eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 به ایدی خادم کانال مراجعه نمایید @Modafeh14
🌸🍂 °•{مــــدافــــع حــــــرم #شهیــدحسینـــعلــےپورابراهیــمے🍃🌹}•° 💠《او کودکان سوری را در آغوش می‌گرفت، دست و صورت آن‌ها را می‌شست و موهایشان را شانه می‌کرد،👌 یکی از آرزوهای شهید برای این بچه‌های جنگ‌زده این بوده که برایشان اسباب بازی بخرد تا غبار جنگ را از چهره‌های پاک و معصوم آن‌ها برای مدت کوتاهی نیز که شده بزدایدو لبخند را برلبان آن‌ها بنشاند☺️. آن‌ها می‌گفتند؛ جشن تولد شهید را نیز به دلیل علاقه وی به کودکان در یک پرورشگاه برگزار کردیم تا آن‌ها به این بهانه شاد شوند.👌☺️》 🔹(راوی⇦دوست‌شهید) °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــــ #ســالــــروزشھــــادتـــــــــــــ💔🍃}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌷🍃🕊 🍃🕊 🕊 °•{مــــــدافــــع وطــــن 🌹🍃}•° ...💔 🔹۱۲ سال از زندگی مشترک با آقا روح‌الله، خرید مایحتاج خانه با من بود. کارش طوری بود که فرصتی برای خرید و بازار نداشت. اما در هفته‌های مانده به روز شهــ🕊ـــادتش، شده بود مسئول خرید مایحتاج خانه. 🔸اخلاق و رفتارش عالی بود، اما عالی‌تر شد. آن‌قدر که یک‌بار به آقا روح‌الله گفتم خیلی نور بالا می‌زنی، بوی شهـــ🌷ــادت می‌دهی. با ذوق و خنده می‌گفت: «جدی میگی؟» مدام از من می‌پرسید «خواب شهـــــادتم را ندیدی؟»😳 در حالی‌ که یک‌بار خواب شهـــــادتش را دیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم، دلم نمی‌آمد برایش تعریف کنم. 🔹امکان نداشت خنده بر لب نداشته باشد، حتی وقتی که ناراحت بود می‌خندید.😁 راوی 👈 همسر شهید ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_بیست‌وسوم 🔹دو روز بعد به سمت جنو
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 🔹روی تخت 🛌 خوابم برده بود. سِرُم به دستم وصل بود و صالح و سلما و زهرا بانو توی اتاق کنارم بودند. قبل از سِرُم، آزمایش دادم و گفتند تا اتمام سرم حتما جوابش را می‌دهند. صالح نگران بود اما به روی خودش نمی‌آورد. با من صحبت می‌کرد و سر به سرم می‌گذاشت. 🔸سلما کلافه به زهرا بانو گفت: ــ زهرا خانوم می‌بینید این داداش من چقدر بی ملاحظه س؟!!! صالح حق به جانب گفت: ــ چرا؟! مگه چیکار کردم؟؟!!😳😒 سلما به من اشاره کرد و گفت: ــ بببن بیچاره داره بیهوش میشه بذار بخوابه کمی حالش جا بیاد. همش حرف می‌زنی. مهدیه... خودت بگو... اصلا متوجه حرفاش شدی❓😳 🔹لبخند بی‌جانی زدم و گفتم: ــ آقامونو اذیت نکن. چیکارش داری؟ صالح گفت: ــ خوابت میاد؟😔 ــ یه کمی...😅 ــ ببخش گلم. اصلا حواسم نبود. ملحفه را مرتب کرد و خواست برود که گوشه‌ی آستینش را گرفتم. ــ تنهام نذار صالح.😔 ــ باشه خوشگلم. دکتر گفت جواب آزمایش زود مشخص میشه. برم ببینم چه خبره❓ 🔸رفت و من هم چشمم را بستم. نمی‌دانم چقدر گذشت که خوابم برد. 💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤 🔹با صدای زیر و بم چند نفر بیدار شدم و چشمم را که باز کردم صالح با لبخند پهنی که سراسر پر از شوق بود خم شد و پیشانی‌ام را بوسید.😍😘خجالت کشیدم.😰بابا و پدر جون هم آمده بودند. همه می‌خندیدند اما من هنوز گیج بودم. سلما با صالح کل کل می‌کردند و مرا بیشتر گیج کرده بودند. 🔸ــ چی شده؟؟؟🤔 صالح گفت: ــ چیزی نیست خانومم تو خودتو نگران نکن.😍 سلما سرک کشید و گفت: ــ آره نگران نباش واسه بچه‌ات خوب نیست.😜 و چشمکی زد. از خجالت به او اخم کردم و به پدر جون و بابا اشاره کردم. زهرا بانو پلکش خیس بود. دستم را نوازش کرد و گفت: ــ دیگه باید بیشتر مراقب خودت باشی.☺️ دیگه دونفر شدین. هنوز گیج بودم. " مثل اینکه قضیه جدیه "😳 🔹بابا و پدر جون تبریک گفتند و باهم بیرون رفتند. صالح ففط با لبخند به من نگاه می‌کرد. با اشاره‌ای او را به سمت خودم کشاندم ــ اینا چی میگن؟☹️ ــ جواب آزمایشت و گرفتم گلم.😊 تو راهی داریم👶🏻 ضعف و سر گیجه‌ات به همین دلیل بوده. 🔸چیزی نگفتم. فقط به چشمانش زل زدم و سکوت کردم. "یعنی من دارم مادر میشم؟ به این زودی؟"😶 ✍ ادامه دارد ...۴ ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 👇👇 ➣ @MODAFEH14 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 •{ #شھید_محمـــــد_جهان‌آرا🍃🌹}• 《اگر شهر سقــوط ڪرد آن را پـــــس میگیریـم مواظـــــــب باشیــــــد ایمانتان سقوط نڪند♡》 ⇦ #مانجنگیدیم ⇦ #دفاع‌کردیــم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🕊🌸🍃 🌸🍃 🍃 🔻مدافـــــع امنـــــیت 🔺شهید وزارت اطلاعات °•{ 🌹🍃}•° 💌 ✨خداوندا ! تو خود فرمودے بخوانید مرا تا اجابت ڪنم شما را. آغوش بگشا و ردای سرخ ❤️ را ڪه به بهترین بندگانت عطا فرمودے به من نیز عطا فرما ... و مرا با شهـداے صدر اسلام محشور فرما. ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ 🍃💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍃🕊 🍃🕊 🕊 °•{به یاد قهرمانی #گمنام_وارسته #شهیـد_فرهــــاد منصــــوری🌹🍃}•° 👈این دلاور گمنام قبل از #شهـــــادت خوابی عجیب و زیبا دیده بود که با دستخط خود آن را ثبت کرد و بعدها روزنامه آنرا چاپ کرد که بخش‌هایی از آن بدین قرار است⇩⇩⇩ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🌸🍃🕊 🍃🕊 🕊 °•{به یاد قهرمانی #گمنام_وارسته #شهیـد_فرهــــاد منصــــوری🌹🍃}•° 👈این دلاور گمنام قبل از #
🔻🔻🔻 🔹من در خواب دیدم که با بچه‌ها به شهر مهران، به تماشای خانهٔ ویران شده‌ای رفته‌ایم 🔸ناگهان من به داوود گفتم: آنها چه کسانی هستند که این طرف می‌آیند👥👥 🔹داوود فریاد زد: 🗣 عراقی‌ها هستند و یک سرهنگ هم آنها را همراهی می‌کند داوود گفت: فرهاد بزن، همگی آنها را با تیر بزن 🔫 🔹من به طرف عراقی‌ها شلیک کردم و چند نفری را از پای درآوردم؛ ناگهان متوجه شدم یک وسیله نقلیه 🚌 که در خاطرم نیست چه بود🤔 به طرف من و داوود می‌آید 🔸دو سرباز عراقی👥 پیاده شدند، یکی از دو سرباز را با تیر زدم🔫 ولی یکی از آنها به پشت بام خانه ویران شده‌ای که ما در داخل آن بودیم فرار کرد 🔹من به داوود گفتم: فقط سه تیر باقی مانده است، که ناگهان آن عراقی که در پشت بام بود به پایین نگاه کرد. 🔸داوود به من گفت: بزن و من شلیک کردم و گفتم: داوود تیرها تمام شده است😳 🔹بالاخره ما به دست عراقی‌ها افتادیم و آنها دست و پای من و داوود را بستند⛓ پیش روی ما یک نارنجک کشیده💣 و از اطاق خارج شدند 🔸من و داوود شروع به اشهد گفتن🍃✨ خود کردیم ولی نارنجک عمل نکرد، نارنجک دوم را آوردند ولی باز هم عمل نکرد😳 🔹عراقی‌ها برگشتند و به روی ما اسلحه کشیدند ولی تیرهایشان عمل نکرد در همین حال بود که یکی از عراقی ها فریاد زد: 🗣 🔸فرار کنید، فرماندهٔ آنها آمد؛ همه فرار کردند 🔻من و داوود مشاهده کردیم، شخصی که از بس نورانـــ✨ــی بود، قابل دیدن نبود به اطاق آمد و دست و پای ما را باز کرد از خواب بیدار شدم و شروع کردم به فرستادن صلوات📿 💢واقعا که چه خواب عجیبی بود🌹🍃 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔸 °•{مــــدافــــع حــــــرم 🌹🍃}•° 🌸>> موقــــع رفتــــــن بلنــــــدتــــر خداحافظــــے ڪــن!✨ 🌼>> میــخواهــــم صدایت را تا سالهای سال "فراموش" نڪنــــم!👌 🌷 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🍁🌾🍂 🌾🍂 🍂 گفٺ:‌ اسڪلہ چه‌ خبر؟ گفتم: منتظـــــر شماسٺ ڪہ برے شهیـــ🌷ــد‌ شی! 《خندیـــــد‌ و رفـــــٺ》 وقتی پیکرش‌ رو‌ آوردن‌ گریـــــہ‌ام‌ گرفٺ گفتم:‌ من‌ شوخے کردم؛ تو چرا شهیـــــد شدے؟! 💔 °•{ 🌹🍃}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان.. #دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩ 🔻ســـــردار مــدافـــع حـــرم🔻 #شهیـد_حاج‌حسیـــــن_همدانـــــی🌷 #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨ #عاقبتتان_شهدایی ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽ #حدیـــــث_روز ⇧⇧ #شنبـــــہ ☀️ ۲۵ خــرداد ۱۳۹۸ 🌙 ۱۱ شــــوال ۱۴۴۰ 🌲 15 ژوئـــــن 2019 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 #یار‌َبّ‌َالْعالَمیــــٖـن 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️پیامبـــــر اکرم (ﷺ) #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌸🍃 #سݪام_بر_شھـــــدا عطر ِشما 🌹 پیچیده میان خـاطراتم پس امروز عمیق تر نفس مےڪشم به امید وصال شما ... #ســــــلامــ #صبحتـــون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے🌷 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💚💠🕊 💠🕊 🕊 °•{معــــــــلم‌ والامقــــام #شھیدمحمـــدعلےرجــــایــے🍃🌸}•° ○‌‌⇦مردم ما از کمبودها وکسری‌ها گله ندارند. ○⇦ آنکه مردم را می آزارد و صدایشان را در می آورد 《وجود #تبعیضات_ناروا و سوء استفاده از #بیــــت‌المــــــال است و بس...!‌》 °•{ نشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــــروزولادتــــــــــــــ🌼🍂°•} ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_بیست‌وچهارم 🔹روی تخت 🛌 خوابم برد
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 🔹صالح دیوانه ام کرده بود.😫 نمی‌گذاشت درست و حسابی حتی توی محیط منزل راه بروم. دکتر رفته بودم و استراحت مطلق تجویز کرده بود. می‌گفت جنین در حالت خوب و عادی قرار ندارد و با تلنگری احتمال سقط وجود داشت.😔 من نمی‌ترسیدم. اولین تجربه‌ام بود و حس خاصی نداشتم. 🔸چشم صالح را که دور می دیدم بلند می‌شدم و کمی اتاق را مرتب می کردم. یکبار غذا درست کردم و از بوی غذا تا توانستم بالا آوردم. تنها بودم و از فرصت استفاده کردم. سلما پایگاه رفته بود و زهرابانو هم به خرید... 🔹صالح که از سرکار بازگشت و حال مرا دید خیلی عصبانی شد. از آن به بعد سلما و زهرابانو شیفت عوض می‌کردند و کنار من بودند. در واقع نگهبانم بودند از جانب صالح...😒 خودش که از سر کار بازمی‌گشت همه‌ی کارها را به عهده می‌گرفت و از کنارم جُم نمی‌خورد. حالم بهتر بود اما هنوز استراحت مطلق بودم. 🔸صالح دوست داشت هرچه زودتر جنسیت بچه مشخص شود. می‌گفت: «اصلا برام فرقی نداره پسر باشه یا دختر... فقط دلم می خواد زودتر براش لباس و وسیله بخرم» 🔹ــ خب صالح جان هم دخترونه بخر هم پسرونه😊 اخم می‌کرد و می‌گفت: ــ اسراف میشه خانومم. تو که می‌دونی این کارا تو مرامم نیست. یک روز به اصرار خودش مرا به دکتر برد برای تشخیص جنسیت. بماند که با چه مکافاتی تا آنجا رفتیم و حساسیت صالح در رانندگی و راه رفتن من😫 🔸دکتر که پرونده را دید ابرویی بالا انداخت و گفت: ــ هنوز که خیلی زوده😒 ــ اشکالی نداره خانوم دکتر... اگه ضرری برای بچه نداره لطفا امتحان کنید شاید مشخص شد.😊 🔹دکتر هم در سکوت و با کمی غرولند کارش را انجام داد. هر چه سعی کرد نتوانست جنسیت را بفهمد. با کمی اخم گفت: ــ آقای محترم گوش نمیدید... خانومتونو با این حالش آوردید اینجا که چی؟ 😒هنوز زوده برا جنسیت. حداقل تا یه ماه دیگه مشخص نیست. فقط بدونید بچه سالمه.😡 🔸توی راه بازگشت، صالح خندید و گفت: ــ پدر صلواتی چه لجی هم داره.😜 و خطاب به شکمم گفت: ــ نمی شد نشون بدی که کاکل به سری یا چادر زری؟😂😍 ولی مهدیه باید دکترتو عوض کنی. با طرز برخوردشو اخم و تَخمی که داشت بهت استرس وارد می کنه. دکتر باید خوش اخلاق باشه...😒 ✍ ادامه دارد ... ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 👇👇 ➣ @MODAFEH14 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🍃🌷💔 🌷💔 💔 °•{ #شھیــدفتنــــه‌۸۸ #حسیــــــن‌غلام‌ڪبیــــرے🍃🌹}•° 🔶او علاقه زیادی به فیلم‌های #دفاع‌مقدس داشت و هرگاه این فیلم‌ها پخش می‌شد او می‌نشست و آنها را تماشا می‌کرد 👈(حسین می‌گفت که من در اولین جنگ #شهیدمی‌شوم…. ) 🔷حسین همیشه یک روز قبل از شهادت هر یک از امامان پیراهن مشکی می‌پوشید و گاهی از اوقات در خیابان راه می‌رفت و “حسین حسین” می‌گفت و بر سینه می‌زد و وقتی ما به او هشدار می‌دادیم که زشت است و مردم فکر می‌کنند دیوانه‌ای او در پاسخ می‌گفت: من حسینم و #عشقم‌_نیز_حسین_است. 🔸شهید حسین غلام کبیری در ۲۵ خرداد ماه سال۸۸ و در حین ماموریت بسیج در اغتشاشات تهران در منطقه سعادت آباد به شهادت رسید. نحوه شهادت غلام کبیری توسط یک خودرو بی پلاک پراید صورت گرفت که او را مورد سوء قصد قرار داد و شهید غلام کبیری به شدت مجروح شد و بعد از انتقال به بیمارستان به درجه رفیع #شهادت نایل گشت. 🔹 حسن غلام کبیری پدر بزرگوار حسین غلام کبیری لحظه شهادت او را اینگونه نقل می‌کند که: بیمارستان رفتیم وقتی به او رسیدیم، یک ساعت بعدش تمام کرد😭 #اولیــن‌شھیــدفتنــه۸۸ #بسیجــــــی 《راه را تو پیــــدا ڪــــردی》 °•{نشــــربمنــــاسبتــــــ #ســالــــروزشھــادتــــــــــــــ💔🍃}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💥🎋🍂🌿 🎋🍂🌿 🍂🌿 🌿 #بر_بال_اندیشـــــہ‌ها🕊 《چہ جنگ باشد و چـــــہ نباشد》 راه من و تو از کربـــــلا میگذرد! ●باب جهاد اصغر بسته شد ●باب جهاد اکبر که بسته نیست!! °•{عـــــارف شبهـــــاے نبـــــرد #شهیـد_مرتضــــی_آوینـــــی💔🍃}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍃✨🕊 🍃✨ ✨ 🕊 °•{فرمانـــــده والامقـــــام #شهیــد_فریــــدون_تعریـــف💔🍃}•° 🔹فریدون مخالف سرسخت بنی‌صدر بود و دلیل مخالفت ایشان نیز بی‌توجهی شخص بنی‌صدر به اوضاع منطقه محروم کردستان بود. همین مخالفت‌ها باعث شد که #منافقین فریدون را به #شهـــــادت برسانند.🌷 🔸من آن زمان در برنامه‌ای که از صدا و سیما پخش می‌شد، بنی‌صدر را قاتل فرزندم معرفی کردم، اما کسی توجهی نکرد. آن روزها حال خوبی نداشتم و #شهـــــادت فرزندم ضربه سنگینی به من وارد کرده بود.⚡️ 🔹یک شب در عالم رؤیا امام خمینی(ره) را دیدم، امام مرا بغل کرد و فرمود: «خودت را ناراحت نکن، کسانی که فرزند تو را به #شهـــــادت رسانده‌اند حتماً به سزای عمل خود خواهند رسید».👌🍃 راوی 👈 پدر شهید ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ🍃💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🌸🍃 °•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄 #قــسمتــــــــ_دومـ }•° 🔷《تشبیه و تنبیه برای همه》 نظام
🌸🍃 °•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄 #قــسمتــــــــ_سومـ }•° #مردےآسمـــــانے🕊 🔹من محمدتقی را از همان دوران خردسالی و دوران مدرسه می‌شناختم و بعدها باهم در آرماتوربندی پیش هم کار می‌کردیم.💫 🔸محمدتقی بسیار سخت کوش بود. با این کار سنگین ، پول تو جیبی مدرسه‌اش را در می‌آورد تا هزینه‌ای از دوش خانواده کم کند. سر کار که بودیم در سخت‌ترین شرایط کاری در هوای سرد و گرم یا با خستگی زیاد هیچگاه #نمازش فراموش نمی‌شد.🍃✨ 🔹محمدتقی در برابر پدر و مادر بسیار متواضع و فروتن بود و با نهایت احترام با پدر و مادر برخورد می‌کرد. حتی در کارهای روزمره‌ی عادی حتی زمان تماس تلفنی با پدر یا مادرش اگر کسی نمیدانست، فکر می‌کرد با فرمانده‌اش یا یک فرد بسیار مهم کشوری یا لشکری صحبت می‌کند.🌺 °•{مــدافــــع_حــــرم #شھیدمحمدتقےسالخـــورده🌹🍃}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💖🍃🌼 🍃🌼 🌼 #داداشـــــم‌و‌پس‌میدے...؟؟ رو کرد به سوریـــــه و گفت: بیا عروسکـــ🎠هایم مال تو حالا داداشمو پس میدے... خیلے دلتنـــــگشم😔 #حنین_خواهر_شهید_مشلب #اللهم‌الرزقنا‌توفیق‌شها‌دت‌فی‌سبیلک ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌹🍃🕊 🍃🕊 🕊 °•{مــــــدافــــــع حـــــرم #شھیـد_سجــــاد_طاهرنیــــا🍃🌹}•‌° #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ 🌿 ◽️نیم ساعت قبل از #اذان کارهای خودش را با اذان هماهنگ می‌کرد که مبادا از خواندن #نماز_اول_وقت جا بماند. ◽️اضطراب #نماز_اول_وقت همیشه در چهره اش نمایان بود. 🍃 #تولد ⇦۶۴/۵/۲۳ - رشت 🍂 #شهادت ⇦ ۹۴/۸/۲ - حلب سوریه 🍁 #آرامگاه ‌⇦ گلزار شهدای رشت ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان.. #دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩ 🔻ســرداررشیــــــداســلام🔻 #شهید_سیدمحســــن_صفــــوی🌷 #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨ #عاقبتتان_شهدایی ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽ #حدیـــــث_روز ⇧⇧ #یکشنبـــــہ ☀️ ۲۶ خــرداد ۱۳۹۸ 🌙 ۱۲ شــــوال ۱۴۴۰ 🌲 16 ژوئـــــن 2019 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 #یاذَالْجَـــــلاٰل‌ِوَالاِڪْـــــرٰامْ 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️امیرالمؤمنین علی (ع) ▫️حضرت فاطمة الزهرا (س) #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌸🍃 پرستــ🕊ـــوی کوچکم.... نـــــام تـــــو رازی نوشته بر پر پروانه‌هاست گلهـــ🌸ــا همه به نام تو مشهورند آیینـــــه‌ها از انعڪاس نـــام تو می‌خندند .... 🌷 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌿🌸🍂✨ 🌸🍂 🍂 ✨ °•{اولین شهیـد روحانی #مــــــدافــــــع_حـــــرم #شھید_محمدمهدی_مالامیری🌹}•° 💢 #خصوصیات_اخلاقی_شهید ◽️از ویژگی‌های بارز شهید خوش‌رویی و آراستگی ظاهری و پرداختن به ورزش بود و همین امر در تواضع و اخلاص، ایشان را محبوب دل جوانان می‌کرد. پرهیز از ریا، شاخصه دیگر ایشان بود؛ چنانچه بعد از #شهـــــادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بی‌اطلاع بودند. ◽️ارادت خاص نسبت به مولا علی بن موسی‌الرضا(ع)🍃، تداوم ارتباط با قرآن و اقامه نماز صبح در مسجد، زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی دعای عهد، روح بی‌کرانه‌اش را زلال‌تر می‌کرد. ◽️در یک کلام، زندگی شهید طبق سفارش #مقام_معظم_رهبری، آمیخته‌ای از تحصیل، تهذیب و ورزش بود. °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســــالــــروزولادتــــــــــــ🌸}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
♻️🌾🍂✨ 🌾🍂 🍂 ✨ °•{ #شهیدمستجــاب‌الدعــوه #شهیــد_علــــــے_ماهـــــانــے🌹🍃}•° 💠 #سخــــن_شھیــــد↯↯ 《"راه را که انتخاب کردی دیگر مال خودت نیستی اگر قرار است درد بکشی، بکش ولی آه و ناله نکن اگر آه و ناله کردی متعلق به دردی نه راه... 》 ـ*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 🍃 #متولد⇦۱۳۳۶ ڪرمان 🍂 #شهادت⇦۱۳۶۲عملیات والفجر۳ مهـران 🍁 #مزار⇦گلزارشهداےڪرمان ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_بیست‌وپنجم 🔹صالح دیوانه ام کرده
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 🔹یک هفته بود که حرکات صالح و سلما و رفتار بقیه مشکوک شده بود.😕 صالح بی‌قرار بود و زهرا بانو و سلما نگران. 🔸این حال و هوا برایم اضطراب آور بود و می‌دانستم اتفاقی افتاده.😔 بیشتر نگران بچه بودم. به تازگی نبض‌های کوچک و نامنظمی را حس می‌کردم. انگار بچه جان گرفته بود. حس خوبی به آن داشتم و انتظارم برای پایان این مدت شروع شده بود.😍 🔹گاهی با او حرف می‌زدم و برایش قصه یا لالایی می‌گفتم. برایش قرآن می‌خواندم و مداحی و مولودی می‌گذاشتم و با بچه به آن گوش می‌دادیم. حس می‌کردم سراپا گوش می‌شود و شوق و عجله‌ی او از من بیشتر است برای به دنیا آمدن.😍🌸 🔹چشمانم را روی هم فشردم که بخوابم اما خوابم نمی‌برد. صالح آرام درب اتاق را باز کرد و تلویزیون📺 اتاق را خاموش کرد. به خاطر من تلویزیون کوچکی برای اتاق گرفته بودند. درب کمد را باز کرد و آرام کوله🎒 را درآورد. قلبم فرو ریخت.💔 🔸سعی کردم تکان نخورم که صالح فکر کند خوابم. "پس اینهمه بیا و برو و پچ پچ و رفتارای مرموز مال این بود؟ این روزا اعزام داره که بیقراره...! مطمئنم نگرانه منو تنها بذاره. خدایا🍃 کمکمون کن😔 🔹" قطره اشکی از گوشه چشمم روی بالش افتاد. وقت شام بود و صالح با سینی غذا آمد. کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش لقمه می‌گرفت و با کلی خنده و شوخی لقمه‌ها را به من می‌خوراند و لابه لای آن بعضی را توی دهان خودش می‌گذاشت که مرا اذیت کند. دوست نداشتم از غمم باخبر شود اما... امان از لب و لوچه‌ی آویزان😔 🔸ــ چی شده قربون چشمات؟ چرا بغض داری؟ حوصله ت سر رفته مهدیه جان؟ ــ نه چیزی نیست.😐 ــ مگه صالح تو رو نمی‌شناسه؟ چرا پنهون می‌کنی گلم؟ بگو ببینم چی تو دلته؟ 🔹سینی غذا را پس زدم و خودم را به سمت او کشاندم و توی بغلش جا گرفتم. بغض داشتم اما نمی خواستم گریه کنم. بیشتر به هم صحبتی‌اش احتیاج داشتم. ــ صالح؟!😔 ــ جانِ صالح؟ ــ چیزی از من پنهون کردی؟ ــ مثلا چی خانومم؟😕 🔸آرام خودم را از آغوشش بیرون کشیدم و با نگاه پر بغضم به چشمانش خیره شدم. صالح دست و پایش را گم کرده بود. باید به او می‌فهماندم که خودش را اذیت نکند. دستش را گرفتم و انگشتر فیروزه💍 را توی انگشتش چرخاندم. ــ من می‌دونم... نگاهی گذرا به چشمانش انداختم و سربه زیر گفتم: ــ کی میری؟ 🔹انگار نمی‌توانست حرفی بزند. دستش رافشردم و گفتم: ــ فقط می‌خوام بدونم کی اعزام داری؟ می‌خوام بچه‌مو آماده کنم که این مدت باباش نیست منتظر شنیدن صداش نباشه. آخه تازگیا یه تکون‌های ریزی می‌خوره. یه چیزی مثل نبض زدن.❤️ 🔸اشک توی چشم‌هایش جمع شده بود. بلند شد و رفت کنار پنجره. آنرا باز کرد و دوباره کنارم نشست. خنده‌ی بی جانی کرد و گفت: ــ آخه تو از کجا فهمیدی؟ ــ اونش مهم نیست. کی میری؟ ــ بعد از سال تحویل🌼🌱 ــ امروز چندمه؟ ــ بیست و هفتم. پوفی کشیدم و گفتم: ــ خدا رو شکر... دو سه روزی وقت دارم. 🔹ــ مهدیه جان... اگه بخوای نمیـ... صحبتش را قطع کردم و دستم را روی لبش گذاشتم: ــ من کی هستم که نخوام...؟ جواب حضرت زینب رو چی بدم؟ نوک انگشتم را بوسید😘 و سینی را برداشت و از اتاق بیرون رفت. بغضم ترکید و توی تنهایی تا توانستم اشک ریختم و دخیل بستم به عمه ی سادات.😭😭 ✍ ادامه دارد ... ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 👇👇 ➣ @MODAFEH14 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🍃🕊✨ 🍃✨ 🕊 ✨ °•{مــــــدافــــــع حـــــرم #شھیـد_مصطفی_جعفـــــری🍃🌹}•° ●لشکر فاطمیـــــون 💢 #من‌نگران‌مصطفـــــی‌بودم #اونگران‌حضرت‌زينــــــــب ◽️مصطفی در كمال قاطعيت به من جواب می‌داد كه شما چطور در ماه محرم به سر و سينه می‌زنيد و حسين حسين می‌گوئيد و آرزو می‌كنيد كه ای كاش در كربلا با امام حسين(ع) بوديد؛ ◽️الآن هم زمانی است كه بايد در دفاع از حرم بی‌بی زينب(ع) اسلحه بگيريم و به جهاد بپردازيم. 🔘➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 🍃 #تولد ⇦ ۱۳۶۳/۳/۲۶ 🍂 #شهادت ⇦ ۱۳۹۳/۳/۲۶ °•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســالــــروزولادتــــــــــــ🌸 #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ🍃💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
❤️✨🍃✨✨ ✨🍃 🍃 💌 #دلنوشـــــتہ ●°•از نگاهـــش ستـــــاره می‌‌بارید\ ●°•اشتیاقی به پر ڪشیدن داشت\ ●°•عاقبت رفـــت و آسمـــــانی شد\ ●°•نـــــاز چشمان او خریدن داشت\ #مردان_بی‌ادعـــــا ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯