#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
«مامان آدمهایی هستند که از راههای دیگری پول در میآورند که گاهی مالشان شبههناک است؛ پیش خودشان میگویند: یک احسانی بدهیم تا قبح این کار از میان برداشته شود.» به آن لب نمیزد تا اینکه بداند از کجا آمده است.
ما ۶-۵ تا همسایه بودیم؛ چون همسرانمان روزها به خانه نمیآمدند، یک روز در خانه ما، یک روز در خانه یکی دیگر، جمع میشدیم و در کارهای جمعی مثل ترشی درست کردن، سبزی پاک کردن و.... به هم کمک میکردیم.
اولین روزی که حامد به سن تکلیف رسیده بود، از مدرسه به خانه آمد و گفت: «مامان به خالهها بگو از فردا خونه ما نیایند. یا اگر آمدند روسری به سر داشته باشند. چون من به سن تکلیف رسیدهام، دیگر برای من گناه دارد که آنها را بی روسری ببینم.» اگر از او درخواستی میکردم هر کار مهمی هم که در دست داشت رها میکرد تا حرف من زمین نماند. میگفت: «تا چند دقیقه دیگر خودم را میرسانم.» او بچه پاک و صادقی بود و به حرفهای من و پدرش بسیار احترام قائل بود.
دوران دبیرستان که در دبیرستان عدالت درس خوانده بود البته دبیرستان را در چند جا خوانده بود چون آمدیم سهند دوباره برگشتیم تبریز به خاطر همین دبیرستان را در چند مدرسه خوانده بود.
حامد هر حرفی که داشت میگفتم: از پدرتان بپرسید پدرتان جواب بدهد بابا خودش این مراحل را طی کرده، خوب میداند میگفت: «نه تو بایستی جواب بدهی» هر سؤال داشت از من میپرسید!
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
میپرسید.با من بیشتر از پدرش صمیمی بود خدا شاهد است هر کجا بود زنگ میزدم با کله می آمد.
در دوران مدرسه و قبل از کلاس اول ابتدایی یک امتحان آزمون هوش از بچه ها میگرفتند روزی حامد را برده بودم برای آزمون هوش،او به اتاق آزمون رفته بود و من با امیر در سالن منتظر بودیم. دیدیم کسی که امتحان میگرفت به همراه حامد از اتاق بیرون آمد.آن مرد در حالی که دست حامد را گرفته بود، او را به اتاق مدیر مدرسه می برد.نگران شده بودم. ترسیدم که شاید چیزی شده باشد. دلشوره من بخاطره ازدواج فامیلی ما بود که من و همسرم باهم دختر دایی _ پسر عمه بودیم.میگفتم نکند خدایی نکرده در حامد مشکلی بوده باشد.
حامد را بیشتر از یک ساعت نگه داشته بودند و از هر دری سوال میکردند. آنها بعد از مدتی ما را به دفتر خواستند. وارد اتاق که شدیم، آن کسی که امتحان میگرفت،گفت:«در بین دانش آموزانی که که در تبریز آزمون گرفته ایم تا به حال کسی این نمره را در آزمون هوش کسب نکرده است .او بالاترین نمره را به دست آورده است.»آن روز آنها تعجب کرده بودند ولی من از بدو تولد به ذکاوت و هوش بالای او پی برده بودم.
حامد علاقه زیادی به نماز داشت یک روز تنها بودم به من گفت:خدا دختر هارا بیشتر از پسر ها دوست دارد.منظورش را متوجه نشدم گفتم:«منظورت چیست؟»گفت:«اینکه پرسیدن ندارد؛ معلوم است که خدا دختر هارا بیشتر دوست دارد. خدا به..
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
آنها اجازه داده از ۹ سالگی با او صحبت کنند؛ اما به ما پسرها در ۱۴ سالگی.» به شوخی میگفتم: «عیبی ندارد، تو برای خدا ۶-۵ سالی دختر میشوی! نمازت را از حالا شروع کن. بخوان! به ۱۴ سالگی که رسیدی دوباره پسر میشوی و شروع میکنی از اول میخوانی!» گاه با اینکه میدانست به خانهای که میرویم نانش شبهه دار است، ولی میگفت: «صِلَةُ الارحام را که پیامبر به ما سفارش کرده باید انجام بدهیم.» وقتی به او میگفتم: «فردا به فلان جا میرویم.» میگفت: «مامان تو فردا برو، بگذار من سرپایی سری بزنم و برگردم.» مأموریت میرفت و وقتی که برمیگشت، ابتدا میرفت خانه مادر بزرگ و خالهاش را میدید. آخرین یک خاله کوچک داشت که فقط ۹ سال از حامد بزرگتر است. زمانی او نیز پیش ما زندگی میکرد که بعدها ما آمدیم سهند. خالهاش دو تا دختر کوچک داشت.
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
«امتحان تیزهوشان»
خداوند خانواده خوبی به من عنایت کرده است.با حمایت خانواده بود که من در هشت سال دفاع مقدس بیش از ۳۰ ماه در ژاندارمری و مناطق عملیاتی جنوب،در خرمشهر و آبادان و اروندکنار و... خدمت کردم و این توفیق خدمت را خداوند به من عنایت کرد.حامد از زمان تحصیل و از اول زندگی همه چیز را یا برای دوستانش میخواست یا برای فامیل میخواست.در مدرسه اگر میدید که بچه ای درس نمیخواند، به او از نظر درسی کمک میکرد.
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
یک بار یکی از این هم کلاسی هایش در امتحان حتی نمره ای بالاتر از حامد گرفت.حامد میگفت:«خودم یک سوال را جواب ندادم تا دوستم خوشحال شود.»
ما چندین سال در خانه کوچکی در محله آخر طالقانی مستاجر بودیم.امروزه نام آن محله،کوی شهید جوانی شده است.خوب خاطرم هست که امیر_برادر بزرگتر حامد را_ پس از پایان دوره ابتدایی،به امتحان تیزهوشان برده بودم.امتحان که تمام شد،او را بردم یک کبابی خوب و چند سیخ کباب برایش گرفتم.او هم این مطلب را در خانه برای همه نقل کرده بود.
درست ۵ سال بعد بود که حامد را هم به امتحان تیزهوشان بردم.پس از امتحان او با خودش گفته بود که :پدر حتما مرا نیز مثل امیر به چلو کبابی خواهد برد! من هم یادم بود؛اما آن موقع چون گرفتاری مالی داشتم گفتم:حامد،بماند برای روز های بعد!روز های بعد هی میگفت:«بعد از تیزهوشان،شما امیر را بردی کباب خریدی؛اما برای من نخریدی!»اگر چه بعد ها چندین بار برایش کباب خریدم تا امروز حسرت به دل مانده ام که که کاش آن زمان پول داشتم و همان روز برایش کباب میگرفتم.
حامد پایه پنجم را با نمره های عالی قبول شده بود،مدیر مدرسه گفته بود:او را به یک مدرسه خوب ببرید،روزی یکی از دوستانم_فکر کنم آقای آتشین نامی که اگر اسمش درست یادم مانده باشد_ گفته بود:«من دوستی دارم که برای آزمون تیزهوشان کلاس های تقویتی دارد.حامد را پیش او ببرید.»
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
برده بودیم و پسرم به تمام سوالات آنها جواب درست داده بود.معلمی که تدریس میکرد،پرسیده بود:«به کلاس دیگری هم میروی؟»حامد گفته بود:«نه، فقط به مدرسه میروم!»معلم گفته بود:«شما کلاس تقویتی لازم ندارید!»
پس از امتحان تیزهوشان که اغلب،بچه های پولدار و دکتر،مهندس بودند که امتحان میدادند؛داخل حیاط مدرسه منتظر بودم تا حامد بیاید.بچه ها پس از امتحان میگفتند این سوال را ننوشتم یا آن سوال را جواب ندادم.حامد که از جلسه بیرون آمد،جواب همه سوالات را میدانست و یقین داشت که قبول میشود به آنها میگفت جواب این سوال،این است یا جواب آن سوال،آن است. بعد از آن راهنمایی را در مدرسه شکیب بغل مدرسه عدالت خواند.حامد همیشه حتی قبل از اینکه به دانشگاه برود،درسخوان بود. همیشه میگفت:«بابا ما قشر ضعیفی هستیم،بچه هایی مثل من باید زیاد درس بخوانند.»خودش این طور بود؛یعنی با یک بار مطالعه،سریع آماده امتحان میشد و تا دوران دبیرستان هم معدلش همیشه ۲۰ بود.او وضعیت معیشتی خانواده و زحمت هایی را که من میکشیدم،به خوبی درک میکرد و در دوران دانش آموزی،تابستان ها پس از تعطیلی مدرسه،برای کمک به معیشت خانواده یخمک میفروخت.او از بچگی روحیه ایثار و از خود گذشتگی داشت.میرفت به هم کلاسی اش درس میداد؛او بیست میگرفت خودش هجده!میگفت:«خودم سوال آخر را ننوشتم که او خوشحال شود که من از حامد جلو افتادم!»
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
یکی از روز های سرد زمستان سال ۸۴ که حامد ۱۴ سالش شده بود.او را نزد دکتر بداقی در بیمارستان سینا بردم؛چون ناخن های پایش داخل گوشت رشد میکرد.زمانی که متوجه شدم نسخه ای که دکتر نوشته است در واقع همان سِت عمل جراحی است،بسیار نگران شدم و بی قراری میکردم،حاضران در بیمارستان مرا دلداری میدادند که چرا بی تابی میکنی.مشکلی بسیار ساده است،من در پاسخ گفتم:این برای شما ساده است،الان جگرگوشه مرا به اتاق عمل میبرند.دلهره زیادی داشتم.بعد از عمل دکتر نسخه ای تجویز کرد و گفت که عمل بسیار راحتی بود و زود درمان خواهد شد.موقع رفتن به بیمارستان،دوست حامد به نام سید علی حامدی ما را رسانده بود،عمل جراحی که تمام شد حامد درد میکشید؛اما به روی خودش نمی آورد.شاید هم ملاحظه مرا میکرد گفت:«زنگ بزن او با ماشینش بیاید تا زود برویم خانه.»تازه موبایل گرفته بودم.دنبال اسم سید علی بودم گفتم:حامد اسمش در لیست گوشی نیست؛اما یک«سید علی»(!)'هست! گفت:«زود تر همان سید علی (!)را بگیر!»آن روز سه تایی با هم تا رسیدن به خانه،خیلی خندیدیم.
حامد ۱۵_۱۶ سال داشت.بعد از اتمام سال تحصیلی،تابستان جایی برای کار میرفت.آن شرکت کارش پخش کاغذ های آگهی اداره جات بود.هر کارگر روزانه به تعداد معینی از این کاغذ ها را...
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
میگرفت تا در خیابان ها و مغازه ها پخش کند. بعضی از این کارگر ها بدون توجه به وجدان و تعهد خود، بخشی از این آگهی ها را توزیع میکردند و پس از خستگی،بخشی را یا دور میریختند یا یک جایی میگذاشتند و عصری میآمدند و حقوق خود را دریافت میکردند.
حامد هم کاغذ آگهی پخش میکرد مسئول پخش خودش،به یکی از فامیل هایمان که آنجا کار میکرد گفته بود:«روزی من حامد را تعقیب کردم،دیدم حامد در خیابان امام(ره) در به در و مغازه به مغازه از چهار راه آبرسان تا راه آهن تمام آگهی ها را پخش میکرد.»فردا به او گفتم:«حامد تو لازم نیست از من تعداد معینی آگهی تحویل بگیری؛ خودت هر قدر دلت خواست و دوست داشتی، بردار و ببر و پخش کن.»دیدم به جای خوشحالی،ناراحت شد و گفت:«من اهل این کار نیستم که در قیامت تو یقه مرا بگیری و بگویی:مثلا تو به جای هزار برگ چرا ۹۸۰ برگ پخش کرده ای؟ اگر بگویی عوض آن بیست تا را بده،من در روز قیامت برایت هیچ جوابی نخواهم داشت.»
روزی پس از قرائت زیارت عاشورا در سن ۱۸_۱۷ سالگی بود میگفت:بابا،ما زیارت عاشورا را از صدق دل میخوانیم یا همین طوری میخوانیم؟اگر دروغ بخوانیم که هیچ؛اما اگر راست بخوانیم؛معنایش این است که ما در زیارت عاشورا از خداوند میخواهیم که الهی زندگی و مرگ ما را شبیه زندگی و مرگ محمد...
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
و آل محمد قرار بده؛یعنی در زندگی راه آنها را ادامه دهیم و مرگ ما نیز مثل آنها مرگ در راه خدا و شهادت باشد.
محرم که میشد،میدیدم شناخت و عشق و علاقه حامد به اهل بیت و حضرت ابوالفضل(ع)بیشتر از قبل میشد.جان پاکش دائم در تب و تاب بود و دلش به عشق امام حسین(ع)میتپید. او آرزوی خدمت به اسلام و انقلاب را داشت. حامد سال ۸۸ در بحبوحه فتنه،برای دفاع از آرمان های نظام جمهوری اسلامی ایران وارد سپاه شد.
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
«خیر خواه دیگران»
حامد از همان کودکی روحیه خاصی داشت.رفتار او به وضوح با کودکان هم سالش فرق داشت.مهربانی او و دوست داشتن دیگران،عجیب و گاهی باورنکردنی نبود.همیشه دلش برای دوست و آشنا میتپید.بسیار شاد و بشاش و اهل شوخی بود،با همه به راحتی ارتباط برقرار میکرد.بیشتر وقتش،وقف دیگران بود و کمتر برای خودش وقت صرف میکرد.برای خانه نان میخرید؛مادر را دکتر میبرد؛ماشین کسی را تعمیر میکرد و کلا خود را وقف دیگران کرده بود.
رابطه پدر و مادرم با حامد،تنها رابطه پدر و مادر و فرزندی نبود؛بلکه خیلی صمیمی بود و با هم مثل رفیق بودند.حامد در هر کاری و هر مسئله ای با مادر مشورت میکرد و هر حرفی داشت با او در میان می گذاشت.
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
لحظهلحظهی زندگی ما با هم پر از خاطره است. آقا حامد پنج سال از من کوچکتر بود. خاطرم هست، تقریباً ۵ ساله بود و هنوز مدرسه نرفته بود که در گروه سرود پایگاه مقاومت شهید دینی مسجد فاطمیه_در محله طالقانی_او را جلوی گروه قرار داده بودند. همیشه خنده روی لبهایش بود. هیچوقت با داد و فریاد نمیخواست حرفش را به کرسی بنشاند. میگفت: «بهتر است با خوشرویی و آرامش صحبت کنم تا شاید دل طرف در قبال من نرم شود و مشکل حل شود.» از کودکی همهچیز را برای دیگران میخواست. میگفت: «اگر خدا چیزی را به من بدهد، مثلاً مدادی به من بدهد، من هم به دوستم خواهم داد. شاید دوستم چیزی را در دست من ببیند که حسرت آن را داشته باشد.»
در دوران دانشآموزی و در هر مدرسهای که مشغول تحصیل بود، عضو بسیج میشد. عضو خنثی یا ساکت و ساکن نبود؛ همیشه تحرک داشت. شخصیتی فعال بود. در مدارس وقتی مراسم ۲۲ بهمن یا یادواره شهیدی برگزار میشد، کارهای سخت از قبیل پرچم و بنر و پوستر زدن را او تقبل میکرد. آدمی نبود که بخواهد دم در بایستد و به مهمانها خوشآمد بگوید. وقتی کار بنر زدن تمام میشد، برای مهمانها چایی میریخت و یا استکان ها را میشست، عادت داشت کارهای به اصطلاح پشتصحنه و دور از دید همگان را انتخاب کند.
از کودکی خیلی کوشا و تلاشگر بود. حامد سبد مخصوص خود را داشت. صبحها زودتر از همه از خانه بیرون میزد.از...
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊
#کتاب_دررکاب_علمدار. . .♥️!
#شهیدحامدجــوانی🌸
نانوايی چند لواش، از سنگکپزی یک نان سنگک و از نانوایی بربری و یا نان روغنی میگرفت و میآورد.
تا میرسید، بساط صبحانه را میچید؛ با اینکه خیلی کوچک بود، حتی وقتی چیزی میخواست بخرد، از چند مغازه قیمت میگرفت. با سن کمش — ۶ یا ۷ سالگی — سعی میکرد هم جنس خوب انتخاب کند و هم آن را با قیمت مناسب بخرد. با این کار تحسین و تشویق پدر و مادر را کسب میکرد.
دوران تحصیل و دبستان طوری بود که درس را سرِ کلاس یاد میگرفت و ما در خانه درس خواندن او را نمیدیدیم. در واقع وقتی معلم در کلاس درس را یکبار بیان میکرد، یاد میگرفت. به درسهای حفظکردنی چندان رغبتی نداشت، اما به ریاضی و حلیات علاقهمند و در آنها خیلی موفق بود. در خانه وقت زیادی صرف مطالعه درس نمیکرد و با یکبار مطالعه و مرور سریع درسها، آماده امتحان میشد و تا دوران دبیرستان اغلب شاگرد اول کلاس بود.
محله ما، آخر خیابان طالقانی، محله محرومی است. اغلب مردم،بضاعت فرستادن بچهها به کلاسهای تقویتی را نداشتند؛ اما حامد در ریاضی خیلی قوی بود. او به بچههای کلاس پایینتر و حتی به همکلاسیهای خود در پایگاه مسجد ریاضیات درس میداد و این کار چندین سال ادامه داشت. او در درس از دانشآموزان ممتاز و مخصوصاً در ریاضی واقعاً عالی بود.
از همان موقع ما متوجه شدیم که از نظر هوش و ذکاوت در سطح بالایی است. ما چندین بار در جاهای مختلف مستأجر بودیم.
#نویسنده:سیدغفارهاشمی
#کانالرسمیبابکمصطفیقلبها 💞
@shahidanbabak_mostafa🕊