eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا میدانید مادر امام رضا علیه السلام کجا دفن هستند؟؟ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو ویژگی مهم شهید مطهری، تولید فکر و نشر فکر بود. ۱۴۰۰/۰۲/۱۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی از بانوی شهیدی که بعد از ۳۷ سال پیکرش پیدا شد. 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
کانال عشاق الحسین 5.mp3
10.77M
•امام رضای خودم باش 🎙کربلایی سید محمد رضا نوشه ور چهارشنبه های امام رضایی 🔻... 👇 🌷〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰🌷
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 انقلاب اسلامی یک جمع است، یک بیداری است، امام به انقلاب نمی‌گفتند انقلاب بلکه می‌گفتند نهضت... 🎥 ببینید | صحبت‌های دیده‌نشده از حاج پیرامون انقلاب اسلامی و آینده آن ✅ ، مرجع عرضه آثار جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی
روایت فرشته ملکی همسر شهید چهل شب با هم عاشورا خواندیم. گاهی میرفتیم بالای پشت بام می خواندیم. دراز می کشید و سرش را می گذاشت روی پام و من صد تا لعن و صد تا سلام را می گفتم. انگشتانم را می بوسید و تشکر می کرد. همه حواسم به منوچهر بود. نمی توانستم خودم را ببینم و خدا را. همه را واسطه می کردم که او بیشتر بماند. او توی دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر. برایم مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن میزند، همین موقع هاست. کناره گیر شده بود و کم حرف تر. کارهای سفر را کرده بودیم. بلیت رزرو شده بود. منتظر ویزا بودیم. دلش میخواست قبل از رفتن، دوستانش را ببیند و خداحافظی کند. گفتم «معلوم نیست کی می رویم.» گفت «فکر نمی کنم ماه شعبان به آخر برسد. هر چه هست توی همین ماه است.» بچه های لجستیک و ذوالفقار و نیروی زمینی را دعوت کردیم. زیارت عاشورا خواندند و نوحه خوانی کردند. بعد از دعا، همه دور منوچهر جمع شدند. منوچهر هی می بوسیدشان. نمی توانستند خداحافظی کنند. می رفتند، دوبارهبرمی گشتند، دورش را می گرفتند. گفت «با عجله کفش نپوشید.» صندلی آوردم. همین که خواست بنشیند، حاج آقا محرابیان سرش را گرفت و چند بار بوسید. بچه ها برگشتند. گفتند «بالاخره سر خانم مدق هوو آمد!» گفتم «خداوکیلی منوچهر، من را بیشتر دوست داری یا حاج آقا محرابیان و دوستانت را؟» گفت «همه تان را به یک اندازه دوست دارم.» سه بار پرسیدم و همین را گفت. نسبت به بچه های جنگ این طوربود. هیچوقت نمیدیدم از ته دل بخندد، مگر وقتی آنها را می دید. با تمام وجود بوشان می کرد و می بوسیدشان.
تا وقتی از در رفتند بیرون، توی راهرو ماند که ببیندشان. روزهای آخر، منوچهر بیشتر حرف میزد و من گوش میدادم. می گفت همه زندگیم مثل پرده سینما جلوی چشم آمده.» گوشه آشپزخانه تکمیلی گذاشته بودم. می نشست آن جا. من کار می کردم و او حرف میزد. خاطراتش را از چهارسالگی تعریف می کرد. منوچهر هوس کرده بود با لثه هایش بجود. سال ها غذایش پوره بود. حتی قورمه سبزی را که دوست داشت، فرشته برایش آسیاب می کرد که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. فرشته جگرها را دانه دانه سرخ میکرد و می گذاشت دهان منوچهر. لپش را می کشید و قربان صدقه هم می رفتند. دایی آمده بود به شان سر بزند. نشست کنار منوچهر. گفت «اینها را ببین. عين دوتا مرغ عشق می مانند.» از یک چیز خوشحالم و تأسف نمیخورم؛ این که منوچهر را دوست داشتم و بهش نگفتم. از کسی همخجالت نمی کشیدم. منوچهر به دایی گفت «یک حسی دارم، اما بلد نیستم بگویم. دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیدهم، اما نمی توانم.» دایی شاعر است. به دایی گفت «من به شما می گویم. شما شعر کنید، سه، چهار روز دیگر که من نیستم، برای فرشته از زبان من بخوانید.» دایی قبول کرد، گفت می آورم خودت برای فرشته بخوان.» منوچهر خندید و چیزی نگفت. بعد از آن، نه من حرف رفتن میزدم، نه منوچهر. اما صبح که بیدار میشدم، به قدری فشارم می آمدپایین که میرفتم زیر سرم. من که خوب میشدم، منوچهر فشارش می آمد پایین. ظاهرا حالش خوب بود. حتی سرفه نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا را بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم. انگار از دلم چیزی کنده می شد. اما به فکر رفتن منوچهر نبودم. ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زرداب بالا آورد. به دکتر شفاییان زنگ زدم. گفت «زود بیاوریدش بیمارستان.» عقب ماشین نشستیم. به راننده گفت «یک لحظه صبرکنید.» سرش روی پام بود. گفت سرم را بگیر بالا.» خانه را نگاه کرد. گفت «دو روز دیگر تو برمیگردی.» نشنیده گرفتم. چشمهایش را بست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید رسیدیم؟» گفتم «نه، چیزی نرفته ایم.» گفت «چقدر راه طولانی شده. بگو تندتر برود.» از بیمارستان نفرت داشت. گاهی به زور می بردیمش دکتر. به دکتر گفتم «چیزی نیست. فقط غذا توی دلش بند نمی شود. یک سرم بزنید، برویم خانه.» روی تخت نشستم. دستش را گرفتم. گفت «خواب دیدم ماه رمضان است و سفره افطار پهن است. رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، همه شهدا دور سفره نشسته بودند. به شان حسرت می خوردم که یکی زد به شانه ام. حاج عبادیان بود. گفت بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشته ای. بغلش کردم و گفتم من هم خسته م. حاجی دست گذاشت روی سینه ام. گفت با فرشته وداع کن. بگو دل بکند. آن وقت می آیی پیش ما. ولی به زور نه.» اما من آمادگی نداشتم. گفت «اگر مصلحت باشد خدا خودش راضیت می کند.» گفتم «قرار ما این نبود.» گفت «یک جاهایی دست ما نیست. من هم نمی توانم دور از تو باشم.» گفت «حالا می خواهم حرف های آخر را بزنم. شاید دیگر وقت نکنم. چیزی هست که روی دلم سنگینی می کند. باید بگویم. تو هم باید صادقانه جواب بدهی.» پشتش را کرد. گفتم «می خواهی دوباره خواستگاری کنی؟» گفت «نه، این طوری هم من راحت ترم، هم تو.» دستم را گرفت گفت «دوست ندارمبعد از من ازدواج کنی.» کسی جای منوچهر را بگیرد؟ محال بود. گفتم «به نظر تو، درست است آدم با کسی زندگی کند، اما روحش باکس دیگر باشد؟» گفت «نه» گفتم «پس برای من هم امکان ندارد دوباره ازدواج کنم.» صورتش را برگرداند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا را شکر کرد..... ⬅️ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سالن مطالعه
سلام و احترام امروز؛ ۴شنبه ۱۴م اردیبهشت و ۳م مه سالروز استقرار پرتغالی‌ها در جزیره‌ی هرمز و آغاز مداخله‌ی غرب در خاورمیانه (سال ۸۹۴ هجری شمسی، ۹۲۱ هجری قمری و ۱۵۱۵ میلادی) است. به همین مناسبت مقاله‌ای در وقایع آن سالها را روزانه و تا چند قسمت در "سالن مطالعه‌ محله زینبیه" بارگذاری می‌کنیم. برای آگاهی از تاریخ جنایات غربی‌ها در منطقه‌مان که تا امروز نیز ادامه دارد، به آدرس زیر مراجعه کنید: -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee یاعلی
‏هرکی تو دنیا سر سفره رزّاق بشینه و فقط از دست اون رزقش رو بگیره، نهایتاً میتونه طلب رزقِ دائمِ شهادت بکنه و «عند ربهم یرزقون» بشه و سرشار بشه از برکت. «وارْزُقْنِی مِنْ فَضْلِکَ رِزْقاً وَاسِعاً حَلَالًا طَیِّباً» 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💎 نسبت بیت المقدس و امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف 🕌 پیروزی امام زمان عجّل الله تعالی فرجه بر سفیانی و هم پیمانان وی 🔹«مقدسی» جغرافی‌دان معروف قرن چهارم هجری در وصف این شهر می نویسد: «در میان شهرهای فلسطین بزرگ‌تر از آن نیست. بسیاری از قصبه‌ها از آن کوچک‌ترند چون اصطخر، قاین، فرما.نه سرد بسیار و نه گرم است...» و جغرافی‌دان مشهور دیگری نیز در کتاب مهم خود «ممالک و مسائل»، از این شهر وصف زیبایی کرده است: 🔶«بیت المقدس، شهری بلند و خوش است بر سر کوه‌ها و هر که خواهد آنجا رود به هر جانب که باشد، بیت المقدس از موضع او بلندتر است...».(۱) در احادیث و روایات اسلامی نیز بر فضیلت این شهر تأکید شده است. 🔶 امام علی علیه السّلام فرمودند: «یک نماز در بیت المقدس معادل هزار نماز است.»(۲) 🔶و از میمونه مولالنبی بازگو کرده اند که گفت: یا رسول الله، ما را درباره بیت المقدس فتوا دهید، فرمودند: 📖«ارض محشر و منشر، آنجاست، بروید و نماز را در آن بگذارید و برای این نماز در آن، مثل هزار نماز در غیر آن است»، گفتم: اگر استطاعت آن را نداشته باشم، چه کنم؟ فرمودند: «روغن زیتی برای آن هدیه بنما که در چراغ آن بیفروزند، هر کس این کار را بکند، مثل آن است که به آنجا آمده است.»(۳) احادیث دیگری نیز در مورد این شهر در کتب حدیثی شیعه و اهل تسنن آمده که می توان به کتب حدیثی همچون: 📚«سفین البحار»،📚 «من لایحضره الفقیه»، 📚«صحیح بخاری» و 📚«سنن سنائی» و... مراجعه کرد. 🔶و در طول تاریخ دولت‌های قدرتمند برای تصرف و فتح این شهر تلاش‌های زیادی نموده‌اند، دولت‌های قدیم چون بابلی ها، کلدانی‌ها و... دولت روم، کشورهای اروپایی، انگلیس، فرانسه و اکنون رژیم صهیونیستی از این جمله‌اند. 📚 ۱. اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، ممالک و مسالک، ترجمه: محمدبن اسعد بن عبدا...، به کوشش افشار، ایرج، انتشارات ادبی و تاریخی ۱۳۷۳ ص ۶۹ و ۷۰. 📚 ۲.کمره ای حاج میرزا خلیل، بیت المقدس و تحول قبله، به نقل از شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه. 📚 ۳. کمره‌ای، حاج میرزا خلیل، به نقل از: سنن، ابن ماجد، ص ۴۲۹، سنن، بیهقی، ص ۴۴۱.