⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل چهارم : دفاع مقدس
🔸صفحه: ۷۷
🔻ادامه قسمت هفتاد و چهارم : یا قاسم
✍اما چشمتان روز بد نبیند،یک دکل فلزی شصت متری استتار شده با گونی در میان نخل های سربریده که دور و برش هیچ موجود زنده ای یافت نمی شد و از قرار معلوم، عراقی ها هم خیال می کردند منطقه خالی است، محل ماموریت ما بود.شش نفر بودیم.
صبح ها از دکل علی شیر بالا می رفتیم،تا دم دمه های غروب با دوربینی که در هوای صاف می شد با آن تا سواحل کویت را هم دید،عراقی ها را زیرنظر می گرفتیم،یادداشت هایمان را می نوشتیم و غروب برای شام و استراحت پایین می آمدیم.در آن شب های سوت وکور، ما بودیم و پشه های بی شمار و گزنده ی اروند، که امانمان را بریده بودند.
ادامه دارد.....
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت چهل و نهم:قُلُپ های بزرگ و کوچیک
🍂غرفه های الرشید#سه_مصیبت بزرگ برای بچه ها داشت حداکثر مضیقه از نظر جا و مکان استراحت، حداقل تغذیه و وضعیت اسفناک بهداشت. از نظر تغذیه صرف نظر از کیفیت بسیار نامناسب، از نظر کمی هم به اندازه ای بود که فقط از مرگ افراد جلوگیری می کرد و مصداق بارز بخور و نمیر بود. روزی یه دونه صمون برای سه وعده. دو قاشق شوربا و یه کف دست برنج، تمام سهمیه غذایی یه اسیر در غرفه های الرشید بود. صبحانه حکایتی داره که علیرغم واقعیت شبیه یه طنزه و خودمون وقتی یاد اون وقتا میوفتیم خنده مون می گیره.
🍂قُصعه ظرف غذایی شبیه ماهی تابه و مستطیلی شکل بود که دو دسته داشت و غذای هر غرفه داخل یکی از اونا می ریختن. صبحانه نوعی سوپ رقیق به اسم شوربا بود. شوربا کمی برنج و عدس آبکی بود که در تموم#چهار_سال_اسارت صبحانه دائمی ما بود. سهمیه صبحانه هر نفر تو الرشید دو قُلپ بود. چون ظرفی غیر از همون قصعه نداشتیم و اصلا سهمیه به اندازه ای نبود که توی ظرف ریخته بشه. یکی بعنوان مسئول تقسیم غذا ظرف شوربا رو جلو دهان افراد می برد و هر نفر باید دو قلپ می خورد. قلپ این بود که فرد لبشو می چسبوند به کناره ظرف و به اندازه ای که دهانش پر بشه هُش می کشید. جالب این بود که اکثر روزا مسئول تقسیم صبحونه می گفت امروز سهمیه کمه و هر نفر یه قلپ بزرگ بخوره و یکی کوچیک. واقعا تو اون شدت گرسنگی تشخیص قلپ بزرگ و کوچیک مشکل بود. مسئول تقسیم هم مراقبت می کرد که کسی تخطی نکنه و اگه کسی دو قلپ بزرگ می خورد می گفت مگه نگفتم یکی بزرگ و یکی کوچیک. اون طفلکی هم می گفت والا من سعی کردم کوچیک باشه، ببخشید دیگه.
🍂البته همه بچه ها مراعات میکردن و اونو#حق_الناس می دونستن. تنها کسی که ازین قلپ بزرگ و کوچیک مستثنا بود#نعمت_دهقانیان بچه تهران بود که فکِش شکسته بود و زیر چونه اش سوراخ بود و نمی تونست صمون و برنج بخوره و صبحانه نصف لیوان شوربا بهش می دادن که قورت بده و نمیره. طفلکی برای اینکه شوربا از زیر چونه اش نریزه، یه پارچه دست می گرفت و زیر چونه اش می چشبوند که همون یه ذره شوربا بره تو حلقش...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌤صبــح مان ، نه؛
عمرمـان
همه پُرخیر است؛
با یاد شمـا
خاکیانِ افلاک نشین . . .
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
میگفت:
انقلاب کارمند نمیخواد
آدمِ جهادی میخواد...
یکی که نیت و هدفش از
کار کردن
صرفا کسب درآمد نباشه
فرقِ حاج قاسم با همکارهاش
تویِ همین بود...
#حاج_قاسم
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
برگرد و به یکباره
برانداز و فرو ریز
بنیادِ پلیدِ همهی فاصلهها را...
#سردار_دلها_حاج_قاسم❤️
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#هادےدڵ 🕊'
|هرکے آرزو داشتہ باشہ خیلے خدمت کنہ،
شهید میشہ...
یہ گوشہ دلت پا بده؛
شهدا بغلت کردند.
ما بہ چشم دیدیم اینارو ؛
از این شهدا مدد بگیرید...
+مدد گرفتن از شهدا رسم بزرگے است.
دست بزار رو خاک قبر شهید بگو:
[ ••حسین،بہ حق این شهید ،یہ نگاه بہ ما کن•• ]
#حاجآقاپناهیان
_خدایابہحقاینشهیدبشنوتنہادعـآۍمرا
+شہادٺ..♥️
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل چهارم : دفاع مقدس
🔸صفحه: ۷۷
🔻ادامه قسمت هفتاد و چهارم : یا قاسم
✍حاج قاسم وسواس شدیدی درباره شناسایی و اطلاعات عملیات داشت، به همین خاطر خودش شخصا بر روند جمع آوری اطلاعات نظارت میکرد. هفته ای دومرتبه به همراه حسین یوسف الهی و رمضان راجی زاده فرمانده اطلاعات عملیات برای سرکشی به منطقه می آمدند، برای ما خوراکی و دو وعده غذای گرم می آوردند و اطلاعات جمع آوری شده را دریافت می کردند.
یک روز صبح باد شدیدی می وزید.بر اثر تکان خوردن گونی های روی دکل، عراقی ها متوجه حضور و بالا رفتن ما از دکل شدند. دیری نپایید که دکل با گلوله مستقیم تانکهای عراقی شروع به لرزیدن کرد. ما که بالای آن بودیم، مثل کودکی در گهواره شروع به تکان خوردن کردیم.
حدود بیست گلوله به طرف ما شلیک شد که یکی از آن ها از وسط دکل رد شد.
ادامه دارد.....
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت پنجاه:بهداشت در حد لالیگا
🌴گشنگی یه جوریایی قابل تحمل بود و به مرور معده هامون کوچیک شد و کمتر اذیت می شدیم ، بی خوابی شب و تنگی و مضیقه جای خواب رو هم می شد تا حدودی تو روز جبران کرد، گر چه همیشه مثل معتادا خمار خواب بودیم و حتی یه ساعت خواب راحت نداشتیم، اما#دردِ_بی_درمان، وضعیت وخیم بهداشت بود. ناهار که مقدار کمی برنج بود کف دستمون که آلوده به چرک و خون بود می ریختیم و می خوردیم. حالا بماند که گاهی سهمیه ناهار اندازه یه کف دست بیشتر نبود.
🌴در حالی که غرفه ها وسط پادگان نظامی الرشید بود و با دیوارای بلند و سیم خاردار محصور شده بود و دو درِ بزرگ و قلعه مانند که هیچ راه نفوذی نداشتن در ورودی حیاط غرفه ها و ورودی خود غرفه ها قرار داشت، اما بعثیا بخاطر آزار دادن بچه ها، شب تمامی غرفه ها رو قفل می کردن و از دسترسی به آب و توالت محروم بودیم.عده زیادی هم مجروح و مریض داشتیم که تا روز بعد که در توالت ها باز شوند نمی تونستن ساعات طولانی زمستون تحمل کنند و هیچ سطل و حتی پلاستیکی هم برای قضای حاجت ضروری در اختیارمون نبود.
🔻توالت سیّاری بنام قُصعه🔻
🌴این بود که بچه ها ناچار بودن از همون ظروف غذا «قُصعه» بعنوان توالت سیار استفاده کنن. شب ظرفا پر از ادرار می شد و صبح که درِ توالتا باز می شد، بچه ها ظرفا رو می بردن و با مختصر آبی می شستن و دوباره با اونا غذا می گرفتیم و می خوردیم. بعضی وقتا آنقدر آب کم بود که فقط عین نجاست برطرف می شد و حتی آب به اندازه تطهیر شرعی ظروف در اختیار نبود. یعنی بهداشت در غرفه های الرشید در حد لالیگا بود.
🌴صبح که توالتا باز می شد، با توجه به اینکه پنج شش تا توالت بود و ما نزدیک به پونصد نفر بودیم ساعتها تو صف انتظار بودیم تا بتونیم خودمونو به توالت برسونیم .آب هم بشدت کم و سهمیه بندی بود و لازم بود خودمون رو با شرایط وفق می دادیم و با حداقل آب طهارت مختصری می گرفتیم و خیلی وقتا بدون طهارت برمی گشتیم سرِ جامون. خبری از وضو هم نبود و با همون دستای آلوده و روی کف سیمانی غرفه ها#تیمم میکردیم و نمازمون رو می خوندیم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#جرعه_اۍازوصیت_نامه_شهیدمحمدرضادهقان 🕊🌺
بالهایم هوس با تو پریدن دارد...
بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
و از آن روز سرم میل بریدن دارد
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✨اقتدارتان
بہ صلابت ڪوه
ڪہ #تخریب میڪند
آنچه ڪفر و تڪفیر...
اما امان از آن
لبخند زیبایتان
ڪہ #تخریب میکند
دلِ تنـگ ما را..
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شھیداحمدڪاظمے '!
خودٺانراآمادھڪنیدیعنےچہ؟!
یعنےیڪشھیدهمٺباشید،
یعنےیڪشھیدخرازےباشید(:
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|#شهیدانه🍃#شهیدنویدصفری🕊|
"انشاءاللهیهصداییدمگوشت
آرومبگه:
انشاءالله°#شهید°شی❤️😇"
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مخالفت صریح شهید بهشتی با حجاب اختیاری
▪️یک جوان متدین است خودش چشمشو زیر بیاندازد، اگر خانم ها با هفت رقم آرایش و طنازی از این سو و آن سوی خیابون راه میرن اون آزاده اینم آزاده....
نه آقاجان؛ ما اینجور آزادی رو نفی میکنیم
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل چهارم : دفاع مقدس
🔸صفحه:۷۸
🔻ادامه قسمت هفتادوچهارم : یا قاسم
✍خواست خدا بود که سقوط نکرد .
از ترس آمدیم پایین.
شب حاج قاسم آمد برای سرکشی.
وقتی ما شش نفر را توی سنگر دید، پرسید:
چرا سر پستتون نیستید؟
از سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کردیم.
حسین یوسف الهی با خنده گفت:
خب اگه این دفعه گلوله تانک اومد طرفتون، بلند بگین یاحسین!
مابا تعجب نگاهش کردیم.
رمضان حاجی زاده گفت: اگه گلوله دوم شلیک شد،بگید یارمضان.
حاجی هم پشت بندش گفت: اگه دیدید دارن پشت سر هم می زنن بگین یاحسین!
یارمضان!
یاقاسم!
ماکه فکر می کردیم دارند دستمان می اندازند،قیافه هایمان درهم شد،اما حرف های دلگرم کننده ی حاج قاسم تمام ترس را از وجودمان زدود.
ادامه دارد …
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت پنجاه و یکم :بعثی ها اهل اسراف نبودن
🍂از جمع پونصد نفره بیش از دویست نفر مجروح بدحال داشتیم. منم مجروح بودم ولی از من بدحالتر خیلیا بودن. اواخر بهمن بود و از مجروحیت غواصای کربلای چهار نزدیک دو ماه گذشته بود. همه زخما عفونت کرده بودن و بعثیا حاضر نبودن کسی رو بفرستن بیمارستان. قبل از ورود ما به غرفه ها چند نفر شهید شده بودن و هر آن خطر مرگ برای عده ای وجود داشت. هفته ای یه بار مجروحا را می بردن داخل محوطه و مقدار کمی باند و مختصری ساولون به بهیارای خودمون که بهشون می گفتن «مزمد» میدادن که زخم بچه ها رو پانسمان کنن.
🍂دو سه نفر از بچه ها مثل احمد فراهانی و حسن طاهری شده بودن مزمد و با دلسوزی بچه ها رو پانسمان می کردن. طفلکیا نمی دونستن با این مقدار باند چطور به اون همه زخمی رسیدگی کنن.تو این فقره بعثیا بشدت اهل قناعت بودن و به هیچ وجه اسراف نمی کردن. همه امکاناتی که میاوردن برای ده نفر بیشتر کفایت نمی کرد ولی احمد و حسن مجبور بودن هر دفعه بین صد تا دویست نفر رو پانسمان کنن. زخمای عمیق که مدام از اونا چرک و عفونت خارج می شد با یه ذره ساولون شسته می شدن و با یه لایه باند نازک اونا رو می بستن. این همه رسیدگی اونا به مجروحین ما طی دو ماه بود.
🍂گاهی هم بندرت چند تا قرص و کپسول می دادن. در مدت دو هفته ای که من در الرشید بودم یه بار پانسمان شدم و حتی یه دونه قرص رو زبونم نرفت.
🍂فاصله ی بین دو رسیدگی اونقدر زیاد بود که ناچار بودیم حداکثر صرفه جویی رو تو باندها انجام بدیم. به همین خاطر دو سه روز یه بار همون باندای کثیف رو باز می کردیم و با مقدار کمی آب می شستیم و بارها از اونا استفاده می کردیم. بعداز چند روز باندا مثل قیر سیاه و کثیف می شدن ولی باز اونا رو دور نمینداختیم. فقط می خواستیم یه چیزی رو زخمامون باشه که تو اون ازدحام که بدنمون زیاد بهم می خورد، مرتب دچار خونریزی نشیم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✨ستارھها
هـیچوقت از یادِ آسمان نمےروند!
بگذار دلِ من
آسمان باشد و
یادِ تـو ستارھ...✨
#شهید_علی_صیاد_شیرازی🥀💔
#عالیات_مرصاد
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
بچہ کہ بودیم
وقتے مےرفٺیم خونہ دوسٺمون
مےگفٺند: مامانٺ میدونہ اینجایے!؟
نگرآنٺ نشہ؟!
حالا ٺو چندسالہ اینجایے!
مامانٺ خبر داره؟
نگرآنٺ شدہ ها...!
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯