eitaa logo
روایتگری شهدا
23.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥ساعت حدود شش صبح بود كه به قرارگاه لشكر ـ به اميد ملحق شـدن بـه ساير همرزمانمان ـ رسيديم. خوشحال بوديم؛ بنابراين تندتر حركت ميكـرديم. همگي در اين فكر بوديم كه رنج آوارگي تمام شده و اينك خواهيم توانـست بـا سازماندهي مجدد، اوضاع خود را سـامان دهـيم. 🔹️دو نفـر از سـربازان كـه بـراي غافلگير نشدن در جلو حركت ميكردند و در فاصلة 50متري ما بودنـد، خيلـي سريع از تپه بالا رفتند و چند ثانيه طول نكشيد كـه صـداي رگبـار از هـر سـو به گوش رسيد. همگي مات و مبهوت مانده بوديم كه چـه شـده اسـت. ناگهـان متوجه شديم عراقيها مانند مور و ملخ از تمام تپه ها سرازير شده اند. 🔸️تازه متوجه شديم كه قرارگاه لشكر نيز ـ با وجود تصور ما ـ به دست واحدهاي عراقـي افتاده است و آنان آنجا را مركز فرماندهي خود قـرار داده بودنـد. سـر و صـداي عراقي ها كه فرياد مي زدند، به گوش مي رسيد. 💥خيلـي سـريع در داخـل شـيارها پخش شديم و اقدام به تيراندازي متقابل كرديم. عراقي ها داخـل شـيارها را بـه گلوله بستند كه سه نفر از سـربازان مـا بـه طـور وحـشتناكي مجـروح شـدند و محتويات شكم يكي از آنان بيرون ريخت؛ 🔹️ولي هنوز شهيد نشده بود و ميگفت: «جيبم رو خالي كنين!» يكي از افراد جيبش را خالي كرد كه عبارت بود از چند نامه و نشاني. او نمـيخواسـت بعـد از شـهادتش، جـسدش مفقـودالاثر شـود و خانواده اش هيچ اطلاعي از او نداشته باشند. 🔸️ما براي كاهش تلفات، بالاي تپه هـا رفتيم و به سوي عراقي ها تيراندازي كرديم. عراقي ها ديگر نتوانستند ما را دنبـال كنند؛ ولي انسجام خـود را از دسـت داده بـوديم و نظـارت كـافي بـر همـديگر نداشتيم. پس از اينكه مقداري از آن نقطه دور شديم، متوجه شديم كه عراقي ها بيشتر از تصور ما پيشروي كرده اند. 🔹️دانستيم كه راه دشوار و خطرناكي در پيش داريم؛ بنابراين تصميم گرفتيم از آن گروهي كه به ما پيوسته بودند، جدا شويم؛ زيرا هم تلفات كمتر مي شد، هم تندتر حركت مي كرديم و هم در درگيريها بهتر عمل مي كرديم. آنان قبول كردند و گفتند: «ما هم همين خيال رو داشتيم؛ زيرا ميخواهيم از شيارهاي اطراف، به سمت گيلانغرب حركت كنيم.» 🔹️در صورتي كه ما به دليل اشغال گيلانغرب توسط عراقي ها، تصميم داشتيم راه خود را به سمت جادة اصلي و آسفالتة سومار به ايوان تغيير دهيم و تلاش خود را براي خروج از محاصره بيشتر كنيم. بعد از خداحافظي كوتاه، از همديگر جدا شديم و هر كدام به مسير خود ادامه داديم. 🔸️هوا به طور كامل روشن شده بود و احتمال ديده شدن ما توسط بالگردهاي عراقي زياد بود. به هر سو كه نگاه مي كرديم، وسايل و تجهيزات نظامي پخش شده بود و شهداي زيادي نيز بر زمين افتاده بودند. مقداري مهمات جمع آوري كرديم و به راه خود ادامه داديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️حمله به خودرو عراقي 💥در روي جادة خاكي با آرايش باز راه مي رفتيم كه ناگهان يك خودرو عراقي در روي جاده ـ در حالي كه به سمت ما مي آمد ـ ديده شد. يكي از سربازان دستة شناسايي كه عرب زبان هم بود، روي جاده نشست و خودرو را نشانه گرفت. ما به هر سو پراكنده شديم. 🔸️ با صداي بلند و به زبان عربي رو به خودرو عراقي گفت: «ايست!» خودرو، حامل يك افسر، دو سرنشين و يك راننده بود كه فرصت واكنش پيدا نكردند. آنان در يك لحظه متوجه ما شدند و فكر نمي كردند آزادانه بتوانيم در داخل محاصرة آنها روي جاده راه برويم. با ترس و وحشت ما را نگاه كردند. 🔹️راننده سرعت خود را كم كرد كه ناگهان با صداي سرنشينان، خودرو با سرعت بسيار زياد فرار كرد و ما هم با رگبارهاي متوالي خودرو را نشانه رفتيم كه راننده و سرنشينان در اثر عجله و وحشت، از جاده خارج و به ته دره سقوط كردند و خودرو به آتش كشيده شد. در اثر تيراندازي، عراقي ها متوجه ما شدند و به سوي ما تيراندازي كردند كه بدون هيچ تلفاتي و با سرعت از آن محل دور شديم. 🔸️آب قمقمه هايمان تمام شده بود و بسيار تشنه بوديم. به شدت احساس ضعف مي كرديم و نمي توانستيم خوب ببينيم. همه دنبال آب بوديم؛ ولي از آب خبري نبود و منطقه پر بود از مارهاي كشنده. در همين زمان ياد نقطه اي افتادم كه پيش از اين براي رزم شبانه و آموزش سربازان به آنجا رفته بودم و مي دانستم چند بركة كوچك در آنجا بود. 🔹️آن منطقه چندان دور نبود؛ بنابراين به آن سمت رفتيم. حدود ظهر به آن مكان رسيديم. پاي هيچ كس به آنجا نرسيده بود. آب بركه ها لجن بسته بود و پر بود از قورباغه و زالو. بچه ها خود را روي آب انداختند و نگاه نمي كردند كه چه ميخورند. من هم دستمالم را روي آب انداختم و نوشيدم. 🔸️آبي بسيار تلخ و زهرآگين بود؛ ولي براي رفع خوب بود. قمقمه هايمان را پر كرديم و پس از استراحتي كوتاه، حركت كرديم. پس از يك ساعت راهپيمايي، به يك تقاطع رسيديم كه پيش از اين در آنجا يك حمام صلواتي بود و رود باريكي هم از آن مي گذشت و به همين دليل هم حمام را در آنجا ساخته بودند. به دليل وجود آب، حدس مي زديم عراقي ها در آن مكان نمايان حضور دارند. از آن مكان دور شديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥ساعت حدود پنج عصر بود و چيزي به تاريكي هوا نمانده بود. بسيار خسته بوديم و كنجكاو شديم كه آن محل را كاوش كنيم؛ چون اين محل در دره قرار داشت و امكان ماندن عراقي ها در آنجا وجود نداشت. بسيار آهسته و با احتياط كامل وارد محوطه شديم. هيچ كس نبود و سنگرها خالي بودند؛ ولي بويي آزار دهنده همه جا پيچيده بود. 🔸️به داخل چند سنگر نگاه كرديم. در آنجا اجساد شهدايي آغشته به خون با پيكرهاي سوراخ سوراخ شده بود. بوي اجساد همه جا پيچيده بود. مقداري كنسرو و آذوقه پيدا كرديم و به داخل دره رفتيم كه رودي هم در آنجا جاري بود. چند نفر از نيروهاي خودي در داخل آب به شهادت رسيده بودند كه نشان از درگيري شديدي در طي چند روز گذشته داشت. 🔹️هوا تاريك شده بود. ديگر توان راه رفتن نداشتيم و احتياج شديدي به خواب داشتيم؛ بنابراين در همان مكان مانديم و به نوبت نگهباني داديم تا غافلگير نشويم. مقداري كنسرو و مواد غذايي خورديم و به حالت آماده چرت زديم. خستگي زياد باعث شده بود اعصاب همه ضعيف شود. كسي حرف نميزد. 🔹️پاي بيشتر ما تاول زده بود؛ ولي از اينكه نزديك آبي سالم بوديم، احساس خوبي داشتيم و اميدوار به ادامة حركت بوديم.تا آن زمان قدر آب را نمي دانستم كه چه قدر ارزشمند است. مي خواستيم جلو آب را بگيريم تا هدر نرود و همه را نگه داريم؛ چون پيكر شهداي تشنه لب را ديده بوديم و خودمان هم تشنگي را تجربه كرده بوديم. 🔸️به هيچ چيز جز نحوة درگيري با دشمن و خروج از محاصره و ملحق شدن به نيروها فكر نمي كردم. همه ساكت و نگران همديگر را نگاه مي كردند و در حين شنيدن كوچكترين صدايي، دست به سلاح هايشان مي بردند. 💥همراه با يكي از درجه داران با ساير افراد صحبت كرديم و خاطرنشان كرديم كه بايد همة سختي ها را تحمل كنيم و در صورت برخورد با دشمن، فرصت را از دست ندهيم. 🔸️در پايين جاده در داخل شياري عميق استراحت مي كرديم كه صداي خودروهاي سنگين عراقي ها به گوش مي رسيد كه به طرف ايران نيرو و تداركات ارسال مي كردند. مي دانستيم از ديد عراقي ها مخفي هستيم و تا روشن شدن هوا خطري ما را تهديد نمي كند. به نوبت استراحت كرديم. هوا سرد بود و در آغوش همديگر استراحت مي كرديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️يورش به سرنشينان كاميون عراقي 🔹️ساعت حدود 30:04بود كه تصميم گرفتيم حركت كنيم؛ به همين خاطر آهسته از دره و شيارها به بالاي جاده حركت كرديم. وقتي به جاده رسيديم، دو دستگاه كاميون آيفاي عراقي را ديديم كه با سرعت بسيار كم به سمت ما مي آمدند. 🔸️يكي از تكاوران گفت: «كمي حالمون بهتر شده، بذارين اول صبح اين كاميونها رو مثل جيپ عراقي به دره بفرستيم و بعد متواري بشيم.» پس از كمي فكر كردن، ديديم بهترين فرصت است؛ چون عراقي ها در حال چرت زدن داخل كاميونها پيش مي آمدند و ما مي توانستيم بعد از كشتن آنها، به سمت دره هاي اطراف فرار كنيم؛ 🔹️بنابراين هر كدام در جايي كمين كرديم تا كاميونها نزديك شوند. آنها از چراغ جنگي استفاده مي كردند تا مسير حركتشان براي ايراني ها كشف نشود؛ بنابراين نمي توانستند روي مسير، ديد زيادي داشته باشند. وقتي به 15متري ما رسيدند، بدون هيچ درنگي، كاميونها را به رگبار بستيم و تعدادي نارنجك به سمت كاميونها پرتاب كرديم. 🔸️كاميون اول از كار افتاد و دودي غليظ از آن بلند شد. راننده و همراهش مي خواستند خود را به پايين پرت كنند كه به آنها فرصت نداديم. چون كاميون اول چادر داشت، به سمت آن رگبار بستيم و صداي فرياد عراقي ها به هوا برخاست. در اين اوضاع، چند نفر هم از پشت كاميون براي پيدا كردن جان پناه و اقدام متقابل به بيرون پريدند؛ 💥اما به درستي نمي دانستند سمت آتش از كجاست. كاميون دوم هم با دستپاچگي از جاده خارج و واژگون شد و عده زيادي از افراد زير كاميون ماندند. چند نفر هم فرصت تيراندازي به ما پيدا كردند. ما به دليل واقع شدن در ارتفاع، بر آنان مسلط بوديم. 🔹️تعدادي از مجروحان عراقي سعي داشتند از صحنه فرار كنند كه ما به آنان هم فرصت نداديم. اين درگيري شايد چند دقيقه اي بيشتر طول نكشيد و ما از بيم اينكه عراقي ها نيروي كمكي بفرستند، به سمت بيابانهاي سومار فرار كرديم و حدود سه كيلومتر مي دويديم تا موقعيت مان براي عراقي ها كشف نشود. 🔸️بسيار خوشحال بوديم كه توانسته بوديم ضربه اي به دشمن بزنيم. در طول مسير، تعداد زيادي از تجهيزات و ادوات رها شده ديده مي شدند. نيروهاي ما براي اينكه تجهيزات و خودروها به دست دشمن نيفتد، بعضي را به رگبار بسته بودند، بعضي را آتش زده و رادياتورها و باك بعضي ديگر را نيز سوراخ كرده بودند. در روي يك جيپ، يك بيسيم جا مانده بود كه آن را برداشيم و تلاش كرديم با يگان تماس بگيريم كه بي فايده بود. با اين حال آن را با خود برديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️تهية آب و آذوقه 🔹️بعد از طي مسافتي، تعدادي خانة كاه گلي ديده شدند. با دوربين به دقت آنها را نگاه كرديم. سنگرهاي ايراني بود كه در حين عقب نشيني دست نخورده باقي مانده و به دليل واقع شدن در وسط منطقه و دور از جاده، از دسترس عراقي ها در امان مانده بودند. 🔸️تصميم گرفتيم به سنگرها سري بزنيم. با گذاشتن مراقب و با احتياط كامل، يكي يكي وارد محوطه شديم. هيچ جنبنده اي پيدا نمي شد و مانند يك روستاي خالي از سكنه بود. وقتي وارد سنگرها شديم و مدارك و اسناد به جا مانده را بررسي كرديم، ديديم بنة احتياط گردان 158 چترباز تيپ 55 هوابرد است. 💥همه چيز در سنگرها پيدا مي شد؛ آب، نان، كنسرو و... انبارها را باز كرديم كه پر از برنج و قند و چاي و مواد غذايي بودند. بسيار خوشحال شديم؛ چون مي توانستيم با اين غذاها قواي خود را بازيابيم و بهتر ادامة مسير بدهيم. وارد چند سنگر شديم كه پر از اسلحه و مهمات بود. مقداري مهمات و اسلحه برداشتيم. 🔹️در سنگرهاي استراحت مقدار زيادي پول نقد بود؛ چون آن زمان پول فوق العاده جنگي در منطقه پرداخت مي شد. در هر صورت ما در آن شرايط جز رهايي و خارج شدن از محاصره به چيز ديگري فكر نمي كرديم. بچه ها يك راديو پيدا كردند كه اخبار عيد قربان را مي داد و گويندة خبر اشاره كرد كه رزمندگان اسلام از ادامة پيشروي عراقي ها جلوگيري كرده اند و در حال عقب راندن عراقي ها به مرزهاي بين المللي هستند. 🔸️همگي تعجب كرده بوديم؛ چرا خبري از ايراني ها نبود؛ چرا حتي يك جنگندة ايراني در آسمان ديده نمي شد و چرا هنوز دشمن در خاك ما به سر مي برد. بچه ها مقداري آب و آذوقه جمع آوري كردند تا خيلي سريع از آن محل دور شويم؛ چون احتمال وارد شدن عراقي ها براي پاكسازي به آنجا بسيار زياد بود و مصلحت نبود در آن محل بمانيم. 🔹️متأسفانه هيچ خودرويي در محل نديديم تا با آن ادامة مسير دهيم. با دوستان مشورت كرديم تا آن مكان و آن همه امكانات نظامي، سالم به دست دشمن نيفتد؛ به همين خاطر تصميم گرفتيم با مواد منفجره، گردان 158هوابرد را منهدم كنيم. مقدار قابل توجهي «تي.ان.تي» از اسلحه خانه برداشتيم و در سنگرهاي مهم، انبارها و ستاد فرماندهي كار گذاشتيم. بعضي از سنگرها را هم تله كرديم تا در حين ورود عراقيها، در اثر دست كاري منفجر شوند. 🔸️از محل دور شديم و سيم دستگاه انفجار را به محل مناسبي كشيديم و سپس همة سنگرها را منفجر كرده، خيلي سريع از محل متواري شديم. در همين حين ناگهان يك بالگرد عراقي كه براي كاوش محل و جويا شدن دليل انفجار آمده بود، ظاهر شد. ما سعي كرديم مخفي شويم؛ ولي آنها ما را ديده و فهميده بودند كه ايراني هستيم. از درون بالگرد ما را به تيربار بستند و ما به هر سو فرار مي كرديم؛ ولي آنان دست بردار نبودند. شرايط بدي ايجاد شده بود و به ناچار همگي به بالگرد تيراندازي كرديم. 🔸️در اثر اصابت تير، يكي از سربازان بهنام «سعيد عرب» شهيد شد. ما هم براي خلاصي از وضع موجود، بي امان تيراندازي مي كرديم. بالگرد براي در امان ماندن از تيرهاي سرگردان ما، اوج گرفت و در ارتفاع بسيار بالا به پرواز ادامه داد؛ ولي همچنان ما را دنبال مي كرد. يكي از پايورها بهنام «عزيزي» گفت: ـ بالگرد حتماً محلمون رو به واحدهاي زميني خبر ميده تا ما رو دستگير كنن يا بكشن؛ براي همينه كه بالگرد ما رو دنبال ميكنه. بايد به شيارها فرار كنيم تا در امان باشيم. 🔹️فكر جالبي بود؛ بنابراين همه به شيارها رفتيم. خوشبختانه چيزي تا تاريكي هوا نمانده بود و بالگرد مجبور بود ما را رها كند. همه خسته شده بوديم و از شهادت سعيد بسيار ناراحت بوديم. او سربازي شجاع بود و زحمات زيادي را متحمل شده بود. كمي توقف كرديم. همه جاي بدنمان پوشيده از خار و خاشاك بود و دستها و پاهايمان زخمي شده بود. در انتظار تاريك شدن هوا بوديم تا تغيير مكان دهيم. پس از مدتي كوتاه، بالگرد از محل دور شد و ما نيز بي درنگ حركت كرديم. بر سرعت حركتمان افزوديم تا جبران تأخيرمان بشود. روز بسيار سخت و در عين حال موفقيت آميزي بود؛ به ويژه كه مواد غذايي و وسايل ديگري پيدا كرده بوديم و آذوقة كوله پشتي ها، ما را تا چند روز زنده نگه مي داشت... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️حركت به سوي سومار 💥بيابانهاي سومار مملو از مارها و حشرات سمي و گزنده بود. تابستانهاي گرم و سوزان و زمستانهاي سرد و كشنده، اين منطقه را مكاني سخت براي نبرد كرده بود و آموزش زندگي و رزم در شرايط سخت، لازمة زنده ماندن در منطقة سومار بود. 🔹️نقشة ما اين بود كه خودمان را به جادة آسفالتة سومار ـ ايوان برسانيم؛ چون راه مواصلاتي مهمي بود و به طور قطع، رفت وآمد نيروها در آن جريان داشت. رسيدن به اين هدف براي ما چند امتياز داشت: 1ـ شهر سومار به دليل حساسيت در منطقه، از نظر رزمندگان دور نمي ماند و به طور قطع، نيروهاي ايراني براي باز پس گيري آنجا اقدام مي كردند. 2ـ امكان جنگ چريكي و كم شدن تلفات ما در اثر موانع طبيعي و مصنوعي وجود داشت. 3ـ نخلستان و رودهاي پر آبي كه در شهر سومار وجود داشت، مي توانست به ما كمك كند. 4ـ به دليل پيشروي دشمن به داخل مرز ايران، مواضع دشمن خالي بود و امنيت تا حدي وجود داشت. 🔹️با اين تصورات، تا نزديك طلوع آفتاب حركت كرديم. كوه ها و دره ها تمامي نداشت. هيچ كس صحبت نمي كرد و حواس ها به اطراف بود تا غافلگير نشويم. تنها صداي پاها و برخورد با سنگها و خاشاك مي آمد. 🔸️ساعت 00:05 در محلي مناسب استراحت كرديم و مقداري غذا خورديم. منطقه عاري از هر جنبندهاي بود؛ گويا پاي هيچ انساني به آنجا نرسيده بود.روحية افراد بسيار خوب بود. 🔹️تعدادي از سربازان بيماري ريوي گرفته بودند كه آنان را سخت ناتوان كرده بود؛ ولي از اينكه به منطقه اي حساس مي رسيديم و احتمال ملحق شدن به نيروها بود، انگيزة حركت و ادامة راه آسان تر مي شد. 🔸️پس از استراحتي كوتاه، همة تجهيزات خود را جمع و جور كرده، با احتياط كامل حركت كرديم. هوا هنوز به طور كامل روشن نشده بود كه در كنار جاده چند دستگاه خودرو توجه ما را جلب كرد. با احتياط كامل جلو رفتيم. ديديم خودروهاي سپاه پاسداران هستند كه از بيم به غنيمت رفتن، هر كدام را به شكلي از كار انداخته بودند. 🔹️يكي از بچه ها پيشنهاد داد دو خودرو جيپ را آمادة حركت كنيم و تا حد امكان از خودرو استفاده كنيم تا هم خسته نشويم و هم سريع تر حركت كنيم. فكر خوبي بود. يك جيپ را كه واژگون شده بود، به حالت اول درآورديم و جيپ ديگر را كه باتري و بعضي از وسايلش را جدا كرده بودند، از ديگر خودروها تأمين كرديم. 🌷هوا روشن شده بود. سوار جيپ ها شديم و با سرعت به سمت سه راهي منتهي به جادة سومار حركت كرديم. هر چه حركت مي كرديم، خبري از عراقي ها نبود كه اين موضوع در حركت ما تأثير زيادي داشت. پس از طي مسافتي، يك دستگاه كاميون واژگون شدة عراقي توجه ما را جلب كرد. وقتي به نزديكي آن رسيديم، ديديم چند نفر از عراقي ها در اثر درگيري با رزمندگان ما، به هلاكت رسيده اند.از آن محل دور شديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️درگيري و اسير كردن سرباز عراقي 🔹️پس از گذشتن از يك ارتفاع، به پلي رسيديم كه منهدم شده بود و امكان عبور از آن محل و يا از كناره ها وجود نداشت. به ناچار مجبور شديم جيپها را به دره انداخته و پياده مسير را ادامه دهيم. 🔸️پس از طي مسافتي، جادة آسفالتة سومار به ايلام نمايان شد. از كنار جاده، رودخانه اي مي گذشت و ما در امتداد بيمارستان صحرايي ارتش در سه راهي كاشي پور قرار داشتيم كه ديديم دو نفر عراقي در كنار رود، سرگرم شستن دست و صورتشان هستند و يك عراقي ديگر هم در پشت تيربار ـ رو به سمتي ديگر ـ نشسته است. 🔹️متوجه شديم مأموريت آنان بستن تقاطع جادة فرعي به جادة آسفالته است. خيلي سريع پخش شديم تا از ديد عراقي ها پنهان بمانيم. ما بايد از اين جاده عبور مي كرديم و چارة ديگري نداشتيم. با مشورت و تبادل نظر تصميم گرفتيم حيله اي براي عراقي ها به كار ببنديم؛ 💥بنابراين دو نفر سرباز و يك درجه دار را با اسلحة خالي از روي جاده عبور داديم تا عراقي ها آنان را ببينند و در حين دستگيري دوستانمان، به مواضع آنان حمله كنيم تا ببينيم پس از آن چه اتفاقي خواهد افتاد. به همين خاطر براي مسلط شدن بر عراقي ها، آهسته به دور از چشم عراقي ها، جلو رفتيم و در محله اي مناسب و داراي ديد و تير موضع گرفتيم و آنگاه به دوستان اشاره كرديم حركت كنند. 🔸️اين دوستان شجاع بسيار از خود گذشتگي كردند؛ چون احتمال داشت عراقي ها دستگيرشان نكنند و ترجيح دهند آنان را به شهادت برسانند.آنان با سر و صدا به پايين جاده حركت كردند تا عراقي ها متوجه حضورشان شوند كه چنين هم شد. تيربارچي قبل از همه متوجه موضوع شد و با صداي بلند داد ميزد: «ايراني! ايراني!» دو عراقي كنار رود هم متوجه شدند و دوستان ما با وانمود كردن اينكه به طور ناگهاني عراقي ها را ديده اند، دستها را بالا بردند و امان امان گفتند. 🔹️هر سه عراقي به سمت دوستانمان دويدند و فقط يك نفر اسلحه همراه آورد. وقتي به چند قدمي آنان رسيدند، با صداي بلند فرياد زدند:«ايست!» و با اشاره فرمان دادند اسلحه ها را زمين بگذارند و بنشينند. آنان دستورات عراقي ها را اجرا كردند و اين در حالي بود كه فقط چند قدم با ما فاصله داشتند. در همين هنگام با رگبارهاي كوتاه و متوالي خود، دو نفر از آنان را از پاي درآورديم و عراقي سوم، مات و مبهوت، در وسط جاده افتاد. دوستان ما خيلي سريع او را دستگير كردند... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💛در اثر تيراندازي، ساير عراقي ها كه در آن سمت جاده استراحت مي كردند، متوجه حضور ما شدند و از دور و بدون هدف ما را به رگبار بستند كه ما هم خيلي سريع به عقب برگشتيم. آنان با سر و صدا فرياد مي زدند و مي خواستند ما را در جادة خاكي تعقيب كنند؛ 🔸️اما جاده اي كه ما در آن قرار داشتيم، سربالايي بود و به آنان مسلط بوديم؛ به همين خاطر جرئت نكردند تعقيبمان كنند و ما در جلوِ چشمان آنان يكي از عراقي ها را اسير كرديم و دو نفر را نيز به هلاكت رسانديم.خوشحال بوديم كه نقشة ما كارساز بود و تلفاتي نداشتيم. از سمت راست جاده به ارتفاعات مجاور و به سمت سومار تغيير مسير داده، از ديد عراقي ها دور شديم. 🔹️دست اسیر عراقي را با بند پوتين بستيم. سنش زياد نبود و ظاهري آراسته داشت. از ديدن كشته ها مي لرزيد و توان صحبت نداشت. مرتب گريه مي كرد و زبانش بند آمده بود. در حال حركت، سرباز عرب زبان ما به عراقي تفهيم مي كرد كه سريع حركت كند و از ما نترسد. 💥وقتي به محل مناسبي رسيديم، جيبهايش را گشتيم و مداركش را برداشتيم. مشخصات ديگرش را پرسيديم. او خود را «حسن عديل رحمان» معرفي كرد و گفت شيعه و اهل روستايي از توابع كاظمين است. دو فرزند دارد و مدت هفت سال است كه خدمت ميكند و جمعي تيپ 455مكانيزه است. او ادامه داد كه بعثي ها او را به اجبار به جنگ آورده اند و اگر نمي آمد، بستگانش را مي كشتند. 🔸️بر اساس اطلاعات او، يگانش در حال پيشروي به سمت ايلام بود و نيروهاي عراقي تا نزديكي سه راهي ايوان حركت كرده بودند. همگي ناراحت شديم و فهميديم كه در پشت عراقي ها قرار گرفته ايم و فاصلة ما با نيروهايمان بسيار زياد است. بايد از نيروي كمكي قطع اميد مي كرديم. همگي مشورت كرديم كه چه بايد كرد. هر كس نظري داشت و در آخر تصميم بر ادامة راه و درصورت برخورد، درگيري تا آخرين نفس گرفته شد. 🔹️با اسیر عراقي با مهرباني رفتار مي كرديم و آب و غذا به او داديم. به او فهمانديم كه صدام نقض كنندة آتش بس بوده و باعث آوارگي و بي خانماني هزاران نفر و كشته شدن افراد بسياري شده است. 🔸️اسير عراقي به ما گفت كه با كمك منافقين وارد خاك ايران شده اند و در هر واحد رزمي عراق، تعدادي منافق فارس زبان هم وجود دارد كه از آنان براي گمراه كردن ايراني ها و تبليغات استفاده مي شود.بيشتر نيروهاي عراقي نيز از شهر سومار خارج و به سمت داخل ايران حركت كرده اند. با اين توصيف، كار ما مشكل مي شد و بايد براي غافلگير نشدن و فريب نخوردن، آماده مي بوديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️جنايت جنگي عراقي ها 💥در مسير و در فاصلة 150متري، دو نفر كه لباس خاكي بر تن داشتند، نظرم را جلب كردند. يكي نشسته و ديگري در كف جاده خوابيده بود. با دوربين نگاه كردم ديدم ايراني هستند و لباس بسيجي به تن دارند. آنكه خوابيده، مجروح است و ديگري هم توان حركت ندارد. 🔹️بعد از طي چند كيلومتر در امتداد جاده، به پشت ارتفاعي رسيديم كه بسيار به جادة آسفالته نزديك بود. قبل از هر اقدامي، ديديم يك ستون نفربر عراقي در روي جاده به آنها نزديك مي شود. دو نفر مسلح به عنوان جلودار سوار بر موتوسيكلت بودند و بقيه زره پوش بودند كه به طرف سه راهي ايلام در حركت بودند. 🔸️ما در آنجا صحنة بسيار تلخ و وحشتناكي ديديم كه حتي اسير عراقي هم از ديدن آن ناراحت شد. بسيجي ها فاقد اسلحه و مهمات بودند و به محض ديدن ستون موتوري عراقي ها، تقاضاي كمك كردند؛ اما موتور سوارها به محض اينكه فهميدند آنان ايراني هستند، با رگبار آنان را به شهادت رساندند و زره پوشها هم بدون هيچ رحم و انسانيتي، با چرخهاي شنيدار خود از روي پيكر شهدا عبور كردند. كف جاده با خون آغشته شد و جنازه ها به جاده ماليده شدند. 🔹️خيلي ناراحت شديم و به ما اثبات شد كه نتيجة تسليم، مرگ حتمي است كه اين موضوع، عزم ما را در پيمودن ادامة راه مصمم تر كرد. يكي از سربازان پيشنهاد كرد وقتي نزديك شدند، از اين نقطه آنان را به رگبار ببنديم. با توجه به اينكه محل ما به عراقي ها مسلط بود، همه قبول كردند تا پس از به هلاكت رساندن آنان، به تپه هاي اطراف متواري شويم. 🔹️همه به حالت درازكش درآمده و اجازه داديم به ما نزديك شوند.موتور سوارهاي عراقي به نزديكي ما رسيدند. ما كه در بالاي تپه قرار داشتيم، از هر سو چند رگبار كوتاه، ولي مؤثر به آنان بستيم و هر دو موتور سوار كشته شدند. سرنشين هاي زره پوشها متوجه ما شدند و به سمت ما موضع گرفته، تيراندازي كردند؛ سپس دو دستگاه نفربر عراقي براي تعقيب كردن ما به طرف تپه روانه شدند؛ 🔸️اما شيب تپه تند بود و تا نيمة راه بيشتر نيامدند. پس از آن نيروهايشان از زره پوشها خارج و هر كدام در سويي سنگر گرفته، مشغول دفاع شدند. همة ستون زمينگير شده بود و از هر سو به سمت ما تيراندازي می شد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥حجم آتش تيربار عراقي ها بسيار زياد بود. جادة آسفالتة سومار بسته شد و تمام خودروهاي عراقي هر كدام به سمتي هدايت شدند. گروه هاي پيادة عراقي نيز از خودروها پياده شده، براي كشتن ما حمله ور شدند. درگيري سختي به وجود آمد. 🔹️قدرت آتش ما كم بود؛ ولي به دليل داشتن ديد و تير مناسب، به خوبي از عراقي ها تلفات مي گرفتيم. عراقي ها با خمپاره هاي كوچك، ما را هدف گرفتند كه يكي از سربازان به نام سجاد نوري، اهل مازنداران از ناحية كتف تير خورد و يكي ديگر هم در حين جاخالي دادن، ليز خورده، سرش شكافته شد. 🔸️ما لحظه اي از اسير عراقي غافل نمي شديم تا نتواند فرار كند. قبل از رسيدن نيروهاي عراقي، به دليل داشتن برتري آتش آنان، خيلي سريع محل را ترك كرده، به سوي تپه هاي داخل منطقه متواري شديم. 🔸️عراقي ها از دور، بي هدف به سوي ما تيراندازي مي كردند و به دليل شكل فيزيكي بسيار خطرناك منطقه، تعقيب را رها كردند؛ چون در ادامة اين كار، تلفاتشان در شيارها و دامنه ها بسيار زياد مي شد. سربازي كه تير خورده بود، بسيار درد مي كشيد و خون زيادي از او رفته بود. با چند تكه پارچه، محل زخمش را بستيم. خوشبختانه تير خارج شده بود. 🔸️زخم نفر ديگر را هم پانسمان كرديم و به استراحت پرداختيم. عراقي مات و مبهوت ما را نگاه مي كرد. به او گفتيم: «نگران نباش! با تو كاري نداريم. خودت جنايات سربازانتون رو به چشم ديدي؛ بنابراين بايد هر چيزي كه ميدوني، به ما بگي؛ چون در صورت به دام افتادن ما، كشته شدنت حتميه». 🔹️اسلحه و مهمات به دليل گستردگي عمليات هايي كه در اين منطقه صورت گرفته بود، در منطقه پخش شده بود؛ به همين دليل بعد از درگيري هاي كوتاه، نگراني مهمات نداشتيم و به خوبي مهمات مورد نيازمان را در منطقه پيدا مي كرديم. آهسته در امتداد جادة اصلي و از ميان تپه ها و دره ها حركت مي كرديم تا خودمان را به يگانهاي خودي برسانيم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥ستون كشي ارتش منافقين 🔹️بعد از طي مسافتي طولاني، با دوربين از بالاي ارتفاعات به جاده نگاه كرديم.ديديم يك ستون زرهي بزرگ در حال حركت به سمت ايران ـ به سوي دره چهار زبر ـ است كه پرچم ايران را بر روي خودروهايشان نصب كرده بودند. 🔹️با كمي دقت متوجه شديم كه منافقين براي عمليات و حمله به شهرهاي ايران حركت مي كنند. همة زره پوشها پيشرفته و بيشترشان زن بودند كه مجهز به لباسهاي ضدگلوله و كلاه آهني هاي گوشي دار بودند. صحنة عجيبي بود. جوانان فريب خوردة هم وطن ما در كنار عراقي هاي متجاوز به خاك خودمان حمله مي كنند و در كنار خيانت به كشورشان، گستاخانه فرياد شادي مي كشند و از اينكه هم وطنانشان با گلوله هاي دشمنان قسم خورده سوراخ سوراخ مي شوند،احساس غرور مي كنند. 🔸️با اين اوصاف، وضعيت يگانها و مواضع نيروهاي خودي و دشمن مشخص نبود. ما از هر نقطه اي كه مي خواستيم وارد جادة سومار شويم، با نيروهاي عراقي مواجه مي شديم؛ چون اين جادة مواصلاتي، تنها راه تردد و نزديكترين راه به كرمانشاه بود كه به دليل رفت و آمد زياد عراقي ها، مجبور به پناه بردن به دامنة ارتفاعات كنار جاده براي مقابله با خطرات احتمالي و برخوردهاي ناگهاني شده بوديم. 🔸️با توجه به اينكه مجروح داشتيم و مسير حركتمان مسدود بود، تصميم گرفتيم در داخل يك غار سنگي استراحت كنيم و شب نيز همان جا بمانيم و مشورت كنيم تا به خواست خدا صبح زود حركت كنيم. 🔹️به نوبت نگهباني مي داديم. راديو فقط صداي مارش نظامي پخش مي كرد و اخبار مفيدي نداشت؛ در مقابل، راديو بغداد از پيروزي هاي غرورآفرين عراقي ها و فتح شهرهاي ايران خبر مي داد. همة ما بسيار ناراحت بوديم. منافقين با پشتيباني كامل ارتش عراق، عمليات «فروغ جاويدان» را آغاز كرده بودند. 🔸️اوضاع نگران كننده بود و نمي دانستيم فردا چه اتفاقاتي خواهد افتاد. پس از مشورت به اين نتيجه رسيديم كه سكوت نيروهاي خودي بي دليل نيست. در هر صورت اگر كسي نمي خواهد ادامة مسير دهد، مي تواند به عقب برگردد كه نيروهاي خودي، امروز يا فردا آنها را پيدا خواهند كرد و اجباري در كار نيست. 🔸️بعد از مدتي سكوت، همگي به اتفاق گفتند ما تا آخر با هم هستيم. با هم شروع كرده ايم و با هم تمام خواهيم كرد؛ يا كشته مي شويم و يا به نيروهايمان ملحق مي شويم. هر كدام از اين همرزمان، خاطرة شهادت عزيزي را در سينه داشتند و بار سنگين جنگ را در ميادين مين و كانالهاي دشمن تجربه كرده بودند... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥عيد سعيد قربان و آخرين نبرد خونين در شهر سومار 💛سحرگاه بود كه گويندة راديو، خبر عيد سعيد قربان را اعلام كرد. روز بزرگي بود و سرنوشت ما هم در همين روز رقم مي خورد. عيد را به همديگر تبريك گفتيم و پس از خواندن نماز صبح، مقداري نان خشك و كنسرو خورديم و حركت كرديم. 🔹️ما در روي ارتفاعات كنار جاده حركت مي كرديم كه گاهي عراقي ها ما را مي ديدند و فرياد مي زدند و گاهي هم به سوي ما تيراندازي مي كردند كه به ما نمي خورد. آنان قصد تعقيب ما را نداشتند و بيشتر به فكر نفوذ به داخل خاك ايران بودند و نمي خواستند فرصت را از دست بدهند. 🔸️از دور، درختان شهر سومار ديده شدند. گرد و خاك در داخل شهر از دور نمايان بود كه به دليل رفت و آمد زره پوشها و خودروهاي عراقي بود. كنار رودخانة شهر سومار، مملو از درختها و نخلها و سبزه زارها بود و جاي بسيار مناسبي براي پناه گرفتن از ديد و تير عراقي ها بود. از كنار آن رودخانة پر آب، جادة آسفالته تا نزديكي ايوان ادامه داشت. حدود ظهر بود كه به دروازة شهر رسيديم. 🔹️عراقي ها در حال پيشروي بودند و در شهر رفت و آمد زيادي در جريان بود. از كنار درختهاي اطراف رودخانة سومار، با اختفا به سمت مركز شهر حركت كرديم. خيلي احتياط مي كرديم تا ديده نشويم. با استفاده از شلوغي منطقه، خود را به جنگل رسانديم تا وضعيت را با چشم خود ببينيم. هركدام به سويي پراكنده شديم تا غافلگير نشويم. 🔸️خوشبختانه تا آن لحظه كسي ما را نديده بود. همگي خسته بوديم. در روي علفزارها دراز كشيديم و از لابه لاي بوته ها، مراقب اطراف بوديم. گروه مهندسي عراق، سرگرم نصب يك پل شناور بر روي رودخانه بودند كه سر و صداي زيادي ايجاد مي كردند. سرباز مجروح بسيار درد مي كشيد و ديگر تحمل راه رفتن نداشت. مرتب مي گفت مرا رها كنيد و برويد كه ما هم بي توجه به سخنانش، نوبتي او را جابه جا مي كرديم. 🔹️ما در گوشة ورودي شهر در حدود60متري عراقي ها و ميان بوته زارها و درختها پنهان شده بوديم. حدود يك ساعت بعد، چند خودرو منافقين از داخل عراق وارد سومار شده، براي استراحت و شستن دست و صورت كنار رودخانه پياده شدند. آنان لباسهاي جديد و ضدگلوله و سلاحهاي پيشرفت هاي داشتند. زن و مرد و دختر و پسر با هم مخلوط بودند و با هم شوخي مي كردند و مي خنديدند. منافقين بيشتر از عراقي ها نظر ما را جلب كردند. مي خواستيم چهرة واقعي آنان را از نزديك ببينيم. 🔸️همه از منافقين تنفر داشتند و مي گفتند عراقي ها به منافقين شرف دارند؛ چون وطن فروش نبودند و براي منافع كشورشان مي جنگيدند.كنجكاوي و سرك كشيدن هاي متوالي ما، توجه منافقين را جلب كرد. 🔹️محل ما را به همديگر نشان دادند و براي اطمينان، با زبان عربي ما را صدا كردند. جواب نداديم. يقين كردند ما ايراني هستيم. پنهان شديم و آنان با داد و فرياد، هر كدام اسلحة خود را برداشت و همگي به سمت ما حمله ور شدند. عراقي ها هم متوجه موضوع شدند و در يك لحظة كوتاه، مانند مور و ملخ به سوي ما آمدند.امكان بازگشت نداشتيم؛ زيرا از هر طرف كه مي رفتيم، ديده مي شديم. 🔸️خوشبختانه به اندازة كافي مهمات از منطقه جمع آوري كرده بوديم. در كنار نخلها سنگر گرفتيم و يك آرايش دايره اي تشكيل داديم تا از خود دفاع كنيم. منافقين و عراقي ها استعداد ما را نمي دانستند و فكر مي كردند دو يا سه نفر هستيم و از ترس پنهان شده ايم كه وقتي به نزديكي ما رسيدند، رگبار يكي از سربازان ما به سمت منافقين، دو نفر از آنان را به درك واصل كرد و ما هم به نوبت از هر سو تيراندازي كرديم. 🔸️تعداد تلفات منافقين بيشتر شد كه آنان هم اقدام متقابل كرده، به سوي ما آتش گشودند. ما سنگر گرفته بوديم و موضع بهتري داشتيم. در همين حين عراقي ها هم به كمك منافقين آمدند و درگيري خونيني آغاز شد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯