شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوبیستودوم 👈این داستان⇦《 فیل و پیری 》 ـــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستوسه
👈این داستان⇦《 عشق پیری 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با چنان وجدی حرف میزد که حد نداشت ... با این سنش ... تازه هنوز حتی عقد هم نکردن ... اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون ... خبرش تو کل محل پیچیده ...😳
💢باورم نمیشد ...
اون که شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون میرسید ...
عشق پیری گر بجنبد ... میشه حال و روز اونها ...
🔹بقیه مشت تخمه رو خالی کردم توی ظرف ...
حالا تو چرا اینقدر ذوق میکنی؟ ... مصیبت مردم خندیدن نداره ...
حقش بود زنکه ... اون سری برگشته به من میگه ...😮
🔸صداش رو نازک کرد ...
- داداشت که هیچ گلی به سر شما نزد ... ببینم تو سال دیگه ... پات رو میزاری جای پای مازیار ما ... یا داداش مهرانت؟ ... دختر من که از الان داره برای کنکور میخونه ...📚
🔻دستش رو دوباره برد توی ظرف تخمه ... خودش و دخترش فدام شن ... حالا ببینم دخترش توی این شرایط ... چه ... میخواد بخوره ... مازیار جونش که حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا ... ماشاء الله آمار کل محل رو هم که داری ... این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توی اتاق ...
💔دلم براشون میسوخت ... من بهتر از هر کسی میفهمیدم توی چه شرایط وحشتناکی قرار دارن ... فردا رفتم دنبال یه وکیل ... انسیه خانم کسی رو نداشت که کمکش کنه ...
💠اما چیزی رو که اون موقع متوجه نشدم ... حقیقتی بود که کم کم حواسم بهش جمع شد ... اوایل باورش سخت بود ... حتی با وجود اینکه به چشم میدیدم ...
🍃خدا ... روی من ... غیرت داشت ... محال بود آزاری، بیجواب بمونه ... قبل از اون ... هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم ...😔✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#ماجرای_جنگ_تنبهتن_تکاور_ایرانی
#با_تروریستها
💢 یک عملیات سختی بین نیروهای ایرانی و نیروهای جبهه النصره بوجود آمده بود، تا رسیدن نیروهای خودی محسن چند ساعتی خط را به تنهایی نگهداشته بوده و قهرمانانه در نبردی مستقیم و تن به تن به شهادت رسیده بود.
🔻نیروهای دشمن، بعد از شهادت محسن برای اطمینان از مرگ او، به او تیر خلاص زده بودند، حتی وسائلش را هم با خودشان برده بودند.
راوی 👈 همرزمان شهید
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهیــد_محســـــن_قوطاسلو🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#سنگ_مزار_اهدایی_اباعبدالله_به #شهید_رسول_خلیلی
❣روح الله "برادر شهید" که اومد، رفتیم بهشت زهرا، منتظر شدیم حکاک بیاد و سنگ مزار رسول رو آماده کنیم، به محض اینکه حکاک اومد، یه نگاه به ما انداخت و گفت: ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟
💢گفت: اصلا نمیدونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم، دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین (ع) منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی.
🔻ما که خشکمون زده بود، وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین (ع) آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد، سنگ مزاری که میتوان گفت هدیهای بود از جانب اربابش حضرت اباعبدالله سالار شهیدان.
راوی 👈 دوست و همرزم شهید
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
#شهیـد_رســـــول_خلیلـــــی🌷
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلوسوم
《 زینب علی 》
🖇برگشتم بیمارستان … وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود … چشمهای سرخ و صورتهای پف کرده…مثل مردهها همه وجودم یخ کرد …❄️
♡شقیقههام شروع کرد به گز گز کردن … با هر قدم، ضربانم کندتر میشد …
▪️بردی علی جان؟ … دخترت رو بردی؟ …هر قدم که به اتاق زینب نزدیکتر میشدم … التهاب همه بیشتر میشد … حس میکردم روی یه پل معلق راه میرم… زمین زیر پام، بالا و پایین میشد … میرفت و برمیگشت … مثل گهواره بچگیهای زینب …
🔷به در اتاق که رسیدم بغضها ترکید … مثل مادری رو به موت … ثانیهها برای من متوقف شد … رفتم توی اتاق …زینب نشسته بود … داشت با خوشحالی با نغمه حرف میزد … تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم …
بیحستر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم … هنوز باورم نمیشد … فقط محکم بغلش کردم … اونقدر محکم که ضربان قلب💓 و نفس کشیدنش رو حس کنم … دیگه چشمهام رو باور نمیکردم …نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد …
🌸حدود دو ساعت بعد از رفتنت … یهو پاشد نشست … حالش خوب شده بود …دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم … نشوندمش روی تخت…
🍃✨مامان … هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا … هیچ کی باور نمیکنه … بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همهاش نــــــ✨ــــور بود … اومد بالای سرم … من رو بوسید و روی سرم دست کشید … بعد هم بهم گفت …
🍀به مادرت بگو … چشم هانیه جان … اینکه شکایت نمیخواد … ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن … مسئولیتش تا آخر با من … اما زینب فقط چهرهاش شبیه منه … اون مثل تو میمونه … محکم و صبور … برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم …
🌹بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم … وقتش که بشه خودش میاد دنبالم …
🌸زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف میکرد … دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه میکردن … اما من، دیگه صدایی رو نمیشنیدم …
❤️حرفهای علی توی سرم میپیچید … وجود خستهام، کاملا سرد و بیحس شده بود … دیگه هیچی نفهمیدم … افتادم روی زمین … 🤕🙄
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#ڪلام_شهیـــــد
🍀 پروردگارا !
رفتن در دست توست، من نمیدانم چه موقع خواهم رفت، ولی میدانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمان (عج) قرار دهی و آنقدر با دشمنان قسم خوردهات بجکگم تا به فیض #شهادت برسم.
▫️امیـــــر سپهبـــــد▫️
#شهیــد_علی_صیــــاد_شیرازی🌷
《ســــالروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
4_5972055847885341511.mp3
13.45M
🎊🌸🎊
#ولادتامــــامسجــــــاد_ع⇧
بسیــــار زیبــــــا👌
#بامداحیحاجمحمودکریمی🎤
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🎊🌸🎊 #ولادتامــــامسجــــــاد_ع⇧ بسیــــار زیبــــــا👌 #بامداحیحاجمحمودکریمی🎤 ____✨🌹✨____ 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا
🍃 و بگو: اى پروردگار من مرا [در هر برنامه و شغلى] به نيكى وارد كن و به نيكى بيرون آور و برايم از نزد خود نيرويى يارى دهنده قرار ده.
#سوره_اسرأء_آیه_۸۰
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1