eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
328 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 28 اردیبهشت 1400ه.ش 🗓 6 شوال 1442ه.ق 🗓 18 مِی 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای مهربانترین مهربانان نثار ارواح طیبه#امام شهداء #صلوات 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
‌ ‌. ☘﴾﷽﴿☘ 🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... شهداء ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
حاج حسین یڪتامی‌گفت: درعالم رویابه شهیدگفتم چرابرای ما دعانمی‌ڪنیدڪه شهید بشیم؟! میگفت مادعامی‌ڪنیم براتون شهادت مینویسن ولی گناه می‌ڪنیدپاڪ میشه. سلام ✋ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
امتحان 🌺 راهکارهایی برای کاهش اضطراب امتحان 🌹 قابل توجه والدین گرامی 🌹 ۱. بر تواناییهای فرزندمان تاکید کرده تا اعتماد به نفس او تقویت گردد. ۲. انتظارات خود را با تواناییهای فرزندمان هماهنگ کرده و از او توقع بیش از حد نداشته باشیم. ۳. تلاش فرزندمان را برای کسب موفقیت های هرچند کوچک را قدر دانسته و او را تشویق کنیم. ۴. عملکرد فرزندمان را با خودش مقایسه کرده، در صورت پیشرفت او را تشویق نموده و در غیر اینصورت در صدد علت و رفع آن باشیم. ۵. امتحان جزئی از فرآیند آموزش است. آن را عملکرد طبیعی و معمولی آموزش بدانیم و از حساسیت بی مورد نسبت به آن بپرهیزیم. ۶. به فرزندمان اطمینان خاطر بدهیم که در کنارش خواهیم بود و اگر مشکلی داشت او را یاری خواهیم کرد. ۷. به فرزندمان یادآور شویم که تمام تلاشش را صرف یادگیری درسها نماید نه کسب نمره. ۸. با فرزندمان به گونه ای رفتار نماییم که او بتواند عقاید و نگرانیهای خود را درباره ی امتحان آشکارا بیان کند. ۹. آخرین وضعیت درسی فرزندمان را از معلمش جویا شویم تا بهتر بتوانیم به او کمک کنیم. ۱۰. ساعت خواب فرزندمان را طوری تنظیم نماییم که خواب مورد نیازش تنظیم شود. به عبارت دیگر شب ها زود بخوابد تا صبح ها زودتر بیدار شود. ۱۱. در ایام امتحانات فضای خانواده را شاد و از مشاجره و برخوردهای لفظی پرهیز نماییم. ۱۲. تشویق، تحسین و تاکید روی نقاط قوت فرزندمان را فراموش نکنیم. زیرا این رفتارها انگیزه آنان را برای پیشرفت تحصیلی بیشتر می کند. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
😊 صد تا به راست ، پنجاه تا به چپ😊 ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسیدیم به اهواز. رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید: خُب، حالا در چه رسته ای آموزش دیده اید؟ همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمیدانست رسته چیست؟! فرمانده كه فهمید ما از دَم، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم، گفت: آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم. ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست. بروید ببینم چه میكنید. دیده بان گزارش میدهد و شما شلیك كنید. بروید به سلامت! هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته ای نداریم. رحیم گفت: انشااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح های جنگی وارد خواهیم شد. كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بیسیم چی دوختیم تا از دیده بان فرمان بگیرد. بیسیم چی پس از قربان صدقه با دیده بان رو به ما فرمان «آتش» داد. ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم. خمپاره زوزه كشان راهی منطقه دشمن شد. لحظه ای بعد بیسیم چی گفت: دیده بان میگه صد تا به راست بزنید! همه به هم نگاه كردیم. من پرسیدم: یعنی چی صد تا به راست بریم؟ رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت: حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم. با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم. بیسیم چی گفت: دیده بان میگه چرا طول میدین؟ رحیم گفت: بگو دندان روی جگر بگذاره. مداد نیست كه زودی ببریمش! دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم. بیسیم چی از دیده بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد. ما هم آتش كردیم! بیسیم چی گفت: دیده بان میگه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ برید! با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش! چند دقیقه بعد بیسیم چی گفت: میگه حالا دویست تا به راست! دیگر داشت گریه مان می گرفت. تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می كشاندیم و جناب دیده بان غُر میزد كه چرا كار را طول میدهیم و جَلد و چابك نیستیم. سرانجام یكی از بچه ها قاطی كرد و فریاد زد: به آن دیده بان بگو اگر راست میگه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره! بیسیم چی پیام گهربار دوستمان را به دیده بان رساند و دیده بان‌كه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك ها عصبانی شده، گفت كه داره میآد. نیم ساعت بعد دیده بان سوار بر موتور از راه رسید. ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم، با خشم نگاهش كردیم. دیده بان‌كه یك ستوان تپل مپل بود، پرسید: خُب مشكل شما چیه؟ شما چرا اینجایین. از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین! رحیم گفت: برادر من، آخر هی میگی برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور میشیم دیگه. ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد. بعد با صدای رگه دار پرسید: بگید ببینم وقتی میگفتم صد تا به راست، شما چه کار میكردین؟ ـ خُب معلومه، قبضه خمپاره‌ رو در می آوردیم و با مكافات صد متر به راست می بردیم! ستوان مجسمه شد. بعد پقی زد زیر خنده. آن‌قدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم. ستوان خنده‌خنده گفت: وای خدا! چه قدر بامزه، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت.😂 ما كه نمی دانستیم علّت خنده ستوان چیه، گفتیم: چرا میخندی؟ ستوان یك شكم دیگر خندید. بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت: قربان شكل ماهتان برم، وقتی می گفتم صد تا به راست، یعنی این‌كه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید، نه اینكه كله اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش! و دوباره خندید. فهمیدیم چه گافی دادیم. ما هم خندیدیم. دست و بالمان از خستگی خشك شده بود، اما چنان می خندیدیم😂 كه دلمان درد گرفته بود. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🔘فلسفه چفیه امام خامنه ای❗️ 🔸به حضـــرت آقا گفتـــم فلسفــــه چفیــــه شما چیست ؟ ایشان فرمودند :دوستان اگر می دانستنـــد که دشمــن چگونـــه آماده شــده است برای زمیـــن زدن اســلام و نــظام هیچ گاه حالت رزم را از خود دور نمی کردند ! ✍حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
❤️امیرالمؤمنین علیه السلام: از كسانى نباش كه... از آنچه به او رسيد شكر گزار نيست، و از آنچه مانده زياده طلب است لا تَكُن مِمَّن . . . يَعجِزُ عَن شُكرِ ما اُوتِيَ ويَبتَغِي الزِّيادَةَ فی ما بَقِيَ قسمتی از حکمت 150 نهج البلاغه حکیمی از شخصی پرسید: روزگار چگونه است؟ شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم. حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی می کنی؟… 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
⭕️ خطر بزرگی که اسلام را تهدید می‌کند 📌 : 💬اگر خدای نخواسته اسلام در ایران بخورد، بدانید که در همه دنیا سیلی خواهد خورد و بدانید که به این زودی‌ دیگر نمی‌تواند سرش را بلند کند. 💬حفظ اسلام در ایران تکلیفی است که از همه تکالیف بالاتر است. اصلح 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 و هشتم اردیبهشت شهادت تاریخ تولد:1340/01/01 محل تولد:قم تاریخ شهادت:1362/02/28 شهر دفن:علی ابن جعفر(علیه السلام) شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 و هشتم اردیبهشت شهادت تاریخ تولد: 1341 شهر محل تولد: بیرجند تاریخ شهادت:1365/2/28 محل شهادت:حاج عمران عملیات: کربلای۲ شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
سلام و عرض ادب شروع ورزش ژیمناستیک مخصوص پسران ۵ تا ۸ ساله باشگاه فرهنگی ورزشی شهدای زینبیه مسجد حضرت زینب علیهاالسلام از اول خرداد روزهای فرد ساعت ۱۶:۳۰ ثبت نام با ارسال مشخصات هنرجو به شماره همراه 09198705969
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و پنجم نمی‌دانم کی بود و چه کاره بود. ولی افسرده و پریشان و کم‌حرف بود. ناکس کیانوش هم چیزی نمی‌گفت یا نمی‌دانست شیلان کیست و چه‌کاره است ولی دل‌بسته‌اش بود. روز به روز به طرح فرار امیدوارتر می‌شوم. آمادگی روحی و اعتماد به نفسم را بالا می‌برم ولی از نظر جسمی ‌ضعیف شده‌ام‌. نمی‌دانم پاهایم توان فرار دارد یا بین راه متوقف می‌شوم. طرح فرار را با کیانوش در میان می‌گذارم. دودل است. اواسط زمستان شیلان خانم از محدودۀ زندان به مکان دیگری رفته بود. کیانوش همچنان منتظر و چشم به راه شیلان است. فکر کنم به خاطر او حاضر نباشد با من فرار کند. سر به سرش می‌گذارم و می‌گویم: «‌دل بکن از این زندانِ شیلان. یا خودش گازت می‌گیره یا سگاش!» می‌خندد و می‌گوید: «‌به خدا نمی‌دونم اون کی بود و چی می‌خواست. بعضی وقتا برام نون روغنی می‌آورد.» با رسیدن بهار، کیانوش از بازگشت شیلان ناامید می‌شود و موافقتش را برای فرار اعلام می‌کند. از صبح تا غروب داخل اتاق چهار متری راه می‌رویم و با نرمش و ورزش سعی می‌کنیم آمادگی جسمانی‌مان را بالا ببریم. هر کس می‌پرسد می‌خواهی چه‌کار کنی؟ به شوخی می‌گویم: «‌می‌خوام فرار کنم، کاری، چیزی لازم نداری؟» این جوری می‌خواهم قضیه را لوث کرده و اگر توانستیم فرار کنیم داغی به دل کومله بگذاریم. ایمان دارم اگر بتوانیم یک لحظه از چشمشان‌ گم شویم، دیگر نمی‌توانند ما را پیدا کنند. سقف توالت‌ها‌ی داخل محوطه را برداشته‌اند‌ تا تعمیر کنند. موقتی نایلونی رویش کشیده‌اند‌ تا باران اذیت نکند. سقف توالت‌ها‌ در زمستان چکه می‌کرد. شش توالت به صورت ردیفی و پشت به رودخانه احداث شده‌اند‌. بهار است و پیروزی‌ها‌ی رزمندگان اسلام در جبهه‌ها‌ی جنوب، کومله را حیرت‌زده کرده است. قدرت مردمی ‌نظام جمهوری اسلامی ‌برای مردم پدیدار شده و رفتار دیکتاتوری گروهک‌ها‌ی ضد انقلاب، مردم منطقه را رنجانده است. فوج فوج افراد نادم و پشیمان راهی پیوستن به دولت شده و برای تأمین امنیت خود و خانواده‌شان‌ مسلح شده و علیه ضد انقلاب می‌جنگند. ریزش نیروهای کومله آن‌قدر فراوان شده که روز به روز پایگاه‌هایشان‌ را ازدست می‌دهند و روستاها را تخلیه می‌کنند. در مقابل قدرت جمهوری اسلامی، ‌قدر و مقدار ناچیز کومله را می‌شناسم و تحرکات آنان را مانند وزوز مگس می‌دانم. رزمندگان اسلام در جبهه‌ها‌ی جنوب حملات گسترده‌ای‌ انجام داده و در حال پیشروی به سوی خرمشهر هستند. کومله سخت آزرده و پریشان‌خاطر شده است. آن‌ها‌ دریافته‌اند‌ اگر جنگ ایران و عراق به پایان برسد، رزمندگان اسلام به سوی کردستان گسیل خواهند داشت و غائله کردستان را به آسانی فیصله خواهند داد. همه حواس نیروهای کومله به اخبار جنگ و پیروزی خرمشهر است. می‌دانم ساعت هشت شب، همۀ نیروهای کومله داخل مقر می‌روند و اخبار پیشروی‌ها‌ی رزمندگان اسلام را دنبال می‌کنند و وقایع روزانه را تجزیه و تحلیل می‌کنند. در این ساعت اسرا هم مشغول شنیدن خبرهای خوش پیروزی رزمندگان هستند و توجه چندانی به رفت و آمدها ندارند. شب رادیو اعلام می‌کند رزمندگان به نزدیکی خرمشهر رسیده‌اند‌. برنامه فرار را برای فردا شب تعیین می‌کنم. در زمان فرار لازم است چند نفر هم‌زمان با ما وارد دستشویی‌ها‌ شوند و با رفت و آمد زیاد، محوطه را شلوغ کنند تا نگهبان نتواند آمار ورود و خروج افراد به توالت‌ها‌ را حفظ کند. باید مطمئن شویم کنار توالتی که قصد فرار داریم نیروها و طرفداران کومله حضور نداشته باشند. لازم است دو سه نفر از افراد مورد اعتماد همزمان با ما در توالت‌ها‌ی کناری مستقر شوند تا با سر و صدای ما مشکلی پیش نیاید و بتوانیم با خیالی آسوده از دیوار بالا برویم و داخل رودخانه بپریم. موضوع را با علیرضا امیری‌فرد درجه‌دار شیرازی و کاک امین بانه‌ای‌ در میان می‌گذارم. شجاعانه می‌پذیرند که همزمان با خروج ما، به داخل توالت‌ها‌ی بغلی بروند و هوای ما را داشته باشند. برای فردا شب آماده می‌شوم و با خیالی راحت می‌خوابم. خواب می‌بینم لب رودخانۀ پر آب زاب نشسته و به وسعت رودخانه خیره شده‌ام‌. روی امواج رودخانه، با خط زیبایی آیات قرآنی نوشته شده و پیرمردی روحانی با لباسی سفید مانند ملائک روبه‌رو‌یم ظاهر می‌شود و می‌گوید: «‌می‌خوای از این رودخانه عبور کنی؟» با احترام می‌گویم: «‌بلی می‌خواهم. ولی شما کی هستید؟» ـ من خمینی هستم. می‌خواهی تو را به آن طرف رودخانه ببرم؟ ـ بلی می‌خواهم! دستم را گرفته و به آرامی ‌به آن طرف رودخانه پرت می‌کند. رها و سبکبال داخل جنگل آن طرف رودخانه می‌افتم. ریشۀ درختان از خاک بیرون زده و با شاخه‌ها‌ ‌درهم تنیده و به شکل آیات قرآنی تزئین شده‌اند‌. ⬅️ ادامه دارد 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
همزمان با تخریب مزار شریف ائمه بقیع علیهم السلام ماه ؛ شهید حاج محمد محمودی شهید ابراهیم مشهدی شهید علی رضا زاده عسگری شهید سید مرتضی شریفی مدافع حرم احمد بیضون 🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷 دکتر ابوالفضل روحی حاج حسن اسداللهی زمان چهارشنبه ۱۴۰۰/۲/۲۹ از نماز عشاء حضورتان گرمی بخش محفل شهدایی خواهد بود. 🕌 مسجد حضرت زینب علیها السلام 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.130.mp3
1.12M
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 🌺 تفسیر قطره ای 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸 🌸 🍀 🍀 حداکثری 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ما به منطقه طلائیه رفتیم. مدتی بود که هر چه تلاش می کردیم بی فایده بود. خودشان را نشان نمی دادند. شب در مقر سوره واقعه را خواندیم و خوابیدیم. صبح روز بعد در مکانی که محل نگهداری بود نماز را خواندیم. سپس در حضور یکی از برادران با حال عجیبی خواندن را شروع کرد. وقتی به سلام پایانی رسید با حال خاصی گفت: "السلام علیک یا اباعبدالله و علی ارواح التی..." که یکباره پیکر یک به زمین افتاد! حال همه بچه ها تغییر کرده بود. بعد از اتمام برنامه با توکل بر خدا و با روحیه ای عالی مشغول کار شدیم. باورش سخت است. اما اولین بیل که به زمین خورد یکی از بچه ها فریاد زد: ... ... ... به اتفاق بچه ها با دست خاکها را کنار زدیم. شور و حال عجیبی در بین بچه ها بود. همه می گفتند: کار خودش را کرد. پیکر کاملا از خاک خارج شد. اما هر چه گشتیم از او خبری نبود! او یک بود. ما پس از پایان همگی را به حق سید و سالار قسم داده بودیم. حالا به همراه پیکر این به جز سربند زیبای کتابچه ای بود که تعجب ما را بیشتر کرد. روی آن کتابچه نوشته شده بود: کتاب شهید گمنام، صفحه ۱۵۸ - ۱۵۹ جهت سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا