eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ #دلنــوشتــــــــــہ ابریترین هواست دلـم بی هوای تو دل را سپرده‌ام به دلِ مبتـــــلای تو هر روز می‌روم به مسیـــر همیشگی آنجا که مانده است به جا ردپای تو #شهید_میثـــــم_علیجانی🌷 ●شهادت ۱۳۹۶ مرز سیلوانا ●لشکر عملیاتی۲۵ کربلای مازندران ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ 💠 صادق عاشق خدا بود. ارادت خاصی به اهل بيت(ع) داشت. ▫️صادق ذره‌ای به مادیات ارزش قائل نبود فقط در حدی به دنبال مادیات بود که معاش عادی زندگی‌اش را تأمین کند و تا لحظه مرگ مادیات نتوانست صادق را به سمت خود بکشاند. راوی 👈 همسر شهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ 🌷 《ســــالروز ولادتـــــ》🎊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #فرازے‌از‌وصیتـــــنامہ ✍ مُردن مؤمن باید مردن خدایی باشد انسان وقتی می‌میرد باید طوری زندگی کرده باشد که نه از کسی آزار ببیند و نه به کسی آزار برساند و مردم از او راضی باشند.. ●تاریخ شهادت⇦۱۳۶۶/۰۲/۰۲ ●محل شهـادت⇦ ماووت عراق 🔹سردار والامقام🔹 #شهیــد_حاج‌حسیـــن_بصیـــــر🌷 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #فرازے‌ازوصيتـــــنامہ ✍ خدايا! به تو شکايت می‌آورم از کسانی که خود را مسلمان می‌دانند لکن همانند کوفيان امام را نمی‌شناسند ▫️خدايا به تو شکايت می‌کنم از کسانی که خود را مسلمان تصور می‌کنند در حالی که ذره‌ای از ثواب و پاداش و وعده داده شده تو را باور ندارند ▫️خدايا شکايت می‌کنم از کسانی که قرآن، کتاب پاک تو را می‌خوانند اما به گفته‌هايش اعتماد نمی‌کنند. قرآن تو را تلاوت می‌کنند اما حق و باطل را جدا نمی‌کنند. قرآن را می‌شنوند لکن به جان و گوش نمی‌کنند و آيات قرآن را نازل می‌فروشند . . . #شهیـد_میرهــادی_خوشنویــس🌷 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوسی‌وچهار 👈این داستان⇦《 والله خیر حافظا 》 ــــــــــــ
🔻 👈این داستان⇦《 جذام...!!! 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎به هر طریقی بود ... بالاخره برنامه معرفی تموم شد ... منم که از ساعت ۲ بیدار بودم ... تکیه دادم به پشتی صندلی و چشم‌هام رو بستم ... هنوز چشم‌هام گرم نشده بود ... که یه سی دی ضرب دار و بکوب گذاشتن ... صداش رو چنان بلند کردن که حس می‌کردم مغزم داره جزغاله میشه ... و کمتر از ده دقیقه بعد یکی از پسرها داد زد ... 🔹بابا یکی بیاد وسط ... این طوری حال نمیده ... و چند تا از دختر، پسرها اومدن وسط ... 🔸دوباره چشمها رو بستم ... اما این بار، نه برای خوابیدن ... حالم اصلا خوب نبود ... 🔻وسط اون موسیقی بلند ... وسط سر و صدای اونها ... بغض راه گلوم رو گرفته بود ... و درگیری و معرکه‌ای که قبل از سوار شدن به اتوبوس توی وجودم بود ... با شدت چند برابر به سراغم برگشته بود ... 🍃✨خدایا ... من رو کجا فرستادی؟ ... داره قلبم میاد توی دهنم... کمکم کن ... من ... تک و تنها ... در حالی که حتی نمی‌دونم باید چی کار کنم؟ ... چی بگم؟ ... چه طوری بگم؟ ... اصلا ... تو، من رو فرستادی اینجا❓ ... ▫️چشم‌های خیس و داغم بسته بود ... که یهو حس کردم آتش گداخته‌ای🔥☄ به بازوم نزدیک شد ... فلز داغی که از شدت حرارت، داشت ذوب می‌شد ... ⚡️از جا پریدم و ناخودآگاه خودم رو کشیدم کنار ... دستش روی هوا موند ... مات و مبهوت زل زد بهم ...😳 💠جذام که ندارم این طوری ترسیدی بهت دست بزنم ... صدات کردم نشنیدی ... می‌خواستم بگم تخمه بردار ... پلاستیک رو رد کن بره جلو ... 💢اون حس به حدی زنده و حقیقی بود ... که وحشت، رو با تمام سلولهای وجودم حس کردم ... و قلبم با چنان سرعتی می‌زد که ... حس می‌کردم با چند ضرب دیگه، از هم می‌پاشه ...💓 🔹خیلی بهش برخورده بود ... از هیچ چیز خبر نداشت ... و حالت و رفتارم براش ... خیلی غریبه و غیرقابل درک بود ... 🔸پلاستیک رو گرفتم ... خیلی آروم ... با سر تشکر کردم ... و بدون اینکه چیزی بردارم ... دادم صندلی جلو ... 🔻تا اون لحظه ... هرگز چنین آتش🔥 و گرمایی رو حس نکرده بودم ... مثل آتش گداخته‌ای☄ ... که انگار، خودش هم از درون می‌سوخت و شعله می‌کشید ... آروم دستم رو آوردم بالا و روی بازوم کشیدم ... 💢 هر چند هنوز وحشت عمیق اون لحظه توی وجودم بود ... اما ته قلبم گرم شد ... مطمئن شدم ... خدا حواسش بهم هست ... و به هر دلیل و حکمتی ... خودش، من رو اینجا فرستاده ... با وجود اینکه اصلا نمی‌تونستم بفهمم چرا باید اونجا می‌رفتم ... ❤️قلبم آرام‌تر شده بود ... هر چند ... هنوز بین زمین و آسمان بودم ... و شیطان هم ... حتی یک لحظه، دست از سرم برنمی داشت ... 🍃✨الهی ... توکلت علیک ... خودم رو به خودت سپردم ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 🔴 #اولاد_خلـــــف 🍀ابراهیم می‌گفت: من توی مکه، زیر ناودون طلا، از خدا خواستم که نه زخمی بشم و نه اسیر، فقط #شهادتم را از خدا خواستم. 🍃مادرش بی‌تابی می‌کرد و می‌گفت: ننه، آخه این چه حرف‌هاییه که میزنی؟ چرا مارو اذیت می‌کنی؟ 🍀می‌گفت: نه مادر، مرگ حقه و بالاخره یه روزی همه‌مون باید از این دنیا بریم. این حرفش در ذهن من باقی مانده بود. 🍃یک روز ولی‌الله آمد و گفت: ظهر اخبار رو گوش کردی؟ گفتم: نه، مگه چی شده؟ گفت: از ابراهیم خبری، چیزی داری؟ گفتم: نه، چطور مگه؟ گفت: میگن ابراهیم زخمی شده، تا گفت زخمی شده، فهمیدم #شهیـــــد شده است. 🍀حرف آن روزش همیشه در ذهن بود و می‌دانستم که خدا به خاطر اخلاصی که دارد، دعایش را برآورده می‌کند. آمدم خانه و خبر دادم. مادرش در حالی که گریه می‌کرد، گفت: یادت میاد که این بچه رو توی ۳ماهگی کی به ما داد؟ 🍃گفتم: بله. گفت: یه خانم بلند بالا #حضرت_زهرا(س). این بچه، هدیه‌ی امام حسین بود؛ همون کسی که اون روز این بچه رو به ما داد، امروز هم در 29 سالگی اونو ازمون گرفت. 🍀بعدش هم گفتیم: ✨انا لله و انا الیه راجعون✨. خداوند اولاد خلفی به ما عطا فرمود که همواره مایه‌ی افتخار و سربلندی ماست و ما همیشه به خاطر این نعمت شرمنده و شکرگزار او هستیم.. 📚 کتاب: برای خدا اخلاص بود مجموعه‌ای از خاطرات ⇩⇩ #شهیــد_محمدابراهیم_همت🌷 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #دلنــوشتــــــــــہ 🔷 آسمان . . . فرصت پرواز بلندیست، ولی قصه این است چه‌ اندازه پرستو باشی؟! 🔹 بـی‌شـک #شهــادت زیبـاتریـن کـلمه در زنـدگی هر کـسی مـی‌توانـد بـاشد ... 🔻والله اگر شهیـد نمی‌شد حیف بود!!! نگاهش کنید؛ روی زمین نیست اصلا" .. ... ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهیـد_حسیـــن_جوینـــده🌷 ●از فرماندهان و مربیان دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #فرازےازوصیتـــــنامہ ✍ باید با تلاش فعالانه، توطئه‌های دشمنان اسلام را خنثی کنیم و روز به روز برای پیشبرد انقلاب اسلامی‌مان بکوشیم. #شهیــد_حمیـــــد_غیبـــــی🌷 《ســــالروز شهــادتــــ》🕊 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَ
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 من یک دختر مسلمانم 》 🖇سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … چند لحظه مکث کردم … 🔸یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم … شما از روز اول دیدید … من یه دختر مسلمان و محجبه‌ام … و شما چنین آدمی رو دعوت کردید … حالا هم این مشکل شماست، نه من… و اگر نمی‌تونید این مشکل رو حل کنید … کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره … من نیستم …🍃✨ 🔹و از جا بلند شدم … همه خشکشون زده بود … یه عده مبهوت … یه عده عصبانی … فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده‌اش گرفته بود …😁 ▫️به ساعتم نگاه کردم … 🔻این جلسه خیلی طولانی شده … حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره … هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید … با کمال میل برمی‌گردم ایران …🇮🇷 💢 نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد … 💠دکتر حسینی … واقعا علی‌رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم … با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید⁉️ 🔻این چیزی بود که شما باید … همون روز اول بهش فکر می‌کردید … 🍀جمله‌اش تا تموم شد … جوابش رو دادم … می‌ترسیدم با کوچک‌ترین مکثی … دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه‌اش بهم حمله کنه … 🔹این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم … پاهام حس نداشت … از شدت فشار … تپش قلبم💓 رو توی شقیقه هام حس می‌کردم … ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🔰 👉 @MODAFEH14 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 💠 قرار بود بریم مسافرت، همه وسایلامون و جمع کرده بودیم دانیال‌ام خودش وسایلشو جمع کرده بود، همین که خواستیم از در بریم بیرون یادش افتاد کمربندش و جا گذاشته بهم‌ گفت مامان کمربند منم بردار جا‌گذاشتم منم حواسم نبود و کمربند نظامیش و برداشتم! 🔹 وقتی رسیدیم لباساشو پوشید که عکس بگیریم، هی بغل کتشو میزد کنار ژست میگرفت و میگفت: ببین مادر من کمربند چی برام آورده ... کمربند نظامی ....!! و میخندید... و این عکسِ یادگاری ماندگار شد براش... راوی 👈 مادرشهید ▫️مدافع حریم ولایت▫️ #شهید_دانیـــــال_صفـــــری🌷 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
✨﷽✨ #برگے_از_خاطراٺ 💢 جواد دیده‌بان توپخانه بود‌، طبیعتا  متناسب با شغلش می‌بایست خیلی از خط مقدم جبهه عقب‌تر می‌بود، ولی به خاطر دغدغه‌ای که داشت و برای اینکه کارش رو با دقت هر چه تمام تر انجام بده تا نزدیکی‌های خط اول پیش می‌رفت. 🔻خیلی مخلصانه کار می‌کرد و در حین کار واقعا وقف کار و خدمت بود، انقدر مخلصانه کار کرد و زحمت کشید تا اجرش رو از خود خانم زینب کبری (س) گرفت و فدایی خانم شد. راوی 👈 همرزم شهید ▫️مدافـــــع حـــــرم▫️ #شهیـد_جـــــواد_محمـــــدی🌷 ●|زمان شهادت: خرداد ماه ۱۳۹۶   ●|مکان شهادت: سوریه؛ حماه ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
کشاورز و امام رضا .mp3
3.69M
🎧🎧🎧 ✔️حیدر #خمسه 📜مرد کشاورز و ملاقات با امام رضا (ع) #السلام‌علیک‌یا‌علی‌بن‌موسی‌الرضا #پیشنــــهاد_ویژه_دانلــود💯 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1