📎فرازی از وصیتنامه
⭐شهید_حاج_احمد_کاظمی⭐
✍خداوندا فقط میخواهم #شهید شوم شهید در راه تو، #خدایا مرا بپذیر و در #جمع_شهدا قرار بده.
🍀خداوندا روزی #شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و #بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روایتگری شهدا
#یاد_یاران «علی» رتبه اول پرواز را در کشور امریکا به دست آورده بود. شجاعت خاصی داشت به طوری که همیش
#خاطرات_شھـــــدا
‼️وقتی قرار ازدواج گذاشتیم، جنگ آغاز شده بود و خیلیها به من میگفتند چرا با یک خلبان جنگنده ازدواج میکنی؟ حتی سر سفره عقد به خودم گفتم که چرا اینجا نشستم اما زوایای پنهان جسم و روح «علی» مرا جذب کرده بود، تلهپاتی عجیبی با هم داشتیم آنقدر که زیاد صحبت نمیکردیم اما منظور هم را از نگاه یکدیگر میفهمیدیم.
‼️وقتی ازدواج کردیم رفتار و عملکردش طوری شد که من احساس میکردم عشق و علاقه من خیلی بیشتر از اوست. طوری جذب رفتارش شدم که زندگی مشترکمان با آنکه طول کوتاهی داشت اما عرض آن تاکنون ادامه دارد. آدم خاصی بود. مانند گل مریم که وقتی بو میکنید، بوی خوشی از درونش ساطع میشود. نمیتوانم بگویم که ایرادی نداشت اما محاسنش نهادینه بود. از بچه سهساله تا پدربزرگم شیفته رفتارش میشدند چون میدانست که با هر کسی چگونه رفتار کند و تظاهر نمیکرد.
‼️علی دورههای پرواز با «اف 5» را در امریکا گذراند و بعداً خواست تا با اف 14 پرواز کند و چون بعد از انقلاب امکان رفتن به امریکا نبود، دورههای آموزشی را در اصفهان گذراند.
‼️به دلیل محدودیت دورهها ،:شهید بابایی «علی» را انتخاب کرد و گفته بود: «من احتیاج به یک خلبان منضبط و کاری دارم.» امتحان دادنش را به خاطر دارم. هر خلبانی باید 100 مورد از موارد ضروری را برای هواپیمایی که پرواز میکرد از برداشت.
‼️چون تسلط به زبان انگلیسی داشتم برای حفظ موارد به او کمک میکردم تا بتواند به خوبی امتحان دهد. زمانی که امتحانش شروع شد به ساعتم نگاه کردم که 9:22 بود و مواردی را که با هم حفظ کرده بودیم در ذهنم میآوردم، اما چند مورد را فراموش کردم و به ساعتم نگاه کردم. زمانی که علی برگشت و از او درباره امتحان پرسیدم فهمیدم که درهمان ساعت 9:22 همان مورد را که من فراموش کردم او هم فراموش کرده بوده، وقتی این موضوع را فهمید، شوکه شد! ما تلهپاتی عجیبی با هم داشتیم. به هرحال شکر خدا علی در دوره پذیرفته شد و خلبان جنگنده اف 14 شد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#خلبانشهید_علیرضا_بیطرف🌷
#سالروز_ولادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۴۴
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#لباس_نظامی #درجه #اتیکت #پوتین #نظم #عطر #ادکلن #مشورت
✍همیشه خدا،#درجه،#اتیکت و #پوتینش مرتب بود. ظهر که می خواست برود خانه، وسط اتاق می نشست،#لباس_های_نظامی اش را تا می زد و می گذاشت داخل کمد.
بوی عطر و ادکلنش زودتر از خودش می آمد. همیشه شیشه #عطر توی جیبش داشت.برای خرید #ادکلن با او #مشورت می کردم.
🍀راوی:سعید هاشمی،همکارشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۱۷
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔅گفتم: ببینم توی دنیـ🌎ــا چه #آرزویی داری؟ قدری فکر کرد و گفت:
#هیچی...❗️
🔅گفتم:
یعنی چی⁉️ مثلاً دلت نمیخواد یک کارهای بشی، ادامه #تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه...؟
🔅گفت: یک آرزو دارم☝️ از #خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده🚫 #شهید_بشم🕊
#شهید_نورالله_اختری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره✨
#نقدشیرین
براے دوره رفته بودیم مشهد.خانوادگےرفتیم.ترمینال مشهد ڪه از اتوبوس🚌پیاده شدیم،تاکسے🚕دربست سمت محل اسڪان،هتل،خیابانامام رضا(ع)پنج بود.
وقتےرسیدیم،#محسن پرسید ڪرایه💵 چقدر شد؟
راننده جواب داد پنج هزار تومان.
#محسن سریع گفت:
"به عبارتے،امام رضایے هزار تومان!خوبشد ڪه امام رضاے ده نبودیم!"
رانندهڪلے خندید.😁
انتقادڪرد بدون اینڪه ڪسے ناراحت بشود
#شهید_محسن_حججے🌹
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍️ این دقتها شهادت را رقم میزند
#متن_خاطره :
💖هنوز آفتاب کامل غروب نکرده بود. عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه کرد میگفت: 👇👇
کار کردن وقتِ #نماز برکت نداره ، بریم مسجد ، بعد که برگشتیم خودم همهی کارها رو میکنم ،🌺 اینطوری پولیکه در میارین دیگه شبههای نداره وآدم رو به یه جایی میرسونه...🌹🌹
.
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان
🌹 #شهیدعطاالله_اکبری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️
او در جبهه اصلا به لباس نظامی اهمیت نمی داد. ✨💕همیشه با شلوار کردی و لباس بلند مشغول جنگ و در مواقع دیگر مشغول کمک به اهالی شهر ها و روستاهای اطراف جبهه بود.☺️🌱 او لباس نظامی و سرگُردی و سرهنگی و ... برایش اهمیتی نداشت. 😍✋🏻و تنها هدفش خدمت به خدا و خلق خدا بود...🎈🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد...
🔸هر سه نفر بالای سر #آقامرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی♥️ دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: #باباجان می گویند شهدا زنده اند🌷 اگر هستی به ما یک نشانه بده.
🔹نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر #همسرش را در گوشی تلفنش📱 نشانمان میدهد و میگوید: حرف #نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک😢 سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد.
🔸به #درد_دل هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد😔
راوی: همسر شهید🌷
#شهید_مرتضی_عطایی
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روایتگری شهدا
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد... 🔸هر سه نفر بالای سر #آقامرتضی بودیم. شروع به حرف زدن
#خاطرات_شهدا 🌷
💠سوغاتی
🔰خیلی خوش سلیقه بود👌 هر چیزی را که به نظرش #قشنگ میامد میگرفت و هزینه💰 و مقدار برای ایشون مهم نبود.
🔰همیشه به ایشون میگفتم: بابا #سوغاتی میخوای خیلی بگیری دو یا سه تکه ولی فایده نداشت❌ یک سفر که برای #اربعین اباعبدالله رفته بودن کربلا، برای من کت چرم🧥 خریده بودن و وقتی به بقیه ی همسفران نشان داده بودن همه ی #آقایون برای خانم هاشون یکی یک کت از همان ها گرفته بودن☺️
🔰یک روز قبل از اینکه بیان #مشهد تلفن زد☎️ و گفت: خانم یک چیز از شما میپرسم فقط جواب منو بده. از بین این رنگ هایی که میگم کدام یک را #کمتر دوست داری. "سبز . قهوه ای . آبی یا زرد". گفتم زرد چه طور⁉️
🔰گفت: از یک چیزی #چند_رنگش را برای شما خریدم و یکی از همسفران چیزی برای خانمش نخریده🙁 و حالا که از مرز رد شدیم چسبیده تو که #چند_رنگ گرفتی یکیش را بده به من و من تو رودرواسی گیر کردم مجبورم یکی از این کت ها را بدم به ایشون.
🔰با وجود اینکه من گفتم رنگ #زردش را بده به ایشون ولی گفت: آخه همه ی رنگ هاش خیلی قشنگه😍 و دوست داشتم از تمام رنگ ها و مدل ها داشته باشی👌 چهار مدل در #چهار_رنگ و از هر مدلی یک رنگش را انتخاب کردم.
🔰باز هم فکرت💭 را بکن و خبرش را بده. خلاصه همان #رنگ_زرد را داده بودن به اون آقا. وقتی از سفر برگشتن🚌 دیدم چه کت های قشنگی. گفتم: خوب #عزیز یکی کافی بود. گفت: دلم میخواست از همه ی رنگ ها و مدل هاش داشته باشی♥️
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_مدافع_حرم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#گلبرگی_ازخاطرات_شهید
✍خطبه #عقد را که خواندند، برای اولینبار میخواست #همسرش را از تهران به اصفهان ببرد. به جای بردن او به جاهای دیدنی،یکراست رفتند به #گلزار_شهدا، سر مزار دوستان #شهیدش.
🍀ووقتی با اعتراض خواهرش روبهرو شد که «این کار تو بر روحیهاش اثر منفی دارد.» گفت: «اشتباه تو همین جاست، من از بردنش به گلزار شهدا هدفی داشتم.
🍁او یک رزمنده است و باید بداند راهی که من انتخاب کردهام به کجا میرسد. راه من راه #شهادت است. گلزار شهدا را به او نشان دادم که به او بگویم خود را برای چنین لحظهای آماده کند. اگر مرا انتخاب کرده است، باید در این راه مرا یاری کند.
🌷نحوه شهادت
درسال 1375 حال عمومی وی به واسطه مجروحیت و آلودگی شیمیایی از گذشته، رو به وخامت رفت و بعد از مدتی بستری شدن در بیمارستان و منزل و تحمل درد و رنج فراوان، در روز 19 آبانماه 1375 روح ملکوتیاش به لقاءالله و خیل عظیم شهدا و مجاهدان راه اسلام پیوست.
#شهید_محمدجعفر_نصراصفهانی❤️
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#لالههای_آسمونی
✍18 سالش که شد درسش رو به اتمام بود. در رشته علوم انسانی درس میخواند. همان روزها آمد به پدرش گفت #حضرت_امام تکلیف کرده که جوانها به #جبهه بروند.
🍀پدرش گفت برادرت را در 18 سالگی داماد کردیم و الان باید به فکر #ازدواج تو باشیم. حتی دختر همسایه را برای او دیده بودیم. بهروز اما فکرهای دیگری داشت. چیزی نگفت و فکر کردیم شاید فکر #جبهه از سرش افتاده است.
♨️اما یک روز از طرف مدرسهاش زنگ زدند که پسرتان با چند نفر از دوستانش به جبهه رفته است. سریع رفتم راهآهن و سراغش را گرفتم. گفتند اعزامیها فلان قطار هستند. هنوز قطار راه نیفتاده بود.
💠خیلی گریه کردم و دنبالش گشتم. نگو برای اینکه او را پیدا نکنم رفته داخل دستشویی قایم شده است. خلاصه به خانه برگشتم و از شدت ناراحتی مریض شدم. فردایش بهروز به خانه برگشت. گفت در خواب دیدم تو #مریض شدهای و برگشتم.
🌀خیلی دوستش داشتم و او هم خیلی من را دوست داشت. اصلاً راضی به ناراحتیام نمیشد. منتها جبهه را برای خودش واجب میدانست و #عاقبت رفت و در سال 61 در منطقه سومار به #شهادت رسید و ناپدید شد. #پیکرش 31 سال بعد به خانه برگشت.
💠روایت مادربزرگوار#شهید
#شهید_بهروز_صبوری🌷
#سالروز_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روایتگری شهدا
🔅گفتم: ببینم توی دنیـ🌎ــا چه #آرزویی داری؟ قدری فکر کرد و گفت: #هیچی...❗️ 🔅گفتم: یعنی چی⁉️ مثلاً دل
🔅گفتم: ببینم توی دنیـ🌎ــا چه #آرزویی داری؟ قدری فکر کرد و گفت:
#هیچی...❗️
🔅گفتم:
یعنی چی⁉️ مثلاً دلت نمیخواد یک کارهای بشی، ادامه #تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه...؟
🔅گفت: یک آرزو دارم☝️ از #خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده🚫 #شهید_بشم🕊
#شهید_نورالله_اختری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#اطعام_دادن
🌸ابراهیم به مهمان و مهمان نوازی بسیار اهمیت میداد. بهترین ها را برای مهمان آماده میکرد. اما شدیدا مخالف تجمل گرایی بود.
میگفت: «اگر میخواهیم کنار هم راحت باشیم، باید تجملگرایی را کنار بگذاریم.نباید خودمان را برای یک مهمانی اذیت کنیم. باید رفت و آمدها و صله رحم را مطابق دستورات دین و بدون تجمل انجام دهیم، تا رابطه خانواده ها همیشه برقرار باشد...»
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کلام_از_شهید
✍اي مردم مسلمان اين خون پاك شهيدان است كه پيچ و خم قلاب را صاف و هموار مي كند كه شايد با ريخته شدن اين خونهاي پاك كساني كه در ناداني هستند به راه الله نماينده شوند و از شما مردم مسلمان و دوستان و آشنايان تقاضا مي كنم كه با انقلاب به حالت سستي برخورد نكنيد #انقلاب هدف بزرگي را دنبال كرده است
#شهيد_جواد_جليلي
📚منبع:اسك دين
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره_از_شهید
✍نمیخواست زیر بار آن مسئولیت برود؛ میگفت: دل شیر میخواهد قبول این جور مسئولیتها... .
🍀مسئولیت كمی نبود؛ میخواستند او را فرمانده تیپ كنند. نشسته بود گوشه اتاق و گریه میكرد.
💠چند روزی محمد این طوری بود. پدرش هم متوجه این شد كه محمد تو حال خودش نیست. یك دفعه سرزده وارد اتاق شد و دید محمد گریه میكند.
گفت: آخر پسر! آدمی به سن و سال تو كه گریه نمیكند، بگو مشكلت چیست؟
🍁منتظر بود محمد مثلاً بگوید: در فلان عملیات شكست خوردهاند یا در كارش گره كوری افتاده است.
🍁اصرار پدر زبانش را باز كرد: راستش نمیدانم اینها برای چه میخواستند مرا #فرماندة تیپ كنند.
پدرش گفت: اینكه ناراحتی ندارد محمد! گریهات برای این بود؟!
🌹محمد گفت: آخر، گاهی میشود كه نیروهای زیادی زیر دست میباشند. چه طور میشود سرنوشت این همه آدم پاك و معصوم را به دست گرفت و با خیال راحت زندگی كرد؟ نگرانم از این مسئولیت سنگین. انگار آتش كف دست آدم میگذارند.
💠بالاخره از پدر خواست استخاره كند. خوب آمد. و محمد شروع كرد؛ شروعی سبز كه پایانی سرخ داشت.
«محمد بنیادی كهن» در تاریخ 13/8/62 نزدیك غروب به شهادت لبخند زد
#شهید_محمد_بنيادي_كهن
📚منبع : ر.ک: پلاک 17، ص 4 و 5
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸 انقلابیگری یعنی کاری کنیم که نائب امام زمان(عج) اینجوری روی ما حساب کنه
#متن_خاطره
امام خمینی«ره» به صیاد شیرازی دستور اکید دادند که شمالِغرب کشور ناامن است و فقط شما میتوانید امنیت را در آنجا برقرارکنید. صیاد هم بلافاصله در خانهی خود ستادیتشکیل داده و افرادِ موردِ اعتماد را برای اجرایِ امر امام خمینی انتخاب کرد...
.
صیاد شیرازی جوری مطیعِ ولایت فقیه بودندکه میگفتند: « قسم میخورم که اگر امام خمینی«ره» بفرمایند لباس نظامیت را بکن یا ( جای فرماندهی) درجهی گروهبان سومی بزن ، اینکار را بدونِ کمترین ناراحتی انجام خواهم داد... »
📌خاطرهای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی
📚منبع: پایگاه اینترنتی شهید آوینی
#انقلابیگری #ولایتفقیه #ولایتپذیری #شهیدصیادشیرازی #نیروی_فرهنگی #امام_خمینی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
احمدیان.mp3
1.89M
#روایتگری_شهدا
🇮🇷 شهدا بعد از فتنه ۱۸ تیر ۷۸ چه کردند؟
راوی: آقای احمدیان " تفحص شهدا "
نثار روح پاک شهدا #صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#تݪــنگـــراݩہ_امــــــروز ⚠️
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹حاج هـمت میگوید:
هر موقع در مناطق جنگۍگم شدید
ببینید دشــمن ڪجا را مۍ ڪوبد؛
هـمانجا #جبهــــهی خـــودۍست.
گم شدهاۍ؟!
نمیدانۍجبهه خودۍڪجاست؟!
دشمن هر روز ڪجا را میڪوبد؟!
یڪ روز با ماهواره📡
یڪ روزبامصیح پولۍنژاد 💶💴
یڪ روز با مدهاۍعجیب و غریب👗👚👡
و...
#فهمیدۍ؟!
جبهه ۍخودۍدقیقا در دستان
توست
⚠دشمن، #چادرت و #حجابت
را نشانه گرفته است....
👌پس زیر این آتش سنگین بیش
از پیش مواظب جبههۍ خودۍ
باش....
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊