری یا زیوری بخریم ...
و من هر بار این جواب را داشتم : بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشم هایت به قدر کافی بال و پرم را بسته.
و او هر بار می خندید و مجنونم می کرد و می گفت ،
اگر جز این می گفتی مایه ی حیرتم بود....
به روایت همسر مدافع حرم
#شهیدمیثم_نجفی
📕 مدافعان حرم
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهدا
از فاو با هیئت رزمندگان ، پیاده راه افتاده بود تا بیاید جماران برای دیدار با امام (ره) .
در قم توقف یک روزه داشتند ، آمد بود خانه ، کف پاهایش تاول زده بود !
گفتم ، شما به جای صرف کلی وقت و انرژی برای این کار ، می توانستید توی منطقه کارهای دیگری انجام دهید .
نگاهی به صورتم انداخت و با خنده گفت ،
مادر جان ، ما به عشق امام این راه را آمدیم......
#شهیدابوالفضل_کاکایی
📕 خط عاشقی ، ج5
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊