eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌾✨ 🌾 ✨ #مناجاٺـــــ_شهیـــــد 🍃 یازهـــــرا (س) ●•\در بیابــان به سراغت گشتم زار و گریـان ز فراغت گشتم/•● ●•\دگر این خانــــه مرا تنگ بود ماندن اینجا به خدا تنگ بود‌‌/•● ✨خدایا گاهی از کثرت گناه، ناامید می‌شوم از استجابت دعایم؛ ولی از طرفی، دل به الطاف تو بسته‌ام که از گناه من بیشتر است.. ✨ما را نزد حضرت علی اکبر ‌(علیه السلام) روسیاه مگردان. °•{دلاوری گمنام و عارف #شھید_مجتبــی_باقــری‌زند🍃🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سی‌ام 🔹دل دردهای گاه و بی گاهم ه
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 🔹دلم گرفته بود همه را به اصرار به مراسم تشیع فرستادم و خودم هم روی تخت نشسته بودم و تلویزیون را روشن کردم که پخش مستقیم مراسم را ببینم. 🔸هنوز خبری نبود و دل گرفته و بی‌حوصله شبکه‌ها را می‌گشتم. دل درد امانم را بریده بود و نمی‌توانستم درست و صاف سر پا بایستم. انگار کمرم خم خورده بود. کمی که صاف می‌شدم دردم صد چندان می‌شد. نزدیک به ۱۰ صبح بود که تلفن منزل☎️ زنگ خورد. "حتما صالح جونمه"😍 با اشتیاق خودم را به تلفن رساندم و دردم را فراموش کردم. 🔹ــ الو... بفرمایید ــ سلام خواهرم. صدای مردی جا افتاده و جدی توی گوشی پیچید. ــ سلام بفرمایید. ــ منزل آقای صبوری؟ با تردید گفتم: ــ بفرمایید. ــ ببخشید شما با آقای صبوری چه نسبتی دارید؟ ــ با کدومشون؟ ــ آقا صالح... دلم فرو ریخت. "چی شده که اینجوری میگه؟"😱 🔸باید احتیاط می‌کردم نمی‌خواستم خودم را لو دهم. من که نمی‌دانستم چه کسی پشت خط بود؟ ــ چطور مگه؟ ــ من مسئول قرارگاهشون هستم خواهرم. صالح الان اینجاست. یعنی... نگران نباشید یه چیز جزئیه. بیمارستان امام حسین...😰 🔹نمی فهمیدم چه می گفت؟ صالح من؟؟! زخمی شده بود؟ ایران بود و من اینجا گیج و سردرگم مانده بودم؟ تلفن از دستم افتاد. نمی‌دانم چطور...اما لباس پوشیدم و با حال خراب راهی شدم. گیج بودم انگار نمی‌دانستم بیمارستان امام حسین کجاست... طول کوچه را دویدم و چند بار سکندری خوردم. چادرم دور دست و پایم می‌پیچید و از درد خم و راست می‌شدم. 🔸یک لحظه تمام بدنم یخ زد و چیزی میان دلم فرو ریخت، توان حرکت نداشتم. روی پیشانی‌ام عرق سردی نشست و چشمم سیاهی رفت.😨 حس بدی داشتم و نا امید به شکمم چشم دوختم😔 به هر ترتیبی شد بلند شدم و دست به دیوار خودم را به سر خیابان رساندم. درد داشتم اما صالح... خدایا خودت رحم کن...🙏 🔸جلوی درب بیمارستان نمی‌دانستم باید کجا بروم. اورژانس یا بخش جراحی یا.. زهر مار و سردخونه😭 سرم را به طرفین تکان دادم و به همه بخش‌ها سر کشیدم اول اورژانس و شلوغی‌های آن. حالم بد بود و دیدن چند صحنه دلخراش بدترم کرد.😞 کودکی تصادف کرده بود و بی‌حال و با صورتی غرق خون روی برانکارد بود. حالم بهم خورد. بوی خون را حس کردم و دلم بهم پیچید. درد امانم را بریده بود و سرم به شدت سنگین شده بود و چشمم سیاهی می‌رفت می‌ترسیدم... 🔹از مواجه شدن با هر چیزی می‌ترسیدم. کاش سلما یا زهرا بانو را کنار خود داشتم😭تنها بودم و بی‌کس دنبال نفسم می‌گشتم. نفسی که نمی‌دانستم بند آمده بود یا بریده بریده و به شماره افتاده بود نوار راهنمای روی دیوار، سردخانه را نشان می‌داد. چشمم را بستم و به بخش جراحی رفتم. نزدیک سرپرستاری که شدم آقای میان سالی با پرستاران صحبت می‌کرد. به نظرم صدایش شبیه به همان مرد بود. جلوتر نرفتم از همان دور گوشهایم را تیز کردم... 🔸چقدر عملشون طول می‌کشه؟ ــ نمی‌دونم. این آقا دیروز صبح زخمی شدن. مطمئنا تا حالا خون زیادی از دست دادن. رگاشونم خیلی باز بوده و زخمش عمیق بود. فکر نکنم دوباره پیوند بخوره. ــ خدا بزرگه. عمه سادات خودش کمک می‌کنه. 🔹اسم عمه سادات را که شنیدم مطمئن شدم کمی روی صندلی نشستم و سرم را لحظه‌ای به دیوار تکیه دادم. بدنم می‌لرزید. " محکم باش مهدیه. حداقل خیالت راحته که هنوز هست. قوی باش" آرام خودم را به آن مرد رساندم و با صدایی که از ته چاه بلند می‌شد، گفتم: ــ آقا...😞 رویش را برگرداند و سرش را پایین انداخت. ــ امرتون...😐 🔸من همسر صالح هستم...😔 ــ سرش را بلند کرد و نگاهی آشنا به من انداخت... نمی‌دانست باید چه بگوید. نگاهش را به زمین دوخت و گفت: ــ نگران بودم خواهرم. هنوز حرفم تموم نشده بود که قطع کردید!!! ــ کی آوردینش؟😔 ــ امروز صبح. نگران نباش خواهر من. انشاء الله خیره. سرم گیج رفت و قدمی به عقب رفتم. ــ چی شد؟ بفرمایید بشینید رنگتون پریده.😳 چادرم را جمع کردم و نشستم. ــ نگران نباشید حالش خوب میشه. ــ چطور شد؟ 🔹این روزا کمی اوضاع بهم ریخته بود و بچه‌هامون فشار زیادی رو متحمل شدن فقط بدونید که از ناحیه‌ی دست مورد اصابت قرار گرفته. "فکر نکنم دوباره پیوند بخوره" صدای پرستار مثل مته مغزم را سوراخ می‌کرد. اصلا حالم خوش نبود. حتی موبایلم را نیاورده بودم. مطمئنم نگرانم می‌شدند. دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و آن مرد همراه، به سراغش رفت. نای ایستادن نداشتم به زحمت بلند شدم و خودم را به آنها رساندم. ــ متاسفانه نتونستیم کاری براش بکنیم. مجبور شدیم دست رو قطع کنیم.😔 دیگر نفهمیدم چه شد. معلق میان زمین و آسمان با زجه گفتم: ــ یا قمر بنی هاشم...🍃✨ ✍ ادامه دارد ... ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 👇👇 ➣ @MODAFEH14 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊🍃✨ 🕊✨ 🍃 ✨ °•{ســـردار دلیـــر کردستــان #شھیــد_حســـن_طاهــرنژاد🍃🌹}•° 🔻فرمانده اطلاعات و عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) که همرزمانش معتقدند او شهید بروجردی دوم بود. 🔘➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ ⇩↯⇩ ✍سپاه اکنون مظلوم است، صدای مظلومیت سپاه از گوشه سنگرها در غرب و جنوب کشور و از داخل گلستان شهدا و از درون خانه شهدا و از گوشه بیمارستانها و مراکز توانبخشی و از رازو نیازهای شبانه عاشقان به گوش می‌رسد. ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ🍃💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💠🔷🔹 🔷💠 🔹 💢 #در_پناه_ایمان 🔻انهدام این پهپاد آمریکایی من و یاد جمله شهید آوینی میندازه که .... 《شیطان در پناه آهن است و ما در پناه ایمان》 °•{سید اهل قلـــــم #شهید_سیدمرتضی_آوینی🌹🍃}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
28.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍂 #ڪلیپ 🎥 "نماهنگ مذهبی بی‌قراری" #رفیق‌_شـ‌هیـــــد♥️ 🎙مداح⇦مصطفی #طاهری #پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🍂🌾 🍂 🌾 #دلنوشتـــــہ شڪـــــ ندارم نگـــــاه به چهره‌هایشان عبـــــادتـــــ استـــــ ... 《عبادتـــــے از جنس "مقبول به درگاه الهـــــے"》 ڪاش شفاعتـــــے شامل حالمـــــان شود... °•{ #شهید_حسین_معزغلامی🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🌿🌾🍂 🌿🍂 🌾 🍂 💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ ◽️صحبتم با حضرت #امام_خامنه‌ای؛ آقاجان اگر صدبار دگر متولد شدم برای اسلام و مسلمین جان می‌دهم و از رهبر انقلاب و بنیاد شهدا و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من هوای خانواده‌ام را داشته باشید. °•{حُــــرّ مدافعــــان حــــرم #شھید_مجیــد_قربانخانـــی🍃🌹}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
(عج) جاے مَرهَم، زَخم بودَم از شٌما شَرمَنده‌ام زنده‌ام با مٌرده‌ام آقا چہ فَرقے مے‌ڪٌند...😭 ⚘اگر تو را آزردم من ، حلالم کن ⚘ ⚘الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَجْ ⚘ 😔💔 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽ #حدیـــــث_روز ⇧⇧ #شنبـــــہ ☀️ ۱ تیـــــر ۱۳۹۸ 🌙 ۱۸ شــوال ۱۴۴۰ 🌲22 ژوئـــــن 2019 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 #یار‌َبّ‌َالْعالَمیــــٖـن 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️پیامبـــــر اکرم (ﷺ) #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌸🍃 #سݪام_بر_شھـــــدا ســپیده سفره گســـتردم، بفرما کمـــے آتــش به پا کــردم، بفرما اجاقِ چاق و دود و رقصِ شعله بــرایــــــت چــاے آوردم ، بفرما #ســــــلامــ #صبحتـــون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے🌷 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾 °•{مــــــدافــــــع حـــــرم #شھیــد_علـــــی_امرایـــــی🍃🌹}•° 💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ ✍ دلـــــم برای حرم حضرت رقیه(ع) و حضرت زینب(س) خیلی تنگ است. به این سفر می‌روم چون نیاز است الان در آنجا باشم.🕊 ◽️به خاطر آرامش دل حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) و امام حسن(ع) و حضرت عباس(ع) به سوریه رفتم تا به حضرت زینب(س) ثابت کنم که «کلنا عباسک یا زینب(ع)»🌹🍃 ◽️حمد و سپاس پروردگار هر دو عالم و سجده شکر به درگاهش که مدیون حسین بن علی(ع) هستم و تمام زندگیم را از او دارم چون خواست تا این گونه او را زیارت کنم، همانند خوابی که💤 دیدم امام حسین(ع) از ضریح بیرون آمد و گفت تو هم مال این دنیا نیستی و در آخر هم من رو سیاه را خرید پس گریه و زاری معنا ندارد چون به وصال عشقـــــم رسیدم.❤️ ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ🍃💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💠🔷🔹 🔷 🔹 🔺 #پوستـــــرشهـــــدایی ‌《مدیریت جهادی به رسم شهدا》 °•{ســـــردار والامقام #شهیـد_حسیــــن_خــــرازی🍃🌹}•° 💠امام خامنه‌ای‌⇩⇩ 《راه را با این ستـــــاره‌ها مےتوان پیدا ڪرد‌》 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_از_سوریه_تا_منا ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ #قسمت_سی‌ویکم 🔹دلم گرفته بود همه را به
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ آنقدر به سر و صورتم زده بودم که استخوان های گونه ام درد می کرد.😔 دل دردم که بماند. حسابی بی حال و بی رمق بودم. پرستار متوجه حالتم شده بود و مدام ما بین آرام کردنم سوالاتی درمورد بارداری ام می پرسید. اصلا کنترل حالم دست خودم نبود و مدام صالح را با دست بریده اش تصور می کردم و زجه می زدم. آنها هم نمی توانستند آرامبخش تزریق کنند. توی اتاقی با یک پرستار تنها ماندم. سعی داشت آرامم کند. حالم بهتر شده بود و از آن همه هیجان کاذب و منفی خبری نبود. چشمم می سوخت و تمام صورتم درد می کرد. سلما وارد اتاق شد و با چشمان متورم و خیس به سمتم آغوشش را باز کرد. نمی دانم چه کسی به آنها خبر داده بود؟ اصلا چرا من تنها آمده بودم؟ چرا اینطور دلم ضعف می رود و چقدر تنم سرد بود و می لرزیدم. از شرایطم بی خبر شدم و گیج و سردرگم توی بغل سلما فرو رفتم. ــ الهی دورت بگردم آروم باش.😭 چیکار می کنی با خودت؟ خدا رو شکر کن صالح زنده س... "صالح؟! مگه قرار بود بمیره؟ چرا این حرفا رو می زنه؟😔" تلنگری به روحم کافی بود که موقعیتم را دوباره به یادم آورد و زجه ام بلند شود. ــ سلمااااا😭 صالحم... مرد زندگیم... میگن دستش قطع شده... نتونستن پیوندش بزنن. ای خدااااااا😭 سلما محکم مرا توی بغلش گرفته بود و به پرستار گفت: ــ داره می لرزه... تنش یخ زده... انگار به حرفم گوش نمی داد. با پرستار مرا روی تخت خواباندند و صدای مبهم سلما که شرایطم را برای عده ای سفید پوش توضیح میداد به گوشم می رسید. گوش هایم پر از هوا شده بود. کم کم صداها مبهم و قطع شد و چشمانم سیاهی رفت. دیگر نفهمیدم چه شد.... چشمم که باز شد لباس بیمارستان به تنم بود و سِرُم به دستم. زهرا بانو کنارم نشسته بود و ذکر می گفت. صدای گریه ی نوزادی توی گوشم پیچید. دلم ضعف رفت.😍 گیج بودم و نمی دانستم چه بلایی سرم آمده. خواستم بلند شوم که دردی عمیق و خشن روی خط شکمم بی حالم کرد و صدایم را درآورد. ــ آاااااخ😭 ــ بلند نشو دخترم. حالت خوب نیست😔 از شدت درد اشکم درآمد و به چشمان سرخ زهرا بانو زُل زدم. بلند شد و از اتاق بیرون رفت. انگار تاب تماشای خواهش نگاهم را نداشت. "خدایا... چی به روزم اومده؟" دستم را آرام روی شکمم کشیدم و دلم فرو ریخت. " یا خدا... بچه م... چرا اینقدر دلم ضعف میره؟ چرا نبض نمیزنه؟😳 " سلما وارد اتاق شد و با لبخندی تصنعی کنارم نشست و پیشانی ام را بوسید. ــ بهتری؟ چیزی نگفتم. انگار صالح را هم فراموش کرده بودم. نه... فراموش نکرده بودم. گیج بودم از مصیبت های وارده. خلاء بود که آزارم می داد. خلاء دستی که دیگر نبود و طفلی که هنوز به رشد نرسیده، از بطنم خارج کرده بودند و ناکام از حس مادری... حسی که تجربه اش نکردم.😔😭 اشکم سرازیر شد. عمق فاجعه را فهمیدم. دلتنگ صالح بودم. خیلی دلتنگ صدا و نگاهش بودم. دلتنگ آغوشش... آغوش نیمه شده اش😔😭 دلتنگ دلداری هایش و توکل عمیقی که داشت و آرامشش در اوج طوفان ها... ــ صالحم کجاست؟ ــ تو بخش آقایونه سلما خندید و گفت: ــ انتظار نداری که بیارنش اینجا😂 "بیخود نخند سلما... دلم مُرده...😭" ــ حالش چطوره؟ ــ خوبه... نگران نباش. خوابیده. همش سراغتو میگیره و مدام میگه بهش نگید که هول نکنه😔 نمی دونه تو هم اینجایی و...😭 گریه ام گرفته بود و بی وقفه اشک می ریختم. غم این فاجعه را تنهایی باید به دوش می کشیدم. صالحم نقص عضو شده بود و بچه...😭 "ای خدااااااا کمکم کن" صدای گریه ی نوزادان مدام روی دل پاره پاره ام چنگ می کشید. تا صبح از کابوس و خواب آشفته نخوابیدم. با هر نوای زیبا و دلنشین گریه ی نوزادی که می شنیدم می مردم و زنده می شدم. دستم روی شکمم بود و به حال خودم و صالح و طفل ناکامم گریه می کردم.😔😭 صدای اذان صبح از پس پنجره های بسته ی اتاق به گوشم رسید. چشمم گرم شد و خوابم برد. ✍ ادامه دارد ... ══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 👇👇 ➣ @MODAFEH14 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🍃🍁 🍃 🍁 °•{مــــــدافــــــع حـــــرم #شھیــد_محمـــــد_حمیــدی🍃🌹}•° 💢 #آخرین_جمله_شهید_به_مادرش ◽️بار آخر که محمد زخمی شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت #شهـــــادت نداشتم چون تو از ته قلبت راضی به رفتن من نیستی! دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد.🍃🕊 ◽️همین اتفاق هم افتاد. گویی مادرش خواسته محمد را اجابت کرد. وقتی رفت دیگر برنگشت و در مسیر دمشق درعا، در جنوب سوریه به #شهادت🌷 رسید. راوی 👈 دوست شهید نقل از مادرشهید ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ🍃💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°۰{ سرداررشیــــداسلام↓ 🍃🌹}۰° ↓ 💠[خدايا اي كاش من هفتاد بار زنده مي‌شدم و دوباره در سنگر تكه تكه مي‌شدم، مگر نه اينكه هميشه در زيارت وارث مي‌خوانيم كه: « » حالا آماده‌ام ,خدايا مي‌خواهم به فیض عظيم شهادت برسم، كمكم كن اي مولاي من.]💠 🔅فرمانده طرح و عملیات لشکر ۳۲ انصار الحسین (ع)🔅 °۰{ نشـــــربمنـــاسبتــــــ 💔🍃}۰° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂 🍂 °•{ #شهید_سیدعلــــی_توکلــــی🌹🍃 🔻فرمانده محور تیپ ویژه شهدا}•° 🍃 #خصوصیات‌اخلاقے‌شهیــــد⇩↯⇩ ◽️خودخواهی و غرور از مواردی بود که علی به هیچ وجه گرفتار آنان نمیشد، از دست مزدی که داشت با اجازه والدین به نیازمندان کمک میکرد و رفتار نیکش با همسایه‌ها از خصوصیات بارز او بود. ◽️چند فرزند یتیم در همسایگی آنها بودند که علی همواره نگران آنان بود و مرتب از خانواده اش میپرسید "سراغی از آنها گرفته‌اید، آیا شامی برای خوردن دارند و دائم میگفت از آنها خبر بگیرید"، یک روز هم تمام پس‌انداز خود را به مادر بچه‌ها داد. در انجام وظایف او کوتاهی نبود و دل رحمی او همیشه جلب توجه میکرد. ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ🍃💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹 💠 سلامتی راننده ▫️صدا به صدا نمی‌رسید، همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. ▫️راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید.😂 ▫️بچه‌ها پشت سر هم صلوات📿 می‌فرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.🚎 ▫️بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.» ▫️سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😂😂😂 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌼🌾 🌾 °•{ #شھید_ابراهیم_امیرعباسی🌹🍃 🔻فرمانده محور عملیات لشکر ویژه شهدا }•° 🍃 #خصوصیات‌اخلاقے‌شهیــــد⇩↯⇩ ◽️خیلی خودش و میگیره‼️ می‌گفتند این ابراهیم خیلی خودش و میگیره! نگو وقتی از کوچه رد میشه و میبینه خانم‌ها سر کوچه هستند، سرش و میندازه پایین تا نگاهش به اونها نیفته... ◽️خواهر ابراهیم هم بهشون گفت: ابراهیم بین خودش و نامحرم یک خط قرمز کشیده... ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ🍃💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾 🌾 °•{مــــــدافــــــع حـــــرم #شھید_حســـــن_غفـــــاری🍃🌹}•° 💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ⇩↯⇩ ◽️ شما را قسم می‌دهم به آن چیزی ڪه ایمان دارید، نائب برحق امام زمان(عج) حضرت امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) را همانند امام علی(ع) خانه‌نشین نکنید... ◽️ در این دنیا، تنها چیزی ڪه مرا آرام می‌نمود؛ نگاه زیبا و پر برق این آقا بود... ‌°•{نــشــــربمنــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــ🍃💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙به رسم هر شب انتظار، برگی دیگر از شبهای انتظار را ورق میزنیم، به امید ظهور مولای غریبمان.. #دعــاےفرج به نیابت از ⇩⇩ 🔻ســرداررشیــــــداســلام🔻 #شهید_سیدحسن_دوستـــــدار🌷 《ســـــالروز شهـــــادٺـــــ》 #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَــرَج🍃✨ #عاقبتتان_شهدایی ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
﷽ #حدیـــــث_روز ⇧⇧ #یکشنبـــــہ ☀️ ۲ تیـــــر ۱۳۹۸ 🌙 ۱۹ شــوال ۱۴۴۰ 🌲23 ژوئـــــن 2019 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 #یاذَالْجَـــــلاٰل‌ِوَالاِڪْـــــرٰامْ 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️امیرالمؤمنین علی (ع) ▫️حضرت فاطمة الزهرا (س) #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌸🍃 #سݪام_بر_شھـــــدا کســــے نمےداند من از آنروز ڪه لبخنـــــــد تـــــو را گــــــم کــردم شعـــــــــرهایــم را انبـــار مےکنم... #ســــــلامــ #صبحتـــون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے🌷 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌾 °•{ســــردار مدافــــع حــــرم #شهیـــــد_دادالله_شیبـــــانی🍃🌹}•° 💌 #فــــرازےازوصیتنـــــامہ ◽️در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند، صادقانه ایستادند، بعضی پیمان خود را به آخر بردند و شربت شهادت را نوشیدند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده‌اند. (سوره مبارک احزاب آیه ۲۳) ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🌸🍂 •{ #شھید_مرتضـــــی_آوینی🍃🌹}• ●•°|چه جنـــــــگ باشد و چه نباشد/ ●•°|راه من و تو از ڪـــربلا م
🌸🍂 •{ #شھید_محســـن_حججی🍃🌹}• ‌‌《طورے زنـــ♡ــدگے ڪن ڪه خدا عاشقـــ❤️ــت بشہ》 ⇦ #مانجنگیدیم ⇦ #دفاع‌کردیــم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯