eitaa logo
روایتگری شهدا
23.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۷ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 (ع) ✍...بعداز دیدم توی دارالحجه خانمی با قلم خوش نویسی به نستعلیق می نویسد. 💦آمدم بهش گفتم: تو یه جمله بگو، منم یکی می گم بنویسه. نقشه هم کشیدیم برایش که قاب بگیریم و توی اتاق خواب کنار کتابخانه بزنیم به دیوار. محسن این متن را پیشنهاد داد: آن روزها دروازه ای برای داشتیم وحال، معبری تنگ. هنوز برای شدن فرصت هست. دل را باید کرد. من هم گفتم: از قول من خسته به معشوق بگویید، جز تو عشقی به دلم جا شدنی نیست. 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص ۸۸ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 #برشی_از_یک_کتاب #شهید_محسن_حججی #شماره_۱۸ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 #زیارت #کفش_داری #عادت #ادب #عادت نداشت کفشش را بگذارد توی پلاستیک و دست بگیرد. فقط #کفش_داری. حتی در زمان های شلوغی که باید توی صف می ایستاد. گفت: اگه جایی بری مهمونی،با کفشات می ری تو خونه؟ #ادب حکم می کنه بذاری دم در" 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۸۸ هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۹ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 #حرم ✍...دسته جمعی داشتیم کنار وسط می خواندیم. صدای بلند《لا اله الا الله》به گوشمان خورد. از بیرون آوردند. وقتی از کنارمان رد شدند،مادر شوهرم از یکی پرسید؛کی بوده؟ 💦طرف گفت: بوده و از خودش یک بچه به جا گذاشته. دوید توی چشمان مادرش.سریع از آب گل آلود ماهی اش را گرفت: می بینی مامان، دنیا همینه! اگه نشیم می میریم! اگه جونت بشه دیگه خیالت راحته که شده؛ اگه تصادف کرد و مرد می خوای چه کار کنی؟ شب قبل از نماز مغرب می رفتیم . را بردیم داخل صحن. توی راه به مادرش پیام داده بود که امشب برای دعا کن. 💦توی زد به پهلویم؛به مادرم بگو دعا کنه. خودش را با گل های فرش (ع) سرگرم نشان داد. به مادر شوهرم گفتم؛ مامان این محسن من رو دیوونه کرد! می شه الان کنی؟ وسط مغرب بود که دل مادرش . با چشم برایش کرد. ذوق کرد. 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۲۰ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍...نمی دانم چرا و چگونه ولی از وقتی به باز شد، روز به روز تیپش تغییر کرد. دیگر این محسن،آن محسنی نبود که روزهای اول دیده بودمش.از حرکات و سکناتش هم می فهمیدم که زلفش به گره خورده. 💦چند باری من را با خودش برد سر . اوایل برای من خیلی جذاب نبود. نمی دانم پیش خودش چه فکری می کرد؛ ولی می رفت،هر هفته هم می رفت. دوتا موتور، دو ترکه می رفتیم تخت فولاد.دو،سه متر قبل تر می ایستاد وسلام می داد. بعد می رفت می نشست کنار قبر، آخر سر عقب عقب می آمد وبه نشانه خدا حافظی، می گذاشت. خودم تا قبل از آن فقط یک می شناختم که در تشییع جنازه اش هم بودم. 💦اما نمی شناختمش. محسن به واسطه . را شناخت. حاضر بود از برود ، یک سلامی و درد دلی و گریه ای بکند و برگردد.حتی شکایت هم می کرد. ولی ما اداواطوار و جنگولک بازی در می آوردیم.تاب می خوردیم لای قبرها و دوری می زدیم. 🍀راوی:حسین نجفیان،دوست شهید 📚 فصل ۲ ص ۱۰۳ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۲۱ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍...پشت سیستم مشغول وارد کردن اسم بچه های موسسه بودم.که زد روی شانه ام: میای با هم ببندیم 💦که تر بشه؟ نمی دانم از کجا و روایاتش را یاد گرفته بود. همه را با دور تند زیر گوشم خواند، حتی ته و تویش را در آورده بود که بهتر است در یکی از حرم های معصومین، آن هم با نفس سیدی بسته شود. خودش برید و دوخت که باروبندیل را ببند برویم قم. 💦در شبستان امام خمینی(ره)حرم حضرت معصومه(س) بعداز نماز ظهر سیدی ما را بست دستمان را گذاشتیم در دست هم و از آنجا شدیم برادر باهم قول و قرار هایی گذاشتیم که برای هم برادری کنیم. 💦و در مشکلات، در پی پولی و حتی در معنویات هوای همدیگر را داشته باشیم بعد از آن نشد دیگر اسم همدیگر را صدا بزنیم؛ شدیم دادا: 💦یکی از عهدهایمان این شد که جمعه هر هفته برویم سر .قرار بعدی مان سر در گرماگرم دست های به هم گره خورده مان محکم شد: سعی کنیم به نزدیک بشیم. 🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید 📚 فصل ۲ ص ۱۲۱ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۲۲ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 (س) (س) ✍...بعد از عقد اخوتمان واینکه سعی کنیم به شهید حاج احمد کاظمی نزدیک شویم،افتادیم دنبال سرنخ. 💦سرنخی که مارا به حاج_احمد وصل کند.سرنخی که حاج احمد را به وصل کرد. اولین سرنخ افتاد دستمان؛ و اردات به (س) همین شد.یکی از پل های ارتباطی ما و ،بعد از مدتی، محسن یکی از آرزوهایش را بر ملا کرد:دوست دارم قیافه ام شبیه حاج_احمد بشه! 💦 کردیم .این را ببین، آن کتاب را بخوان که حاج_احمد چه می گشته. در قدم اول به هم قول دادیم از این به بعد، ریش وسبیلمان را نزنیم؛مثل حاج_احمد شلوار پارچه ای بپوشیم، پیراهن را هم بیندازیم روی شلوار. اولش هم سخت بود هم کمی تابلو .به کل تیپمان عوض شده بود! 💦محسن گوشزد کرد که در هم باید پا پیش بگذاریم.در کتاب ها خواندیم حاج_احمد زیاد می رفته (س) وبرای خواندن (س) و مداومت داشته. 💦می رفتیم سرخاک حاجی و محسن برنامه می ریخت که امروز چه بخوانیم حتی یک سال شب را کنار حاجی کردیم. 🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید 📚 فصل ۲ ص ۱۲۳ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ۲۳ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ✍...کم کم باجلسات آیت الله ناصری آشنا شد لا به لای این کلاس های اخلاق، آقای خلیلی به مناسبت هفته دفاع مقدس، حاج حسین را دعوت کرد موسسه، حاج حسین آن شب درباره الی الله، صحبت کرد که وقتی انقطاع رسیدی،خدا تو را می خرد و وقتی خدا تو را بخرد، می شوی. 🌷محسن افتاد دنبال # انقطاع. جرقه اش از آن روز خورد. چقدر بابت این حرف گریه کرد. روی پایش بند نبود که رمز را پیدا کند. کتاب می خواند و وب گردی می کرد، بلکه چیز جدیدی بفهمد و راهی به سویش باز شود از بس مطلب پیدا کرد ،به ذهنش رسید که این ها را برای بقیه هم به اشتراک بگذارد. وبلاگی راه اندازی کرد به اسم که این آخری ها تبدیل شد به وب سایت خودم این سایت را برایش راه انداختم. تمرکزش روی نحوه و بود.چه کار کردند که به این درجه رسیدند. 🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید 📚 فصل ۲ ص هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ۲۴ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ✍زمزمه هایی شد که قرار است برود سپاه. خوب می شناختمش. دلش به بود. گفت به قبول کردم. را گذراند تا وارد سپاه شد. اول که به خاطر رشته اش رد شد. گفتند رشته برق را چه به سپاه؟ رفت و آمد و تبصره ای پیدا کرد. دوباره گیر دادند به دندان هایش که نیاز به عصب کشی و ترمیم دارد. دست و بالش خالی بود. با هزار مکافات پول قرض گرفت و رفت داندانپزشکی. این وسط لپش هم از داخل شکاف خورد و بخیه زدند. تا سه هفته نمی توانست حرف بزند. خودش گفت گره کارم با به باز شد. به سبب علاقه اش به کار عملی، از همان اول رفت در قسمت زرهی لشکر. به من گفت : می خوام راهی رو انتخاب کنم که زودتر به نتیجه برسم. پاپی اش شدم که مگر می خواهی چه کار کنی، گفت: برم تو مسیری که ختم بشه به .آن روز جوابم را گرفتم که چرا تن به داد. 🍀راوی:محسن همتی ها،دوست شهید 📚 فصل ۲ ص ۱۲۸ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ۲۵ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ✍شاکی بودم که به خاطر کار کنگره باید بعد از ظهرها هم توی پادگان بمانم. گفت:باید به این فکر کنی که داری می کنی!شهدا همیشه توی جنگ بودن . کاری نکن که سرهنگ و سرگرد ببینه. کار کن تا خودش جوابت رو بده. موقع خداحافظی، دستی زدم روی شانه اش:زود این ستاره ها رو زیاد کن که سرهنگ بشی. گفت: ممد ناصحی!آدم باید ستاره هاش برای خدا زیاد باشه، ستاره سرشونه میاد و می ره 🍀راوی:محمد ناصحی،دوست شهید 📚 فصل ۲ ص ۱۴۹ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #برشی_از_یک_کتاب #شهید_محسن_حججی #شماره_۲۶ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #قرآن_خوانی #نصیحت #باور_به_خدا ✍هر روز در پادگان می دیدمش. می خواستم از کارش سر در بیاورم.آدمی که مدت ها با هم شیطنت می کردیم . یک دفعه از این رو به آن رو شده بود.حرف های خوبی می زد. حال خوشی داشت. تا به هم می رسیدیم،ازش می خواستم نصیحتم کند،حتی با چند جمله یا یک نکته. سفارش می کرد: هر روز #قرآن بخون، حتی شده یه صفحه یا یه آیه. خیلی تو روحت اثر می ذاره؛ اما وقتی با معنی می خونی تو فکرت هم اثر می ذاره. #سوره_قیامت را دوست داشت وزیاد از آن حرف می زد؛ مخصوصا شش آیه اولش .می گفت: وقتی خدا می گه اثر انگشت رو درست کرده، حس می کنی خدا همیشه دنبالت هست.باید #خدا رو با تمام وجود باور کرد. 🍀راوی:محمد ناصحی،دوست شهید 📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۴۹ هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #برشی_از_یک_کتاب #شهید_محسن_حججی #شماره_۲۷ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #عشق_واقعی #شهادت #هنر_اهل_بیت(ع) #رفیق_شهید #گلستان_شهدا #چشمک #طرح_رفاقت #تابلو ✍خودش کتاب #هنر_اهل_بیت(ع) را دوست می داشت. با عشق از آن حرف میزد دستگیری #اهل بیت از #شهدا وسط جنگ و جبهه را تعریف می کرد. 💦در گوشمان می خواند که رفیق #شهید انتخاب کنید. می گفت: برو تو #گلستان #شهدا،یکی شون بهت #چشمک می زنه،همون رفیقته.خودش هم با حاج احمد طرح رفاقت بسته بود.جمله هایش را روی #تابلو می نوشت. از میانشان این در ذهنم حک شد: خدایا با تمام وجود درک کردم که عشق واقعی تویی و #شهادت ،تنها راه رسیدن به این عشق است. 🍀راوی:مهدی شریعت زاده،دوست شهید 📚#کتاب_سربلند فصل ۲ ص ۱۶۱ هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #برشی_از_یک_کتاب #شهید_محسن_حججی #شماره_۲۸ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #اوج_آرزو #شهادت ✍دراز کشیده بودیم. با کلی ذوق و شوق بهش گفتم: #اوج_آرزوم اینه که پولدار باشم،یه خونه تو بهترین نقطه اصفهان،سفرهای خارج، گشت وگذار... ازش پرسیدم:خب محسن تو آرزوت چیه؟ نه گذاشت نه برداشت،گفت: #شهادت. 🍀راوی:سید دانیال حسینی،دوست شهید 📚#کتاب_سربلند فصل ۳ ص ۱۷۱ هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊