✨﷽✨
#بر_باݪ_سخـــــن
♻️ احمد میگفت: خیلی از ما میگوییم اگر روز عاشورا بودیم به امام حسین (ع) کمک میکردیم؛ الان عاشورا تکرار شد و باید ثابت کنیم اصحاب امام حسین (ع) هستیم. نباید بگذاریم خشتی از حرم حضرت زینب (س) کم شود.
راوی 👈 همسر شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیـــد_احمـــــد_گـــــودرزی 🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_نـــود۹۰ 👈این داستان⇦《 در برابر چشم 》 ــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_نــود_و_یکــم۹۱
👈این داستان⇦《 تنهایم نگذار 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم ... حالم خیلی خراب بود ... خیلی ... روحم درد می کرد ...🤕🤒
⭕️چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم ... بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم میخواست گریه کنم ... اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید❓ ...
یک وجب از اون زندگی مال من نبود ... نه حتی اتاقی که توش میخوابیدم ... حس اسیری رو داشتم ... که با شکنجه گرش ... توی یه اتاق زندگی میکنه ... و جز خفه شدن و ساکت بودن ... حق دیگه ای نداره ...😔
✨خدایا ... تو، هم شاهدی ... هم قاضی عادلی هستی ... تنهام نذار ...🍃✨
🔸صبح میخواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون... مادرم توی آشپزخونه بود ... صدام که کرد تازه متوجهش شدم ...
مهران ...
به زور لبخند زدم ...😏
- سلام ... صبح بخیر ...
🔹بدون اینکه جواب سلامم رو بده ... ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد 👀... از حالت نگاهش فهمیدم ... نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم ...
چیزی شده❓ ...
💢 نگاهش غرق ناراحتی بود ... معلوم بود دنبال بهترین جملات میگرده ...
بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه ... میدونم نمراتت عالیه... اما بهتره فقط روی درسهات تمرکز کنی ...📚
برگشت توی آشپزخونه ... منم دنبالش ...
بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار❓ ...
▫️و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار میکرد ... یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمیشد جوابت رو بده ... از حالت و عمق سکوتش، همه چیز معلوم بود ... و من، ناراحتی عمیقش رو حس میکردم ...😔
اشکالی نداره ... یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه ... خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر کار ... کار کردن و درس خوندن ... همزمان کار راحتی نیست ...✨🍃
♨️ شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود ... اما هیچ کدوم دروغ نبود ... قصد داشتم نرم سر کار ... اما فقط ایام امتحانات رو ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍂﷽🍂
#لباس_کهنـــــہ
▓ روزی که بر سر مزار ابراهیم رفته بودیم، یکی از دوستانش را در آنجا دیدیم، تعریف کرد: «ابراهیم با اینکه مسؤول تدارکات بود، هرگز حاضر نشد لباس نو بپوشد. همیشه به کسانیکه به او مراجعه میکردند توصیه میکرد اسراف نکنید. چون این وسایل از بیتالمال است.
▫️ابراهیم خودش از لباسهایی استفاده میکرد که همرزمانش زیاد پوشیده و کنار گذاشته بودند.
راوی 👈 خواهر شهید
🔹سردار رشید اسلام🔹
#شهیــد_ابراهیــــم_رودیـــــان 🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
💠﷽💠
#آرزوی_شهیـــد
🌀چندین مرتبه مشاهده کردم که شهید هنگام تماشای صحنه شهادت رزمندگان در فیلمهای دفاع مقدس اشک میریزد و میگوید، دوست دارم روزی من را با نام شهید صدا کنند.
🔹من فقط شنونده حرفهای شهید بودم و این سخن را آرزوی کلامی میدانستم. هرچند که برای من دلهره و نگرانی به همراه داشت.
راوی 👈 همسر شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیــد_امیـــر_کاظـــمزاده 🌺
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍂﷽🍂
#برگـــے_از_خاطراٺ
✳️ وقتی میخواستن نماز بخونن من میرفتم پشت سرشون ولی هیچ وقت اجازه نداد بهشون اقتدا کنم. میگفت تا نیت نگیری من شروع نمیکنم، به خاطر اینکه نمیخواستن نماز من گردنشون بیفته، بعد از نمازشون بیست دقیقه نیم ساعتی میشد مینشستن به فکر فرو میرفتند میگفتند خیلی لذت میبردم از این کار.
راوی 👈 همسر شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیـد_حجـــــت_باقـــــری 🌺
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی و دخترشان زینب السادات حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_هشتم
《 خرید عروسی 》
🖇با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید❓...
🔸شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع میدادید ... من الان بدجور درگیرم و نمیتونم بیام ... هر چند، ماشاءالله خود هانیه خانم خوش سلیقه است👌 ... فکر میکنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...✨🍃
مادرم با چشم های گرد و متعجب😳 بهم نگاه میکرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی میخوای ... 💖
🔶دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم☎️ به چند تا آقا که همراهمون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ...
بعد کلی تشکر، گوشی📞 رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ...
بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ...😁
❤️ برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خریدهای بزرگ همراهمون بود ... برعکس پدرم، نظر میداد و نظرش رو تحمیل نمیکرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمیاومد اصرار نمیکرد و میگفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمیشد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ...😍🌺
💞یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود ۶۰ نفر مهمون ...
🔹پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ...💟
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🕊﷽🕊
#شهیـــــدانــہ
🔸عـــــزم جـــــزم کردهاند
تا جغرافیای #آسمان را برای اهل زمین رسم کنند ...
🔸 #ستـــــاره شدهاند
تا راه جاودانه ایمان را نشانمان دهند و
🔶 #کبوتران_خونین_بالی شدند
تا به رسم عاشقی، هر روز، بر فراز آسمانمان پر بگیرند و تیرگیها را در روشنای زلال پرنده بودن محو کنند🌹
✨ #اَللّهُمَّ_ارْزُقْنا_تَوْفِیقَ_الشَّهادَةِ✨
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
4_6046174738462540984.mp3
3.12M
🎙حجت الاسلام #مؤمنی
《شهیـــ🌹ــدی که⇩⇩⇩
قرض تفحص کننده خود را داد》
👈 بسیار زیبا و شنیدنی
#پیـشنهاد_ویــژه_دانـــلود💯
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1