eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ #حدیـــــث_روز ⇧⇧ #شنبـــــہ ☀️ ۸ تیـــــر ۱۳۹۸ 🌙 ۲۵ شــوال ۱۴۴۰ 🌲29 ژوئـــــن 2019 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 #یار‌َبّ‌َالْعالَمیــــٖـن 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️پیامبـــــر اکرم (ﷺ) #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌸🍃 #سݪام_بر_شھـــــدا رفـت و حتـی ... کسی از جبهه نیآورد به شـهر؛ چفیه و قمقمه‌اش، کوله و پوتینش را! #ســــــلامــ #صبحتـــون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے🌷 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🏴🏴🏴 #شهادت_امام_صادق_علیه_السلام گلـــزار بقیـــــع مدفنے را ڪم داشٺ در هجــــــر امام شیعیان ماتم داشٺ مےریخٺ ز تابــــــــــوٺ امـام صادق خاڪے ڪه مدینہ بر سر عالم داشٺ ▪️شهادت جانسوز رئیس مذهب شیعه، امام جعفر صادق علیه السلام بر تمامی شیعیان تسلیت باد▪️ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊✨ 🕊 ✨ °•{همپای شهید آوینی #شهید_محمدسعید_یزدان‌پرست🌹}•° #خاطراٺ_ماندگـــــار ◽️مادر در فراقش بی‌تابی می‌کرد و خواهر، او را در خواب دید که نزد حضرت علی‌اکبر (ع) ایستاده و می‌گوید: «به مادر بگو ناراحت نباشد، اگر تمام دنیا را به من بدهند، من دیگر بر نمی‌گردم.» 🔘➼‌┅══┅┅───┄ ✍ آخرین نوشته او در دفتر یادداشت این بود⇩↯⇩ در راه وصل، این تن خاکی عدوی ماست از جـــــان بریده‌ایم و به جانان رسیده‌ام °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سی‌وهفتم 🔹ــ همین حالا دراز بکش😡
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 🔹زخم دستش ترمیم شده بود و تا حدودی به موقعیتش مسلط شده بود. چندباری به محل کارش رفته بود و هر بار پکر و ناراحت‌تر از قبل به خانه می‌آمد. 🔸نمی‌دانم چه شده بود و با من حرفی نمی‌زد. دوست داشتم از حال دلش با خبر باشم.😔 دوست داشتم ناراحتی خاطرش را با من درمیان بگذارد. نمی‌خواستم تنها و در سکوت هر کدام بار غممان را به تنهایی به دوش بکشیم و دم نزنیم. این چه مدل زندگی متأهلی بود؟😒 🔹ــ صالح جان... نگاهش را از تلویزیون گرفت و به من خیره شد: ــ جونم خانومم؟😐 ــ چرا ساکتی؟😕 ــ چی بگم عزیز دلم؟😐 ــ هر چی که اینطوری ساکتت کرده. می‌دونم که مشکلی برات پیش اومده وگرنه تو و اینهمه سکوت؟؟؟!!!! 🔸لبخند بی‌جانی زد و خودش را به من نزدیک کرد. نگاهی به بازویش انداخت و گفت: ــ میای این سمتم بشینی؟😅 دلم ریش شد اما به روی خودم نیاوردم و با ذوق کودکانه‌ای بلند شدم و سمت راستش نشستم. دستش را حلقه کرد دور شانه‌ام و گفت: ــ از این به بعد هوای دلمو داشته باش. قبل از اینکه بهت بگم خودت بیا سمت راستم.😞 🔹چشمم را روی هم فشردم و گفتم: ــ حالا بگو ببینم چی شده که اینقدر ناراحتی و ساکت شدی؟😒 پفی کشید و گفت: ــ امروز که رفتم سری به محل کار بزنم، رفتم پیش مسئول قرارگاهمون... بچه‌ها داشتن اعزام می‌شدن به سوریه.😔 گفتم اسمم رو تو لیست اعزام بعدی بنویسن اما... 🔸دلم فرو ریخت و لبم آویزان شد. "یعنی دوباره میخواد بره؟؟😫" ــ بهم گفتن شرایط اعزام و دیگه ندارم😔 خیلی محترمانه بهم گفتن نیروهای سالم رو می‌فرستن😢 🔹صدایش بغض داشت اما سعی می‌کرد اشکش را پشت پلکش زندانی کند. به سمت او چرخیدم و بوسه‌ای به پیشانی‌اش زدم. ــ الهی مهدیه پیش مرگت بشه تو از همه برای من سالم‌تری😊 اما...😔 باید منطقی باشی. اونا همینطوری نمی‌تونن نیروهاشونو از دست بدن. ریسکه... از کجا معلوم، برای تو و امثال تو مشکلی پیش نیاد؟ می‌دونم که همین الان هم از خیلیا تواناییت بیشتره اما ساده‌ترین کار توی اون محیط، مثلا کنترل و گرفتن اسلحه ست... صالح جان شما می‌تونی با یه دست این کارو بکنی؟😔 🔸سکوت کرد و دستش را نگاه کرد. ــ منطقی باش مرد زندگیم... گفتن این حرفا اصلا برام ساده نیست اما به جون جفتمون... آب میشم وقتی ناراحتیت رو میبینم. جون مهدیه آروم باش و شکرگذار... اصلا می‌تونی یه جور دیگه‌ای خدمت کنی😊 🔹ــ آره😔 سخته اما باید تحمل کنم. من دستمو برای دفاع از حریم خانوم زینب کبری دادم... می‌دونم خودش هوامو داره. جونمم میدم اگه لازم بشه😊 🔸او را بوسیدم💋 و به آشپزخانه رفتم. بغض خفه شده‌ام را در خفا و سکوت آشپزخانه شکستم.😭😭 ✍ ادامه دارد ... ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 👇👇 ➣ @MODAFEH14 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊 °•{مــــــدافــــــع حـــــرم 🍃🌹}•° 🔻آخریـــــن پیامی ڪه در بی‌سیـــــم اعلام کرد ◽️ایشان با همرزمش «شهید عباس عبداللهی» با موتور برای شناسایی شهر تازه پاکسازی شده درعا در حال گشت زنی بودند و حدود پنج یا شش شهر و روستا را جلو رفته بودند. ◽️بقیه همکارانشان گفته بودند که با هم برویم که ایشان مانع شده بودند و گفته بود، که خطرناک است همه با هم برویم؛ اول ما می‌رویم و شناسایی می‌کنیم و بعد اطلاع می‌دهیم که شما هم بیایید. ◽️وقتی که رفته بودند جلو، از پشت وارد خط دشمن شده بودند و فکر می‌کردند که منطقه خالی است و کسی نیست، ولی متأسفانه دشمن دوره‌شان کرده و غافلگیر شده بودند. ◽️در این حین همکارشان تیر می‌خورد و به شهادت می‌رسد و ایشان از طریق بی‌سیم اعلام می‌کند و بعد از مدتی با صدای "یا ابوالفضل" خودشان هم به می‌رسند. ◽️همرزمش سردار عباس عبداللهی از تبریز آمده بود که هر دو هم در منطقه درعا سوریه مفقودالاثر شدند. °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ 💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 °•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄 #شهید_یوسف_فدایی‌نژاد🍃🌹}•° 🔸یوسف با حالت بغض گفت: میدونی اون شهیـــــدی که موقع #شهـــــادت تنش پاره پاره میشه یعنی خدا خیلی عاشقشه 💕 🔸یوسف شاه رگش پاره شد... دست چپش، پهلوی چپش... وقتِ شهـــــادت #یازهرایی گفت و رفت...🕊 🔻شهادت⇦۱۳۹۰ ارتفاعات جاسوسان در درگیری با گروهک تروریستی پژاک #یاد_شهـــــدا_با_صلوات ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 °•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄 #شهید_محمد‌هادی_ذوالفقاری🌹}•° ◽️سال اول طلبگی هادی بود. یک روز بهش گفتم: میدونی شهریه‌ای که یک طلبه می‌گیره سهم امام زمانه؟ ◾️گفت: خب شنیدم منظورت چیه؟ ◽️گفتم: بزرگان دینمون میگن اگه طلبه‌ای درس نخونه گرفتن پول امام زمان(عج) برای او اشکال پیدا می‌کنه. ◾️کمی فکر کرد... بعد از اون دیگه از حوزه علمیه شهریه نگرفت 🔻با موتور کار می‌کرد و هزینه‌های خودش رو تأمین می‌کرد اما دیگه سراغ سهم امام زمان(عج) نرفت. #هدایت_تا_شهادت ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊 °•{دانش‌آموز ۱۴ ساله #شهید_محمـد_مصطفی‌پور🍃🌹}•° 🔹یک شب محمد همین طور که دراز کشیده بود، نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت: «رضا! دوست دارم موقع #شهادت، تیر درست بخورد به قلبم، درست همین جایی که این شعر را نوشته‌ام.» 🔹کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم، در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم؛ این بیت نوشته بود‌⇩↯⇩ ●/آنقدر غمت به جان پذیرم حسین\● ●/تا قبــر تو را بغــــل بگیرم حسین\● 🔻محمد همانطور که دوست داشت #شهید شد یعنی «تیر خورد روی همان بیتی که روی سینه‌اش نوشته بود» راوی 👈 دوست و همرزم شهید °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊✨ 🕊 ✨ #شهیـــــدانہ اسير شما شدن خوب است...     اسيـــــر شهـــــ🌷ـــــدا        شـــــــــدن... خوبی‌اش به اين است كه از اسارت دنيـــــا آزاد می‌شوی. °•{مدافـــــع حـــــرم #شهید_حسن_علا_نجمه🍃🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان.. #دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩ 🔻دانشجـــــوی شهید🔻 #شهیـد_فـــــرخ_سلحشـــــور🌷 #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨ #شبتـــــان_بخیـــــر #عاقبتتان_شهدایی ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽ #حدیـــــث_روز ⇧⇧ #یکشنبـــــہ ☀️ ۹ تیـــــر ۱۳۹۸ 🌙 ۲۶ شــوال ۱۴۴۰ 🌲30 ژوئـــــن 2019 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 #یاذَالْجَـــــلاٰل‌ِوَالاِڪْـــــرٰامْ 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️امیرالمؤمنین علی (ع) ▫️حضرت فاطمة الزهرا (س) #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌸🍃 #سݪام_بر_شھـــــدا صبح آمده تا که عشـــــق ابراز کنی لبخنــــــد زنان پنجـــــره را باز کنی هر روز تو یک منظره از زیبایی‌ست با نام‌ خـــــدا، هفته که آغـــــاز کنی #ســــــلامــ #صبحتـــون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے🌷 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾🍃 🌾 🍃 °•{مـــــدافع حـــــرم 🍃🌹}•° 💌 ◽️سلام بابای خوبـــــم درست است دلم برات تنگ شده، درست است دوست دارم یک بار هم ببینمت همه اینها درست اما از یک چیز بسیار خوش حالم از اینکه به آرزویت رسیدی. ◽️شهادت مقام بالایی است که به آن دست یافتی، همان‌طور که گفتی سرم بالاست و حجابم حفظ می‌شود چون می‌دانم سرخی خونت را به سیاهی چادرمن هدیه کردی. دوستت دارم "فاطمه" °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ 💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سی‌وهشتم 🔹زخم دستش ترمیم شده بود
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 🔹مسئول قرارگاه محل کار صالح قرار بود به منزل ما بیاید. صالح از صبح آرام و قرار نداشت. ــ مگه چیه صالح جان؟!😳 بد می‌کنه میخواد بیاد سربزنه بنده خدا...؟ 🔸ــ نمی‌دونم... یه جوری دلم شور می‌زنه. یه چیزایی شنیدم می‌ترسم صحت داشته باشه. هرچند... مطمئنم همینطور هم هست😔 ــ آخه چی شنیدی مگه؟😳 🔹زنگ به صدا درآمد و صالح نتوانست جواب سؤالم را بدهد. چند آقای مسن و جاافتاده و دو نفر از دوستان صمیمی صالح آمده بودند. پدر جون و بابا هم کنار صالح نشسته بودند. من و سلما توی آشپزخانه بودیم و زهرا بانو هم روی دورترین مبل به جمع رسمی مردانه نشسته بود و چادرش را محکمتر از همیشه دور خودش پیچانده بود. انگار معذب بود چون هر چند دقیقه یکبار به آشپزخانه می‌آمد و موارد پذیرایی ساده‌مان را به من و سلما گوشزد می‌کرد. 🔸دوستان صالح کار پذیرایی را به عهده گرفتند و من و سلما وسایل را در اختیارشان می‌گذاشتیم. بعد از پذیرایی، لحظه‌ای سکوت مطلق برقرار شد. من و سلما هم نفسمان بالا نمی‌آمد. صدای یکی از مردان سکوت را شکست و گفت: ــ امروز اومدیم هم حالی ازت بپرسیم و هم هدیه‌ی ناقابلی برات بیاریم و یه لوح سپاس برای قدردانی از ایثار و شجاعتت.✌️💪 🔹ان‌شاء‌الله با تلاش و دلاوری‌های رزمنده‌های اسلام ریشه‌ی کفار خشکیده میشه و از حریم عمه‌ی سادات دورشون می‌کنیم. صالح جان... شما اونقدری شجاعت به خرج دادی که با ایثارگری خودت راه آقامون ابالفضل العباس رو پیش گرفتی. ان‌شاء‌الله که بی اجر هم نمی‌مونی.🍃✨ 🔸لوح قاب شده را به صالح دادند و پاکت نامه‌ای✉️ اداری را جلوی دست صالح گذاشتند. ــ این حکم ... یعنی... تو نباید با این حکم فکر کنی ذره‌ای از ارزشت کم شده... اصلا... فقط خودت می‌دونی که قانون کارمون و محیط کارمون اینه. ان‌شاء‌الله که ما رو فراموش نکنی و زندگیت رو به بهترین شکل اداره کنی.😔🙏 🔹صالح سکوت کرده بود و انگار بغض داشت. حتی نتوانست جواب مافوقش را بدهد. چشم دوخته بود به حکم بازنشستگی‌اش و حالی داشت وصف ناشدنی. دوست داشتم هر چه زودتر با صالح تنها شوم و مرهمی باشم برای دل رنجورش.😔 چه می‌شد کرد؟ قانون بود و قطعا صالح هم تابع این قوانین. "خدایا هر چی خیره برای شوهرم مقدر کن😭 ✍ ادامه دارد ... ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 👇👇 ➣ @MODAFEH14 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 °•{مدافـــــع حـــــرم #شهید_شجاعـــــت_علمداری🍃🌹}•° #خاطراٺ_ماندگـــــار 📄 ◽️شب آخر، ابتدا با همکارانش به زیارت می‌روند و سپس حدود ساعت یازده شب به من زنگ می‌زند؛ صدایش را که می‌شنیدم، به گریه می‌افتادم، دسـت خـودم نبـود. داشت دلداری‌ام می‌داد که صدای خمپاره‌ای شنیدم. از او پرسیدم: «ایـن صـدای چـی بود؟» گفت: «چیزی نیست… باور کن جایمان امن امن است» ◽️همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره‌ی دیگری میزنند و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل می‌شود. ◽️سرانجام در ساعت دو بامداد روح بی‌قرار او در جوار امام عزیزش، آرام می‌گیرد و به لقاءاالله می‌پیوندد. راوی 👈 همسر شهید ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾🍃 🌾 🍃 °•{مدافـــــع حـــــرم #شهید_محمدحسین_محمدخانی🌹}•° 🔴 حاج قاسم برای کدام شهید صدقه کنار می‌گذاشت⁉️ ◽️شهید مدافع حرم، محمدحسین محمدخانی که در بین همرزمانش عمار لقب گرفته بود، از جمله رزمندگانی بود که سردار سلیمانی علاقه خاص و ویژه‌ای به او داشت. ◽️پس از شهادت این شهید بزرگوار، حاج قاسم سلیمانی با کلماتی مقتدرانه او را اینگونه توصیف کرد: «رشادت‌ها و شجاعت‌های شهید عمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می‌گذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید» °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊🍃 🕊 🍃 ❤️ #چقدر_شهدا_شبیه‌_یکدیگرند ◽️نسل سوم انقلاب اگر چه ابراهیم هادی ندارد ، اما هادی ذوالفقاری‌هایی دارد که کپی برابر اصل شهدا جنگ تحمیلی هستند 《کپی برابر اصل ابراهیم هادی》 °•{ڪپی برابر اصـــــل #شهید_ابراهیم_هــــادی🍃🌹 #شهید_هادی_ذوالفقاری🍃🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 #دلنوشتـــــہ تمام شهر را گشتمــ ڪہ پیدایتـــــ ڪنم اما !! نہ خود بودے نہ چشمــــــے تا شـــــود همتـــــاے چشمانتـــــــ ... °•{مدافــــــع حـــــــرم #شهید_محمدرضا_دهقـــــان🍃🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾 #دلنوشتـــــہ شهیـــ🌷ــدان اے سفیـــــران عالم ملکــ✨ــوٺ... می‌شود ما را ڪه چون مرغانی عاشـــ❤️ــق گرفتار قفسیـــــم.. از این تعلقات برهانید و لایق پــ🕊ـــرواز کنید.. #شهدا_همیشه_نگاهی ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
5d0ccbbcb9a5a7c99f2bbc5f_-692598157492900482.mp3
32.52M
🎧🎧🎧 🎵 #صوت_شهدایی 👈ویژه شهدای تازه تفحص شده ✨رسیدی و باز ✨نسیم کربلا وزیده ✨تابوتت از حرم رسیده 🎤 #سیدرضا_نریمانی #پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان.. 👈میخوانیـــــم #دعــاےفرج را به نیابت از ⇩⇩ 🔻شهـــــدای گمنـــــام🔻 #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨ #شبتـــــان_بخیـــــر #عاقبتتان_شهدایی ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
⇧⇧ ☀️ ۱۰ تیـــــر ۱۳۹۸ 🌙۲۷ شــوال ۱۴۴۰ 🌲 1 ژوئیــه 2019 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️امام حســن (ع) ▫️امام حسین (ع) ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌸🍃 #سݪام_بر_شھـــــدا باید که ز انفاس سحر مســـــت شویم باید همــگی عاشـــــق یکدسـت شویم صبحـــی دگر است و عاشقی باید کرد از عطـر خــــدا واله و سرمسـت شویم #ســــــلامــ #صبحتـــون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے🌷 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 °•{مدافـــع حـــرم 🍃🌹}•° 📄 🔹سیدمهدی سه ویژگی داشت:《با بصیرت، شجاع و ولایت مدار》 🔹زندگی خوبی داشت کارمند اداره بازرگانی بود، می‌توانست در رفاه و آسایش زندگی کند اما به محض اینکه احساس کرد که حرم حضرت زینب(س) در معرض خطر قرار گرفته است طاقت نیاورد و به عنوان نیروی داوطلب خود را به سوریه رساند 🔹بار اول رفت و دو ماه بعد برگشت، بار دوم که خواست اعزام شود، گفتم: بابا بروی شهید می‌شوی گفت: نه بابا جان من لیاقت ندارم ولی اگر بروم تا زنده هستم نمی‌گذارم حضرت زینب(س) دوباره اسیر شود. 🔹من و مادر و همسرش رفتیم فرودگاه برای بدرقه‌اش اما سرش را به سمت ما برنگرداند و بدون نگاه کردن ما رفت و این آخرین دیدار ما بود. راوی 👈 پدر شهید °•{ نشــربمنــاسبتــــــــ 💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 | 📜 ⇩↯⇩ 《راه شهیدان را ادامه دهید كه آنها نظاره‌گر شمایند. مواظب ستون پنجم باشید كه در داخل شما هستند. بی‌تفاوتی را از خود دور كنید، در مقابل حرفهای منحرف بی‌تفاوت نباشید. مردم كوفه نشوید و امام را تنها نگذارید》 °•{امیـــــرخلبـــــان 🍃🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سی‌ونهم 🔹مسئول قرارگاه محل کار ص
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 🔹صالح کلافه بود و بی‌تاب...😔 مثل گذشته که به محل کار می‌رفت، رأس ساعت بیدار می‌شد و توی تخت می‌نشست. آرام و قرار نداشت. تحمل این وضعیت برایش خیلی سخت بود. 🔸مدام می‌گفت "الان فلانی محل کار رو گذاشته روی سرش... الان سرویس میاد سر خیابون... و... " از خاطراتش می‌گفت.😔 از همکارانش و من مدام گوش شنوایی بودم برای دلتنگی هایش. 🔹به درخواست پایگاه محله، مسئول بسیج برادران شده بود و تا حدودی سرگرم امورات آنجا بود اما هنوز روحش خلاء داشت. دلش برای محل کارش تنگ شده بود و مدام بی‌قرار بود و سردرگم. نمی‌دانست وقتش را چگونه پر کند. 🔸صالح همیشه فعال بود و عادت داشت به فعالیت‌های مختلف. هیچگاه وقتش را به بطالت نمی‌گذراند و همیشه کاری برای انجام دادن داشت. 🔹محل کار هم همیشه روی فعالیتش حساب باز می‌کردند و مسئولیت کارهای بیشتری را به او می‌دادند. حالا...😔 با این وضعیت...😭 دچار سردرگمی سختی شده بود و نمی‌دانست وقتش را چگونه پر کند. 🔸دلم برایش می‌سوخت و از این وضعیت و بی‌قراری‌اش دلتنگ و ناراحت بودم. نمی‌دانستم چه کاری می‌توانم برایش انجام دهم. 🔹صالح به زمان احتیاج داشت که بتواند خودش را میان موقعیت جدیدش پیدا کند. به تازگی پشت رُل می‌نشست و رانندگی را با یک دستش تمرین می‌کرد. بهتر و مسلط‌تر از قبل شده بود. 🔸برای اینکه کاری برای انجام دادن داشته باشد به مرکز تاکسی تلفنی دوستش رفته بود و یکی از راننده‌های آن مرکز شده بود😔 از رضایت ظاهری‌اش راضی بودم اما می‌دیدم که روحیه‌اش را باخته است و صالح من، غمی نهفته توی دلش داشت. 🔹به تازگی یکی از دوستان صالح هم به خواستگاری سلما آمده بود و در پیشنهادش اصرار داشت. از همین حالا دلتنگ بودم برای سلما و جای خالی‌اش... 🔸پدر جون می خندید و می گفت: ــ هنوز که شوهرش ندادیم. در ضمن دختری که شوهر کنه با یه نفر دیگه برمیگرده... یه نگاه به خودت بندازی منظورم و می‌فهمی 🔹بابا جان😏 دیوار بین خونه‌ی خودمون و بابات رو برداریم سنگین‌تریم😂 ✍ ادامه دارد ... ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 👇👇 ➣ @MODAFEH14 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 📄 🔻 #بیـــــت‌المـــــال 🔻 ◽️بهش گفتم: توی راه که بر میگردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر ◾️گفت: من سرم خیلی شلوغه، می‌ترسم یادم بره، روی یه تیکه کاغذ هر چی می‌خوای بنویس بهم بده، همون موقع داشت جیبش را خالی میکرد؛ یک دفترچه یادداشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین؛ ◽️منم برداشتمشون تا چیزهایی که می‌خواستم، براش بنویسم. ◾️یک دفعه بهم گفت: «ننویسی ها!» جاخوردم، نگاهش که کردم، به نظرم عصبانی شده بود! ◽️گفتم: «مگه چی شده؟!» ◾️گفت: اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله. ◽️گفتم: من که نمی‌خواهم کتاب باهاش بنویسم! دو-سه تا کلمه که بیشتر نیست ◾️گفت: نه!!. راوی 👈 همسر شهید °•{ســـــردار والامقام #شهید_مهــــدی_باکــــری🍃🌹}•° ●فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 °•{مدافـــــع حـــــرم #شهید_عبـــــاس_آسمیـــــه🍃🌹}•° 📜 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ ✨ اَمیٖریٖ حُسَینْ وَ نِعْمَ الْاَمیٖرْ ✨ 《حسین ع فرمانده من است و او برترین فرماندهان و امیران است》 ◽️این عبارت زیباترین و عاشقانه‌ترین جملهٔ زیبا بود برای من، پس حسین جان با نگاهی والا مرا هم همچون زهیر، سرباز و فدایی خود ساز...! °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯