#نجوا_با_شهدا💞
عیب ما این است
ڪه دیر میفهمیم
دیر شده...
ولے شهدا خیلی زود فهمیدند
و زود پریدند
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
#پیشنہاد_استورے بہ ؏شق شہداۍ هستہای و نخبگاݩ ڪشورم رای میدهم✌️🏼ツ #مشارکت_حداکثری | #انتخاب_اصلح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲| #استورے
بہ ؏شق یڪپارچگی میہنم
و مردم غیور سرزمینم
رای میدهمツ✌️🏼
#مشارکت_حداکثری | #انتخابات
🌱 j๑ïท••↷
『@shahidegheirat』
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞| #کلیپ 😍
📞♡دوستِشهیدِمن صدامو داری کہ...
در اوج راحت و اَمنیم
در حصار شمــــا ...
خدا ڪند ڪہ نباشیم
شرمسار شمــــا ...
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_غیرت 💟
═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
@shahidegheirat
═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
قࢪاࢪِ شبانگاھ #ناے_سوختہ📕 #قسمت_هفدهم #فصل_دوم : نقاهت دوم🌱 «بزرگواری داشت میرفت کربلا😍، زنگ زد به
هرشب یڪ قاچ رمان📖🤤
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_هجدهم
#فصل_دوم : نقاهت دوم🌱
کم کم بوی عید به مشام👃🏻 می رسید،🍃 طراوت و سبزی و نو شدن، صدای پای👣 بهار🌸 از تمام خانهها🏘 شنیده میشد؛ اما از خانه #علی آقا تنها صدای سکوت می آمد🤫 و خبری از شور و هیجان عید نبود.🙁
ولی نه!! شب تحویل سال ۱۳۹۳ انگار عده زیادی آمده بودند، احساس زیبایی لحظه عید شدن را با #علی و خانوادهاش تقسیم کنند.🧡
صدای دلنشین کمیل، عطر سمنو و شادابی ماهی🐠 قرمز کوچک در تنگی تنگ کوچکش.🔮
دانشآموزان هم به دیدار معلم خوش رویشان آمده بودند و بوی خوش سبزی پلو با ماهی😋 که مادر #علی برای دانش آموزان در شب🌚 سال نو و برای اهالی خانه🏠 تهیه دیده بود.
نوبت عیدی بود!🙃 پسر فکر همه جا را کرده بود به خصوص اینکه آخرین تبریک او به مادر بود.😔💔
«روز آخر سال نو ۹۲ به #علی عیدی داده بودند،💶 داد به من گفت: برو برای مادرم عیدی بخر. اول گردنبند طلا اگر نشد مایکروفر بگیر.
گفتم الان مایکروفر به درد مادرت نمیخوره،گفت: حالا یه چیز دیگه باشه فقط بگیر؛
ما رفتیم اما همه جا بسته بود🔒 فقط شهروندها باز بودند، یه تومنی هم که بود مال شهروند بود،
یه دونه شهروند آرژانتین🛣 باز بود همه چی داشت حتی طلا👑 هم داشت قیمت ها خیلی زیاد بودن اما به اندازه یه تومن یه انگشتر طلا برای مادرش خریدیم.❤️
وقتی رسیدیم نیم ساعت مونده بود که سال تحویل بشه؛ من اونو دادم به #علی و اون هم انگشتر رو به مادرش داد😍 و گفت:خیلی برای من زحمت کشیدی..
و یه خرده با هم گریه کردند😭 و سال تحویل شد.👏🏻💐»
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲| #پیشنہاد_استورے
غم و غصهها مال من....
میگفت: بیخوابیها مالِ من
تو راحت بخواب تو راحت در امنیت باش!
موشڪ و بـمـب مالِ مݩ...|💔
#انتخابات | #مشارکت_حداکثری
#حاج_قاسم
🌱 j๑ïท↷
『@shahidegheirat』
#نجوا_با_شهدا💞
رای میدهم تا دشمن شادت نکنم رفیق🌺
سهم تو جان شد و سهم من حفظ آرمانهایی که تو برایش با صلابت ایستادی ❤️
#بهنیابتازرفیقشهیدمرایمیدهم
°|• #شهید_غیرت ـღ شهید علی خلیلی •|°
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
هرشب یڪ قاچ رمان📖🤤 #ناے_سوختہ📚 #قسمت_هجدهم #فصل_دوم : نقاهت دوم🌱 کم کم بوی عید به مشام👃🏻 می رسید،
🕰| قࢪاࢪِ شبانگاھ
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_نونزدهم
#فصل_سوم : زیارت ڪࢪبلا♥️
زمان زیادی از حرف های #علی با مادر نگذشته بود،
حرف هایی که بر روی تخت🛏 سفید بیمارستان🏨 تن مادر را بدجور لرزانده بود،💔
از خوابی که در #کربلا دیده بود و از التماس مادر برای دل کندنش از او😔 و شاید این بار تعبیر دعای🤲🏻 تحویل سال #علی همان شد که او میخواست،
همان احسن الحال☔️ که لایقش بود، #شهادت.
از روزی که به او تلنگر💥 زده شد که چرا تا به حال کربلا نصیبش نشده⁉️ تا الان زمانی نگذشته؛
دلش هوایی شد😞، #کربلا خواست و نصیبش شد؛
۵ بار آن هم در سخت ترین شرایط جسمی.😳
عرفه، اربعین و شب های قدر
—ساعات تعیین سرنوشت یک سال بنده آن هم در بهترین مکان، در #کربلا، در نقطه ای از زمین🌎 که برای خداوندی که مقدّر کننده تقدیر در چنین شب هایی است کم آبرویی ندارد.—
و به قول مادر: «#علی رفت تا در آن شب های آسمانی💫 سرنوشتش نوشته شود.📝»
آخرین سفر🎒 مادر بی تاب شده بود، اوضاع پسر خیلی وخیم بود😢 و تازه با آن شرایط مدام روزه هم میگرفت😱، روزه ای که افطار و سحرش تنها نگاه به غذا🌮 و بوییدن👃🏻 آن بود؛
اما ارادهی #علی میدانست چطور دل مهربان💗 مادر را نرم و راضی کند.
–اون شلوار گرمکن👖 من کجاس؟ پارسال خیلی سرد بود.❄️
مادر با نگاه زیر چشمی👀 بدون اینکه سرش را تکان بدهد پشت چشمانش را نازک کرد😒 و گفت :«چه میدونم!»
پرید جلوی صورت مادر، جوری لبخند زد که ردیف دندان هایش را به راحتی میشد شمرد.😁😇😍
مادر چند بار صورتش را برگرداند و هر بار چهره ی #علی مقابل صورتش بود،😍 عزمش را جزم کرده بود راضی اش کند.💚
شاید به دلش افتاده بود این آخرین سفر کربلا است که میرود.😭
–به خاطر خودت میگم اگه زخمت عفونت کنه چیکار میکنی؟!!🙁
–اوووه!! فکر کردم میترسی منو بکشن،😅 نترس مادر من! بادمجون بم آفت نداره.🙃
با ناراحتی و اخم نگاهش را به نگاه مهربان #علی دوخت😠، کم کم نرمی چشمان پسر دل مادر را نرم کرد،💖 آنقدر که...
و بالاخره آخرین زیارت و آخرین اربعینِ بودن #علی.❣🏴
#اِدامـہ_دارَد...🎈
🌱 j๑ïท↷
『@shahidegheirat🌹』