🌹🍃
#معــرفــــے_شھیــــد↯↯
🔸نــام⇦مسعــودارشــــادے
🔹نــامپــــدر⇦جــــواد
🔸تاریخ تولد ⇦1341/02/12
🔹تاریخ شهادت ⇦1365/02/23
🔸مکان شــهادت ⇦ مجــنون
🔹مسئولیت⇦معاونفرماندهگردان ـ ادوات
🔸گلزار ⇦بهشترضا(ع) مشهد مقدس
🔘➼┅══┅┅───┄
#فــــرازےازوصیتنــــامــــہ⇩⇩
♡《«خواهران عزیزم، زندگی زنان اسلام، حضرت خدیجه (س)، حضرت فاطمه (س) و حضرت زینب (س) را سرمشق خود قرار دهید و به خود ببالید که در جهان پیرو مکتب اسوه هایی چون فاطمه (س) هستید. زینب وار رسالت خویش را به پایان برسانید که بتوانید در نزد پروردگار خویش سربلند و سرافراز باشید.»》♡
فــــرمانــــدهوالامقــــام⇩
#شهیــــــدمسعــــودارشــــادے❤️🍃
《ســــالــــروزشــھــــادتــــــ🕯》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوپنجاهوپنج 👈این داستان⇦《 چهارمین نفر 》 ــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوپنجاهوشش
👈این داستان⇦《 سنجش یا چالش... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎آقای علیمرادی خودش رو جلو کشید ... طوری که دید من و آقای افخم روی هم کمتر شد ...
- چقدر سخت میگیری به این جوون ... تا اینجا که تشخیصش قابل تأمل بوده ...🤔
🔹افخم با همون حالت، نگاهش رو از من گرفت و چرخید سمت علیمرادی ...
- تصمیم گرفتن در مورد رد یا پذیرش افراد، کار راحتی نیست... که خیلی راحت، افراد بیتجربه واردش بشن ... قصد اهانت به ایشون یا شخص معرف و پذیرنده رو ندارم ... اما میخوام بدونم چی تو چنته داره ...😳
🔸پام رو به پایه میز کنفرانس تکیه دادم و صندلی رو چرخوندم... تا دیدم نسبت به آقای افخم واضحتر بشه ...
🔻نفر چهارم شدید حالت عصبی داره ... سعی میکنه خودش رو کنترل کنه ... و این حالت رو پشت خندههاش و ظاهر شوخ طبعش مخفی میکنه ... علی رغم اینکه قدرت برقراری ارتباطش خوبه ... اما شخصیه که به راحتی کنترلش رو از دست میده ...✨
💢شما گفتید توی پذیرش به افرادی با دقت نظر بالا نیاز دارید ... افرادی که کنترل درونی و موقعیتی داشته باشن ... افراد عصبی، نه تنها نمیتونن همیشه با دقت بالا کار کنن ... و در مواقع فشار و بحران هم دچار مشکل میشن ... بلکه رفتار آشفته شون، روی شرایط و رفتار بقیه هم تأثیر میگذاره ... و افراد زیر دستشون رو هم عصبی میکنن ...
🔹لبخند عمیقی چهره علیمرادی رو پر کرد 😊... و سرش چرخید سمت افخم ...
آقای افخم چند لحظه صبر کرد ... حالت نگاهش عوض شد...
🔸از کجا فهمیدی عصبی بودنش موقعیتی نیست؟ ... طبیعتا برای مصاحبه اومده ... و یکی از مصاحبهگرها هم از خودش کوچکتره ... فکر نمیکنی قرار گرفتن در چنین حالتی هر کسی رو عصبی میکنه؟ ... و واکنش خندیدن توی این حالت میتونه طبیعی باشه‼️ ...
🔻نمیدونستم، سوالش حقیقیه؟ ... قصد سنجیدن من رو داره یا ... فقط میخواد من رو به چالش بکشه؟ ...
حالتش تهاجمی بود و فشار زیادی رو روم وارد میکرد ... از طرفی چهرهاش طوری بود که نمیشد فهمید واقعا به چی داره فکر میکنه ...😳
💢توی اون لحظات کوتاه ... مغزم داشت شرایط رو بالا و پایین میکرد ... و به جوابهای مختلف ... متناسب با دریافتهای مختلفی که داشتم فکر میکرد ... که یکی از اون افراد، سکوت کوتاه بین ما رو شکست ...⚡️
🔹حق با این جوانه ... من، نفر چهارم رو از قبل میشناسم... باهاش برخورد داشتم ... ایشون نه تنها عصبیه ... که از گفتن هیچ حرف زشتی در قالب کلمات شیک ... هیچ ابایی نداره ... ولی چیزی که برام جالبه یه چیز دیگه است ...
💢چرخید سمت من ...
- چطور تونستی اینقدر دقیق همه چیز رو در موردش بفهمی⁉️...
نمیدونستم چی بگم ... شاید مطالعه زیاد داشتم ... اما علم من، از خودم نبود ... به چهره آدمها که نگاه میکردم... انگار، چیزی برای مخفی کردن نداشتند ...🍃✨
🔻چند دقیقه بعد، سری بعدی مصاحبهها شروع شد ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🌸 ﷽ 🌸
#طنـــــز_جبھـــــہ
🔰تکبیر
🔶سال ۶۱ پادگان ۲۱ حضرت حمزه؛ آقای «فخرالدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.🍃💐
🔹طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش👞 شما بسیجیان هستم.»😳
🔸یکی از برادران نفهمیدم خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تأیید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.🙃🤔 جمعیت هم با تمام توان اللهاکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!👌😂😂
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🔶🔹🔸 #عملیــــات_بــازےدراز⛰ قسمتــــ_هفتـــــم↯♢↯ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #ع
💠🔅💠
#عملیــــاتبــازےدراز⛰
قسمت_هشتــــم↯↯
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
#عملیات_غرورآفرین♡
#قسمت۲
🔰در اين عمليات غرورآفرين 54 تانك و نفربر دشمن، 3 فروند هواپيما، دو چرخبال و دو دستگاه ادوات مهندسي دشمن منهدم و 12 دستگاه تانك و نفربر و 5 دستگاه ادوات مهندسي آنان به غنيمت گرفته شد.🔰
🔳در عمليات حماسه ساز بازي دراز همچنين يك هزار و 500 نفر از لشكر دشمن كشته و زخمي شد و 700 نفر از آنان به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند.🔳
♥️اما پايان اين عمليات در روز هشتم ارديبهشت 1360 با شهادت خلبان تيز پرواز هوانيروز كرمانشاه، كبري نشين هميشه پيروز شهيد علي اكبر (قربان) شيرودي همراه بود و اثبات اين جمله معروف كه مردان بزرگ با شهادت خود زودتر به معبود ميرسند.♥️
#ادامــــــــہ_دارد...
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_هفتادوششم
《 پاسخ یک نذر 》
🖇اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرفهاش رو زد … و من به تک تک اونها گوش کردم … و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم… وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد … 😊
🔹هر چند نمیدونم پاسخ شما به من چیه … اما حقیقتا خوشحالم … بعد از چهار سال و نیم تلاش … بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید …
🔸از طرفی به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بودم … ولی میترسیدم که مناسب هم نباشیم … از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود … و من یک دختر ایرانی از خانوادهای نجیب با عفت اخلاقی … و نمیدونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن …
🔻برگشتم خونه … و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم … بی حال و بی رمق … همون طوری ولو شدم روی تخت …
🍃کجایی بابا؟ … حالا چه کار کنم؟ … چه جوابی بدم؟ … با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ … الان بیشتر از هر لحظهای توی زندگیم بهت احتیاج دارم … بیای و دستم رو بگیری و به عنوان یه مرد، راهنماییم کنی …
✨بی اختیار گریه میکردم و با پدرم حرف میزدم …
🔹چهل روز نذر کردم … اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم… گفتم هر چه بادا باد … امرم رو به خدا میسپارم …
🔸اما هر چه میگذشت … محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل میگرفت … تا جایی که ترسیدم …
🍃✨خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ …
🔸روز چهلم از راه رسید … تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم … و بخوام برام استخاره کنن … قبل از فشار دادن دکمهها …نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم …
🍃✨خدایا! … اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه … فقط از درگاهت قدرت و توانایی میخوام … من، مطیع امر توئم …
▫️و دکمه روی تلفن رو فشار دادم …
🍃✨همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم … بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم … تو پیش از این نمیدانستی کتاب و ایمان چیست … ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن … هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت میکنیم … و تو مسلما به سوی راه راست هدایت میکنی✨🍃
📖سوره شوری … آیه ۵۲
🔻و این … پاسخ نذر ۴۰ روزه من بود …
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #تصنیف دلنشین وبسیارزیبای"دل آرام"
باصدای #حامدزمانی
🔴تقدیم به ولی امرمسلمین جهان
#حضرت_امام_خامنه_ای
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
6285551_766.mp3
8.21M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_هشتم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 إنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ
🍃 پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسههای شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) میافتند؛ و (در پرتو یاد او، راه حق را میبینند و) ناگهان بینا میگردند.
#سوره_اعراف_آیه_۲۰۱
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
May 11
✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🔴 با همان پای قطع شده باز هم به جبهه رفته بود؟
🔷 بعد از جانبازی، فرمانده علی و حتی امام جمعه شهرمان از او میخواهند دیگر در عملیات شرکت نکند، اما با اصرار دوباره به جبهه برمیگردد.
🔹جریان جانبازیاش هم جالب است. ایشان همراه دو تن از همرزمانش برای شناسایی خطوط دشمن به داخل خاک عراق میروند که مین زیر پای علی و همرزمش جانباز یدالله کوهستانی منفجر میشود.
🔹بر اثر این انفجار پای چپ علی و پای راست آقای کوهستانی قطع میشود. چون اطلاعات مهمی دستشان بود اسناد و اطلاعات را به نفر سوم میدهند و با اصرار از او میخواهند به خط خودی برگردد.
🔹بعد این دو نفر با وجود هوشیاری دشمن و کوهستانی بودن منطقه، حدود چهارکیلومتر را چهار دست و پا طی مینمایند تا اینکه صبح نیروهای خودی آنها را پیدا میکنند.
راوی 👈 برادر شهید
▫️ســـــردار مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_حمیـــد_محمـــد_رضایـــی🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوپنجاهوشش 👈این داستان⇦《 سنجش یا چالش... 》 ــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوپنجاهوهفت
👈این داستان⇦《 چند مرده حلاجی 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎حدود ساعت ۸ شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد... دو روز دیگه هم به همین منوال بود ...
🔹اصلا فکر نمیکردم بین اون افراد، جایی برای من باشه ... علیالخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود ... هر چند علیرغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش به شدت من رو تحت تأثیر قرار داد ... شیوه سوال کردنهاش و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها ...😳😳
🔸از جمع خداحافظی کردم، برگردم ... که آقای افخم، من رو کشید کنار ...
- امیدوارم از من ناراحت نشده باشی ... قضاوت در مورد آدمها اصلا کار سادهای نیست ... و با سنی که داری ... نمیدونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا ...😳
🔻بقیه حرفش رو خورد ...
- به هر حال میبخشی اگر خیلی تند برخورد کردم ... باید میفهمیدم چند مرده حلاجی ...👌💪
💠خندیدم ...
- حالا قبول شدم یا رد⁉️ ...
- با خنده زد روی شونهام ...
- فردا ببینمت انشاءالله ...
🔹از افخم دور شدم ... در حالی که خدا رو شکر میکردم ... خدا رو شکر میکردم که توی اون شرایط، در موردش قضاوت نکرده بودم ... آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط میاومد ... دوست و رفیق و احدی رو نمیشناخت ... محکم میایستاد ...
🔸روز آخر ... اون دو نفر دیگه رفتن ... من مونده بودم و آقای علیمرادی ... توی مجتمع خودشون بهم پیشنهاد کار داد ... پیشنهادش خیلی عالی بود ...👌
🔹هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب میکنیم ... حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بیکار بمونه ...
🔸یه نگاه به چهره افخم کردم ... آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش میگذره ... که حتما باید بفهمم ... نگاهم برگشت روی علیمرادی ... با احترام و لبخند گفتم ...😊
- همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم❓ ...
🔻به افخم نگاهی کرد و خندید ...
- اگه در جا و بدون فکر قبول میکردی که تشخیص من جای شک داشت ...
💠از اونجا که خارج میشدیم ... آقای افخم اومد سمتم ...
- برسونمت مهران ...
- نه متشکرم ... مزاحم شما نمیشم ... هوا که خوبه ... پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد ...
🍃خندید ...
- سوار شو کارت دارم ...
💢حدسم درست بود ... اون لحظات، به چیزی فکر میکرد که حسم میگفت ...
- حتما باید ازش خبردار بشی ...
💠سوار شدم ... چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط ...
- نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ ... قبول میکنی❓...
🔻هنوز نظری ندارم ... باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم... نظر شما چیه؟ ... باید قبول کنم؟ ... یا نه❓ ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#فرازےازوصیتـــــنامہ
💢 به همه معلمها وصیت میکنم که به رسالتشان که رسالت انبیاست، اهمیت بدهند و دانش آموزان را خوب تربیت کنند و آنان را نه ظالم و نه مظلوم تربیت کنند. آنان را طوری تربیت کنند که پیرو حسین (ع) باشند، بیشتر به قرآن اهمیت بدهند، زیرا ما هر چه داریم از قرآن است.
🔻و ای کسانی که در پشت میز هستید، اگر نمیتوانید کار کنید بروید کنار تا دیگری جای شما را پر کند و سعی کنید کارتان برای رضای خدا باشد نه هوای نفس. کمتر مردم را آزار دهید. کمتر کاغذ بازی کنید. سعی کنید حقوقی را که از بیت المال میگیرید حلال باشد.
▫️معلـــــم شهیـــــد▫️
#شهیــد_ایـــــوب_شیرخانـــــی🌷
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
💠🔅💠 #عملیــــاتبــازےدراز⛰ قسمت_هشتــــم↯↯ ـــــــــــــــــــــــــــــــ #عملیات_غرورآفرین♡ #ق
🌸🍃🍃
#عملیــــات_بــــازے_دراز⛰
قسمتــــــ نهــــــم↯↯
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#عملیــــاتغرورآفریــن
قسمت۳
♡🔰《همه ساله همرزمان شهدا از سراسر كشور در اين ايام با صعود به ارتفاعات بزرگ و معروف بازي دراز و برگزاري مراسم زيارت عاشورا ياد و خاطره رشادتهاي همرزمان خود را گرامي ميدارنددراين مراسم همچنين ايثارگران، جانبازان، دانشجويان، امدادگران خواهر و برادر، فرماندهان سپاه، ورزشكاران و دانش آموزان از شهرستانهاي مختلف استان هاي كرمانشاه، همدان ، تهران ، مشهد، و جمعی از جانبازان و رزمندگان شهرستان الیگودرز و ساير نقاط كشور براي گراميداشت ياد و خاطره شهداي بازي دراز و اين عمليات حضور داشتند كه به صورت جمعي به ارتفاعات بازي دراز صعود كردند. در اين صعود سراسري چندين تن از فرماندهان نظامي به بازگويي خاطرات و چگونگي شرح عمليات آزادسازي پرداختند.》🔰♡
🔹《شهيد والا مقام و عارف به معارف ايثار و شهادت، شهيد دكتر بهشتي، براي بسيجيان و عاشقان چه زيبا بيان كرده است:
عرفان واقعي، خانقاهش در بازي دراز است.》🔹
#پــایــــــان
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_آخر
《 مبارکه انشاءالله 》
🖇تلفن رو قطع کردم … و از شدت شادی رفتم سجده … خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید میکنه …
🔹اما در اوج شادی … یهو دلم گرفت …
🔸گوشی توی دستم بود و میخواستم زنگ بزنم ایران … ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد … و اشک بیاختیار از چشمهام پایین اومد … 😭
🔻وقتی مریم عروس شد … و با چشمهای پر اشک گفت … با اجازه پدرم … بله …
▫️هیچ صدای جواب و اجازهای از طرف پدر نیومد … هر دومون گریه کردیم … از داغ سکوت پدر … 😭😭
🔻از اون به بعد … هر وقت شهید گمنام میآوردن و ما میرفتیم بالای سر تابوتها … روی تک تکشون دست میکشیدم و میگفتم …
🔹بابا کی برمیگردی؟ … توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد میگذاره … تو که نیستی تا دستم رو بگیری … تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم … حداقل قبل عروسیم برگرد … حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک … هیچی نمیخوام … فقط برگرد…
🍀گوشی توی دستم … ساعتها، فقط گریه میکردم …
💢بالاخره زنگ زدم … بعد از سلام و احوالپرسی … ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم … اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت … اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم … حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه میکنه …
🔸بالاخره سکوت رو شکست …
🔻زمانی که علی شهید شد و تو … تب سنگینی کردی … من سپردمت به علی … همه چیزت رو … تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی …
▫️بغض دوباره راه گلوش رو بست …
🔹حدود ۱۰ شب پیش … علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد … گفت به زینبم بگو … من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم … توکل بر خدا … مبارکه …💞
✨گریه امان هر دومون رو برید …
💠زینبم … نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست …جواب همونه که پدرت گفت … مبارکه ان شاءالله …
🔻دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم… اشک مثل سیل از چشمم پایین میاومد … تمام پهنای صورتم اشک بود … 😭😭
🍃همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم … فکر کنم … من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت … عروس و داماد … هر دو گریه میکردن …
🔹توی اولین فرصت، اومدیم ایران … پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن … مراسم سادهای که ماه عسلش … سفر ۱۰ روزه مشهد … و یک هفتهای جنوب بود …
🔹هیچ وقت به کسی نگفته بودم … اما همیشه دلم میخواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه … توی فکه …تازه فهمیدم … چقدر زیبا … داشت ندیده … رنگ پدرم رو به خودش میگرفت …🍃✨
پـــــایـــــان
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#شهیـــــدانہ
شبِ سنگر، شبِ اشک و دعا بود
چراغ سینه ها، نــور خـــــدا بود
فقط رنگ شهادت جلوه گر بود
و طوفانی زآتش بی اثـــــر بود
نــــدای «یاعلی» تا میسرودند
دل هر ذرهای را میربــــــــودند
صفـای آینـــــه در چشم هاشان
و تنها عشـــــق مـولا رهنماشان
#لحظات_سبز_افطار
#التماس_شفاعت
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
6285552_826.mp3
8.31M
🍃✨🍃✨🍃
💿 #تحدیر_قرآن_کریم ⇧⇧
《تندخوانی》
◀️ #جزء_نهم
🎙 استاد #معتز_آقایی
✨التماس دعا✨
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1