💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زیارت #شهادت #عشق #دل_پاک #مشهد #حرم #امام_رضا(ع)
✍...بعداز #زیارت_امام_رضا_علیه_السلام دیدم توی دارالحجه خانمی با قلم خوش نویسی به نستعلیق می نویسد.
💦آمدم بهش گفتم: تو یه جمله بگو، منم یکی می گم بنویسه. نقشه هم کشیدیم برایش که قاب بگیریم و توی اتاق خواب کنار کتابخانه بزنیم به دیوار. محسن این متن را پیشنهاد داد: آن روزها دروازه ای برای #شهادت داشتیم وحال، معبری تنگ. هنوز برای #شهید شدن فرصت هست. دل را باید #پاک کرد. من هم گفتم: از قول من خسته به معشوق بگویید، جز #عشق تو عشقی به دلم جا شدنی نیست.
🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۸۸
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۸
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زیارت #کفش_داری #عادت #ادب
#عادت نداشت کفشش را بگذارد توی پلاستیک و دست بگیرد. فقط #کفش_داری. حتی در زمان های شلوغی که باید توی صف می ایستاد.
گفت: اگه جایی بری مهمونی،با کفشات می ری تو خونه؟ #ادب حکم می کنه بذاری دم در"
🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۸۸
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۹
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#صحن_آزادی #زیارت_نامه#حرم #جوان #اشک #شهید #عاقبت_به_خیر #شب_بیست_یکم #نماز #افطاری #شهادت
✍...دسته جمعی داشتیم کنار #حوض وسط #صحن_آزادی #زیارت_نامه می خواندیم.
صدای بلند《لا اله الا الله》به گوشمان خورد. #تابوتی_ترمه_پوش از #حرم بیرون آوردند. وقتی از کنارمان رد شدند،مادر شوهرم از یکی پرسید؛کی بوده؟
💦طرف گفت: #جوان بوده و از خودش یک بچه به جا گذاشته. #اشک دوید توی چشمان مادرش.سریع از آب گل آلود ماهی اش را گرفت: می بینی مامان، دنیا همینه! اگه #شهید نشیم می میریم! اگه جونت #شهید بشه دیگه خیالت راحته که #عاقبت_به_خیر شده؛ اگه تصادف کرد و مرد می خوای چه کار کنی؟
شب #بیست_و_یکم قبل از نماز مغرب می رفتیم #حرم. #افطاری را بردیم داخل صحن. توی راه به مادرش پیام داده بود که امشب برای #شهادتم دعا کن.
💦توی #صحن_جامع_رضوی زد به پهلویم؛به مادرم بگو دعا کنه. خودش را با گل های فرش #امام_رضا(ع) سرگرم نشان داد. به مادر شوهرم گفتم؛ مامان این محسن من رو دیوونه کرد! می شه الان #دعاش کنی؟ وسط #اذان_ مغرب بود که دل مادرش #شکست. با #اشک چشم برایش #دعا کرد. ذوق کرد.
🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۰
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#موسسه_شهید_کاظمی #شهید_حاج_احمد_کاظمی #مزار_شهید #احترام_نظامی #نجف_آباد #اصفهان
✍...نمی دانم چرا و چگونه ولی از وقتی به #موسسه_شهید_کاظمی باز شد،
روز به روز تیپش تغییر کرد. دیگر این محسن،آن محسنی نبود که روزهای اول دیده بودمش.از حرکات و سکناتش هم می فهمیدم که زلفش به #حاج_احمد_کاظمی گره خورده.
💦چند باری من را با خودش برد سر #مزار_شهید_کاظمی. اوایل برای من خیلی جذاب نبود. نمی دانم پیش خودش چه فکری می کرد؛ ولی می رفت،هر هفته هم می رفت. دوتا موتور، دو ترکه می رفتیم تخت فولاد.دو،سه متر قبل تر می ایستاد وسلام می داد. بعد می رفت می نشست کنار قبر، آخر سر عقب عقب می آمد وبه نشانه خدا حافظی، #احترام_نظامی می گذاشت.
خودم تا قبل از آن فقط یک #شهید_کاظمی می شناختم که در تشییع جنازه اش هم بودم.
💦اما نمی شناختمش. محسن به واسطه #موسسه. #حاج_احمد را شناخت. حاضر بود از #نجف_آباد برود #اصفهان، یک سلامی و درد دلی و گریه ای بکند و برگردد.حتی شکایت هم می کرد. ولی ما اداواطوار و جنگولک بازی در می آوردیم.تاب می خوردیم لای قبرها و دوری می زدیم.
🍀راوی:حسین نجفیان،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۰۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۱
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#عقد_اخوت #رفاقت_صمیمی #مزار_شهید #شهید_حاج_احمد_کاظمی
✍...پشت سیستم مشغول وارد کردن اسم بچه های موسسه #شهید_کاظمی بودم.که زد روی شانه ام: میای با هم #عقد_اخوت ببندیم
💦که #رفاقتمون_صمیمی تر بشه؟ نمی دانم از کجا #احادیث و روایاتش را یاد گرفته بود. همه را با دور تند زیر گوشم خواند، حتی ته و تویش را در آورده بود که بهتر است در یکی از حرم های معصومین، آن هم با نفس سیدی #عقد_اخوت بسته شود. خودش برید و دوخت که باروبندیل را ببند برویم قم.
💦در شبستان امام خمینی(ره)حرم حضرت معصومه(س) بعداز نماز ظهر سیدی #عقد_اخوت ما را بست دستمان را گذاشتیم در دست هم و از آنجا شدیم برادر باهم قول و قرار هایی گذاشتیم که برای هم برادری کنیم.
💦و در مشکلات، در پی پولی و حتی در معنویات هوای همدیگر را داشته باشیم بعد از آن نشد دیگر اسم همدیگر را صدا بزنیم؛ شدیم دادا:
💦یکی از عهدهایمان این شد که جمعه هر هفته برویم سر #مزار_حاج_احمد.قرار بعدی مان سر #قبر_حاج_احمد در گرماگرم دست های به هم گره خورده مان محکم شد: سعی کنیم به #حاج_احمد نزدیک بشیم.
🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۲۱
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۲
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#سر_نخ #شهید_حاج_احمد_کاظمی #عشق #حضرت_زهرا(س) #حضرت_معصومه(س) #حدیث_کسا #دعا #شب_قدر #سحر #قیافه #نذر #تیپ #معنویت
✍...بعد از عقد اخوتمان واینکه سعی کنیم به شهید حاج احمد کاظمی نزدیک شویم،افتادیم دنبال سرنخ.
💦سرنخی که مارا به حاج_احمد وصل کند.سرنخی که حاج احمد را به #خدا وصل کرد. اولین سرنخ افتاد دستمان؛ #عشق و اردات به #حضرت_زهرا(س) همین شد.یکی از پل های ارتباطی ما و #شهید_کاظمی،بعد از مدتی، محسن یکی از آرزوهایش را بر ملا کرد:دوست دارم قیافه ام شبیه حاج_احمد بشه!
💦 #نذر کردیم .این را ببین، آن کتاب را بخوان که حاج_احمد چه #تیپی می گشته. در قدم اول به هم قول دادیم از این به بعد، ریش وسبیلمان را نزنیم؛مثل حاج_احمد شلوار پارچه ای بپوشیم، پیراهن را هم بیندازیم روی شلوار. اولش هم سخت بود هم کمی تابلو .به کل تیپمان عوض شده بود!
💦محسن گوشزد کرد که در #معنویت هم باید پا پیش بگذاریم.در کتاب ها خواندیم حاج_احمد زیاد می رفته #زیارت_حضرت_معصومه(س) وبرای خواندن #زیارت_حضرت_فاطمه(س) و #حدیث_کساء مداومت داشته.
💦می رفتیم سرخاک حاجی و محسن برنامه می ریخت که امروز چه #دعایی بخوانیم حتی یک سال شب #قدرمان را کنار حاجی #سحر کردیم.
🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۲۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۳
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#درس_اخلاق #انقطاع_الی_الله #شهادت #مصباح #میثاق
✍...کم کم باجلسات آیت الله ناصری آشنا شد لا به لای این کلاس های اخلاق، آقای خلیلی به مناسبت هفته دفاع مقدس، حاج حسین را دعوت کرد موسسه، حاج حسین آن شب درباره #انقطاع_ الی الله، صحبت کرد که وقتی انقطاع رسیدی،خدا تو را می خرد و وقتی خدا تو را بخرد، #شهید می شوی.
🌷محسن افتاد دنبال # انقطاع. جرقه اش از آن روز خورد. چقدر بابت این حرف گریه کرد. روی پایش بند نبود که رمز #انقطاع را پیدا کند. کتاب می خواند و وب گردی می کرد، بلکه چیز جدیدی بفهمد و راهی به سویش باز شود
از بس مطلب پیدا کرد ،به ذهنش رسید که این ها را برای بقیه هم به اشتراک بگذارد. وبلاگی راه اندازی کرد به اسم #مصباح که این آخری ها تبدیل شد به وب سایت #میثاق خودم این سایت را برایش راه انداختم. تمرکزش روی نحوه #شهادت و#شهدا بود.چه کار کردند که به این درجه رسیدند.
🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۴
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#ورود_به_سپاه #کار_فرهنگی #اصرار_خانم #هفت_خوان_رستم #توسل #شهید_کاظمی #شهادت
✍زمزمه هایی شد که قرار است برود سپاه. خوب می شناختمش. دلش به #کار_فرهنگی بود. گفت به #اصرار_خانم قبول کردم. #هفت_خوان_رستم را گذراند تا وارد سپاه شد. اول که به خاطر رشته اش رد شد. گفتند رشته برق را چه به سپاه؟ رفت و آمد و تبصره ای پیدا کرد. دوباره گیر دادند به دندان هایش که نیاز به عصب کشی و ترمیم دارد. دست و بالش خالی بود. با هزار مکافات پول قرض گرفت و رفت داندانپزشکی. این وسط لپش هم از داخل شکاف خورد و بخیه زدند. تا سه هفته نمی توانست حرف بزند.
خودش گفت گره کارم با #توسل به #حاج_احمد باز شد. به سبب علاقه اش به کار عملی، از همان اول رفت در قسمت زرهی لشکر. به من گفت : می خوام راهی رو انتخاب کنم که زودتر به نتیجه برسم. پاپی اش شدم که مگر می خواهی چه کار کنی، گفت: برم تو مسیری که ختم بشه به #شهادت.آن روز جوابم را گرفتم که چرا تن به #سپاه داد.
🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۲۸
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۵
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کار_برای_خدا
✍شاکی بودم که به خاطر کار کنگره باید بعد از ظهرها هم توی پادگان بمانم. گفت:باید به این فکر کنی که داری #برای_خدا_کار می کنی!شهدا همیشه توی جنگ بودن . کاری نکن که سرهنگ و سرگرد ببینه. #برای_رضای_خدا کار کن تا خودش جوابت رو بده.
موقع خداحافظی، دستی زدم روی شانه اش:زود این ستاره ها رو زیاد کن که سرهنگ بشی. گفت: ممد ناصحی!آدم باید ستاره هاش برای خدا زیاد باشه، ستاره سرشونه میاد و می ره
🍀راوی:محمد ناصحی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۴۹
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۶
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#قرآن_خوانی #نصیحت #باور_به_خدا
✍هر روز در پادگان می دیدمش. می خواستم از کارش سر در بیاورم.آدمی که مدت ها با هم شیطنت می کردیم . یک دفعه از این رو به آن رو شده بود.حرف های خوبی می زد. حال خوشی داشت. تا به هم می رسیدیم،ازش می خواستم نصیحتم کند،حتی با چند جمله یا یک نکته. سفارش می کرد: هر روز #قرآن بخون، حتی شده یه صفحه یا یه آیه. خیلی تو روحت اثر می ذاره؛ اما وقتی با معنی می خونی تو فکرت هم اثر می ذاره.
#سوره_قیامت را دوست داشت وزیاد از آن حرف می زد؛ مخصوصا شش آیه اولش .می گفت: وقتی خدا می گه اثر انگشت رو درست کرده، حس می کنی خدا همیشه دنبالت هست.باید #خدا رو با تمام وجود باور کرد.
🍀راوی:محمد ناصحی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۴۹
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#عشق_واقعی #شهادت #هنر_اهل_بیت(ع) #رفیق_شهید #گلستان_شهدا #چشمک #طرح_رفاقت #تابلو
✍خودش کتاب #هنر_اهل_بیت(ع) را دوست می داشت. با عشق از آن حرف میزد
دستگیری #اهل بیت از #شهدا وسط جنگ و جبهه را تعریف می کرد.
💦در گوشمان می خواند که رفیق #شهید انتخاب کنید. می گفت: برو تو #گلستان #شهدا،یکی شون بهت #چشمک می زنه،همون رفیقته.خودش هم با حاج احمد طرح رفاقت بسته بود.جمله هایش را روی #تابلو می نوشت. از میانشان این در ذهنم حک شد: خدایا با تمام وجود درک کردم که عشق واقعی تویی و #شهادت ،تنها راه رسیدن به این عشق است.
🍀راوی:مهدی شریعت زاده،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۶۱
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۲۸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#اوج_آرزو #شهادت
✍دراز کشیده بودیم. با کلی ذوق و شوق بهش گفتم: #اوج_آرزوم اینه که پولدار باشم،یه خونه تو بهترین نقطه اصفهان،سفرهای خارج، گشت وگذار...
ازش پرسیدم:خب محسن تو آرزوت چیه؟ نه گذاشت نه برداشت،گفت: #شهادت.
🍀راوی:سید دانیال حسینی،دوست شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۱۷۱
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊