eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام روز بخیر🌸 به دلیل موندن آقای جلیلی و آقای قالیباف و آقای زاکانی و تقسیم شدن رأی ها بین جبهه انقلاب ممکنه به دور دوم کشیده بشه !! إن شاء الله که به دور دوم کشیده بشه و پزشکیان با آرای بالا برنده نشه .. دوستان همه به سعید جلیلی رأی بدید با خیال راحت ما وظیفمون رای دادن به فرد اصلح و بهتر هست که قطعا سعید جلیلی خواهد بود 🌸
‌رسول اللّٰـھﷺ:هر کس یك بار بگوید •سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ وَبِحَمْدِهِ• اللّٰـھ تعالـے براۍ آن فرد در جنت نخلۍ میکارد♥️🌱!!  ‌‌ @shahidanbabak_mostafa🕊
میگفت:جـوری‌زنـدگی‌کن‌ که‌وقتـی‌صبـح‌پاهات‌ زمیـن‌رو‌لمـس‌میکنه؛ شیطان‌بگه‌اوه‌بـاز‌این‌بیدار‌شد'! "شهید‌جهاد‌مغنیه"🌿 @shahidanbabak_mostafa🕊
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
میگفت:جـوری‌زنـدگی‌کن‌ که‌وقتـی‌صبـح‌پاهات‌ زمیـن‌رو‌لمـس‌میکنه؛ شیطان‌بگه‌اوه‌بـاز‌این‌بیدار‌شد'! "
♥️ گویا خدا هم میدانست که تو از همان اول بهشتی هستی ، پروردگارم از همان اول تو را فرشته‌ے بهشتی آفرید ، فرشته‌اے که زمین براے وسعتِ قلبِ بزرگ و پاکش کوچک بود ... ‌‌فرشته‌اے که در اوج جوانی سبک بالانه پر کشید ... ‌‌از ماه تولدت پیداست که تو از همان اول هم زمینی نبودے و از اهل بهشت بودے ... ‌‌از چشمانت پیداست که آنها کارِ یک خلقتِ معمولی نیستند ، چشمانِ گیرا و هدایتگر نصیبِ هرکَس نمی‌شود، همان چشم‌ها که معادله‌ے هر گناهی را بر هم میزنند ... ‌‌ @shahidanbabak_mostafa🕊
✅زاکانی انصراف داد! آقای زاکانی یادمون نمیره از ابروی خودت گذشتی❤️ تیکه هاشونو هشتگ هاشونو به جون خریدی آقای زاکانی یادمون نمیره از شهید جمهور دفاع کردی..♥️!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان به هر کی دوست دارید رأی بدید بین آقای جلیلی و قالیباف فرقی نمیکنه .. ولی آقای قالیباف الان مجلس نفر سوم مملکت هست همونجا بمون بزار آقای جلیلی هم یبار یه پست بگیره همیشه که نباید جهادی و خالصانه کار کنه .. تنها کسی که خالصانه کمک کرد به دولت ریسی آقای جلیلی بود و هیچکس هم متوجه نشد که دو مشکل بزرگ از دولت آقای رئیسی رو آقای جلیلی با برنامه هاش برطرف کرد .. آقای جلیلی با تمام وجود برای ملت بدون پست و مقام کار کرده کدوم مسئول بدون پست و مقام کار میکنه ؟؟ اگه میگین آقای قالیباف کارهای اجرایی کرده چون همه جا پست داشته و وظیفش بوده !!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای آخرین کلام من و تمام !! دشمن کدوم شخصیت رو نشانه گرفت ؟؟ آقای سعید جلیلی ✨ چرا بقیه کاندید ها رو نشانه نگرفت و نکوبید؟؟ چون میدونن آقای جلیلی ولایت پذیرترین کاندید هست و خیلی براشون بد تمام خواهد شد انتخاب آقای سعید جلیلی✌️🏻🇮🇷 سخنرانی آقای جلیلی کاری میکنیم که آمریکا از انجام تحریم پشیمان بشه این حرف کوچکی نیست ..✌️🏻
⭕️رئیس ستاد قاضی‌زاده هاشمی: از جلیلی حمایت می‌کنیم..
تنهاامیدی‌که‌میتونم‌داشته‌باشم اینه‌که‌خودامام‌حسین‌حواسش‌هست .. وگرنه‌من‌که‌خیلی‌وقته‌دیگه‌نمیتونم💔:)))
- خسته‌از‌این‌روزهاےِتلخ‌و‌تکرارےو‌پوچ . . ៹ پیڪرِ‌بـےجـٰآنِ‌خود‌را‌تـٰا‌مُحرَّم‌مےڪشم ࣫͝ . .❤️‍🩹🌱"¡ -
14.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میسوزم‌و‌میسازم‌من‌با‌این‌فراق.. آقا‌مگر‌چاره‌ای‌دگر‌دارم.؟💔(((: @shahidanbabak_mostafa🕊
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام صادق فرمودن: « اذا اَحْبَبْتَ رَجُلاً فَأَخْبِرْه » حرف دلتان را به محبوبتان بزنید.... ما جز شما محبوبی نداریم "حسین جان"♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
با رأی دادن به دو رئيس قوه خوب و کارآمد برای کشور انتخاب کنید: ۱_ رئیس قوه مجریه دکتر جلیلی ۲_ رئیس قوه مقننه دکتر قالیباف طرفداران جبهه انقلاب متحد باشید ومتفرق نشوید سلام برجلیلی درود برقالیباف 🌸 ✅👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کد سعید جلیلی همون کد انتخاباتی شهید رئیسی هست ۴۴ ..💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۰۷ اوایل مهر بود. یک روز از سرکار برمیگشتم.به سر کوچه که رسیدم ماشین کامران رو دیدم.بدنم شروع کرد به لرزیدن.خودم رو به ندیدن زدم و قصد ورود به کوچه رو کردم که از ماشین پیاده شد و صدام کرد.ترجیح دادم جوابشو ندم.دنبالم اومد و مقابلم ایستاد. صورتم رو به سمت دیگر چرخوندم . او دستها رو داخل جیبش انداخته بود و از پشت عینک سیاهش نگاهم میکرد..گفت: _باهات حرف دارم. گفتم: _من حرفی با کسی ندارم.مزاحم نشو. خواستم از کنارش رد شم که چادرم رو کشید. به سمتش برگشتم ودرحالیکه اطرافمو نگاه میکردم گفتم: _چیکار میکنی؟خجالت بکش.من اینجا آبرو دارم. پوزخند زد: _هه!! سوار شو اگه خیلی آبروت واست مهمه وگرنه به علی قسم واست تو این محل آبرو نمیزارم. عصبانیت از لحنش میبارید.باید چیکار میکردم؟؟ گفت: _فقط پنج دیقه بیا و جواب یک سوالمو بده بعدم بسلامت!!! آب دهانم رو قورت دادم.مردم نگاهمون میکردند. گفتم: _همینجا بگو من سوار ماشینت نمیشم. چقدر خشمگین بود. _میترسی بلایی سرت بیارم؟! خیالت راحت!میشینی تو ماشین یا داد بزنم همه بفهمن کارم باهات چیه؟ چاره ای نداشتم.سوار ماشینش شدم.او هم به دنبال من سوارشد و با سرعت زیاد حرکت کرد.گفتم: _کجا داریم میریم.قرار بود واسه پنج دیقه حرف بزنی بری.. جوابم و نمیداد.ترسیدم.نکنه میخواست بلایی سرم بیاره.دستم رو داخل کیفم کردم و تسبیح رو فشار دادم. خدایااا خودم و سپردم دستت.. داد زدم: _نگه دار…منو کجا میبری!؟   گفت: _یه جایی که راحت بتونم سرت داد بکشم.. هرچی دهنمه بهت بگم.. بعد میتونی گورتو واسه همیشه گم کنی. 🍃🌹🍃 همه ی این رفتارها نشون میداد که کامران پی به اون راز برده! والبته شاید با چاشنی بیشتر و دروغ بیشتر.! صدای ضبطش رو زیاد کرد .یک موسیقی درباب خیانت و بی وفایی پخش میشد. سکوت کردم و زیر لب دعا خوندم. نمیدونم چقدر گذشت .رسیدیم به یک جاده ی خاکی در اطراف تهران..نفسهام به شمارش افتاده بود.فرمونش رو کج کرد و وارد جاده ی خاکی شد. 🍃🌹🍃 گفت:_پیاده شو. اشکهام نزدیک بود پایین بریزه ولی اجازه ندادم. نمیخواستم از خودم نقطه ضعفی نشون بدم. خودش زودتر از من پیاده شد و به سمت در عقب، جایی که من نشسته بودم اومد و در رو باز کرد.با لحن طعنه واری خطابم کرد: _پیاده شید رقیه ساداااات خانووووم… فکم میلرزید. اگر لب وا میکردم اشکم پایین می‌ریخت. صورتم رو ازش برگردوندم.گفت: _خیلی خب اگه دوست نداری پیاده شی نشو.. بریم سراغ پنج دیقه مون..  مکثی کرد و پرسید: _چراااا؟؟؟؟ هنوز ساکت بودم.با صدای بلند تری فریاد زد: _پرسیدددم چرااااا؟؟؟؟ ترسیدم. لعنتی! اشکم در اومد.حالا اون هم صداش میلرزید.نمیدونم شاید از شدت عصبانیت.شاید هم مثل من گلوش رو بغض میسوزوند.روبه روی صندلی م نشست و در ماشین رو گرفت تا تعادلش به هم نخوره. گفت: _فکر میکردم با باقی دخترهایی که دیدم فرق داری.!! تو چطوری اینقدر قشنگ بازی میکنی؟ هیچ کی نتونسته بود منو دور بزنه هیچکی… گفتم: _من بهت گفته بودم که نمیخوام باهات باشم..بهت گفته بودم خسته شدم از این کار.پس دیگه این بازیا واسه چیه؟اگه قصدم فریبت بود اون ساک وبهت برنمیگردوندم. پوزخندی زد: _اونم جزو بازیهات بود..خبر دارم. سرم رو به طرفش چرخوندم و با عصبانیت گفتم: _کدوم بازی؟!!! اصلا این کارچه سودی داشت برام؟ داد زد: _چه سودی داشت؟؟ معلومه خواستی دیوونه ترم کنی..گفتی تا وقتی محرم هم نشیم نمیخوام باهات باشم! واقعا که خیلی زرنگی!! پیش خودت گفتی این که خرشده حالا بزار یه مهریه و یه شیربهایی هم ازش به جیب بزنیم بعدم الفرار… دستم رو مشت کردم.باحرص گفتم: _اینا رو خودت تنهایی فهمیدی یا کسی هم کمکت کرده؟؟ برو به اون بی شرفی که این خزعبلاتو تو گوشت پرکرده تا از من انتقام بگیره بگو بره به درررک!! و تو آقای محترم!!! تو که  ادعات میشه خیلی زرنگی و..هیشکی دورت نزده پس چرا خام حرفهای اون خدانشناس شدی؟! او بلند شد و با لگد لختی خاک به گوشه ای پرتاب کرد و گفت: _همتون آشغالید.. 🍁🌻ادامه دارد… نویسنده؛ .
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۰۸ از ماشین پیاده شدم.او عصبانی بود و حقش نبود که این حال رو داشته باشه!گفتم: _ بخدا من وقتی ساکو واست آوردم هدفم یه چیز بود.پشیمونی! دلم میخواست همه ی اینا رو همون موقع بهت بگم ولی میترسیدم از عکس العملت.تو خیلی خیلی خوب بودی..در حق من خیلی محبتها کردی..نمیتونستم به همین راحتی در حقت بدی کنم. اوخنده ای عصبی کرد و سرش رو با تمسخر تکون داد. _آره آره میدونم…! آخه اونموقع نوبت صید جدیدت بود! فقط یک چیزی رو من نفهمیدم.اونم این بود که مگه اون آخونده چقدر وضعش از من بهتر بود؟!! 🍃🌹🍃 مقابلش ایستادم.سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم.گفتم: _دیگه مسعود چه اراجیفی بهت گفته؟؟ من هیچ اطلاعی از مال ومکنت اون روحانی ندارم… _لابد بهش علاقه هم نداری هاااان.؟؟؟ لبم رو گزیدم. با عصبانیت گفتم: _آره اصلا من یه عوضی یه کلاه بردار.. یک بازیگر…حالا میخوای چیکار کنی؟!! تو که کارخودتو کردی وانتقامتم گرفتی. حالا دردت چیه؟؟ او با عصبانیت گفت: _انتقاااام؟؟؟ صدام میلرزیدگفتم: _آره!! با مسعود رفتی مسجد پیش حاجی آبرومو بردید. توی محل وساختمونم برام حرف درست کردید..پامو از مسجد بریدید.. تو در ازای این خطام آبرومو ازم گرفتی بی انصاااف..بدون اینکه یه لحظه فکر کنی شاید واقعا پشیمون باشه وتوبه کرده باشه.حالا بعد چندماه سروکلت پیداشده که مثلا چیو ثابت کنی! 🍃🌹🍃 به سمت ماشین رفت و آرنجش رو روی سقف ماشین گذاشت. باصدای آروم تری گفت: _من آبروت رو پیش کسی نبردم فقط نمیخواستم آخونده هم مثل من خامت بشه.همسایه هاتم به من چه مربوط؟ من با اونا کاری ندارم. باید میفهمیدم اونها از کجا فهمیدند که من حاج مهدوی رو دوست دارم.پرسیدم: _چی موجب شده به این نتیجه برسی که من با اون حاج آقا صنمی دارم؟! برای حرفهات اثباتی هم داری یا فقط تحت تاثیر اراجیف مسعود قرار گرفتی؟! سکوت کرد.پرسیدم: _جواب ندادی….اینطوری بهم علاقه داشتی؟! هرکی هرچی میگه باور میکنی؟ او به سمتم چرخید. _تند نرو باباااا تند نروووو..نمیخواد بااین جمله ها خامم کنی! کلی مدرک دارم. یکیش سروشکلت..دومیشم دنبال اون ملا  راه افتادنت..من حتی میدونم که با اون رفتی جنوب.. 🍃🌹🍃 آب دهانم رو قورت دادم: _خب؟؟! خودت با چشم خودت اینا رو دیدی یا کسی بهت گفته؟! او اخم کرد: _کاش نمیدیدم…اون وقت شاید باور نمیکردم.. باید به حرف میاوردمش!گفتم: _دروغ میگی ندیدی.. گفت: _دیدمت..همون شب وفتی از ماشینش پیاده شدی دم خونت..دلم میخواست اون موقع بیام جلو و مچ هردوتونو بگیرم ولی دندون رو جیگر گذاشتم.. باورم نمیشد… گفتم: _داری دروغ میگی! تو اونجا نبودی..تو اصلا آدرسمو نداشتی.. دوباره با لگد زد به خاکها.. _از مسعود گرفتم.. و از بخت بدم همون شب که با آخونده برگشتی دم اپارتمانت زیر نظرت داشتم..! اخه از وقتی ساک و دادی دستم عین خل وچلا میومدم سر کوچه تون تا ببینمت..هه!!، چه احمق بودم!! فک میکردم دنیای واقعی مثل آهنگهاییه که میخونم!! نگو خانوم سرش گرم جای دیگه بود. با ناراحتی یک قدم جلو رفتم: _تهمت نزن..درباره ی من میتونی هرچی خواستی بگی ولی اون مرد واقعا شریفه… با طعنه گفت: _چون رسوندتت تا دم خونت اونم اون وقت شب شریفه؟! یا دلایل دیگه ای داری؟؟ 🍃🌹🍃 من از این شرایط بیزار بودم.. از اینکه او مقابل من بایسته و منو متهم کنه یا به اون مرد تهمت بزنه و من خودم رو به آب و آتیش بزنم تا از خودم دفاع کنم بیزار بودم.به سمت اتوبان رفتم. میدونستم هیچ ماشینی برام توقف نمیکنه ولی این حرکت نشونه ی اعتراضم به رفتار کامران بود.او دنبالم دوید.نفس زنان گفت: _کجا؟!!! جوابمو ندادی.. با غیض گفتم: _قرارمون پنج دیقه بود…از طرفی تو که در هرصورت باور نمیکنی پس بهتره وقتمونو تلف نکنیم! برو خداروشکر کن که قبل از هر اتفاقی دستم برات رو شد و از این به بعد حواستو جمع کن کسی سر کیسه ت نکنه!! کامران با دستش بهم دستور توقف داد. _من فقط دنبال جواب سوالم هستم..بگو چرا اینکارو باهام کردی؟!؟ با اشک و عصبانیت گفتم: _غلط کردم..خریت کردم..فقط از روی بیچارگی و تنهایی …همین!! چوبشم به فاطمه ی زهرا خوردم..وحاضرم هرکاری کنم تا حلالم کنی…حالا دیگه ولم کن برم… با چشم گریون راه افتادم .ناگهان حرفی زد که تمام بدنم خیس عرق شد.. _زنم شووو… برگشتم نگاهش کردم.او به زمین نگاه میکرد.گفت: _مگه نمیخوای حلالت کنم؟! زنم شو تا حلالت کنم. خدایا او چه نقشه ای در سرش داشت؟! 🍁🌻ادامه دارد… نویسنده: .