*⚘﷽⚘
#قسمت_21
یکبار مصرف غذا میخوردیم...
صدای خوردن قاشق و بشقاب ب هم باعث میشد حمله عصبی سراغش بیاید....
موج ک میگرفتش،مردهای خانه و همسایه را خبر میکردم....
انها می امدند و دست و پای ایوب را میگرفتند....
رعشه می افتاد به بدنش.....
بلند میکرد و محکم میکوبیدش ب زمین.....
دستم را میکردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد....
عضلاتش طوری سفت میشد ک حتی مرد ها هم نمیتوانستند انگشت هایش را از هم باز کنند....
لرزشش ک تمام می شد،شل و بیحال روی زمین می افتاد.....
انگشت های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می اوردم....
نگاه میکردم ب مردمک چشمش ک زیر پلک ها ارام میگرفت....
مردِ من ارام میگرفت.....
مامان و اقاجون میگفتند "با این حال و روزی ک ایوب دارد ،نباید خانه مستقل بگیرید،پیش خودمان بمانید......
مامان جهیزیه،ام را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد...
دیگر چادر از سر زهرا و شهیده نیوفتاد ....
ایوب خیلی مراعات میکرد
وقتی میفهمید از این اتاق میخواهند بروند ان اتاق،چشم هایش را می بست و میگفت"بیایید رد شوید نگاهتان نمیکنم"
حالا غیر از اقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند و حتی او را از من بیشتر دوست داشتند.....
صدایش میکردند "داداش ایوب"
خواستم ساکتشان کنم ک دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند ......
ایوب میخواند"یک حاجی،بود ،یک گربه داشت......"
بچه ها دست میزدند و از خنده ریسه میرفتند
و ایوب باز میخواند.....
کار مامان شده بود گوش تیز کردن،صدای بق بق یا کریم را ک میشنید،بلند میشد و بی سر و صدا از روی پنجره پرشان میداد....
وانتی ها ک میرسیدند سر کوچه ،قبل از اینکه توی بلند گو هایشان داد بکشند"اهن پاره،لوازم برقی...."مامان خودش را ب انها میرساند میگفت مریض داریم و انها را چند کوچه بالاتر میفرستاد....
برای بچه های محله هم علامت گذاشته بود....
همیشه توی کوچه شلوغ بود.....
وقتی مامان دستمالی را از پنجره اویزان میکرد ،بچه هامیفهمیدند حال ایوب خوب است و میتوانند سر و صدا کنند ....
دستمال را ک برمیداشت،یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست.....
#ادامه_دارد...
@shahidaghaabdoullahi
*🍃سلام بزرگواران ✋
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی
#به_روایت_همسر_شهید🌹
تقدیم به نگاه پرمهرتون😊👆👆
@shahidaghaabdoullahi
❣إِشْڣَعْ ݪَݩاٰ عِݩڋَاڶݪّهْ أَږْݕـ❤️ـٰاݕَݦْ❣:
من برای شهادت اصرار نمیکنم
آنقدر کار میکنم که لایق شهادت شوم
و خدا من را بخرد..
#شهید_مرتضیحسینپور
بسم رب الشهدا والصدیقن
وصیت نامه شهید مدافع حرم کربلایی حاج علی آقاعبداللهی
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و صلوات بر محمد وآل محمد و روح پرفتوح امام (ره) و با درود به امام خامنه ای
خدمت همسر عزیز و دوست داشتنی خودم سلام عرض مینمایم. میدانم خیلی ناراحتی و از زمانی که با من ازدواج کرده ای جز زحمت چیز دیگری نداشته ام. میدانم قصور زیادی دارم و آن طور که شما برای من بوده ای من برای شما نبوده ام. اگر همیشه با شجاعت و اصرار به انجام هرگونه ماموریتی داشته ام ، فقط به خاطر همت و بردباری و مسئولیت پذیری شما بوده است. از خداوند میخواهم اگر عمری باقی بود به بنده توفیق جبران زحمات شما را بدهد و اگر خداوند خواست و به این بنده لطف نمود و شهادت را نصیب کرد امیدوارم بنده را حلال بفرمایید.
همسر عزیزم هدف بنده از این ماموریت لبیک گفتن به شعار نحن عباسک یا زینب می باشد و دیگری خوشحالی خانواده های مسلمان که میدانم خوشحالی خانواده خود را در پی دارد می باشد و نابودی کفار زمان ان شاالله و در آخر توفیق شهادت.
خواسته ی من از شما این است که لحظه ای از ولایت و خط رهبری جدا نشوید زیرا دشمن امروزه همین را می خواهد وتلاش به این دارد. به واجبات توجه بیشتری داشته باشید و لحظه ای از وجود خداوند و الطاف او غافل نشوید. دوست دارم عشق ولایت و رهبری و روحیه جهادی را در دل فرزندم امیرحسین زنده نگه داری.
و اما امیرحسین گلم پسر بابا
پسر عزیزتر از جانم. سلام در ابتدا برای شما دعا میکنم تا شهید راه اسلام و ولایت باشید.
امیرحسین عزیزم اگر امروز پدرت در کنار تو نیست ولی بدان که پدرت بسیار بسیار تو را دوست دارد و به خاطر نجات کودکان همسن تو رفته است تا پدر و مادر آنها هم خوشنود باشند و می دانم با شاد کردن دل آنها باعث شادی ابدی تو می شوم . ابراز عشق و دوست داشتن تو را در کلام و قلم نمیتوانم ابراز کنم ولی بدان که تو همه وجود پدرت بوده ای و دل کندن از تو خیلی برای من سخت بوده است ولی من در ظاهر به روی خودم نیاوردم تا دیگران ناراحت نشوند و مانع رفتن بنده نشوند.
من از تو می خواهم تماما گوش به فرمان ولی فقیه خود باشی و هوشیار و آگاه و با بصیرت زندگی خود را توام با تحصیل و کسب علم سپری نمایی و مراقب مادرت باشی و خواهشی که از تو دارم این است که مادرت را اذیت و ناراحت نکنی چرا که باعث ناراحتی من می شود.
پدر و مادر عزیزم سلام
بدون هیچ مقدمه ای از شما بابت تمام کارهایی که کرده اید بخصوص آخرین کار که اجازه رفتن بنده می باشد تشکر میکنم و دست و پای شما دو بزرگوار را می بوسم . می دانم چون خودم یک پدرم، نبود فرزند در کنار شما مشقت آور می باشد و من هم از ابتدا برای شما جز زحمت و سختی چیز دیگری نداشته ام و از خداوند میخواهم که به شما دو عزیزم صبر بدهد.
پدر ومادر عزیزم می خواهم مراقب فرزندم و همسرم باشید و بنده راحلال کنید و برای بنده دعا بفرمایید.
خواهران عزیزم سلام
امیدوارم که حال شما عزیزان خوب باشد میدانم که شما سه خواهر گلم را خیلی اذیت کرده ام امیدوارم بنده را حلال بفرمایید و برای بنده دعا بفرمایید . دعا میکنم تا عاقبت بخیر شوید و در کارهایتان پیروز و سربلند و موفق باشید.
#وصیتنامه
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
@shahidaghaabdoullahi
*#زندگینامه_شهدا
در اول خرداد ۱۳۴۲ در شهرستان آمل ، روستای شهید محله به دنیا آمد .
از نبوغ و ذوق سرشار هنری در آفرینش آثار نوشتاری و تجسمی برخوردار بود .
به گفته دوستانش دختری مهربان ، صبور و از خودگذشته بود ولی در حین حال در مسائل اعتقادی با صراحت و بدون ترس از بیان حقایق با آرامش و دور از فحاشی برخورد می کرد .
پس از پیروزی انقلاب با سن کمی که داشت عضو انجمن اسلامی مدرسه و مسجد محله شد و فعالیت گسترده ای داشت .
روزهای دوشنبه و پنجشنبه هر هفته را روزه می گرفت .
وی در روز ششم بهمن ۱۳۶۰ در حالی که مشغول جمع آوری دارو و غذا برای رزمندگان بود ، توسط نیروهای ضد انقلاب مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در سن 14 سالگی به شهادت رسید....
#شهیدسیده_طاهره_هاشمی
📕 سایت مشرق*
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@shahidaghaabdoullahi
نـَفـَس می کشم اینجا پنج شنبه ها ...
و ذخیره اش میکنم برای تمـام ِ روزهای هفته !
که بی یاد ِ شهیدم نباشد نفسهایم ...
پنج شنبه های دلتنگی
@shahidaghaabdoullahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از سردار دلها 😭😭😭
@shahidaghaabdoullahi
این خزانم را نبین من هم بهاری داشتم
با تمام بی کسی هایم تباری داشتم
دست شب تاراج زد بر پیکر خورشید من
ورنه با آن صبح امیدم قراری داشتم
بر دلم هر لحظه می رویید شوق عاشقی
در کنار سادگی ها روزگاری داشتم
دیر فهمیدم تفاوت را میان اشک ها
کز تمام نارفیقان چشم یاری داشتم
سینه می سوزد ز فریادی غریب و آشنا
من وداعی تلخ از یادِ نگاری داشتم
می کشد هر دم به سخره اشک هایم را فلک
خوب می داند چه قلب بردباری داشتم
دیده می بندم که حسرت بر دلم بسیار شد
ای دریغا من در این ویرانه یاری داشتم
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
@shahidaghaabdolahi
مداحی آنلاین - منو کربلا ببر که خیلی دیره - حمید علیمی.mp3
3.12M
شبِ زیارتی اربابمون سیدالشهداست و دلها در هوایِ حرم آقا،ثوابِ اشکها و دلدادگیمون تقدیم به
#شهید_حسین_هریری
منو کربلا ببر که خیلی دیره
دل من بدون حرم داره میمیره
#حمید_علیمی
#پیشنهاد_دانلود
بسیار زیبا 👌👌👌