eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
49.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹جاری شدن خطبه عقد یک زوج جوان در بیت الزهرای حاج قاسم عزیز در کرمان (هم اکنون) 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺 🌹🌹 جمعه ۱۶ دی 🌹جان فدا ☑️ مکتب حاج قاسم عزیز ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☑️ستاد بزرگداشت سومین سالگردشهادت حاج قاسم عزیز 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( ) خلاصه کلاسمون خیلی شلوغ بود. بین صندلی‌های کلاس تا ته کلاس صندلی تک نفره آهنی خیلی داغون هم چیده می‌شد. دکتر مثل همیشه کلاسور زرد رنگش را در می‌آورد و درس هر جلسه را جدا می‌کرد و پای تخته می‌رفت. گاهی از گوشه تخته شروع به نوشتن می‌کرد. می‌نوشت و توضیح می‌داد و جلو می‌رفت. گرم درس گفتن می‌شد تا اینکه چندبار نزدیک بود از روی سکوی تخته سقوط آزاد کند! هر وقت این اتفاق می‌افتاد دکتر می‌خندید و می‌گفت " این کلاس دام آموزشی داره! آدم گرم درس دادن می‌شه، تختش 50 متر از سکوش جلوتره وقتی که داری می‌نویسی یه دفعه زیر پات خالی میشه". ✍ :(یکی از دانشجویان) 🌷 🌷 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
دقت کنید🌷 دستشان را براے يارے ما دراز ڪرده اند... بے انصافيست.. دستانشان را با گناه ڪردن پس بزنيم.. کافی است فقط دستمان را دراز کنیم ودستشان را بگیریم آن وقت است که را ه را گم نمی کنیم 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : نود و نهم جواب داد اونا مشکلاتشون به اندازه ثروت خدادادی و منابع غنی جنگلی و کشاورزیشون خیلی زیاده من قبل از هر چیزی بحث های حفاظتی رو برای رئیس جمهور کنگو جا انداختم ایشون متأسفانه بیش از حد به آدمهای دوروبرش اعتماد ،داره نگرانم مبادا از همین جا ضربه ،بخوره با این حال کارهای خوبی توی این مدت انجام شد تا اینکه نیش پشه منو تا محضر حضرت عزرائیل برد اما عمرم به دنیا بود و خانم فاطمه زهرا کمکم کرد. و رو کرد به دخترم زهرا گفت: «وقتی گره های بزرگ به کارتون افتاد، از خانم فاطمه زهرا کمک بخواید گره های کوچیک رو هم از شهدا بخواید براتون باز کنن و توضیح :داد «مالاریا» که نیشم زد مدتی توی بیمارستان بستری بودم اونجا مشکلات استفاده از سرنگ برای چند تا مریض خیلی متداوله و از طرفی مریضی ایدز هم خیلی زیاده و من همش نگران بودم که مبادا یکی از این سرنگها، منو آلوده کنه به دور و بری ها میگفتم که مواظب سرنگها باشن اما خیلی میترسیدم فشارم مرتب میافتاد روزی پنج تا سرم میزدن اما چشمام سیاهی میرفت چیزی مثل حالت کما داشتم بین هوش و بیهوشی و مرگ یک بار فکر کردم که روح از تنم داره خارج میشه شهادتینم رو .گفتم اما دلم نمی خواست اونجا بمیرم نگران سرنگها .بودم لحظه جون دادن توسل به خانم فاطمه زهرا پیدا کردم چند دقیقه بعد، از این رو به اون رو .شدم دو سه ساعت بعد دیگه هیچ وقت فشارم نیفتاد دکترها درمانده بودن که چه اتفاقی افتاده و من زبان گفتن نداشتم همون جا نذر کردم که تا زنده ام هر سال 👇👇👇👇
فاطمیه نذر روضه حضرت زهرا داشته باشم.» به شکرانه سلامتی ،حسین منتظر ایام فاطمیه نشدم و سنگ بنای روضه حضرت زهرا را از همان وقت گرفتم .هنوز یک ماه از آمدن حسین به ایران نگذشته بود که سر ظهر اخبارسراسری تلویزیون خبری را گفت که اشک را توی چشمان حسین نشاند خبر این بود: «کابیلا رئیس جمهوری کشور آفریقایی کنگو توسط یکی از نزدیکانش کشته شد. وهب وقتی گریه بابا را دید متعجب شد و پرسید: «بابا برای یه آدم کمونیست اینجوری ناراحت شدی؟! حسین گفت: «کابیلا و کنگو ظرفیت خوبی برای انقلاب اسلامی بودن از همان کسی که خیلی بهش اعتماد داشت ضربه خورد حالا چه اتفاقی تو کنگو میافته بعداً ببین ، چند روز بعد حسین حرف ناتمامش را برای وهب و ما کامل کرد و گفت کابیلا رو کشتن و پسرش ژوزف رو جاش گذاشتن و ژوزف هم رفت آمریکا و کنگو پایگاه اسرائیلی ها شد. من برای اینکه این اتفاق نیفته خیلی خون دل خوردم.جسم حسین میان ما بود اما گویی روحش را میان محرومین سیاه آفریقا جا گذاشته است. فرمانده کل سپاه یکی دو کار به او پیشنهاد داد یکی از آنها فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله بود. فرمانده سپاه با شناختی که از روحیه حسین داشت این پیشنهاد را داده بود ،اما برای حسین مهم بود که به جای چه کسی منصوب میشود و فرمانده قبلی پس از تحویل کار به کجا میرود. آیا شأن و جایگاه او حفظ میشود یا نه؟ اتفاقاً فرمانده قبلی او همرزم سابق ودیرینش، حاج احمد سوداگر بود حسین او را نابغه ناشناخته و بنیانگذار اطلاعات در جنگ می دانست. تصویری که حسین از احمد سوداگر در ذهنم ترسیم کرده بود ، سیمای یک جوان ،پرکار ،متواضع با اخلاص، باهوش و خستگی ناپذیر بود که یک پایش را در آغاز جنگ در جبهه جا گذاشته بود. و با داشتن پای مصنوعی این گونه از استقامت و بزرگی او یاد میکرد . اواخر جنگ من و احمد سوداگر معاونین فرمانده قرارگاه قدس بودیم. من معاون عمليات بودم و او معاون اطلاعات عملیات وقتی از شناسایی ارتفاعات سربه فلک کشیده کردستان عراق برگشتیم، احمد پای مصنوعی اش را درآورد به حجم یه کاسه داخل پای مصنوعی اش خون جمع شده بود. استخوان پای بریده توی گوشت نشسته بود اما خم به ابرو نمیآورد پای مصنوعی رو از خون خالی کرد و پوشید این یه گوشه از گمنامی حاج احمد توی جنگ بود .بعد از جنگ هم ناشناخته موند و من نمی خوام برم جای این مرد بزرگ گفتم: «شما میری جای اون ، ایشونم میره جای یکی دیگه.احمد- میخواد بره دنبال کار بیرون از سپاه اصرارداره که برم جاش اما نمی خوام برم. حسين بلاتکلیف مانده بود میرفت و پای درد دلهای احمد سوداگر می نشست و سر دو راهی تصمیم گیری قرار گرفته بود. تا یک اتفاق که ،نه یک خواب تردیدش را به یقین تبدیل کرد توی خواب با خودش حرف میزد حتی گریه میکرد با صدای او من هم از خواب پریدم بالشش خیس آب بود چراغ را روشن کردم و یک لیوان آب و بیدمشک بهش . دادم هنوز گرم خواب بود و باور نمیکرد که بیدار شده ،مثل کسی که از دنیای دیگری آمده باشد غریبه وار دور و بر را نگاه می کرد. پرسیدم حسین جان چی شده چی توی خواب دیدی؟» گفت: خیلی سخت بود. پرسیدم مگه کجا بودی؟ با صدایی که هنوز صاف وروان نبود :گفت پل صراط... ⬅️ ادامه دارد..... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا