6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌🏼اندکی شادی در ایام عید😄
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : بیست و پنجم
آن روز از سر بی میلی و خستگی، افطار فقط نان و هندوانه خوردیم. بعد از افطار هم دوباره رفتیم سراغ همسایه های ایرانی را گرفتیم و تا چند شب با آمدن یا رفتن به میهمانی افطار، خودمان را مشغول کردیم. زندگی در بیروت روال ساکن و یکنواختی داشت. نه مثل زندگی در تهران بود که کارهای خانه آن قدر مشغولممی کرد که گذر زمان را متوجه نمیشدم و نه مانند زندگی در دمشق بود که هر لحظه اش خبری بود و حادثه ای. از این فراغت و سکون زندگی در بیروت استفاده کردم و چند روزی را که آنجا بودیم ثبت خاطراتم را به صورت جدی آغاز کردم، تقریبا هر روز به صورت مداوم یادداشتهایی مینوشتم. ماه رمضان که تمام شد،حسین از دمشق آمد پیش ما. دخترها از شادی در پوست خود نمی گنجیدند، مثل پرندگان رهاشده از قفس، بال بال می زدند. حسین هم به وجد آمده بود و نمی توانست شور و شوق درونی اش را پنهان کند. برای لحظاتی زهرا و سارا را در آغوش کشید و بوسید. من هم مثل پروانه، دور حسین می چرخیدم و به صورت نورانی او که مثل چراغ میدرخشید،نگاه کردم.
امین مشتاق بود که اخبار سوریه را از زبان حسین بشنود و حسین مثل همیشه، طفره می رفت و با جمله هایی مثل «خوبه» یا «همه چیز درست میشه» از زیر پاسخ دادن به سؤالات امین، شانه خالی می کرد. پرسیدم: «کی رسیدی؟» -«دیروز دم غروب.» . «پس چرا حالا...؟»
حرفم را برید و با شادی زایدالوصفی گفت: «با سیدحسن نصرالله جلسه داشتم، اتفاقا ازش یه هدیه خوب هم برای سارا خانم گرفتم.»
👇👇👇👇
سارا که با شنیدن نامش به یکباره تمام توجهش جلب شده بود، برق شادی در چشمانش درخشید. با شادی ای که البته هرلحظه جایش را با یک بیتابی عجیب
حرفم را برید و با شادی زایدالوصفی گفت: «با سیدحسن نصرالله جلسه داشتم، اتفاقا ازش یه هدیه خوب هم برای سارا خانم گرفتم.» سارا که با شنیدن نامش به یکباره تمام توجهش جلب شده بود، برق شادی در چشمانش درخشید. با شادی ای که البته هرلحظه جایش را با یک بی تابی عجیبعوض می کرد. حسین هم که این بیتابی را دریافته بود، تصمیم گرفت تا کمی سربه سر دخترش بگذارد، به همین
خاطر هدیه را که از ساکش بیرون آورده بود، دوباره توی ساک گذاشت. سارا به التماس افتاد که هدیه را زودتر ببیند. هدیه یک جلد قرآن جیبی بود که در صفحه اولش دستخطی از سیدحسن نصرالله نوشته شده بود. حسین وقتی التماسسارا را دید دیگر دلش نیامد بیشتر سربه سر او بگذارد، قرآن را دودستی به او داد. سارا قرآن را گرفت، بوسید، روی چشمانش گذاشت و باعجله شروع کرد به خواندن یادگاری سید. همه مشتاق شنیدن بودیم اما سارا لب ورچید و توی دلش خواند. لحظاتی بعد اشکش هم سرازیر شد. اولین دانه اشکش که روی قرآن افتاد، حسین قرآن را از او گرفتو گفت: «تا سارا خانم با اشکهاش نوشته سید رو به هم نریخته، براتون بخونمش.» می شد ولع را در صورت تک تکمان به وضوح دید. پیام به عربی نوشته شده بود و حسین شروع کرد به خواندن آن بسم الله الرحمن الرحيم
الأخت العزيزه سارا همدانی، مع دعائي لك بالتوفيق لكل خير والسعاده و عافيه في الدينوالدنيا والاخره.»
نصرالله ۱۴۳۴ه.ق پیام که تمام شد، برایمان ترجمه اش کرد: دختر عزیزم سارا همدانی، دعا می کنم برای توفیق تو در هر کار خیر و همراه با سعادت و عافیت در دین و دنیا و آخرت.
سیدحسن نصرالله
سال ۱۴۳۴ هجری قمری
⬅️ادامه دارد.....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#دعوتنامه
خانواده های معظم شهـــداء
و شما سروران گرامی؛
دعوتید به مراسم #یادواره_شهدای_فصل_تابستان
#مسجد_حضرت_زینب«علیها السلام»
🗓 چهارشنبه ۲۰مهر ماه
🕕 بعد از نماز عشاء
✨همراه با مراسم استقبال از پرچم حضرت علی بن موسی الرضا «علیه السلام» توسط خادمیاران آستان قدس رضویی در این مراسم ✨✨
و اجرای سرود سلام فرمانده و رفیق شهیدم توسط گروه سرود «ماح»
لطفا نذورات و کمکهای نقدی خود را به شماره کارت 6273811144241368 بنام سید علیرضا رجایی واریز نمائید. لطفا تصویر فیش واریزی را به شماره ۰۹۱۲۵۵۳۳۰۱۸ ارسال فرمائید.
🚩ستاد یادواره امام زادگان عشق
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با #شهداء زمزمه کنیم
🔷اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷