سلامرفقا
عزاداریهاتونموردقبولحق
وسوزواهواشڪونالههاتونموردتوجه
بانوفاطمهزهراواقااباعبدالله🏴🌙
یهکمخواستمگپبزنیم
امیدوارمازصحبتهامخستهنشید🌱
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
سلامرفقا عزاداریهاتونموردقبولحق وسوزواهواشڪونالههاتونموردتوجه بانوفاطمهزهراواقا
منمیخوامامروزراجبیهمسئله
فوقواجب
صحبتکنمکهاگهدقتنکنیم
همموندچارشمیشیم
#پسباماهمراهباشید🌱
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
منمیخوامامروزراجبیهمسئله فوقواجب صحبتکنمکهاگهدقتنکنیم همموندچارشمیشیم #پسباماهمراه
دردورانپهلوی
مازیرسلطهامریکاوانگلیسبودیم
یعنیاستقلالدرتصمیمگیرینداشتیم
وتوۍاکثرمسائل
بایداولکسباجازهمیکردیم
و مهمترینموضوعکهاینماجرارو
ثابتمیکنه
مسئلهتصویبنامهحقکاپیتولاسیون
درزمانپهلویه
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
دردورانپهلوی مازیرسلطهامریکاوانگلیسبودیم یعنیاستقلالدرتصمیمگیرینداشتیم وتوۍاکثرمسائل
تصویبنامهحقکاپیتولاسیون:
این تصویب نامه به این معنا هست که دولت حق رسیدگی به جرایم اتباع خارجی رو نداره
اگردرسریال کیمیا هم مشاهده کرده باشید به جرم اون پسر انگلیسی رسیدگی نشد چون دولت حق همچین کاری و حق توهین به اتباع خارجی رو نداشت
پس این یعنی ما اون زمان استقلال در تصمیم گیری نداشتیم
این موضوع به کنار
در زمان محمدرضاشاه
یه جلسه فوقالعادهمهمدر رابطه با تصمیم گیری برای بعضی مسائل کشور گرفته شد
یه جلسه محرمانه
چندین نمایندههای کشور های خارجی بدون اطلاع دولت ایران وارد شدن و جلسه ای برگزار کردن برای تصمیم گیری برای ایران
که حتی محمدرضاشاهاز این مسئله خبر نداشت😏🤦🏻♀
پس بازم نتیجه میگیریم ما استقلال درتصمیم گیری نداشتیم
و این برمیگرده به اینکه ما زیر سلطه بودیم
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
این موضوع به کنار در زمان محمدرضاشاه یه جلسه فوقالعادهمهمدر رابطه با تصمیم گیری برای بعضی مسائل ک
بازمهمهاینابهکنار
ماوقتیانقلابکردیم
بهعبارتیخواهاناستقلالوازادیشدیم
ودستهایواردهبهکشوررو
ازبیخوبنقطعکردیم
دولتهایخارجیمانندانگلیسوآمریکاکه
ایناتفاقبهضررشونتموممیشد
ازهرراهیسعیبهضربهزدنداشتن
مورداول
ناامنسازیکشوربود
باگروهکهاییکهمیساختن
سعیداشتنناامنیرودرکشوربرقرارکنند
تابیناقوامایرانیجنگرخبده
و هیچ چیزی بدتر از جنگ داخلی به اون کشور یا دولت ضربه نمیزنه
جنگ داخلیمثل افت میمونه
کهاونهادرازقسمتهایکشوربه ویژهمناطقمرزی
سعیدرایجادناامنیداشتن
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
مورداول ناامنسازیکشوربود باگروهکهاییکهمیساختن سعیداشتنناامنیرودرکشوربرقرارکنند تا
مورددوم
ترورشخصیتهایمهمانقلابیمونبود
شخصیتهاییمثل
شهیدرجایی
شهیدباهنر
شهید مطهری
شهیدبهشتی
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
مورددوم ترورشخصیتهایمهمانقلابیمونبود شخصیتهاییمثل شهیدرجایی شهیدباهنر شهید مطهری شهیدب
موردبعدی
جنگ هشت ساله دفاع مقدس و ایجاد گروهک های تروریستی بود
اونها با مجهزکردنصدام و ایجاد گروهک هایی مثل داعش بازهمسعیدرضربهزدنماداشتن
ودرهمهاینموارد
مابازهمکوتاهنیومدیم
وباقدرتایستادیم
دشمنوقتیدیداین
راهرسیدنبههدفشنیست
نشستخوبفکرکرد
فهمیدتمامپیروزیهایما،عقبنکشیدنمون از جنگ دفاع مقدس و خیلی دیگر از موارد نشعتمیگیره از فرهنگ و طرز تفکرما
فرهنگودینوایمانو
اصالتخانوادگیوطرزتفکر
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
ودرهمهاینموارد مابازهمکوتاهنیومدیم وباقدرتایستادیم دشمنوقتیدیداین راهرسیدنبههدفشنیس
درسته
هدفبعدیدشمن
همینبودوهستوظاهراموفقهمشده
دشمنباخودشگفت
چهکاریهمنجنگتنبهتنانجامبدم
همهزینهمیبره
همکشتهمیده
هم کلیخسارت
اخرشممعلومنیستکیپیروزاینمیدانه
پسمابیایمرویطرزتفکروفرهنگملت
کارکنیم
تماممقاومتمردمنشعتوسررشتهمیگیرهازفرهنگشون
اصالتشون
دینوایمانشون
پساگرمااینمواردروموردهدفقراربدیم
قطعاپیروزیازآنماست
چوناگرملت
فرهنگشون
دینوایمانشونروازدستبدن
دیگهدلیلیبرایدفاعازمملکتندارن
وخیلیراحتمیتونیمنفوذکنیمدرشون
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
درسته هدفبعدیدشمن همینبودوهستوظاهراموفقهمشده دشمنباخودشگفت چهکاریهمنجنگتنبهتنان
وشبیهخونفرهنگی
یاهمونجنگنرمروروی
افکاروعقایدماپیادهسازیکردن
باترویجفرهنگغربی
ازبینبردناصالتهایخانوادگی
ترویجبیحیاییوبیعفتی
فضایمجازی
شدافتجانوفرهنگوعقایدمون
باجاانداختنچشموهمچشمی ،
فرهنگغرب
رویایغربنشینی
افکارو فرهنگماروازمون گرفت
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
وشبیهخونفرهنگی یاهمونجنگنرمروروی افکاروعقایدماپیادهسازیکردن باترویجفرهنگغربی ازبینبر
دوستیهایمحرمونامحرم
باعثازبینرفتنحیایبینزنومرددرمقابل همدیگر شد
مانتوهایجلوباز
باعثازبینرفتنپوششصحیحشد
شلوارهایپارهوکوتاهوتنگوچسبان
باعثازبینرفتنحیا وعفت زن و حیاو عفت مرد شد
اهنگ های دپ
رپ
غمگین
باعث ایجاد ناامیدی درزندگی شد
فضاهاییمثلاینستاگرام،تلگرام،
یوتیوبو...باعثچشموهمچشمی،بیحیاییمغزوچشم،درگیریبیش از حد ذهن
وضعیفیچشموهوششد
و این چشموهمچشمی
باعثپاشیدهشدنخیلیازخانوادهها
وبالارفتنامارطلاقشد
بالارفتنامارطلاق
باعثبیمهریدرخانواده هاشد
وقتی خانواده ای طلاق بینشون میافته
متقابلا کانون گرم خانواده از بین میره
گوشه گیری درفرزندان اتفاق میافته
بیمهریمیبینن و به دیگر افرادو غریبه ها پناه میبرن
و باعث اسیبشون میشه
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
دوستیهایمحرمونامحرم باعثازبینرفتنحیایبینزنومرددرمقابل همدیگر شد مانتوهایجلوباز با
خیلی از خانواده هاهم طلاق نمیگیرن
اما بی مهری که درشون هست
سردی خانواده
باعث ازهم پاشیده شدن زندگی میشه
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
خیلی از خانواده هاهم طلاق نمیگیرن اما بی مهری که درشون هست سردی خانواده باعث ازهم پاشیده شدن زندگی م
باعث میشه فرزندان برای کسب محبت به غریبه ها رو بیارن و چه ها و چه ها که براشون اتفاق نمیافته
اگر دقت کنید در رمان عشق به شرط عاشقی هم ذکر شده
همون انتقال دختران و فروششون به کشور های غربی
نشون از تغییر تفکر و عقایده
یک مرد اصیل ایرانی
غیرت داره
ناموس میشناسه
اما مردهایی که الان دخترانمونو به کشور های دیگه میفروشن و صادر میکنن
چیزی از غیرت میفهمن؟
میبینید؟؟
دشمن خوب تونسته توی ماو زندگی هامون نفوذ کنه
توی افکار و عقایدمون
ما خیلی هامون دین هامونو از دست دادیم
وهمه اینا
سررشته از جنگ نرمه
کلام اخر
نزاریم دشمن از این بیشتر پیشروی کنه
بفهمیم
خوب فکر کنیم و بفهمیم
هرچیزیو که میبینیم باور نکنیم
مگر نبود شایعه ای که باعث محاصره شدن اقا اباعبدالله شد؟؟
مسلمبنعقیل
پسرعموی اقااباعبدالله به عنوان نماینده ایشون به کوفه سفر کرد
کوفیان اقا رو دعوت کرده بودن
مسلم رفت تا از صحت ماجرا مطلع بشه
بیش از ۸ هزار نفر با مسلم بیعت کردن و مسلم به اقا خبر داد
که بیایید
مردم کوفه بیعت کردن
اما شایعه ای که کسی انداخت میان مردم
باعث شد همان ۸ هزارنفر
باعث ریخته شدن خون اقا اباعبدالله بشن
شایعه کردن که یزید لشکر چندین و چند هزارنفری رو از شام به مقصد کوفه راهی کرده
و هرکس با حسینبنعلیبیعتکنهکوفهدریایخونراهمیندازه
و این شایعه ای بیش نبود
و باعث خیلی از اتفاقات شد
هرچیزیو الکی نپذیریم
نزاریم دشمنشاد بشیم
محکمباشیم
غیرتداشتهباشیم
بهایرانیبودنمونافتخارکنیم
نزاریمکسینگاهچپبهناموسومملکتمون
کنه
یهایرانیهتمامعیارباشیم
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
کلام اخر نزاریم دشمن از این بیشتر پیشروی کنه بفهمیم خوب فکر کنیم و بفهمیم هرچیزیو که میبینیم باور ن
حلالکنیدخستتونکردم
همهایناصرفاجهتاینبود
کهواضحترببینیم
بهترببینیم
بهتردرککنیم
وازاطرافمونباخبرباشیم
مباداشرمندهاقاصاحبالزمانبشیم
بازهمحلالکنید
امیدوارمصحبتهام
مورداستفادهقرارگرفتهباشه
ودوستانیکه
نظردارندررابطهبااینموضوع
درگروهنقدوبررسیبیانکنند
عاقبتبخیربشید
روزتون بخیر🌱🌙
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 #سرباز #پ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻
🧡🌻
🌻
#سرباز
#پارت_100
#بانو_مهدێ_یار_منتظرقائم
آخر هفته شد و موقع خاستگاری امیررضا.علی هم قرار بود باهاشون بره.امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم آماده شدن و منتظر بودن که علی هم بیاد.
فاطمه هم تو اتاقش آماده میشد.زنگ در زده شد.امیررضا گفت:
_فاطمه،بدو دیگه.علی هم اومد.
-باشه،الان میام.
امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم وقتی علی رو دیدن بالبخند نگاهش کردن.علی گفت:
-چیه؟!
امیررضا گفت:
_فاطمه بیا دیگه.
فاطمه از اتاق بیرون اومد و گفت:
_باشه دیگه،اومدم.
امیررضا گفت:
_بیا به شوهرت یه چیزی بگو.
-چی شده مگه؟!
-بیا ببین.
فاطمه تا علی رو دید،لبخند زد و گفت:
_این چیه پوشیدی؟!!
علی گفت:
-بَده؟!
-نه..بد که نیست..ولی...آخه مگه خاستگاری توئه اینقدر خوش تیپ کردی؟!! اونا تو رو ببین دیگه به امیررضا نگاهم نمیکنن.
همه خندیدن.
علی گفت:
_خب چکار کنم؟میخواین من نیام.
زهره خانوم گفت:
_چطوره یکی از لباس های امیررضا رو بپوشی.
فاطمه قیافه شو چندش آور کرد و گفت:
-مامان!! شوهر من به این خوش هیکلی، لباس امیررضا رو بپوشه؟! اصلا اندازه ش نمیشه.
بازهم خندیدن.
امیررضا گفت:
_یه کاری بکنین دیگه..دیر شد ها.
حاج محمود گفت:
_بریم اشکالی نداره.
فاطمه بالبخند و تهدید گفت:
_علی اونجا فقط کنار من میشینی..با هیچکس هم صحبت نمیکنی.از جات هم بلند نمیشی.کلا جلب توجه نمیکنی، فهمیدی؟
همه بلند خندیدن.
وقتی زنگ در خونه آقای سجادی رو زدن،فاطمه گفت:
_علی جان،تو آخر بیا که اونا اول امیررضا رو ببینن.اگه اول تو رو ببینن ممکنه یه وقت اشتباه بگیرن.
امیررضا گفت:
_فاطمه،بسه دیگه،یه کم جدی باش.
-امیرجان چرا اینقدر اضطراب داری؟ محدثه بهت بله میگه.خیالت راحت باشه.
جدی تر گفت:
-فاطمه
-باشه بابا،بداخلاق.
بعد احوالپرسی،آقای سجادی به حاج محمود گفت:
_ماشاءالله چه داماد خوش تیپی دارین.
فاطمه و خانواده ش لبخند زدن.خانم سجادی گفت:
_فاطمه اینقدر خاستگارهای جورواجور رد کرد که ما کنجکاو بودیم آخرش با کی ازدواج میکنه.
آقای سجادی گفت:
_ولی زندگی با همچین آدمی سخت تره ها.باید بیشتر حواستو جمع کنی که کسی قاپ شوهرتو ندزده.
همه خندیدن.
فاطمه گفت:
_من به علی آقا اعتماد دارم.اگه قابل اعتماد نبود اصلا باهاش ازدواج نمیکردم.
از حرف فاطمه،تو دل علی قند آب میشد.
خانم سجادی گفت:
_کاملا معلومه.خیلی محجوب و مؤدب و سربه زیر هستن.
فاطمه مثلا غیرتی شد،گفت:
_خب،بریم سر اصل مطلب.
همه بلند خندیدن.
بعد صحبت هایی،امیررضا و محدثه رفتن تو اتاق که صحبت کنن...
ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت
🧡
🌻🧡
🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 #سرباز #پ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻
🧡🌻
🌻
#سرباز
#پارت_101
#بانو_مهدێ_یار_منتظرقائم
بعد صحبت هایی،امیررضا و محدثه رفتن تو اتاق که صحبت کنن.وقتی خانواده حاج محمود میخواستن برن،
فاطمه به محدثه گفت:
_حالا چقدر وقت میخوای که فکراتو بکنی؟
محدثه با خجالت گفت:دو هفته..
فاطمه گفت:
_برای ما که از بچگی همبازی بودیم،دو هفته وقت میخوای،از غریبه ها چقدر وقت میگیری؟ تخفیف بده مشتری بشیم.
دوباره همه خندیدن
قرار شد یک هفته بعد،زهره خانوم نتیجه رو از خانم سجادی بپرسه.
فاطمه یه بخشی از وسایل شخصی شو به خونه علی برده بود و مشغول مرتب کردن بودن.
-فاطمه،واقعا میخوای اینجا زندگی کنی؟!! حتی همه وسایل شخصی ت هم اینجا جا نمیشه.
-علی جان دوباره شروع نکن دیگه.اینجا موقته.حتی اگه همه وسایلم هم جا میشد،عاقلانه نبود بیارم.باز چند وقت دیگه باید اون همه وسیله رو جابجا میکردیم..اصلا کلا دو روز دنیا ارزش نداره من و تو درمورد این چیزها اینقدر بحث کنیم..وقتی من مُردم با خودت میگی کاش بجای اینکه اونقدر سر خونه با فاطمه بحث میکردم،دو بار بیشتر بهش میگفتم دوست دارم.
علی نمیخواست به نبودن فاطمه حتی فکر کنه.ناراحت نگاهش کرد.بلند شد و به حیاط رفت.
فاطمه دو تا لیوان چایی آماده کرد. چادرشو پوشید و به حیاط رفت.علی کنار باغچه ایستاده بود و به گل ها آب میداد.
-علی جان،بفرمایید چایی که این چایی خوردن داره ها.
علی چیزی نگفت.
-قهری؟
بازهم علی ساکت بود.
-یه زمانی وقتی به این گل ها آب میدادی،احتمالا با خودت میگفتی،کاش الان فاطمه اینجا بود،دو تا لیوان چایی میاورد،کنار این گل های قشنگ می نشستیم و باهم صحبت میکردیم...الان فاطمه هست،دو تا لیوان چایی هم هست،این باغچه و گل های قشنگ هم هست..نمیخوای بشینی و حرف بزنیم؟
علی با مکث نشست.
فاطمه به خونه کوچیک و باصفا شون نگاه کرد.
-علی جانم،باورت میشه این خونه،خونه ی من و توئه؟ قراره باهم زندگی کنیم، برای همیشه...من برات غذا درست میکنم،شما نوش جان میکنی و میگی خانوم،چرا اینقدر شوره؟چرا بی نمکه؟ چرا ترشه؟...
-یعنی تو یه غذای خوشمزه نمیتونی درست کنی؟!
فاطمه با تعجب نگاهش کرد.علی بلند خندید.فاطمه هم خندید و گفت:
_بی ذوق،مثلا داشتم رمانتیک حرف میزدم ها... شکمو.
یک هفته گذشت...
ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت
🧡
🌻🧡
🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻🧡🌻 🧡🌻🧡🌻 🌻🧡🌻 🧡🌻 🌻 #سرباز #پ
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻🧡🌻
🧡🌻🧡🌻
🌻🧡🌻
🧡🌻
🌻
#سرباز
#پارت_102
#بانو_مهدێ_یار_منتظرقائم
یک هفته گذشت.
علی و فاطمه خیلی کار داشتن.فقط چند روز به مراسم شون مونده بود.علی هم خونه حاج محمود بود.
زهره خانوم با خانم سجادی تماس گرفت،تا نتیجه رو بپرسه.همه چشم شون به زهره خانوم بود.
بالاخره لبخند زد و گفت:
-ان شاءالله خیره.خوشبخت باشن.
امیررضا نفسش بند اومده بود.
هنوز زهره خانوم داشت صحبت میکرد، فاطمه اشاره کرد آره؟ زهره خانوم با لبخند سرشو تکان داد که بله.
فاطمه و علی،دوتایی،امیررضا رو با مشت میزدن.امیررضا به سختی جلوی خودشو میگرفت،داد نزنه که خانم سجادی صداشو نشنوه.
حاج محمود هم به سختی جلوی خنده شو میگرفت.زهره خانوم هم به سختی میتونست صحبت کنه.وقتی تلفن رو قطع کردن،یه دفعه خونه منفجر شد.
امیررضا بلند شد،
و دنبال علی و فاطمه میدوید.سراغ هرکدوم میرفت،اون یکی از پشت میزدش.رفت فاطمه رو بگیره،علی از پشت گرفتش.فاطمه هم به شکم امیررضا مشت میزد.امیررضا داد میزد و تلاش میکرد خودشو از دست علی خلاص کنه.حاج محمود و زهره خانوم فقط میخندیدن.
فاطمه عقب رفت.علی،امیررضا رو بغل کرد و گفت:
_مبارک باشه داداش.خوشبخت باشین.
امیررضا که تازه فرصت کرده بود به جواب مثبت محدثه فکر کنه،نفس راحتی کشید، لبخند زد و علی رو بغل کرد.
فاطمه نزدیک رفت و گفت:
_دختر مردمو بدبخت کردی،رفت.
امیررضا از علی جدا شد که یه چیزی بهش بگه،فاطمه گفت:
_داداش گلم،مبارک باشه.به پای هم پیر بشین.
زهره خانوم و حاج محمود هم بغلش کردن و تبریک گفتن.فاطمه گفت:
_اتاقت اونجاست ها.
همه خندیدن.
چون نزدیک مراسم فاطمه بود،
تصمیم گرفتن بین امیررضا و محدثه صیغه محرمیت خونده بشه تا بعد مراسم،عقد کنن و شش ماه بعد مجلس عروسی بگیرن.
بالاخره روز مراسم رسید.
خانم ها داخل خونه بودن و برای آقایون تو حیاط میز و صندلی گذاشته بودن.یه قسمت هال سفره عقد انداخته بودن.
وقتی علی با فاطمه زیر یک سقف زندگی کرد،تازه فهمید اصلا فاطمه رو نشناخته بود.تا اون موقع جنبه #عبادی و #ایمانی و #معنوی فاطمه رو ندیده بود.نمازها و راز و نیازهای فاطمه عاشقانه بود.همیشه #باوضو بود.کارهای خونه رو به نیت عبادت انجام میداد..به انجام مستحبات هم حتی مقید بود.همیشه با احترام و عاشقانه با علی رفتار میکرد.
علی از اینکه تو گذشته،فاطمه ی به این خوبی رو اونقدر اذیت کرده بود،شرمنده تر میشد.
فاطمه گفت:
_امروز مراقب سه تا نوزاد بودم...علی خیلی ناز بودن....پدر و مادر بودن حس خیلی قشنگیه.خدا بهت میگه من روت حساب میکنم و یکی از بنده هام رو بهت امانت میدم تا ببینم چقدر میتونی شبیه من باشی و چطوری منو بهش معرفی میکنی.
علی هیچ وقت به پدر شدن فکر نکرده بود.
-تو فکر میکنی من اونقدر بزرگ شدم که خدا،بنده شو بهم امانت بده؟!!
-منکه مطمئنم....ولی شاید هم خواست خدا چیز دیگه ای باشه.
علی شرمنده تر شد.
کتش رو برداشت و از خونه بیرون رفت. فاطمه چندبار صداش کرد ولی علی حتی...
ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
❌ڪپے با ذڪر نام نویسنده و ذڪر یڪ صلوات براۍ هرپارت
🧡
🌻🧡
🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡🌻🧡
همراهان عزیز
رمان عشق به شرط عاشقی طبق روال گذشته از امروز پارت گذاری میشه🌱🌙
‹🌸🍧›
-
-
گࢪسینھشودتنگ،خداباماهست؛
فرسنگبھفرسنگ،خدابامآست..シ!
-
-
🔗⃟🎀¦⇢ #عـآرفـآنهـ••
•ʝσɨŋ↷
🌿°•| @shahidane_ta_shahadat
☁️⃟✨
🌿⃟♥️¦⇢#ارباب_دلم
درزیردستوپایےوگمڪردهامتورا
درزیردستپایمودرجستجوےتو
‹...خُوشبِہنوڪَرۍاَمڪِہبَراحُـسِیناَسٺ🖇😌••›
🌿⃟🥀¦⇢#دلتنگڪربلآ
🌿⃟🥀¦⇢#محرم
•ʝσɨŋ↷
🥀°•| @shahidane_ta_shahadat
----------------------------------------«❤️🍒»
درمسیرسربالایۍبہ
منظرهبالایڪوهفکرکن...!ジ
#انگیزشیجات 🍒
•ʝσɨŋ↷
🌱°•| @shahidane_ta_shahadat
☁️⃟🍒
🌿⃟👭¦⇢#ࢪفیقانہ
+دوستتـ دآرمـ :)
_انـدازھی......؟!
+انـدآزھ زمانـے ڪھ تاریڪـے
آسـمانمـ را احـاطہ ڪرده ؛
و تو چـون مـاه میدرخشـے (:✨
#دختـرونہ
#پسـرونھ
•ʝσɨŋ↷
🍭°•| @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_153
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
فریآد میزنم
+خودتو توجیح نکن
کارتو توجیح نکن پرهام
متقابلا فریاد میزنه
_میگی چیکار کنم ؟ها؟از کجا میدونستم؟؟؟
برمیگردم سمتش
+اصلا تو برای چی دست به پول عروسی زدی ؟برای چی بدون مشورت با من؟
_میگی وایمیسادم دوستم توی غرض و غوله دست و پا بزنه و من وایسم نگاهش کنم؟؟
پوزخندی میزنم و برمیگردم سمت شیشه
+هه
دوست
کدوم دوست؟منظورت همونیه که ۱۲۰ میلیونی رو که بهش دادی رو بالا کشید؟چرت و پرت نگو خواهشا
_سحر
عزیزم
خانومم
تو نگران نباش
من خودم پیداش میکنم
پولو یه جوری جورش میکنم تو نگران نباش
بغض کرده سمتش برمیگردم
+چجوری میخوای جورش کنی ؟ها؟
بحث یه قرون دوزار نیست که
۱۲۰ میلیون ما جمع کردیم پرهام
زحمت شبانه روزیه دوسال منو تو شده این
چی میگی
دستمو توی دستش میگیره و میگه
_الهی فداتشم
دورت بگردم
من خودم جورش میکنم
خودم یه خریتی کردم
خودمم حلش میکنم
خودتو ناراحت نکن
+خب چجوری؟
_خب...خب....خب از پارسا میگیرم
کلافه به شیشه ماشین خیره میشم و میگم
+چی میگی واسه خودت؟مگه نمیدونی مامان سمیرا میخوآد بعد محرم و صفر سور و سات عروسیشو راه بندازه؟
_حالا کو تاه بعد محرم
ازش میگیرم بعد بهش برمیگردونم
خم میشه گونمو میبوسه و میگه
_دیگه نبینم اینقدر ناراحت باشیا وگرنه میمیرم
لبخندی میزنم وخدانکنه ای میگم و به راهمون به سمت شمال ادامه میدیم
{سارا}
کش چادرمو روی سرم تنظیم میکنم و بیرون میرم
ماشین جلوی در ایستاده
+اسنپ؟؟
_بله خانم بفرمایید
سوار میشم و سلامی میکنم و جوابی میشنوم
وارد واتساپ میشم و میبینم اخرین بازدیدش مال ۲ ساعت پیشه
اما پیام هام رو هنوز سین نزده
ناراحت انگشتام روی کیبرد شروع به حرکت میکنه
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#عاشقانہهایم❣
من و تو کنار هم قشنگ ترین ترکیب دنیاییم😍❤🤤
🌙|•@shahidane_ta_shahadat