eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_هادی_دلها ═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ #قسمت_اول جلوی آینه ایستاده بودم و با مقنعه‌
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ من توسڪا اسفندیاری هستم سال دوم تجربی‌ام، شاگرد دوم کل دبیرستان شهیده نسرین افضلم، شاگرد اول مدرسمون زینب عطایی فرد😌 امروز حدودا دو هفته از سال تحصیلی۹۴_۹۵ میگذره رسیدم مدرسه... بچه‌ها صف بسته بودن مدیرمون خانم محمدی داشتن صحبت میکردن: "دخترای گلم از امروز طبق برنامتون درس دین و زندگیتون فعال میشه دبیر محترمتونم خانم مقریه فامیلش.. رفتیم سر کلاس یه خانم جوان و خوشتیپ😎 وارد کلاس شد همه به احترامش پاشدیم خانم مقری: _دخترای گلم لطفا بنشینید😊 ملیحه مقری‌ام دانشجوی ، طلبه سطح دوم حوزه علمیه خوب این از من☺️ حالا اسم هرکس رو که میخونم بلند بشه خودشو معرفی کنه معدل سال گذشتش با شغل پدر و مادرشو بگه... خانوم توسڪا اسفندیارے؟ _بله! معدل سال پیشم ۱۹/۸۰ پدرم مهندس عمران، مادرم پرستار هستن خانم☺️ اسامی همه یکی یکی خونده شد تا رسید به خانم مقری: زینب عطایی فرد؟ _به نام خدا معدل سال پیشم ۱۹/۹۰ پدرم ، مادرم و استاد حوزه علمیه☺️ خانم مقری: فامیل مادرت چیه دخترم😊؟ _خانم حسینی خانم مقری: ای جانم😍 سلام ویژه منو بهش برسون _چشم تا زنگ آخر اتفاق خاصی نیفتاد.. از مدرسه خارج شدیم که.... 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو مینودری ═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ 👇👇 🆔 @Zahrahp http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🌿🌹 #شهید_محمدرضا_فخیمی_هریسی #مدافع_حرم #ولادت : ۱۳۷۰/۱۰/۵ #محل_تولد : هریس - آذربایجان شرقی #شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ #محل_شهادت : حلب - سوریه 🔹🔹🔷💠🔷🔹🔹 #فرازی_از_وصیتنامه ◽️از شما امت شهید پرور تقاضا دارم که مطیع محض ولایت حضرت #امام_خامنه‌ای نه در حرف بلکه در عمل باشید و اینگونه نباشید که به خاطر حرف این و آن و عده ای منحرف، حرف ولی در روی زمین بماند یا اگر حرف ولی را مخالف با میل شخصی دیدیم به آن عمل نکنیم. #سالروز_شھادت #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹 #شهید_علی_خوش_لفظ #سردار #جانباز #شیمیایی #ولادت : ۱۳۴۳/۸/۸ #محل_تولد : همدان #شهادت : ۱۳۹۶/۹/۲۹ 🔹🔷💠🔷🔹 🔴 گریه پزشک آلمانی با زخم‌های تنِ «علی‌» 🔻در سفر اخیرمان در سال ۹۶ که مجبور شدیم برای درمان مدت دو ماه در کشور آلمان باشیم یکی از صحنه‌هایی که همیشه در یادم باقی ماند این بود که وقتی پزشک معالج بر بالین علی‌آقا حاضر شد پس از مشاهده آن همه آثار گلوله و ترکش بر بدن مبارک ایشان و سوال و جواب‌هایی که از ما به شکل مکرر می‌پرسید، ما هم واقعیت‌های جنگ و کمک‌های کشورش به عراق و فروش سلاح‌های شیمیایی که آثار آن در جسم علی‌آقا بود را برایش بازگو کردیم. 🔻گویی نتوانست این صحنه‌ها را ببیند و برای مدتی از اتاق خارج و به اتاق دیگر رفت و در تنهایی خود گریست، زمانی که بیرون آمد کاملاً آثار گریه در چهره او هویدا بود و با تعجب گفت، با این شرایط باید خیلی زودتر از اینها از دنیا می‌رفت. 🔻وقتی آثار شیمیایی را در علی‌آقا دید در چهره‌اش می‌خواندم که در باور خود سیاست‌های کثیف کشورش را محکوم خواهد کرد چرا که آنها بیشتر از ما می‌فهمند که چه بلائی بر سر جوانهای ما آوردند. راوی 👈 همسر شهید #سالروز_شھادت #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🔴✾||➼‌┅═🕊═┅┅───
👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 و 💚 🔴✾||➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 📃 📌 : «در انتهای افق» 🎙 : دوستان شهید 🔻توی منطقه بودیم، یکی از نیروها به گفت: شما خسته نشدی؟ هر روز از این جبهه به اون جبهه؟ هر روز مبارزه و... کی میخوای استراحت کنی؟ 🔻حاجی در حالی که پرچم محمد رسول‌الله در دستش بود گفت: روزی که این پرچم را در نصب میکنم استراحت میکنم! 🔻قرار شد به عنوان نماینده نظام راهی سوریه شود. برای کمک به نیروهای سوریه و لبنان در نبرد با ، قسمتی از نیروهای لشکر را نیز برای این کار آماده کرد. 🔻قبل از اعزام با حضرت امام دیدار داشت به خاطر مجروحیت، پای در گچ بود و با عصا راه می‌رفت. 🔻حضرت امام دستی بر روی پای او کشیدند و فرمودند: ان‌شاءالله خوب میشود. از جماران که بیرون آمد دیگر عصا در دست نگرفت! 🌷 @shahidane1 🌷 🔻برادر عباس برقی می‌گفت: قبل از عزیمت حاجی به سوریه با او صحبت کردیم، حرف از لشکر و اعزام به سوریه و.... بود. در لابه لای صحبتها مکثی کرد و گفت: من که برم دیگه بر نمی‌گردم!! 🔻گفتیم حاجی این حرفا چیه که میزنی، ان‌شاءالله صحیح و سالم برمیگردی. حاجی در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت: نه من دیگه برنمی‌گردم، ما با تعجب از علت این حرفا سوال کردیم. 🔻 گفت: عملیات فتح المبین یادتون هست؟ قرار بود قبل از عملیات صد دستگاه تویوتا و آمبولانس و همین تعداد نفربر و... به ما تحویل بدهند، اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند. 🔻من آن زمان خیلی ناراحت بودم، با خودم گفتم چطور ممکنه با این امکانات کم موفق شویم، می‌ترسم با این امکانات عملیات موفق نباشد. 🔻در همان حال از ساختمان ستاد آمدم بیرون تا وضو بگیرم، توی تاریکی شب یک برادر با لباس سپاهی به سمت من آمد و گفت: برادر احمد شما خدا و ائمه رو فراموش کردید، چرا اینقدر به فکر آمبولانس و امکانات مادی هستید؟توکل کن به خدا، این امکانات مادی رو نادیده بگیر، به خدا قسم شما پیروزید. 🔻آن برادر ادامه داد: ان‌شاءالله بعد از عملیات حمله دیگری در پیش دارید به نام بیت المقدس، شما بعد از آن عازم لبنان می‌شوید برای نبرد با . پایان کار شما آنجاست شما از آن سفر بر نمی‌گردید. 🌷 @shahidane1 🌷 🔻چند روزی در سوریه در یکی از پادگانها مستقر بودیم، اما فهمیدیم اینها قصد مخاطره و جنگیدن با دشمن ندارند، لذا تصمیم بر این شد که نیروها باز گردند. 🔻وقتی نیروهای ما در حال بازگشت به ایران بودند با برادر موسوی کاردار سفارت ایران و کاظم اخوان و تقی رستگار در صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱/۴/۱۴ جهت ماموریتی راهی سفارت ایران در بیروت شد. 🔻در راه به کمین نیروهای فالانژ طرفدار برخوردند و...از آن زمان خبری از آنها نشد. باغ بسیار زیبایی بود، نهرها از اطرافش جاری بود، حاجی روی چمنها نشسته بود، پایش را روی پای دیگرش انداخته بود، لباس فُرم سپاه بر تنش بود. 🔻جلو رفتم و روبوسی کردم و گفتم: کجایی؟ از شما خبری نیست؟ گفت: دیگه تموم شد با تعجب پرسیدم شما آزاد شدید؟! گفت: آزاد آزاد شدم. گفتم:به سلامتی کی میای پیش ما! او هم مکرر می‌گفت: من آزاد شدم من دیگه آزاد شدم‌.. 🔻تو همین صحبتها بود که از خواب پریدم من مطمئن هستم که او از قفس دنیا آزاد شده. ⇩↯⇩ ✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے" 🔴✾||➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 👇👇 🆔 @Zahrahp http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🌿🌹 #شهید_عبدالمهدی_کاظمی #مدافع_حرم #ولادت : ۱۳۶۳ #محل_تولد : خمینی شهر - اصفهان #شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ #محل_شهادت : حلب - سوریه 🔹🔷💠🔷🔹 🔴 #شهیدی_که برات شهادتش را از آیت‌الله بهجت گرفت   🔹یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آنجا به من گفت: «حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چون می‌ترسیدم اگر بگویم حتما جوابتان منفی می‌شود» گفتم: «چه حرفی؟» 🔸گفت: «شما در جوانی مرا از دست می‌دهید و من شهید می‌شوم» نگاهی به عبدالمهدی کردم و گفتم: «با چه سندی این حرف را می‌زنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟» 🔹عبدالمهدی گفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی می‌خواندم، خواب عجیبی دیدم، رفتم خدمت آیت‌الله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم، ایشان از من خواستند که در محضر آیت‌الله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. وقتی به حضور آیت‌الله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم»  راوی 👈 همسر شهید #سالروز_شھادت #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹 #شهید_امیر_سیاوشی #مدافع_حرم #ولادت : ۱۳۶۷/۳/۱۵ #محل_تولد : تهران #شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ #محل_شهادت : سوریه - حلب 🔹🔷💠🔷🔹 ◽️قبل از اربعین با کاروانی از بچه‌های چیذر به کربلا رفته بودیم که در مسیر، امیر از بچه‌ها حلالیت طلبید، بچه‌ها کمی سر به سرش گذاشتند و گفتند «امیر نکند که بدون پا برگردی» ◽️امیر پاسخ داد: «برگشتی ندارد، می‌روم و با یک خال در پیشانی بر می‌گردم» ◽️آخرین پیغامی بود که از امیر به ما رسید. آن لحظه تصور نمی‌کردیم که کمی بعد خبر شهادتش را خواهیم شنید. #سالروز_شھادت #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان.. 👈میخوانیـــــم #دعــاےفرج را به نیابت از ⇩⇩ 🔻مدافع حرم🔻 #شهید_محمود_شفیعی🌷 [سالروز شهادت] #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨ #شبتـــــان_بخیـــــر #عاقبتتان_شهدایی ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽ #حدیث_روز ⇧⇧ #شنبـــــہ ☀️ ۳۰ آذر ۱۳۹۸ 🌙 ۲۴ ربیع‌الثانی ۱۴۴۱ 🌲 21 دسامبــــر 2019 📿 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 #یار‌َبّ‌َالْعالَمیــــٖـن 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️پیامبـــــر اکرم (ﷺ) #اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یااَباعَبْدِاللَّه‌ِالْحُسَیْنْ #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهــدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا 🌷شهدا آن روزها که شوق #شهادت به سینه بود توفیقمان نبود که شبیه شما شویم رفتید تا همچو پرستو رها شوید ماندیم ما که هم‌نفس سرفه ها شویم رفتید خوشا به حال شما #یادمان_کنید شاید که با نسیم دعایتان دوا شویم #ســــــلامــ #صبحتون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹 #شهید_امیر_لطفی #مدافع_حرم #ولادت : ۱۳۶۵/۷/۲۷ #محل_تولد : تهران #شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ #محل_شهادت : خالدیه - سوریه 🔹🔷💠🔷🔹 💢 #فرازی_از_وصیتنامه ◽️به دختران مسلمان عرض کنم که: «حجاب حضرت زهرایی شما موجب حفظ نگاه برادران می شود» ◽️به پسران مسلمان عرض کنم: «بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حفظ حجاب خواهران خواهد شد» #سالروز_شھادت #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹 : ۱۳۶۰/۴/۹ : تهران : ۱۳۹۴/۹/۳۰ : سوریه 🔹🔷💠🔷🔹 💢 ◽️"سلام بابای خوبم. درست است دلم برات تنگ شده، درست است دوست دارم یکبار هم ببینمت همه اینها درست اما از یک چیز بسیار خوش حالم از اینکه به آرزویت رسیدی. شهادت مقام بالایی است که به آن دست یافتی. همان‌طور که گفتی سرم بالاست و حجابم حفظ میشود چون می‌دانم سرخی خونت را به سیاهی چادر من هدیه کردی. دوستت دارم. فاطمه" 🔻همرزمانش می‌گفتند شهید فرامرزی نامه‌ای که فاطمه برای پدرش نوشته بود را در حرم حضرت رقیه با صدای بلند می‌خواند و اشک می‌ریخت و می‌گفت به یاد آن لحظه‌ای که حضرت رقیه با سر مبارک پدر خود نجوا می‌کردند من هم این نامه را بلند خواندم و تقدیم حضرت رقیه کردم. ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_هادی_دلها ═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ #قسمت_دوم من توسڪا اسفندیاری هستم سال دوم ت
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ 🍀راوی زینب☘ _خانم عطایی فرد 🗣 به سمت صدا برگشتم _داااااادااااااش😍 _جان دلم.. هیس آبرومونو بردی _وای داداش کی اومدی کی رسیدی😍باورم نمیشه صحیح و سالم پیشمی _زینبم آروم باش از مامان اجازتو گرفتم ناهار با هم باشیم _آخجووووون هوووراا👏 وارد رستوران شدیم _آبجی چی میل داری؟ _اوووم... چلوکباب... عه داداش گوشیته📲 کیه؟؟ _یه خانم خیلی مهربون که چند ماهه دیگه باهاش آشنا میشی😊 برم جوابشو بدم بیام _یعنی داداشم داره قاطی مرغا میشه😟 داشتم به خانواده چهارنفرمون فکر میکردم بابام و پاسداره من و توسکا هم قبل نه سالگی خیلی با هم صمیمی بودیم اما با شدنمون دیوار بزرگی بینمون بود چون توسکا برخلاف مامان و باباش مذهبی نبود داداشم بزرگتر که شد به انتخاب خودش پاسدار شد الان دوساله که حضرت زینب (س) هست. _زیاد فکر نکن ازت انیشتن درنمیاد _عه داداش😬 داداش: والا _خب بگو ببینم.. کی عروسما میشه؟ چند سالشه؟ خوشگله؟ داداش زد به دماغمو گفت: _بچه من کی گفتم عروس!!! 😳 این خانم قراره حواسش به شما باشه.. حالا هم غذاتو بخور کم از من حرف بکش😉بعد از اعزام من میادخودش میگه بهت _مگه بازم میری؟ کی؟😢 بله... ۲۵ روز دیگه ... ═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ بعد از خوردن ناهار رفتیم خونه، تا وارد خونه شدیم مامان: _چشم و دلت روشن زینب خانم _وووووییی مامان... خیلی کیف داد😁 راستی یکی از شاگردات معلم دینی ماست مامان:عه... فامیلش چیه؟ _ملیحه مقری☺️ مامان: _"ای جانم... 😍 خیلی دختر خوب و مهربونیه زینب! یه دختر داره اسم اونم زینبه.. میاردش حوزه بچه‌ها براش ضعف میکنن _خداحفظش کنه حسین: _زینب جان برو بخواب درستم بخون شب بریم شهربازی _چشمم😍 🍀راوےتوسڪا🍀 وقتی از مدرسه خارج شدیم دیدم زینب و داداشش باهم رفتن داداشش خیلی خوشگله حیف که 😕 منم رفتم خونه تا ۷:۳۰ شب خوابیدم😁 بعدم پاشدم یه مانتو کتی سیاه و شلوار دم پا و روسری ساتن مشکی پوشیدم . خداروشکر وقتی رسیدم فک زدنای آخوندا و این پاسدارا تموم شده بود🙄 شام خوردیم و برگشتیم خونه وقتی رسیدیم بابا گفت : _فردا برای دو روز میرن بندر انزلی برای خرید زمین. آخجووووون.. این دوروز خونه کویته.. فردا زنگ📱 بزنم آتوسا و بچه‌ها بیان... 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو مینودری ═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ 👇👇 🆔 @Zahrahp http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286