🍂﷽🍂
#برگـــے_از_خاطراٺ
💢 توی فرودگاه دیدمش گفتم: مهدی جان چه خبر؟ الآن کجا مشغولی؟
🔸بهم گفت: من و فرستادن توی یه پادگان و شدم مسئول تربیت بدنی فاطمیون، صبح تا شب تو پادگان هستیم و کارم فقط بخور و بخوابه.
🔹بهش گفتم: ولی ما خیلی کارمون بهتره و عملیاتیتر هستیم و کاش نمیرفتی اونجا میومدی پیش ما.
🔸سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت.
🔻بعد شهادتش فهمیدم مسئول اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون بوده و اون روز برای این که ریا نشه بهم گفت: که فلان جا کار میکنه و کارش بخور و بخوابه.
🔴مهدی خیلی مخلص بود. محرم با هم توی هیات بودیم. از دور زیر نظرش داشتم. توی سینه زنی مثل شمع در مصیبت اهل بیت میسوخت و اشک میریخت. انقدر به امام رضا علاقه داشت که آخر سر هم شب شهادت امام رضا (ع) آسمانی شد.
راوی 👈 همرزم شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیـد_مهــــدی_موحـــــدنیا🌹🍃
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیوچهارم
《 دو اتفاق مبارک 》
🖇با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...😘
🔹- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم میکنم ...
گل از گلش شکفت 😍... لبخند محجوبانهای زد و دوباره سرخ شد ...
🍀توی اولین فرصت که مادر علی خونهمون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرامتر، لطیفتر و با محبتتر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...🍃✨
❤️اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش میترسید ...💞
🔸این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن 💝... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...😔
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
💢 دعای رفع #سیل
دعای پیامبر گرامی(ص) برای باران و منع سیل:
🍀 «اللَّهُمَّ سُقْيَا رَحْمَةٍ ، وَلَا سُقْيَا عَذَابٍ، وَلَا بَلَاءٍ، وَلَا هَدْمٍ، وَلَا غَرَقٍ، اللَّهُمَّ عَلَى الظِّرَابِ وَمَنَابِتِ الشَّجَرِ، اللَّهُمَّ حَوَالَيْنَا وَلَا عَلَيْنَا».
⛈ "خداوندا! این باران را مایهء رحمت قرار بده نه عذاب و نه بلا و نه ویرانی و نه غرق؛ خدایا! آن را بر تپهها و رستنگاههای درختان و گیاهان فروبار؛ خداوندا! آن را بر زمینهای اطرافمان فروریز نه بر سر خودمان". آمین.
🔸هر مسلمانی به نیّت خود و همسایگان و هموطنان و مسلمانان بخواند، ان شاءالله مستجاب و مؤثّر است.
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🔅✨ ﷽ ✨🔅
#کلام_نور
🌺 وَمَا لَنَا لَا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ
🍃 ما بر اساس چه عذری به خداوندِ یکتا و حقی که به سوی ما آمده ایمان نیاوریم؟ درحالی که امیدواریم پروردگارمان ما را در زمرۀ شایستگان درآورد
#سوره_مائده_آیه_۸۴
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
❤️🌾
#یادتــــ_بخیــــــر🔻
💠⇦قبل از رفتنت به سوریه برای دفاع از حرم اهل بیت (ع)، توی حرم حضرت معصومه (س) کارت اقامتت را نشانم دادی!↻
🔶گفتم: آقاسید مصطفی، اعتبار این کارت تا 11 بهمنه و بعدش باز باید بدوی برا تمدیدش ... مکافاتی داری ها! خوب بیا ایرانی شو و شناسنامه ایرانی بگیر، خودت را راحت کن!👌
گفتی: ان شالله تمدید همیشگی رو #بیبیزینب (سلام الله علیها) می کند تا برای همیشه ساکن خاک ایران شوم.☺️
🔷وقتی 7 بهمن 1394 درقم تشییعت کردیم و برای همیشه به خاک ایران سپردیمت، تازه فهمیدم 4 روز قبل از اتمام اعتبار کارت اقامتت، بی بی زینب تمدیدش کرد تا برای همیشه ساکن قم شوی!❣
ـ♢〇♢〇♢〇♢〇♢
مــــدافــــــعحــــــرمـ🔻
#شھیــدسیــدمصطفــےموســـوے🌹🍃
#تیپــــــــــفاطمیــــــــــــون💛
《ســــالــــروزشھــــادتــــــ♡》
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوهجده 👈این داستان⇦《 گم گشته 》 ـــــــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدونوزده
👈این داستان⇦《 مارگیر 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردیم ... تا پیدا شد ... سعید رفت سمتش برش داره ... که کشیدمش عقب ...😳
🔹- سعید مطمئنی این زهر نداره؟ ...
علیرغم اینکه سعید اصرار داشت مارش بیخطره ... اما یه حسی بهم میگفت ... اصلا این طور نیست ... مار آرومی بود🐍 و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود ... آروم رفتم سمتش و گرفتمش ...
کوچیک هم نیست ... این رو کجا نگهداشته بودی❓ ...
تو جعبه کفش ...👟
🔸مار آرومی بود ولی من به اون حس ... بیشتر از چیزی که میدیدم اعتماد داشتم ... به سعید گفتم سینک ظرف شویی رو پر آب کنه ... و انداختمش توی آب ... به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روی کابینت ...
🔻سعید شک نکن مار آبی نیست ... اون که بهت دروغ گفته آبیه ... بعید میدونم بیزهر بودنش هم راست باشه ...
🔹چند لحظه به ماره خیره شدم ...
- خیلی آروم برو کیسه برنج رو خالی کن توی یه لگن ... و بیارش ...
🔸سعید برای اولین بار ... هر حرفی رو که میزدم سریع انجام میداد ... دو دقیقه نشده بود با کیسه برنج اومد ...
🔻خیلی آروم دوباره رفتم سمتش ... و با سلام و صلوات گرفتمش ... و انداختمش توی کیسه ... درش رو گره زدم ... رفتم لباسم رو عوض کردم ...
کجا میری❓ ...
💢میبرمش آتشنشانی ... اونها حتما میدونن این چیه... اگر زهری نبود برش میگردونم ...
صبر کن منم میام ...
و سریع حاضر شد ...✨🍃
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🌸 ﷽ 🌸
#طنـــــز_جبھـــــہ
💢 چفیـــــہ
🔷 چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن..
داد میزد:
آهای 🗣🗣
سفره، حوله، لحاف، زيرانداز، روانداز، دستمال، ماسك، ڪلاه، ڪمربند، جانماز، سايه بون، باند زخم، تور ماهیگیریم...
همه رو بردند!!!😱😂😄😂
💠 شادی روحشون ڪه دار و ندارشون همان يک چفيه بود صلوات!
#لبخندهای_خاکی
#شوخ_طبعیها
#طنز
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
May 11
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیوپنجم
《 برای آخرین بار 》
🖇این بار هم موقع تولد بچهها علی نبود ... زنگ زد☎️، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
💢وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتیشون رو پرسید ...
- الحمدلله که سالمن ...✨🍃
- فقط همین ... بیذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...😍
🔹- همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویلشون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ...😁
🔸همین جملات رو هم به زحمت میشنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف میزدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ...
🔹زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت میکردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... 🍃✨
🔻سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ...
🔸هنوز درست چهار دست و پا نمیکردن که نفسم رو بریده بودن ...
🔻توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچهها رو بغل میکرد ... بند دلم پاره می شد ... 💔
🍀ناخودآگاه یه جوری نگاهش میکردم ... انگار آخرین باره دارم میبینمش ... نه فقط من، دوستهاش هم همین طور شده بودن ...
▫️برای دیدنش به هر بهانهای میومدن در خونه ... هی میرفتن و برمیگشتن و صورتش رو میبوسیدن ... موقع رفتن چشمهاشون پر اشک میشد😭 ... دوباره برمیگشتن بغلش میکردن ...
✨همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ...😔🌹
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال🔰
👉 @MODAFEH14
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃﷽🍃
فرازی از #وصیتنامـــــہ
✍ این را به همه شما میگویم؛ عزیزان، به فرموده حضرت آیتالله امام خامنهای اگر ما الان در سوریه نمیجنگیدیم، باید در کرمانشاه و همدان با این خدانشناسها میجنگیدیم.
🔻از شما خواهش میکنم این حرفها را نزنید، چون دل امام زمان (عج) را به درد میآورید.
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیــد_حیـــــدر_آقاخانـــــی🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#برگـــــے_از_خاطراٺ
🔴 #خــــــــــندیدورفــــــــــت
💢 خاطره خوبمون از جمال اینه که همیشه سعی میکرد با لبخند از کنار مسایل رد بشه و وقتی قرار شد، ما از سوریه با پرواز اول برگردیم، وسایلمون رو بار کامیون کرد و راه افتاد سمت فرودگاه وقتی گفتم تو هم میای؟؟؟
🔸با خنده گفت: نه ما قرار نیست برگردیم
راوی 👈 همرزم شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیــد_جمـــــال_رضـــــی🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
#بر_باݪ_سخـــــن
💢 شهید چادرم را در دست گرفت و گفت به خاطر این چادرت میروم تا این چادر محکمتر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند.
🔻گفت: من میروم ولی رسالت زینبی به دوش شما است.
راوی 👈 همسر شهید
▒ مدافـــع حــــرم ▒
#شهیــد_سعیـــــد_مسافـــــر🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》🕊
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدونوزده 👈این داستان⇦《 مارگیر 》 ــــــــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیست
👈این داستان⇦《 مرغ عشق؟... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎اول باور نمیکردن ... آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم ... خوب بیاید نگاه کنید ... این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره ...😳
🔹کیسه رو از دستم گرفت ... تا توش رو نگاه کرد ... برق از سرش پرید⚡️ ...
- بچه ها راست میگه ... ماره ... زنده هم هست ...
🔸یکیشون دستکش دستش کرد ... و مار رو از توی کیسه در آورد ... و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد ...👀
🔹- این مار رو کی بهتون فروخته؟ ... این مار نه تنها مار آبی نیست ... که خیلی هم سمیه ... گرفتنش هم حرفهای میخواد ... کار راحتی نیست ...
🔸سعید بدجور رنگش پریده بود ...
- ولی توی این چند روز ... هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم ... خیلی آروم بود ...😳
🔹خدا به پدر و مادرت رحم کرده ... مگه مار ... مرغ عشقه ... که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ ...🐍
🔸رو کرد به همکارش ...
مورد رو به ۱۱۰ اطلاع بده ... باید پیگیری کنن ... معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته ... یا ممکنه بفروشه .
🔹سعید، من رو کشید کنار ...
- مهران من دیگه نیستم ... اگه پای خودم گیر بیوفته چی❓...
💔دلم ریخت ...مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟ ...
نه به قرآن ...
قسم نخور ... من محکم کنارتم و هوات رو دارم ... تو هم الکی نترس ...
🚨خیلی سریع ... سر و کله پلیس پیدا شد ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
✨﷽✨
🎉سرزمين مكــــه هم در ناز شد
🎊از حرا درهاى رحمـــت باز شد
🎉روز ميـــــــلاد كـــــلامالله شـد
🎊مصطفى امروز رسول الله شد
🌾🌸اَللّهُمَ
🌾🌸صَلَّ
🌾🌸عَلی
🌾🌸مُحَمَّدٍ
🌾🌸وَآلِ
🌾🌸 مُحَمَّد
🌾🌸وَعَجِّل
🌾🌸فَرَجَهُم
🌾🌸وَ اَهلِک
🌾🌸عَدُوَّهُم...
🌾🌸 اَللّهُــــمَّ
🌾🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ
🌾🌸الفَـرَج
🌸عیدبزرگ مبعث مبارک باد🌸
🌸زندگیتون مُحَمَّدی🌸
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1