فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییر ویترین ۱۴ شهید گمنام کوه
خضر نبی« علیه السلام » بمناسبت سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی و همرزمان شهیدش.
خواهران خادم الشهداء
💠 قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1267859490C1bae709d73
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : نود و ششم
بعد از دو سال آقای عزیز جعفری فرمانده نیروی زمینی سپاه خانه ای دو طبقه در خیابان ایران گرفت و از
حسین که معاونش بود خواست که طبقه دوم آنجا بنشیند. حسین و آقا عزیز خیلی به هم وابسته بودند و درک متقابلی از کار و مدیریت و خلق و خوی هم داشتند. حسین پذیرفت و ما طبقه بالای آنجا ساکن .شدیم آقای جعفری و خانواده اش هم طبقه پایین خانه خانه ای بزرگ و حیاط دار بود وقتی آقا،عزیز عصرها از سرکار میآمد جارو برمیداشت و حیاط را جارو میکرد من از پشت پنجره طبقه بالا میدیدم که حسین به اصرار میخواست جارو را از دستش بگیرد اما او نمیداد. حسین هم بیکار نمی ماند و آب حوض خالی می.کرد دیدن این صحنه مرا یاد تعریف های حسین از شهید حاج محمود شهبازی در سپاه میانداخت و توی دلم به تواضعش
غبطه میخوردم
. خیابان ایران یک امتیاز فوق العاده
داشت و آن جلسه هفتگی اخلاق
حاج آقا مجتبی تهرانی بود هر هفته
حسین
دست
وهب و مهدی را میگرفت و میبرد پای منبر حاج آقا مجتبی وقتی برمیگشت انگار از وسط بهشت خدا ،آمده پر از انرژی بود و از فرط شادی و نشاط توی پوست خودش نمی گنجید
یک روز که از کلاس آمد برخلاف همیشه غم توی صورتش موج
میزد به جای آن شور و نشاط
همیشگی بغض فروخورده ای
همراهش بود . آن روز حاج آقا مجتبی روضه غلام سیاهی را خوانده بود که سر بر زانوی سیدالشهدا جان داد حسین آنچه را که حاج آقا مجتبی توی روضه خوانده بود داشت با صدای شکسته ای برایمان نقل میکرد ...
👇👇👇👇👇
که یکباره بغضش ترکید و گفت: «یعنی میشه سر ما هم مثل اون غلام ،سیاه روی زانوی امام حسین باشه؟ یعنی میشه؟.... همین روحیه و عشق و ارادت حسین به اهل بیت به جان وهب و مهدی هم نشسته بود و مثل نوجوانیهای خود حسین هیئتی و مسجدی شده
بودند.
این حال و هوا روی زهرا هم که تازه به سن تکلیف رسیده بود، تأثیر داشت. هر روز چادر نماز میپوشید و با من به مسجد می.آمد بزرگتر که شد ذوق
سرشاری توی نقاشی از خودش بروز .داد البته گاهی روی دیوار خانه هم نقاشی میکشید که باعث حرص خوردن و عصبانیتم میشد اما در
مقابل حسین مدام تشویقش
میکرد.
یک روز مدیر مدرسه صدایم کرد. دیدم نقاشی های زهرا را تابلو کرده اند و زده اند به دیوار مدیر
مدرسه شان میگفت: «این دختر
استعداد عجیبی توی نقاشی داره
اگه بره رشته طراحی و نقاشی حتماً
موفق میشه.»
میدانستم که برای تحصیل در رشته نقاشی یا گرافیک باید هنرستان را انتخاب کند و چون از محیط هنرستان خوشم نمی آمد، اصلاً راضی
نبودم اما برعکس من حسین نگاه روشنی به آینده این کار داشت و می گفت : این حق بچه س که با توجه به استعداد و علاقهش راهشو
انتخاب کنه و درس بخونه
باور حسین نه فقط برای زهرا که برای سارا کوچولو هم همین طور بود. سارا بچه که ،بود به ،جوجه خیلی علاقه داشت حسین رفت برایش
چند تا خرید.
سر
آن روزها توی خانه های سازمانی شهرک فجر سپاه زندگی میکردیم و من گاهی که حوصله ام از خانه می،رفت سارا و جوجه هایش را برمیداشتم و به پارک جلوی خانه میبردم یک روز با سارا سرگرم بودم و از جوجه هایش غافل که ناگهان گربه ای آمد و یکی از جوجه ها را .قاپید بچه یک بند گریه میکرد تا حسین از سر کار آمد و سارا را گریان ،دید بغلش ،کرد بوسیدش و خیلی پدرانه شروع کرد به صحبت باهاش
چی شده دخترم؟!»
سارا هق هق کنان گفت: «گربه
جوجه مو خورد.
- چندتا شونو؟
سارا انگشت کوچولویش را در حالی که هنوز گریه میکرد به نشانه یک، بالا آورد.
این که گریه نداره من برات به جای اون ،یکی سه تا میخرم. این را گفت و بلافاصله بدون اینکه حتی کمی استراحت کند دوباره رفت بیرون و چند دقیقه بعد با سه تا جوجه به خانه برگشت.
جوجه ها را که دستش دیدم کفری شدم و صدایم درآمد که «مگه اینجا
مرغداریه بوی ،جوجه خونه رو
برداشته ! اون وقت شما میری به
جای یه دونه جوجه که گربه برده سه
تای دیگه میخری؟!»
به آرامی گفت: «به بچه قول دادم،
باید می خریدم . چند ماه بعد جوجه ها که توی کارتون و داخل بالکن زندگی میکردندبزرگ شدند خانه
و
پر شد از بوی
آنها.
با التماس گفتم: «حسین تو رو خدا یه
فکری برای اینا بکن.»
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
نفرات برتر مسابقه حاج قاسم ،قهرمان دوست داشتنی
✅ در بخش کلیپ
۱/سرکار خانم درسا جعفری فام ۱۳ ساله از خوزستان
۲/سرکار خانم فاطمه ابوالحسنی از قم ۷ ساله
۳/جناب آقای رسول مهتابی از قم ۹ ساله
✅ در بخش نقاشی
۱/ سرکار خانم پانیز پور اسماعیل
۲/سرکار خانم سیده آینا قطبی از اهواز ۱۳ ساله
۳/آقای سید پرهام موسوی نسب
✅ در بخش دلنوشته
۱/سرکار خانم معصومه ترابی ۱۷ ساله از قم
۲/سرکار خانم ندا فتاحی ۹ ساله از دزفول
۳/سرکار خانم آتنا مزرعه از خوزستان
✅ در بخش عکاسی
۱/سرکار خانم فریده پورندی از استان فارس
۲/سرکار خانم دنیا کمان کش ۱۴ساله از گلپایگان
لطفا تا ۱۴ دی ماه شماره تماس و شماره کارت خود را جهت واریز جایزه به آیدی Ya110s@ ارسال فرمائید .
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از سالن مطالعه
KayhanNews759797104121494851168506.pdf
11.45M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ سهشنبه
۱۳ دی ۱۴۰۱
۱۰ جمادیالثانی ۱۴۴۴
۳ ژانویه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای ایران، وطن امروز، شرق و اعتماد در "سالن مطالعه"
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🏴#لطیفه_نکته ۲۶۵
▪️#متن_خطبهی_فدکیه ۱۰
قسمت دهم؛
حَتَّی تَفَرَّی اللَّـیلُ عَنْ صُبْحِهِ،
وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ،
و نَطَقَ زَعیمُالدّینِ،
وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ،
وَ طاحَ وَ شیظُ النِّفاقِ،
وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ،
وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ فی نَفَرٍ مِنَ الْبیضِ الْخِماصِ.
وَ كُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ،
مُذْقَةَ الشَّارِبِ،
وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ،
وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ،
وَ مَوْطِیءَ الْاَقْدامِ،
تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ،
وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ،
اَذِلَّةً خاسِئینَ،
تَخافُونَ اَنْ یتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ،
فَاَنْقَذَكُمُ اللَّـهُ تَبارَكَ وَ تَعالی بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّـهُ عَلَیهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّـتَیا وَ الَّتی،
وَ بَعْدَ اَنْ مُنِی بِبُهَمِ الرِّجالِ،
وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ،
وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ.
🏴🏴🏴🏴🏴
تا آنگاه که صبح روشن از پرده شب برآمد،
و حق نقاب از چهره برکشید،
زمامدار دین به سخن درآمد،
و فریاد شیطانها خاموش گردید،
خار نفاق از سر راه برداشته شد،
و گرههای کفر و تفرقه از هم گشوده گردید،
و دهانهای شما به کلمه اخلاص باز شد،
در میان گروهی که سپیدرو و شکم به پشت چسبیده بودند
و شما بر کناره پرتگاهی از آتش قرار داشته،
و مانند جرعهای آب بوده
و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید،
همچون آتشزنهای بودید که بلافاصله خاموش میگردید،
لگدکوب روندگان بودید،
از آبی مینوشیدید که شتران آن را آلوده کرده بودند،
و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده میکردید،
خوار و مطرود بودید،
میترسیدید که مردمانی که در اطراف شما بودند شما را بربایند،
تا خدای تعالی بعد از چنین حالاتی شما را به دست آن حضرت نجات داد،
بعد از آنکه از دست قدرتمندان
و گرگهای عرب
و و سرکشان اهل کتاب ناراحتیها کشیدید ...
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6442
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee