#عاشقانہهایم❣
من و تو کنار هم قشنگ ترین ترکیب دنیاییم😍❤🤤
🌙|•@shahidane_ta_shahadat
☁️⃟☘
🌿⃟🌸¦⇢#پسࢪونہ
🌿⃟🌸¦⇢#چریکی
❬لباس سبز سپاه
لباس علی اڪبࢪ حسین
است . . .
هࢪ ڪسے لایق
پوشیدن آن نیست . . .ジ❭
•ʝσɨŋ↷
🍀°•| @shahidane_ta_shahadat
بالاخره 30مرداد رسید😍
همه منتظرش بودید❤️
اینم از قولی که دادم
ورود رایگان تا صبح❌👇
https://eitaa.com/joinchat/3809411160C57f549d6bd
بعد اون شرمندتونم..
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_154
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
+اخرین بازدیدت دوساعت پیش بوده اما هنوز پیام من رو سین نزدی
کجایی که میای ولی جواب نمیدی؟
دلم ازت گرفته محمد
منم هستم
منم به وجودت نیاز دارم
ولی نیستی
دل دخترکمم ازت گرفته که دم دمای اومدنش باباش معلوم نیست کجا رفته
دلم خیلی ازت غمگین شده محمدحسین
ارسال میکنم و به پیامم نگاهی میندازم
گوشیو خاموش میکنم و به مسیر ساختمان پزشکان خیره میشم
کرایه رو حساب میکنم و پیاده میشم
به اون طرف خیابون به سمت ساختمان پزشکان میرم
سنگینی نگاهی رو حس میکنم
برمیگردم پشت سرم اما کسیو نمیبینم
از درخونه تا اینجا این نگاهو حس میکردم
بیخیال میشم و داخل مطب میرم و منتظر میشم تا نوبتم بشه
{محمدحسین}
عصبی چنگی توی موهام میزنم
+چه غلطی کنیم حالا
وسایلشو توی کوله میریزه
عصبی میتوپم بهش
+میشه بگی داری چه غلطی میکنی؟؟
متقابلا عصبی جواب میده
_دارم وسایلمو جمع میکنم
منم باید باهاشون برم
نمیشه من نباشم
کنترلمو از دست میدم و به سمتش میرم کولشو برمیدارم و محکم به دیوار مقابل میکوبم
صدای شکستنی چیزی بلند میشه
فریاد میزنم
+چرا الکی حرف میزنی؟
فکر کردی میفرستمت باهاشون بری؟
کور خوندی ساحل
بلند میشه و به سمتم میاد
انگشت اشارشو سمتم میگیره
_واسه من تعیین تکلیف نکن
من هرکار صلاح بدونم انجام میدم
دستمو سمتش میگیرم
+مثل اینکه یادت رفته تو چه جایگاهی هستی؟؟؟
من مافوقتم و میگم حق نداری قدم از قدم برداری
پوف کلافه ای میکشه
_بابا نفهم
چرا نمیفهمی
اگه یهو دورمون زدن میخوای چه غلطی کنی؟
اینا هرثانیه یه نقشه تو استین دارن
مگه ندیدی حتی منی هم که از خودشون بودم میخوان رد کنن اونور؟؟
+توالان جات امنه
ادرس اینجا رو کسی نداره
نه خودتو توی دردسر بنداز نه منو
_وای محمدحسین چرا نمیفهمی
میگم لازمه برم
بزار برم
توهم که هستی
پس منم بزار بیام
مواظبم
پوفی میکشم و چنگی به موهام میزنم
+میتونی ردیابو توی دندونات جاساز کنی؟
برقی توی چشماش میشینه و سری تکون میده
+زود باش وقت نداریم
به سمت در میره که صداش میکنم
+ساحل
برمیگرده سمتم و منتظر
+وای به حالت دست از پا خطا کنی که باعث بشه ماموریت بهم بریزه
کاری میکنم تا عمر داری نتونی از جلوی در کلانتری هم رد بشی
من واسه این ماموریت از زن و بچه توراهیم گذشتم اومدم اینجا
درحآلی که باید پیش اونا باشم که هر لحظه ممکنه سارا دردش بگیره
پس حالا که اومدم اینجا و دارم از جون مایه میزارم اصلا دلم نمیخواد خدشه ای وارد بشه
شیرفهم شد؟؟
سری تکون میده و چشمی میگه و میره
گوشیمو برمیدارم و روی صندلی میشینم
از سارا پیام دارم
اما جوابی نمیدم بهش
تنظیمات واتساپو جوری کردم که حتی اگه پیامشو هم دیدم واسه اون معلوم نشه
پیامو باز میکنم
با دیدن محتوای پیام غم به دلم سرازیر میشه اما مجبورم سکوت کنم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
.
…|بھسرزمینرویآهایت
…|نمیرسۍاگرطاقتطوفآن
…|رونداشتھباشی
…|دلتروبزنبهدریآرفیق^^'💕✂️
#انگیزشیجات🌿
•ʝσɨŋ↷
🦋°•| @shahidane_ta_shahadat
‹🖤🖇›
-
-
تَـعرِیفِمَـناز؏ِـشقهَمـٰآنبـودڪِہگُفتَـم؛
دَربَنـدِڪَسِۍبٰـآشڪِہدَربَنـدِحُـسِیناَسـت..シ!
-
-
🌪⃟📓¦⇢ #عـآشقآنـہ••
•ʝσɨŋ↷
🌿°•| @shahidane_ta_shahadat
‹چون خدا هست مرا از همه طوفان غم نیست . .🤍🍓›
#عارفانہ🍃
•ʝσɨŋ↷
🍒°•| @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_155
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
{پارسا}
_دستتون درد نکنه مادر خیر ببینین
امیرعباس_خواهش میکنم بی بی وظیفه بود
اقا پارسا من میرم پیش بچه ها شماهم بیاین
دستی به شونش میزنم
+اینقدر اقا اقا نکن
من پارسا هستم
حالاهم شما برو منم میام
لبخندی میزنه و میره
رو میکنم به بیبی
+بی بی همه چی هست؟چیز دیگه ای نمیخواین؟
_نه مادر قربون دستت
همه چی هست
+خب خداروشکر
بی بی من دیگه از امشب میرم ویلای خودم
دستی به گونه میکوبه
_خدا مرگم بده
چرا؟
+خدانکنه عمر من
هیچی میرم اونجا راحت ترم
سرکج میکنه
_اینجا بهت بدگذشته مادر؟
+نه قربونت برم
ولی خب از امشب قراره خانواده موسوی بیان دیگه
اخمی به چهره میندازه
_پارسا خجالت بکش اون دختر دیگه ازدواج کرده
چشم گرد میکنم
+بی بی چرا واسه خودت میبری و میدوزی؟من دیگه به سارا فکر نمیکنم
من فقط میرم که خودم راحت باشم و اذیت نشم
همین
_مگه دلیلی هست که اذیت بشی؟
کلافه چنگی به موهام میزنم
+بی بی من یه روزی اون دخترو دوست داشتم
قبول کن الان واسم سخته تو خونه ای باشم که اون دختر با شوهرش هم هست
چهرش مهربون میشه
انگار واقعا فهمید نیت بدی ندارم
_الهی دورت بگردم مادر
تو غصه نخور
من یکی بهتر از سارا واسه تو پیدا میکنم
ولی از اینجاهم نمیزارم بری
تو و پسرا تو خونهۍ پشت باغ ساکن میشید
پوفی میکشم و سربه اسمون میگیرم
+من که هرچی بگم شما یه چیز دیگه میگی
کاری نداری انجام بدم واست؟؟
خنده میکنه که چال کوچولوی گونه چروکیدش نمایان میشه
_نه قربونت برم برو
منم برم کار دارم
لبخندی میزنم و به سمت پسرا میرم
ظاهرا دارن بازی میکنن
کنارشون میشینم که سهیل میگه
_پارسا داداش بیا کمک من
استاد دانشگاهی
میتونی کمکم کنی
+چرا مگه چیشده؟
خنده ای میکنه
_داریم اسم فامیل بازی میکنیم
لبخندی خبیث میزنم و برگه ای از کنار دست امیرمحمد برمیدارم
خودکاری هم برمیدارم و میگم
+فکرشم نکنید که من اسم فامیل بازی نکنم
منم هستم
شروع کنید با ج
همه قهقهه ای میزنن و شروع میکنن به بازی
{محمدحسین}
_نگران نباش محمدجان
ما یه قدم ازشون جلو تریم
+ان شاءالله که به خیر بگذره
_ان شاءالله
برو دیگه ضایع هست زیاد با تلفن حرف بزنی
+بله چشم
_راستی
نگران خانومتم نباش
بچه ها مراقبن
لبخندی میزنم و تشکر میکنم و خداحافظی میکنم
سوار ماشین میشم و به سمت ویلا میرم
میخوام ماشین رو داخل ببرم که پوریا همراه با فرزاد و سعید ولاله بیرون میان
+جایی قراره برید؟
فرزاد_اره میریم دخترا رو ببینیم
چشم گرد میکنم
+مگه شماها هنوز خودتون ندیدید؟
فرزاد_فقط منو لاله دیدیم
سعید_توهم میای؟
+اره
با ماشین خودم میام
فرزاد_نمیخواد
هممون با ماشین من میریم
اخم میکنم
+چرا؟؟
من منی میکنه
_همینجوری
با ماشین من میریم همه
اخم میکنم و منو پوریا و سعید عقب و فرزاد و لاله جلو میشینن
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
•••💛''
•
•🌻🔗||
اگهیهروزیفکرکردیآرزوهاتدوره؛
یادتبیارکهخدانزدیکه ..🦋!^^
•🌻🔗||
•ʝσɨŋ↷
🦋°•| @shahidane_ta_shahadat
برخاڪ بیوفتمڪہتو
آزادبمانۍ ..🌸
منازپاۍبیوفتمڪہتو
آبادبمانۍ ..❤️
#رهبرانه✨
#حضرت_عشق♥️
•ʝσɨŋ↷
🦋°•| @shahidane_ta_shahadat
#زندگۍزیبـا🌱
میگنهرعملےراعڪسالعمݪےست
پسٺوبخندتالبخندببینے🐣
🌙|•@shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_156
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
از شهر خارج میشه و جلوی مکان متروکه ای متوقف میشه
تعجب میکنم از این کارشون و انتخاب مکانشون
پیاده میشیم و به جلو میریم
فرزاد کلیدی از جیبش درمیاره و در رو باز میکنه و با دستش اشاره میکنه جلو بریم
چند نفری توی حیاط هستن
با دیدن پوریا و ما جلو میان و سلام میکنن
داخل باغ و بیرونش صددرجه باهم فرق داره
باغ سرسبز و پر دار و درختی هست
به سمت اخر باغ میرن
دری که حدس میزنم انباری باشه توی گوشه ای از حیاط به سمتش میریم و یکی از همون مرد ها در رو باز میکنه
داخل میریم و از محوطه راهرو مانندی عبور میکنیم که دوباره به دری میرسیم و بازش میکنه
وارد که میشیم از بهت و وحشت نای حرکت پیدا نمیکنم
دخترانی نزدیک به ۱۳ تا که دست و پا و دهن بسته گوشه ای از اتاق هستن
با دیدن ما با ترس بهم میچسبن و چشم هاشون ترس و وحشت رو فریاد میزنه
فرزاد نگاهی به لاله میندازه و به سمت دخترا اشاره میکنه
لاله به سمت دختر اولی میره و بازوشو میگیره و بلندش میکنه
دختر تقلایی میکنه که فریاد لاله بلند میشه
_بلند شو ببینم دختره نفهم
نکنه از جونت سیر شدی
اشک های دخترک روان میشه و بلند میشه
_اسیه ۲۱ ساله
به سمت دختر بعدی میره
بقیه دخترا از ترس برخورد لاله اروم بلند میشن و لاله دونه به دونه معرفیشون میکنه
و این میون به ترلان هم میرسم که با نفرت به لاله نگاه میکنه
سرتق و لجبازه و به تهدید های لاله توجهی نمیکنه
و نگرانم برای این دختر سرتق و لجباز
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
#زندگۍزیبٰا🌱
زندگی را ارزش غم خوردن نیست آنقدر محکم بخند تا ندانی غم چیست
🌙|•@shahidane_ta_shahadat
#عشـقجٰان🌱
عجیبدرسڪانسهاۍزندگیَم
نقݜاصلےرابھتودادند🙈❣
🌙|•@shahidane_ta_shahadat
.
^|صبوربآش !☕️🌿
^|گاهیوقتانیازھبریتو📦
^|دلِبدترینها،برایبه🎶
^|دستآوردنبهترینها !(:🎵🎻
#انگیزشیجات
•ʝσɨŋ↷
🍭°•| @shahidane_ta_shahadat
'💙🦋'
-
-
طَࢪحِلَبخَنـدِتُو
پـٰایانِپَریشٰانِۍهـٰاست!(꧇
-
-
💙| #فندقانھ
💙| #قشنگیجات
ـ ـ ــ✿ــ ـ
•ʝσɨŋ↷
🦋°•| @shahidane_ta_shahadat
'🌱🔗'
-
-
مَناَزمیـٰآنِتَمآمِنَدآشتَنهآ؛توࢪآدآࢪَم؛
همینڪآفیستبَࢪآ؎ِیڪعُمْرزِنْـدِگۍٖ!シ♡
-
-
🌿| #رفیقـونہ
🌿| #دخترونہ
•ʝσɨŋ↷
🌿°•| @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_157
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
_بلندشوببینمدخترهنفهم
واسه منادمشده
ترلانجیغیمیزنهکهپشتاونچسب جیغش خفه میشه
سرشو تکون میده
پوریا اشاره میکنه به لاله
_دهنشو باز کن ببینم چی میگه
_ول..
با فریاد پوریا لاله هم خفه میشه
_گفتم باز کن بگو چشم
با یه حرکت چسب رو از صورتش جدا میکنه که منم حتی حس میکنم دردم گرفت
منتظر به ترلان نگاه میکنیم که با کاری که کرد متعجب بهش خیره میشیم
تفی توی صورت لاله انداخت و گفت
_خیلی پستی
ابروی هرچی رفیق و رفاقت و دوستی هست تو بردی
با سیلی که از لاله میخوره لبش پاره میشه
با نفرت بهش زل میزنه و میگه
_دور نیست اون روزی که همین سیلیو من به تو بزنم
منتظرم باش که قراره کابوس شب های تاریک و مخوفت بشم لاله خانمِ جمال ابادی
بعدشم نگاهی به ما میندازه و میشینه
و با استینش خون لبشو پاک میکنه
توی دلم به جسارت و شجاعتش احسنت میگم و پوفی میکشم
بیرون میرم و همراه من بقیشونم بیرون میان
از باغ بیرون میریم و سوار ماشین میشیم به سمت ویلا میریم
+پوریا ارسال کی هست؟من نمیتونم زیاد بمونم
_فردا شب ارساله
لب مرز استارا و ترکیه
از اونورم میبرنشون دبی
اهانی میگم و به بیرون خیره میشم
و تا رسیدن به ویلا سکوت میکنیم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_158
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
پیاده میشم و داخل میرم
ساسان نگاهی بهم میندازه که سری تکون میدم
تاییدی سرتکون میده
بیرون میرم و به سمت اخر باغ میرم
روی تاب دو نفره ای که اخر باغ هست میشینم
اروم اروم تاب میخورم
فکر میکنم
فکر میکنم
به همه چی
به همه کس
ولی راس همه فکرای من
دخترکمه
سارا هست
کسی که نفسم به نفسش بنده
ولی نگرانم از اخر و عاقبت این ماموریت و سرنوشت خانوادم
با صدای گوشیم از افکارم خارج میشم و گوشیمو درمیارم از جیبم
با دیدن اسم مامان نسرین لبخندی میزنم
مادر سارا رو مثل مادر خودم دوست دارم
ایکون سبز رنگ رو میکشم و جواب میدم
+جانم مامان نسرین
خندهۍاز سر خجالتشو از پشت گوشی هم حس میکنم
_جونت بی بلا پسرم
خوبی؟یادی از ما نمیکنی
+من شرمندم مامان جان
شرمنده و سرافکنده من
مشکلی پیش اومده مجبور شدم بیام سفر
_اره میدونم مادر
زنگ زدم بگم
اگه میتونی زودتر برو شیراز
اخمی میکنم
+چیزی شده؟؟
برم شیراز؟؟مگه شما شیراز نیستین؟
من منی میکنه
_خب راستش مادر بی بی گلاب زنگ زد
منظورم خاله مرتضی و مادر اقا محسن پدر پرهامه
+بله بله میشناسمشون
توی عروسی ما بودن
_اره مادر همون
هرسال دهه اول محرم مراسم دارن توی خونشون
امسالم زنگ زدن مارو وعده گرفتن کل دهه رو
ماهم اومدیم شمال
+خب اینکه خیلیم عالیه
التماس دعا
مشکلش چیه؟
_راستش من هرچی به سارا گفتم قبول نکرد بیاد
رنگ از رخم میپره
+پس کی پیش ساراس؟
_هیچ کس
گفت محمدحسین دو سه روز دیگه میاد
من نمیام
هرچیم عز و ناله کردم نیومد بخدا
عصبی چنگی به موهام میزنم
+باشه مادر جون
مرسی که گفتین
_خواهش میکنم مادر
خداحافظی سر سری میکنم و قطع میکنم
دختره کله شق بی فکر
سریع روی اسم خانومم میزنم و گوشیو درگوشم میزارم
_به
اقای بی معرفت
عصبی میگم
+تو چرا اینقد سرخودی؟چرا اینقدر بی فکری؟؟؟
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
دوستان عزیز کاربران گرامی
یکم اشتباهات پیش اومده
و خب خداروشکر دنبال کنندگان عزیز یاداوری کردند
برای رفع ابهامات عرض میکنم
محل زندگی سارا و محمدحسین و کل اعضای رمان شیراز هست
محل زندگی بی بی گلاب در یکی از روستاهای شمال هست
محل ماموریت محمدحسین که الان اونجا هست به همراه پوریا و ساحل هم تبریزه
پارسا هم الان به همراه خانواده خودش یعنی پرهام و پدر و مادرش و خانواده موسوی یعنی سحر و سینا و فاطمه و پدر و مادرشون در منزل بی بی گلاب سکونت دارن❣🌙🌱
{🦋💙}
پـسریازدخـتـریشمارهخـواسـت...🚶♂
دخترگفت:چرآکہنہبفرمآییداین
شمارهمن 17_ 32 :/
پسرشگفتزدهشدوگفت:اینچہنوعشمارهایست؟!😑
دخـترپـآسـخداد:قـرآنسـوره17،آیـہ32!))
💙خـدآونـدمیـفرمـآیـد:
وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَاه:
''بـہزنـآننـزدیـڪنشـوید'':)
🦋| #عارفانہ
🦋| #تلنگرانہ
•ʝσɨŋ↷
🦋°•| @shahidane_ta_shahadat
•|💛🐣|•
𝓉𝒽𝑒 𝒻𝓊𝓉𝓊𝓇𝑒 𝒷𝑒𝓁𝑜𝓃𝑔𝓈 𝓉𝑜 𝓉𝒽𝑜𝓈𝑒 𝓌𝒽𝑜 𝒷𝑒𝓁𝒾𝑒𝓋𝑒 𝒾𝓃 𝓉𝒽𝑒 𝒷𝑒𝒶𝓊𝓉𝓎 𝑜𝒻 𝓉𝒽𝑒𝒾𝓇 𝒹𝓇𝑒𝒶𝓂𝓈✨👀
آیــنــده مــتــعــلــق بــه ڪســایــیــه ڪه بــه زیــبــایــے رویــاهاشــون ایــمــان دارن💪🏻♥️
#انگیزشی✧
•ʝσɨŋ↷
🐥°•| @shahidane_ta_shahadat
'🚙💙'
-
-
دلڪھسهـلسـتهمـھچـیزمشـدھآغشتـھ
بھتـو،فڪرنڪردۍچھشـود؏ـآقبتِ؏ـآشقِتو!シ
-
-
🖇| # عاشقانه
•ʝσɨŋ↷
💙°•| @shahidane_ta_shahadat
「♥️」
♥️ ⃟¦🖇➺••#ارباب_دلم
❬بِرسانیدمنِبۍسَروپارابہحُـسین
جور؏ُـشاقڪشیدَن
هنرِمعشوقاَست!シ••❥❭
🥀 ⃟¦🖇➺••#دلتنگڪربلآ
🥀 ⃟¦🖇➺••#محرم
•ʝσɨŋ↷
🥀°•| @shahidane_ta_shahadat
شَھـــیدانہتٰاشَھــ🖤ـــٰادَتْ
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#پارت_159
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
صدای نگرانش توی گوشی میپیچه
_چرا مگه چیشده؟
+چیشده؟؟خرابکاری میکنی بعدم میگی چیشده؟خوبه والا
_خب بگو چیشده قلبم وایساد
+تو برای چی همراه مامانت اینا نرفتی؟تو بارداری
ماه های اخرته
برای چی نمیفهمی و درک نمیکنی؟
{سارا}
بغض به گلوم چنگ میندازه
سعی میکنم اجازه ندم چشمم خیس و گونم تر بشه
اما ظاهرا موفق نیستم
درحالی که اشکی گونم رو تر میکنه میگم
+هه
حتی نگران خودمم نبودی
نگران بچت بودی که بعد مدتها زنگ زدی
_چ..
صدامو بالا میبرم و حرفشو قطع میکنم
+حرف نزن محمدحسین بزار حرفمو بزنم
منی که گفتم نمیرم
به این دلیل بود که نمیخواستم بدون شوهرم جایی برم
که اگه دردم گرفت
توی خونه خودم دردم بگیره
نه که اونجا
خونه خاله پدرم دردم بگیره
بعدشم بگن اره معلوم نیست باباش کجاست
من جایی میرم که با شوهرم برم جناب
دو هفته هست معلوم نیست کجا رفتی بدون اینکه خبری از زن و بچت بگیری
_سا...
+حرف نزن محمدحسین
دلم خیلی ازت گرفته
خیلی زیاد
بیشتر از اونی که حتی فکرشو بکنی
ت..
با فریادی که میکشه لال میشم
_خب بزار منم حرف بزنم
همش حرف خودتو میزنی
همونجور که اشک میریزم به حرفاش گوش میکنم
_من شرمندتم که نتونستم ازت خبر بگیرم
ولی بخدا قسم سرم شلوغه
موقعیت ندارم که بخوام باهات تماسی بگیرم
قربونت برم
خانومِمن
تو چی میگی که نگران بچه بودم
تو اگه نباشی میخوام هیچ کس نباشه
چرا اینجوری هم خودتو هم منو ناراحت میکنی؟؟؟
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒