eitaa logo
روایتگری شهدا
22.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤عرض سلام و شب به خير به همه ی همراهان بیان معنوی💐 📝با يک قسمت ديگه از زندگی نامه شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨قسمت دوم 🔻نوجوانی،آغازمبارزه 🔷نوجوانی، دوره شکلگیری شخصیت انسانهاست. در همین دوره است که شالوده شخصیت انسان پیریزی شده و آینده شخص ترسیم میشود. شهید زینالدین در دوران نوجوانی، از محضر معلم اخلاق، حضرت آیتاللّه مدنی کسب فیض کرد. در آن روزها، این انسان وارسته، از طرف رژیم طاغوت به شهر خرمآباد تبعید شده بود. زینالدین از همان زمان، راه و رسم مبارزه با طاغوتیان را آموخت. 🔶همچنین در همان ایام، حزب رستاخیز که وابسته به رژیم پهلوی بود، شروع به عضوگیری از بچههای دبیرستانی خرمآباد کرد. در دبیرستانی که شهید زینالدین در آن تحصیل میکرد، تنها دو نفر از عضویت در این حزب امتناع کردند که یکی شهید مهدی زینالدین بود و دیگری دوستش و سرانجام این کار، به اخراج ایشان از دبیرستان انجامید. چون دبیرستان دیگری در رشته ریاضی نبود، شهید زینالدین ناچار شد در رشته تجربی ادامه تحصیل داده و دیپلم تجربی بگیرد. اواخر عمر رژیم پهلوی، اعتصابات عمومی بیشتر شهرهای این مرز و بوم را فرا گرفته بود. این حرکات عمومی مردمی، باعث تعطیلی مغازهها و ادارات و کارخانهها شده بود. شهید زینالدین هم جهت پیوستن به صف انقلاب مغازه پدر را تعطیل کرد، ولی کسب دانش برای او تعطیل نشد و یادگیری زبانخارجی در اولویت کاری او قرار گرفت؛ زیرا قصد عزیمت به یکی از کشورهای خارجی برای ادامه تحصیل داشت. او با چهار دانشگاه از دانشگاههای فرانسه مکاتبه کرد و بعد از مدتی، نامه قبولی از یکی از آنها دریافت کرد. بعد برای انتخاب یکی از دانشگاهها، به یکی از دوستانش که به تازگی از فرانسه برگشته بود مراجعه کرد، او در جواب گفته بود: در فرانسه خدمت حضرت امام رسیدم، ایشان فرمود: «به ایران برگردید؛ زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است». و این سخن، باعث انصراف شهید زینالدین از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل میشود. 🔷پس از انقلاب ۵۷ به واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و نقش پررنگی در سرکوب گروههای ضد انقلاب در تبریز و قم بر عهده داشت.پس از آغاز جنگ ایران و عراق وی به همراه یک گروه صد نفره با گذراندن آموزش‌های کوتاه به جبهه رفتند. وی پس از مدتی مسئول واحد شناسایی و بعد از آن مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دزفول و سوسنگرد شد و پس از مدتی به سمت فرماندهی تیپ علی ابن ابیطالب دست یافت.در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ همراه با برادرش مجید به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت با گروه‌های مسلح جدایی طلب ضد انقلاب درگیر شده و به شهادت رسید. پیکر مطهرش در قطعه ۵ گلزار شهدای قم ارمید تا محلی برا ی زیارت عاشقان ودلدادگان راهیان کوی عشق باشد. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🔆گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨قسمت سوم 🔻مردی به رنگ خاک 🔶شهید زینالدین، آنقدر خاکی و بیآلایش بود که بسیاری از اوقات، او را به عنوان فرمانده نمیشناختند. لباسهای ساده بسیجی، و تواضع بسیار، از ویژگیهای بارز اخلاقی او بود. یکی از بسیجیان در این باره میگوید: یک روز که برای نماز جماعت به حسینیه لشگر رفته بودم، پس از نمازظهر اعلام کردند که از سخنرانی برادر مهدی زینالدین فرمانده لشکر استفاده میکنیم. من هنوز ایشان را نمیشناختم با خود گفتم که فرمانده لشگر حتما با تشریفات خاصی میآید. در افکار خود بودم که ناگاه یک نفر از کنار من بلند شد و به راه افتاد و پشت تریبون قرار گرفت و مشغول صحبت شد. خیلی تعجب کردم؛ چون او تا چند لحظه قبل در کنار من نشسته بود و کسی هم همراهش نبود. صحبت ایشان که تمام شد، دوباره در کنار من نشست. اینجا بود که شهید زینالدین را شناختم. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✍ به‌بهانه ۲۲اسفند، روزشهید؛ 🌷گذر از سیم‌خاردار نفس؛ لازمه حضور درمعبر شهادت hawzahnews.com/detail/News/411015 همه ما مدیون خون های مطهر شهیدان هستیم؛ آنانی که ابتدا از سیم خاردار نفس گذشتند...
هر چه مے کِشیم از دست این " نام " هاست و این را #شهـید_گمنـام خوب فهمـیده است .... #دلنوشته
یک کیسه کوچک سفید آوردند بر قاب دل شکسه عید آوردند شهر از تپش فرشته ها نور گرفت وقتی خبر آمد که شهید آوردند @khat_kesh
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/wkFlZS 🔴گردان خط شکن گردان عبدالله معروف شده بود به گردان خط شکن، ‌حتی یک عملیات نداشتیم که نیروی پشتیبانی باشد، ‌فقط خط شکن بود. یادم هست آن وقت‌ها مسئول لشکر بود. حاجی برونسی می‌آمد پیشم می‌گفت: اخوان، ‌تخریب چی‌هایی رو به من بده که تا آخر کار،‌ پای رفتن داشته باشن. می‌پرسیدم: چطور؟ می‌گفت: چون گردان من گردان عبدالله هست؛ یعنی گردان خط شکن. راست هم می‌گفت: همیشه دورترین و صعب‌العبورترین مسیرها را توی عملیات‌ها،‌ به گردان او می‌دادند. رو همین حساب، اسم برونسی،‌ هم پیش خودی‌ها معروف بود،‌ هم پیش دشمن. بارها توی رادیو اسمش را با غیظ می‌آوردند و کلی ناسزا می‌گفتند. برای سرش هم،‌ مثل سر شهید کاوه،‌ جایزه گذاشته بودند. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
سهم خانواده ی من... 🌷🌷🌷یک روز با دو تا از همرزمانش آمده بودند خانه. خانه کوچک بود و تا دلت بخواهد، گرم. تابستان بود و عرق، همینطور شر و شر از سر و رومان می ریخت پایین. رفتم آشپزخانه. یک پارچ آب یخ درست کردم و برایشان بردم. در همین حال، یکی از دوست‌های عبدالحسین، سینه‌ای صاف کرد و گفت: ببخشید حاج آقا. عبدالحسین صورتش را تمام رخ برگرداند طرف او. گفت: اگر جسارت نباشه، می خواستم بگم اون کولری رو که دادین به اون بنده ی خدا، برای خونه ی خودتون که خیلی واجب تر بود. یکی دیگر به تایید حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اینجا خیلی بیشتر گرما می‌خورن. کنجکاو شدم و با خودم گفتم: پس شوهر ما کولر هم تقسیم میکنه. منتظر بودم ببینم عبدالحسین چه می گوید. خنده ای کرد و گفت: این حرف‌ها چیه میزنین؟ رفیقش گفت: جدی میگیم حاج آقا. باز خندید و گفت: شوخی نکن بابا جلو این زن‌ها، الان خانم ما باورش میشه و فکر میکنه اجازه ی تقسیم تمام کولرهای دنیا دست ماست. انگار فهمیدند عبدالحسین دوست ندارد راجع به این موضوع صحبت شود؛ دیگر چیزی نگفتند. من هم خیال کولر را از سرم بیرون کردم. می‌دانستم کاری که نباید بکند، نمی‌کند. از اتاق آمدم بیرون. بعد از شهادتش، همان رفیقش گفت: اون روز، وقتی شما از اتاق رفتی بیرون، حاج آقا گفت: میشه اون خانواده ای که شهید دادن، اون مادر شهیدی که جگرش داغ داره، توی گرما باشه و بچه‌های من زیر کولر باشند؟؟؟ کولر سهم مادر شهیده، خانواده‌ی من گرما رو می‌تونن تحمل کنن. از این گذشته، خانواده‌ی من توی انقلاب سهمی ندارن که بخوان کولر بیت‌المال رو بگیرن.🌷🌷🌷 📚 کتاب خاک‌های نرم کوشک، صفحه 138 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🌟قسمت پنجم 🔻جنگ و خلاقیت شهید زینالدین جنگ، عرصه بروز استعدادهای نهفته فرزندانی بود که به عشق خمینیکبیر به صف مجاهدان راه حق پیوستند. با شروع جنگ، میدان بروز این خلاقیتها و استعدادها فراهم شد. یکی از فرماندهان ارشد نظامی میگوید: در جنگ خیبر که منجر به آزادسازی جزایر مجنون واقع در هورالهویزه، در شرق رودخانه دجله گردید، برای اولین بار طلسم جنگ در روز شکسته شد. ما سعی میکردیم از جنگ روزانه، به خاطر مشکلاتی که داشت، پرهیز کنیم، ولی با خلاقیت شهید زینالدین، ما جنگ در روز را آغاز کردیم و به نتیجه هم رسیدیم. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/LtsHWm 🔴جعبه های خالی مهمات بعد یکی از عملیات‌ها آمد مرخصی. در را که به روش باز کردم، چشمم افتاد به دوتا جعبه، از این جعبه‌های خالی بود. بعد از سلام و احوالپرسی، به جعبه‌ها اشاره کردم و پرسیدم: اینا رو برای چی آوردین؟ گفت: آوردم که بچه‌ها دفتر و کتابشون رو بگذارن توش... . موقعی که جعبه ها را از ماشین گذاشته بود پایین، یکی از زن‌های همسایه هم دیده بود. بعداً به من گفت: آقای برونسی انگار این دفعه دست پر اومدن. منظورش را نگرفتم. من و منی کرد و به اشاره گفت: جعبه‌ها. تا اسم جعبه را آورد، صورتم داغ شد؛ معنی دست پر بودن را فهمیدم. زود در جوابش گفتم: اون جعبه ها بودن! گفت: از ما دیگه نمی‌خواد پنهان کنین، ما که غریبه نیستیم؛ بالاخره حاج آقا هر چی بوده، آوردن. با عصبانیت راهم را کشیدم و رفتم خانه. عبدالحسین وقتی موضوع را فهمید، خونسرد گفت: این حرفا که ناراحتی نداره. گفت: باید به اون خانم می‌گفتی که این راه بازه، شوهر من رفته آورده، شما هم برین بیارین. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
تصاویر زیبا از نورپردازی گلزار شهدا کرمان، به همت استانداری و بنیاد شهید استان
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🌟قسمت ششم 🔻وداع آخر 🔷روزهای آخر زندگی شهید مهدی زینالدین حال و هوایی دیگر داشت و نورانیت چهرهاش، خبر از یک واقعه بزرگ میداد. این اتفاقات توجه مادرش را هم جلب کرده بود. پدر شهید زینالدین میگوید: «روز جمعه، آقا مهدی از یکی از شهرها تماس گرفت و با مادرش صحبت کرد. مجید (برادر کوچک آقا مهدی که با هم به شهادت رسیدند) هم بعد از مدتی زنگ زد و با مادرش صحبت کرد. بعد از اتمام تلفن، مادرش برگشت و گفت: «بچهها با من خداحافظی کردند و من مطمئن هستم که این آخرین خداحافظی بود. در صحبتهای آقامهدی چیز عجیبی دیدم که خبر از خداحافظی آخر میداد». این آخرین تماس مهدی با ما بود. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🌟قسمت هفتم 🔻عروج عاشقانه 🔷شهادت، هنر مردان الهی است و مردان خدا زیبنده شهادتاند و به راستی که خط سرخ شهادت، میراث بزرگ انبیای الهی است. در هشت سال جنگ تحمیلی خداجویان مخلص ایران اسلامی، با این عشق سرخ همآغوش شدند و بر فراز قله سعادت گام نهادند. مهدی زینالدین از جمله مردان الهی بود که به این فیض رسید. سرانجام آن حادثه بزرگ و خبر وحشتانگیزی که هموراه لشگر 17 علیبنابیطالب قم از آن هراسان بود، به وقوع پیوست و خبر پرواز سید مهدی زینالدین، به گوش رسید. شهیدزینالدین در مأموریتی که از کرمانشاه به سوی سردشتِ آذربایجان غربی درحرکت بود، با گروههای ضد انقلاب درگیر شد و به فیض شهادت نائل گردید. مزار ایشان در گلزار شهدای علیبنجعفر قم، زیارتگاه عاشقان شهادت است. روحش شاد و یادش جاودان باد. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🌟قسمت هشتم 🔻 تسلیت رهبری 🔷 رهبر فرزانه انقلاب، که در زمان شهادت شهید زینالدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند، برای ارج نهادن به مقام این شهید بزرگ و خدمات چندین ساله این فرمانده جوانْ طی پیامی به جانشین شهید زینالدین در لشکر 17 علیبنابیطالب، از مقام ایشان تجلیل کردند که متن پیام بدین شرح است: «برادر اسماعیل صادقی، مسئول ستاد لشگر 17 قم (ایشان نیز در یکی از عملیاتها به شهادت رسید) متقابلاً شهادت سردار شجاع اسلام مهدی زینالدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت میگویم. بیشک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ اسلامی مصممتر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد». ایشان هم چنین در پیام دیگری خطاب به مسئولان لشکر 17 علیبنابیطالب قم میفرمایند: «سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زینالدین که به حق میتوان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغدار کرد. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#یادی_از_شهدا 🌷وقت ناهار رفتم پشت یه تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه‌های نان رو از روی زمین برمی‌داره، تمیز می‌کنه و می‌خوره. اونقدر ناراحت...🌷 #شهید_کاظم_نجفی_رستگار 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی https://goo.gl/z7kjcX 🔴رادیوی عراق: بروسلی کشته شد! توی یکی از عملیات‌ها چهار،‌ پنج تا شهید و زخمی از گردان عبدالله افتادند دست دشمن. شب با خود حاجی نشستیم پای رادیو . همان اول اخبارش،‌ گوینده با آب و تاب گفت: تیپ عبدالله به فرماندهی (برای گفتن بروسلی، دو تا احتمال می‌دادیم دشمن یا تلفظ صحیحش را نمی‌دانست، یا اینکه گمان می‌کرد آن مرد والا مقام هم مثل قهرمانان و هنرپیشه‌های فیلم‌ها است!) تارومار شد. تا این را شنیدیم،‌ دوتایی با هم زدیم زیر خنده. دنباله وراجی‌شان،‌از کشتن بروسلی گفتند و دروغ‌های شاخ دار دیگر. حاجی بلند می‌خندید. به او گفتم: پس من برم بگم برات حلوا درست کنن که یک مراسم ختمی بگیریم. با خنده گفت: منم باید برم به مسئول لشکر بگم دیگه من فرمانده گردان نیستم،‌ فرمانده تیپم. کمی بعد رادیو را خاموش کرد. قیافه جدی به خودش گرفت و آهسته گفت: اخوان،‌ یک گلوله‌ای روش نوشته برونسی،‌ فقط اون می‌آد می‌خوره به پیشانی زندگی من. هیچ گلوله دیگه‌ای نمی‌آد،‌ مطمئن مطمئنم. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین https://goo.gl/jVb2bw 🔴پس کی نوبت من می‌شه؟ از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می‌کرد! رفتم توی راهرو حدس می‌زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی می‌خواند وقتی فهمیدم است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف می‌زند. حرف نمی‌زد ناله می‌کرد و درد و دل. اسم دوستان شهیدش را می‌برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می‌زد و تو های و هوی گریه می‌نالید: اونا همه رفتن جان پس کی نوبت من می‌شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟... منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌷 هوالشّهید 🌷 ما شما را به هر زبانی که ترجمہ کردیم عشق شدید ... ای شهیـ❤️ـدان عشـ❤️ـــق مدیـون شماست... 🌹🍃 @mabareshohada 🍃🌹
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🌟قسمت نهم 🔻زین الدین در نگاه همسر لحظه لحظه زندگی انسانهای وارسته، سرشار از خاطرات ناب و به یادماندنی است که هرکدام درسی است برای رهپویان عشق. همسر شهید زینالدین درباره ایشان میگوید: «اولین خصوصیتی که میتوانم از او بگویم، راز و نیازی است که با خدا میکرد و آن نمازهایی است که با خلوص نیّت و توجه میخواند. دوست داشت مثل ائمه اطهار ساده زندگی کند. در برخورد اولی که با هم داشتیم، تمام مسائل را برایم گفت او میگفت: انتهای راه من شهادت است، با این حرفها و تذکرات قبلی که داده بود، مشکلات نبودنش در خانه برایم راحت بود» 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷🌷🌷پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود! خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود. به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و از حضرت زهرا علیها سلام بخواند. شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، اما فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!! اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هر که گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.🌷🌷🌷 📚 کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🌟قسمت دهم 🔻همنوا با زینالدین 🔶صحبت عاشق و معشوق شنیدنی است. عاشقی که در فراق معشوق میسوزد، چنان لب به زمزمه میگشاید که هر بینندهای را به حیرت وامیدارد. تاریکی شب و سرزمین خاموش جنوب، محلی مناسب برای نجواهای شبانه زینالدین بود. او عاشق دل سوختهای بود که میگفت: انشاءاللّه که خداوند ما را دمی به خودمان وامگذارد تا بتوانیم این راه خونبار حسین را به پایان برسانیم. خدایا، سعادت ابدی را نصیب ما بگردان. بارالها، چه در پیروزی و چه در شکست، قلبهای ما متوجه توست، خدایا، این قلبهای شیفته خودت را از بلایا و خبائث دنیایی پاک بگردان. خدایا، این جانِ ناقابل را از ما قبول فرما و در عوضِ آن، اسلام را پیروز کن و به آبروی فاطمه زهرا علیهاالسلام از گناهان ما درگذر. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🌟قسمت یازدهم 🔻چهرهای بشّاش 🔷مردان الهی چهرهای بشاش دارند و اگر غمی هم باشد، در سینه مخفی میکنند. آنها همیشه به زندگی لبخند میزنند و از سیاهیهای زندگی شکوهای ندارند. شهیدزینالدین یکی از این مردان الهی بود. یکی از سرداران میگوید: «من همیشه در قیافه شهیدزینالدین این بشاش بودن را میدیدم. او مأموریتها را هرقدر هم که سخت بود انجام میداد، ولی چهرهاش به طرز عجیبی خندان بود». 🔻حدیث نفس 🔶دل عاشق، جایگاه معشوق است و دل مؤمنْ جایگاه معبود، ولی آنان که به وصال یار رسیدند، در آینه دلْ غیر از جمال دوست ندیدند. زینالدین عاشق بیقراری بود که مقصدی جز رسیدن به معبود نمیدید. یکی از دوستان شهید میگوید: «زینالدین در میان بسیجیان از محبوبیت خاصی برخوردار بود. او را بالای دستان پرمحبت خود میگرفتند و با شور و عشق، شعار سرمیدادند. یکبار که چنین اتفاقی افتاد و مهدی توانست خود را از چنگ بچهها برهاند با چشمانی اشکآلود در گوشهای نشست و به تأدیب نفس خود مشغول شد. او با یک حالت عصبانیت به خودش میگفت: مهدی، خیال نکنی کسی شدهای که اینها اینقدر به تو اهمیت میدهند، تو هیچ نیستی. تو خاک پای بسیجیان هستی. همین طور میگفت و آرام آرام می گریست. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🌟قسمت دوازدهم 🔻گریههای شبانه شب، جامه آرامش و سکوت برتن میکند تا شب زندهداران را فرصتی دوباره برای خلوت کردن با معبود فراهم آید. سیاهی شب، زمزمه لالایی برای غافلان از محبوب است، ولی در نظر مردم بیداردل، شب چون روز است و راهی روشن برای رسیدن به خالق هستی. یکی از یاران شهید زینالدین میگوید: «شبی در مقر فرماندهی بودیم و ایشان به مأموریتی طولانی رفته بود. دیروقت بود و همه ما مستِ خواب و سرگرم رؤیاهای خوش بودیم که ناگهانْ صدای گریهای، رشتههای رنگارنگ خوابمان را آشفت. از صدای حزین گریه زینالدین که در مقر پیچیده بود، دانستیم که آقا مهدی تازه از مأموریت برگشته است. 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🔴 دعای جالب رهبری در پایان سخنرانی در حرم رضوی ________ به کانال رسمی اصولگرایان،خانه بچه های انقلاب بپیوندید👇 🇮🇷 @OsoulgaraNews
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 🌴روایتگری شهدا درگروه بیان معنوی🌴 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی💐 📝 يک داستان ديگه از شهید مهدی زین الدین سردار خطشکن مهمان دلهای پاک شما هستيم. 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🌟قسمت سیزدهم 🔻سخنی با شهید 🔷 ای شهید، ای زینالدین، تو زینت دین بودی و شهادت زیبنده تو. تو مایه افتخار دین و انقلاب بودی. همواره گامهای سترگ تو را به نظاره مینشینم و یاد و خاطرهات را ارج مینهم. رشادتهای تو، الگوی فرزندانمان خواهد شد و نسلهای آینده ایران به وجود تو و مردانی مثل تو خواهند بالید. از تو میپرسم آیا شفاعت شما گوشهای از احوال نابسامان ما را خواهد گرفت و آیا در دیار باقی، شرمنده شما نخواهیم شد؟ همیشه این زمزمه در گوشم طنین میاندازد که شهدا به ما خواهند گفت: شما بعد از ما چه کردید، ، آن چه صلاح دین و دنیای ماست ارزانی دار و امر ما را به شهادت ختم فرما 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی🌷 📝هرشب باخاطرات شهیدمهدی زین الدین سردارخط شکن میزبان دلهای پاک شماهستیم ⚡️باماهمراه باشیددرگروه بیان معنوی 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 🔶یکصد خاطره از شهید مهدی زین الدین 🔻کتاب زین الدین 1⃣پسرک کیفش را انداخته روی دوشش. کفش ها را هم پایش کرده. مادر دولا می شود که بند کفش را بندد. پاهای کوچک، یک قدم عقب می روند. انگشت های کوچک گره شلی به بند ها می زنند و پسرک می دود از در بیرون. 2⃣توی ظهر گرمای تابستان، بچه های محل سه تا تیم شده اند. توی کوچه ی هجده متری. تیم مهدی یک گل عقب است. عرق از سر و صورت بجه ها می ریزد. چیزی نمانده ببازند. اوت آخر است. مادر می آید روی تراس «مهدی! آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم ها برو از سرکوچه دو تا نون بگیر.» توپ زیر پایش می ایستد. بچه ها منتظرند. توپ را می اندازد طرفشان و می دود سر کوچه. 3⃣نماینده ی حزب رستاخیز می آید توی دبیرستان. با یک دفتر بزرگ سیاه. همه ی بچه ها باید اسم بنویسند. چون و چرا هم ندارد. لیست را که می گذارند جلوی مدیر، جای یک نفر خالی است؛ شاگرد اول مدرسه. اخراجش که می کنند، مجبور می شود رشته اش را عوض کند. در خرم آباد، فقط همان دبیرستان رشته ی ریاضی داشت. رفت تجربی. ادامه دارد.... 🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 🌟گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeKe-2dEfF3wxg 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷