eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
5.8هزار دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
10.5هزار ویدیو
49 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khadem_87 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
پیشنهاد دادم کہ بیاید با خودم باجناق شود و همین مقدمہ‌اے براے ازدواجش شد به مادر خانمم گفتم: این رفیق ما،جعفر آقا از مال دنیا چیزے غیر از یك دوربین عکاسے نداره گفت: مادر اینها مال دنیاست... بگو ببینم از دین و ایمان چے داره؟ گفتم: از این جهت کہ هر چے بگم کم گفتم! ما کہ بہ گردِ پاے او هم نمےرسیم گفت: خدا حفظش کنہ من هم دنبال همچین دامادے بودم.. 🙃🌱 @shahidanbabak_mostafa🕊
❌ نمايندگي تبريك ندارد!!! به دنبال شناسنامه اش كه آمدند، گمان كردم مي خواهد كند..(: گفتم عبدالحميد چه خبر است شناسنامه را براي چه مي‌خواهي؟ مي‌خواهي داماد شوي؟ خنديــ😅ـد و گفت :" نه مادر چند تا از علماي با من صحبت كردند كه نماينده شدن براي تو واجب است." وقتي هم مردم مشهد به او راي دادند و به خانه آمد ، خواهرش رفت جلو و گفت : "مباركه داداش" رو كرد به دخترم و گفت : و"نمايندگي يعني مسئوليت ، تبريك نداره !" @shahidanbabak_mostafa🕊
یادمه به مأموریت که رفتی‌، بعد از چهار روز زنگ زدی. وقتی صداتو شنیدم، از دلتنگی شروع کردم به‌گریه کردن‌، تو فقط می‌خندیدی و با مهربونی می‌گفتی: - خانمم! آخه‌گریه چرا!؟ و با صحبتات آرومم کردی ..(: بعد از اون تلفن‌، کار هر شبم شده بود که به دخترمان فاطمه بگم:مامانی واسه بابایی! دعا کن که صحیح و سالم برگرده. اونم با زبونی کودکانه‌، همش دعا می‌کرد. راستی یادته؟ تماس آخرت روز اربعین ابی عبدالله بود..♥️! سعی می‌کردی با من و فاطمه طوری صحبت کنی که انگار هیچ اتفاقی نمی‌خواد بیفته و عملیاتی هم ندارین. یادته به فاطمه گفتی:بابایی! واست چی بخرم؟ فاطمه با خنده‌های ملوس دخترانه‌اش گفته بود: بلوز می‌خوام و تو! شروع کردی به قهقهه زدن..😅! بعد اون تماس، دیگه صداتو نشنیدیم و در انتظار موندم تا اینکه یکی زنگ زد و گفت، شدی..(: به جاش‌، خبر پر کشیدنت رو به‌هم گفتن تلفن زنگ زد و گفت: عبدالرحیم شهید شده..! صدای قهقه ات توی گوشم بود و صدای هق هقم توی گوشی و فضای خانه . اما فاطمه می‌پرسید:بابا بلوز خریده؟...💔 @shahidanbabak_mostafa🕊
سرگرم کار بودم که بلند گفت: مادر! متوجه نشدم،محمدرضاشروع کرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله "مادر حلالم کن" گفتم: برای چی؟ گفت: اول حلالم کن گفتم: حلالت کردم پسرم گفت: مادر چند بار صدایت کردم متوجه نشدید، مجبور شدم با صدای بلند صدایتان کنم ببخشید اگر صدایم را روی شما بلند کردم!🙃♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
پرجنب و جوش بود. یک نوع آتش به اختیار. و. حافظ ناموس مردم بود. حواسش به رفتار همه بود. حتی جوان‌های داخل پارک که نکند مزاحمتی برای مردم ایجاد کنند. گاهی نگران می‌شدم. این دل و جرأتش کمی نگرانم می‌کرد. چیزی نگذشت که محمدحسین به جمع بچه‌های هیئت رزمندگان ملحق شد. 18سالی می‌شد که هیئت دایر شده بود و حلقه اولیه هیئت هم 10 نفر بودند اما رفته رفته حلقه بزرگ و بزرگ‌تر شد و امروز به لطف خدا هیئت 80 نفر خادم دارد. محمدحسین شش سال پیش به هیئت رزمندگان آمد. زمان برگزاری مراسم، محمدحسین کنار در اصلی می‌ایستاد و مردم را به داخل هدایت می‌کرد. حتی در پارک کردن خودروی عزاداران کمک می‌کرد. هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. نگاه نمی‌کرد نوع کار چیست، خالصانه و متواضعانه بدون هیچ توقعی می‌کرد. احترام، اخلاق و ادب یکی از اصلی‌ترین شاخصه‌های در خادمی بود..✨(: @shahidanbabak_mostafa🕊
∶ دراجتمـاع ماڪسے بہ فڪر رعایت حجـاب واخلاق نیـست.. ولےشمافڪرڪنید وزینبےبرخـوردڪنید🖇 @shahidanbabak_mostafa🕊
526.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا‌بماند‌‌برای‌عاقل‌ها… ما‌مجنونیم‌و‌دلمان‌هوای‌پرکشیدن‌دارد..🕊✨ @shahidanbabak_mostafa🕊
1.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با کسے دَرد و دِل کن کہ‌ آسمانے باشد! این زَمینے‌ها دَر کارِ خودشان هَم مانده‌اند..🙂🌱 🌸 @shahidanbabak_mostafa🕊