#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_دوازدهم
برادر مهدی با دیدن حال و روزم دلش به رحم آمد .گفت :جمع کنید
برویم برگشتیم تهران رفتم خانهٔ
مادرم .
آنها هم تازه از ورامین رسیده
بودند. هنوز لباسم را بیرون نیاورده
بودم .توی آشپزخانه یک سبد بزرگ
توت دیدم.توتهای سفید درشت و آبدار. انگار یکی بهم گفت: «بنشین یک دل سیر از این توتها رو بخور» یک بشقاب پر کردم. داشت از دوروبرش می ریخت. مثل مسافری که الان اتوبوسش راه میافتد تندتند توتها را قورت دادم به صدای زنگ
خانه توجه نکردم اصلاً نگاه نکردم
ببینم چه کسی رفت در را باز کند آخرین دانه توت را که گذاشتم داخل
دهانم خواهر بزرگ مهدی
فریده خانم جلویم سبز شد. توت افتاد
توی گلویم به سرفه افتادم مادرم سریع یک لیوان آب آورد هرچه میزدند پشتم راه گلویم باز نمیشد. اشک از چشمانم راه افتاد. نمیدانم به خاطر سرفه ها و فشار گلویم بود یا دیدن حال نزار فریده ،فرصت نکرد مقدمه چینی کند خودم زودتر رفتم
سراصل مطلب.
مهدی چی شده؟!
حاضر شو
بریم بیمارستان.
نگاهی به خودم انداختم حاضر بودم .فقط باید چادرم را میانداختم
روی سر.
بیمارستان برای چی؟
پرویز مجروح شده
آرام گرفتم. به پشتی تکیه زدم کجاش؟
پاش
انگار توی دلم قند آب کرده باشند. قبراق از پله های زیرزمین رفتم پایین
به خودم میگفتم فوق فوقش چند
روزی بستری است و بعد مرخص میشود! با خوابی که دیده بودم به کمتر از شهادت فکر نمیکردم هنوز مزه توت زیر زبانم بود کلید لامپ را زدم بق شیشه های لامپ آفتابی جلوی پایم خرد و خاکشیر شد توی مغزم چراغی روشن شد. به یاد چشم های فریده .افتادم چرا چشمانش این قدر قرمز بود؟ چادرم را برنداشتم برگشتم بالا. پله ها را دو تایکی کردم به فریده گفتم
«ببینمت!» رویش را از من برگرداند
راستشو بگو
نگاهم نکرد.
مهدی شهید شده؟
نگاهم نکرد.
به من بگو چرا گریه کردی؟!
نگاهم نکرد. فقط گفت:دارم میگم مجروح شده بپوش بریم سرم را تکان دادم که یعنی باور کردم ولی باورم نشد برگشتم توی زیرزمین کورمال کورمال دنبال چادرم گشتم پاهایم یاری ام نمیکرد از پله ها بالا
بروم.
نشستم روی صندلی عقب ماشین دست راستم توی دست فریده
خشک شده بود میدیدم فشار میدهد ولی حسی نداشتم مدام تکرار میکردم «شما دارید به من دروغ میگید!» فهیمه فقط خیابانها را تماشا می.کرد صورتش را بهم نشان نمیداد مدام میگفت داریم میریم بیمارستان نجمیه» هرچه به بیمارستان نزدیکتر میشدیم قلبم تندتر میزد عرق سرد نشست روی پیشانی ام دستم توان نداشت دستگیره شیشه ماشین را بچرخاند. از جلوی بیمارستان رد شدیم انگار
تمام غمهای عالم را یکجا ریختند
توی دلم.
چرا رد شدیم؟
فهیمه باز بیرون را نگاه میکرد شانه اش را تکان دادم دارم میگم چرا رد شدیم؟!» پیشانی اش را چسباند به شیشه بغضش ترکید
«آره شهید شده!»
⬅️ ادامه دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨روز دوشنبه روز زیارتی
#امام_حسن(علیه السلام)
#امام_حسین(علیه السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِرَاطَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَیَانَ حُکْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّیِّدُ الزَّکِیُّ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِینُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِیلِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْهَادِی الْمَهْدِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.🌷
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌷
🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_447
🌹 آيه 174 سوره آل عمران
🌸 فَانْقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُواْ رِضْواَنَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيم
ٍ
🍀 ترجمه: پس با نعمت و فضل خداوند بازگشتند، در حالى كه هیچ گزندى به آنها نرسید و از رضاى خداوند پیروى كردند و خداوند صاحب فضل بزرگى است.
🌷 #انقلبوا: بازگشتند
🌷 #لم_یمسسهم: به آنها نرسید
🌷 #رضوان_الله: رضایت خداوند
🌷 #ذوفضل: صاحب فضل
🔴 اين آیه بعد از جنگ احد و در مدینه بر پیامبر اسلام نازل شده است. بعد از #جنگ_احد، کافران قریش بسوی مکه بازگشتند در بین راه به این فکر افتادند که به مدینه بازگردند و باقیمانده مسلمانان را از بین ببرند این خبر به پیامبر رسید و آن حضرت فرمان داد که مجاهدان حرکت کنند حتی مجروحان جنگ اُحد، به فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله بار دیگر براى دفاع از اسلام بسیج شده و تا منزلگاه حمراءالاسد در تعقیب دشمن رفتند، دشمنان از آمادگى و روحیّه ى مسلمانان به هراس افتاده، از هجوم مجدّد منصرف شده و به مکه بازگشتند این آیه در تقدیر از رزمندگان #مجروح و #مخلص جنگ احد نازل شده است. که می فرماید: فاتبعوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء و اتبعوا رضوان الله و الله ذو فضل عظیم: پس با نعمت و فضل خداوند بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی به آنها نرسید و از رضای خداوند پیروی کردند و خداوند صاحب فضل بزرگی است.
🔹 پيام های آیه174سوره آل عمران 🔹
✅ حركت در مسیر انجام وظیفه، همراه با توكّل به #خدا، سبب تبدیل مشكلات به آسانى مى شود.
✅ چه بسیار كسانى كه در راه خدا، به استقبال خطر رفته و سالم برگشته تند.
✅ براى #مردان_خدا اصل، رضایت الهى است، نه شهادت.
✅ فضلِ بزرگ #خدا، نصیب شركت كننده در جبهه است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
هدایت شده از
امام زادگان عشق
•﷽•
وخداعشقرابےبھانہآفرید
تابےبھانہعاشقشوے
وبندهےعاشقتگفت↯
وقتیعقلعاشقشود
عشقعاقلمیشود
آنگاه#شهیدمیشوے
سلام ✋
#صبحتون_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
4_5987551054802192674.mp3
1.6M
🌺 #میلاد_امام_زمان(عج)
🔆 #روز_امید
🌸اون روزی که سحرش میاد
🌸غروبشم چه غروبیه
🎙 #مهدی_رسولی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷