#طنز_جبهه
#لبخندهای_خاکی
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛
داد میزد: آهــای... سفره ، حوله ، لحاف
زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه،
کمربند، جانماز، سایهبون، کفن، باندِزخم
تور ماهیگیریم ... هــمـه رو بُردن !!😂
شادی روحشون که دار و ندارشون
همون یک چفیه بود صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🔴 شنها مامور خدا بودند
🔹 ۵ اردیبهشتماه، سالروز شکست حمله نظامی آمریکا به ایران در #طبس است.
🔹امام خمینی (ره) پس از این واقعه فرمودند: «چه کسی هلیکوپترهای آقای کارتر را که میخواستند به ایران بیایند، ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شنها ساقط کردند، شنها مامور خدا بودند، باد مامور خداست».
روح شهدای حادثه طبس راباصلوات شادکنیم🌹🌹🌹
#حدیث_تصویری
#کمک_نخواستن_خسیس
مرد خسيسي داخل رودخانه افتاد.
مردم جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم.
مرد در حالي که دست و پا مي زد دستش را نداد.
شخص ديگري همين پيشنهاد را داد، ولي نتيجه اي نداشت.
ملا نصرالدين که به محل حادثه رسيد ، به مرد گفت: دست مرا بگير تا تو را نجات دهم.
مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بيرون آمد.
مردم شگفت زده گفتند: ملا معجزه کردي؟ ملا گفت: شما اين مرد را خوب نمي شناسيد. او دستِ بده ندارد، دستِ بگير دارد. اگر بگويي دستم را بگير، مي گيرد، اما اگر بگويي دستت را بده، نمي دهد.
🔻 تهيدست از برخي نعمت هاي دنيا بي بهره است، اما خسيس از همه نعمات دنيا.
🔻خساست باعث میشود انسان از دیگران درخواست کمک هم نکند.
زیرا؛ خسیس با خود میگوید اگر درخواست کمک کنم، و او هم به من کمک کند، ممکن است اون نیز بعدا از من چیزی بخواهد، یا درخواست کمک کند. ومن نمیخوام به او کمک کنم. در نتیجه از کسی درخواست کمک نمیکند.
♦️لذا حضرت فرمود: کمآسایشترین انسان، آدم بخیل است.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#اردیبهشت_ماه_طلوع
#چند_آسمون_نشین_محلمونه
🌼تولدتان مبارک
#شهدای_عزیز🌼
شهید سید مرتضی شریفی
شهید حاج محمد محمودی
شهید ابراهیم مشهدی
شهید احمد بیضون
شهید محمد علی جعفری
شهید علی رضا زاده عسگری
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
May 11
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۴۹
خواهر و برادر و مادرم رنگ پریده در چهارچوب در ظاهر شدند با چشمان
پف آلود و اشکی باورم شد. وقتی
خانواده ام از خیابان پیروزی آمده بودند خانه مان معلوم بود از صبح
خبردار شده اند.داخل استخوان زانویم سوخت نشستم روی مبل اگر
بیش از این جلوی گریه ام را میگرفتم
خفه می شدم نفسم بالا نمی آمد.
سینه ام
به
خس خس
افتاد.
بریده بریده گفتم: «من الان باید
خبردار بشم؟ فرهاد فرهاد
چادرم را بیشتر دور خود پیچیدم
سراغ محمد را گرفتم.گفتند
بردنش معراج شهدا» هرچه از فرهاد پرسیدم محمدحسین چطور شهید شده طفره رفت.حال و روزش
به هم ریخته بود زیاد پافشاری
نکردم
ظرف نیم ساعت خانه پر از آدم شد.
نفهمیدم خبر از کجا به گوش این همه
آدم رسیده انگار همه مأموریت
داشتند نگذارند من را با خیال محمد حسین تنها بگذارند رفقای محمد حسین قوم و خویش
بچه های هیئت دوستان فرهاد
غروب محمود کریمی و رفقای محمد حسین آمدند منزلمان ،خانمها در اتاق بودیم آقایان داخل هال روضه خواندند. سینه زدند هی گریز زدند به ،کربلا به جوان امام حسین .(ع) طبیعی بود پای همین روضه ها
بزرگ شده بودیم. من و فرهاد جوان از دست داده بودیم. حتی وقتی روضه را میکشاندند به سمتی که امام حسین (ع) جوانان بنی هاشم را صدا میزدند شک برم نمیداشت.
👇👇👇👇
حتی وقتی روضه را باز نمیکردند و خیلی گریزان از اربا اربا شدن علی اکبر (ع) میخواندند با زمزمه «غریب گیر آوردنت دلم ریخت. ولی آرامش خودم را حفظ کردم گفتند: «حاج محمود میخواد شما رو ببینه رفتم آمد جلو تسلیت گفت بیرون تمام قد جلویش ایستادم و گفتم محمد حسینم به آرزوش رسید من اگر هزار تا محمد حسین هم داشتم
همه فدای امام حسین (ع)... همهٔ
زندگیم فدای امام حسینه
توی آن جمع دوست محمد حسین را
دیدم ازش خواستم دیدههایش را
تعریف کند از زیرش در رفت که بقیه
هستند و بعدتر میگویند گفتم
طاقتشو دارم» صغری کبری چید.
بهش گفتم توی این هیری ویری حاشیه نرو! گفتم طاقتشو دارم
طفلک نفس عمیق کشید بغضش را
خورد
حدود ساعت سه و نیم صدای گازگاز ماشین شنیدیم یکی از دروایش داد زد صبر کن برقو قطع کنم به سیم بکسلهای دو طرف کوچه برق
وصل کرده بودن دوباره گازگاز کرد به نظرم علامتی بود که صف دراویش کنار بره که راه بیفته سمند سفیدی بود. از جلوی خونه نورعلی تابنده پرگاز اومد تو دل جمعیت زیگزاگ
اولین نفر زد به محمدحسین. بلافاصله یکی از دل جمعیت دراویش بهش شلیک کرد؛ با دولول ساچمه ای راننده سمند همین طور زیگزاگ اومد جلو و ده پونزده نفر دیگه هم شل وپل کرد دیدم که دراویش پشت سر سمند هجوم آوردن سمت محمد حسین تا اومدیم
بریم سمتش ماشین سروته کرد پشت سرش که دویدم یک دفعه زیر
گلوم به جایی گیر کرد راننده سمند خیلی حساب شده عمل کرد. سیم بکسل بسته بود عقب ماشینش از قبل یک سرش را آورده بودند جلو پیچیده بودند دور تیربرق ادامه ش رو از عرض کوچه برده بودن بسته بودن به تنه درخت آن سمت کوچه ما از همه چیز بی خبر بودیم سمند که دور زد و برگشت سمت خودشون سیم بکسل کشیده شد اومد بالا جلوی حرکت بچه ها رو سد کرد.برای همین
دراویش راحت
محمدحسین رو کشیدن داخل
خودشون خب؟
اشکش ..چکید فرهاد اشاره کرد که
بگو
عقده شونو سر محمدحسین خالی
کردن با قمه، لوله، چاقو ، تیغ
موکت بری
بغض راه گلویش را بست. بریده بریده گفت: یک چشمش رو تخلیه کرده
بودن... جمجمه ش... پهلوش...
جزع و فزع به راه نینداختم پا شدم رفتم توی اتاق در را پشت سرم بستم
نشستم روی تخت محمد حسین.
اتاق دور سرم چرخید. انگار محمد حسین را چسبانده بودم در بغل و می چرخاندم. صدایش پیچید در گوشم
«مشمول جان»
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
#چهارشنبه های امام رضایی
#به_تو_از_دور_سلام
زیارت مختصر امام رضا علیه السلام
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّٰهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمامَ الْهُدىٰ وَالْعُرْوَةَ الْوُثْقىٰ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَىٰ مَا مَضىٰ عَلَيْهِ آباؤُكَ الطَّاهِرُونَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِمْ، لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلَىٰ هُدىً، وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلىٰ باطِلٍ، وَأَنَّكَ نَصَحْتَ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَأَدَّيْتَ الْأَمانَةَ، فَجَزاكَ اللّٰهُ عَنِ الْإِسْلامِ وَأَهْلِهِ خَيْرَ الْجَزَاءِ، أَتَيْتُكَ بِأَبِي وَأُمِّي زَائِراً عَارِفاً بِحَقِّكَ، مُوالِياً لِأَوْلِيائِكَ، مُعادِياً لِأَعْدائِكَ، فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ.السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمامُ الْهادِي وَالْوَلِيُّ الْمُرْشِدُ، أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ مِنْ أَعْدائِكَ، وَأَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ بِوِلايَتِكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_499
🌹 آيه 24 سوره نساء - بخش1
🌸 وَالْمُحْصَناَتُ مِنَ النِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُمْ مَّا وَرَآءَ ذَلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُمْ مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَاَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيما
ً
🍀 ترجمه: و(ازدواج با) زنان شوهردار (نیز بر شما حرام شده است،) مگر آنان كه (به حكم خداوند، در جنگ با كفّار) مالک شده اید. (این احكام،) نوشته و قانون خدا بر شماست. و جز اینها (كه گفته شد،) براى شما حلال است كه (زنان دیگر را) به وسیله ى اموال خود، به قصد پاكدامنى و ازدواج، نه به قصد زنا، طلب كنید. پس هرگاه از آن زنان، تمتع می گیرید مهریه شان را به عنوان یک واجب بپردازید و پس از تعیین مهر، در آنچه با یكدیگر توافق كنید، بر شما گناهى نیست. همانا خداوند همواره دانا و حكیم است.
🌷 #مُحصَنات: از حصن به معنى حصار و قلعه است به زنان عفیف و پاكدامن محصنات گفته می شود به زنان شوهردار هم محصنات گفته می شود زیرا شوهر نقش حفاظت از عفت زن را به عهده دارد.
🌷 #تبتغوا: طلب کنید
🌷 #محصنین: مردانی که پاکدامن هستند و عفت دارند
🌷 #مُسافِحین: زنا کنندگان - مسافحین از «سفاح» به معناى زنا مى باشد.
🌷 #فریضة: واجب
🌷 #لا_جناح_عليكم: بر شما گناهی نیست
🔴 این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است و بحث آیه قبلی را درباره زنانی که #ازدواج با آنها حرام است دنبال می کند و می فرماید: و المحصنات من النسآء: و ازدواج با زنان شوهر دار حرام است. مگر اینکه آن زن از شوهرش #طلاق گرفته یا شوهرش از دنیا رفته و زمان عده او پایان یافته است. البته ازدواج با زن شوهر دارد یک قاعده استثنا دارد که در ادامه به آن اشاره می کنیم.
🌸 اما زنان جنگجوی سپاه کفر که شوهر کافر دارند و در جنگ میان #اسلام و #کفر به اسارت در می آیند تکلیف آنها چیست؟ چند راه است که می توان درباره او تصمیم گیری کرد. #راه_اول: اگر آنها را آزاد کنند و به سرزمین کفر خود برگردند دوباره به کفر خود ادامه دهند و مجدداً به جنگ علیه مسلمانان می آیند. #راه_دوم: هم این زن اسیر شده باید در دیار اسلام زندگی سپر کند که پس از آشنایی با اسلام شاید ایمان بیاورد و #راه_سوم: اگر این زن جنگجو ایمان آورده باشد و دوست دارد به دین اسلام ایمان آورد اگر دوباره به سرزمین کفر خود برگردد چون به اسلام ایمان آورده توسط شوهر یا کافران سرزمین خود کشته خواهد شد پس تکلیف چنین زنی که ایمان آورده باید در سرزمین #اسلام زندگی کند چه می شود؟
🔴 اسارت براى زنان جنگجوی كافر، به منزله ى #طلاق آنان است اما برای ازدواج شرایطی دارند:
1⃣ به شرطی که جنگ میان اسلام و کفر باشد.
2⃣ به شرطی که خود پیامبر و یا خود امام معصوم در جنگ حضور داشته باشند.
3⃣ به شرطی که خود زنان جنگجو ایمان قلبی آورند
4⃣ خود زن جنگجو تمایل قلبی به #ازدواج داشته باشد. باید این شرایط بطور کامل باشد در چنین صورتی می توان با آنها ازدواج کرد.
5⃣ اگر باردار است تا وضع حمل باید عده نگه دارد و چون اسارت آنها به منزله #طلاق است باید عده طلاق نگه دارد و بعدا می تواند ازدواج کند.
🌸 این طرح #ازدواج برای چنین زنی از طرح بازگرداندن به كفّار یا رها كردن و بى سرپرست گذاشتن، بهتر است. إلا ما ملكت أيمانكم: مگر آنهایی را که مالک شده اید که بعد از تمام شدن عده آنها با وجود شرایطی که در بالا گفته شد می توانید با آنها ازدواج کنید. سپس برای تأكيد احكام آیات گذشته و احکام همین آیه 24 سوره نساء مى فرمايد: و کتاب الله علیکم: این احکام نوشته و قانون خدا بر شماست. سپس می فرماید: و أحل لكم ما ورآء ذلكم أن تبتغوا بأموالكم محصنين غير مسافحين: و جز اين ها که گفته شد برای شما حلال است که زنان دیگر را به وسیله ی اموال خود به قصد پاکدامنی و ازدواج ، نه به قصد زنا طلب کنید.
🌸 سپس به ازدواج موقت و به اصطلاح #متعه اشاره می کند و می فرماید: فما استمتعتم به منهن فآتوهن أجورهن فريضة: پس هر گاه از آن زنان، تمتع می گیرید مهریه شان را به عنوان یک واجب بپردازید. سپس می فرماید: و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضة: و پس از تعیین مهر، در آنچه با یکدیگر توافق کنید، بر شما گناهی نیست. یعنی اگر طرفین عقد ، با رضایت خود مقدار #مهر را بعدا کم و زیاد کنند مانعی ندارد. ازدواج موقت شرايطی دارد که در رساله ها آمده. احکامی که در این آیه به آن اشاره شده بر اساس علم و حکمت خداوند است. إن الله كان عليما حكيما: همانا خداوند همواره دانا و حكيم است.
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر
دلی میخواد به وسعت خود آسمون
مردان آسمونی بال پرواز نداشتن
تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن
سلام ✋
#عاقبتتون_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
26 - طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - در پیرامون ولایت 1.mp3
16.3M
26 - طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - در پیرامون ولایت 1.mp3
جلسه 26
طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن -
حضرت ایت العظمی خامنه ای
22 مهر 1353
27رمضان 1394
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
⭕️جلسه هفتگی هیئت مسجد حضرت زینب سلام الله علیها
📜 همراه با قرائت زیارت عاشورا
🎤مناجات:
کربلایی مهدی حسینی فرید
🎤سخنران:
حجت الاسلام والمسلمین قدرتی
🎤با نوای:
#کربلایی_محمد_حسین_صباحی
📌 چهارشنبه مورخ ۱۴٠۲/۰۲/۰۶
🕗 ساعت ۱۹:۳۰
قم المقدسه، بنیاد، خیابان دکتر حسابی،
مسجد حضرت زینب سلام الله علیها
🔥با ما همراه باشید🔥
پشت کمر رزمندهها نوشته بود میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا"س" بگیرم. یک گناه توی دانشگاه، توی دانشکده، توی خوابگاه یعنی یک سیلی به گوش حضرت زهرا"س". حالا آیا گوشهی دل ما هم نوشته میروم تا دست یکی از بچهها رو بگیرم و نذارم توی دانشگاه، خیابان و .... گناه کنه؟!
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۵۰
اشکش چکید ، فرهاد اشاره کرد که
بگو عقده شونو سر محمدحسین خالی
کردن با قمه، لوله، چاقو ، تیغ
موکت بری
بغض راه گلویش را بست. بریده بریده گفت: یک چشمش رو تخلیه کرده
بودن... جمجمه ش... پهلوش...
جزع و فزع به راه نینداختم پا شدم رفتم توی اتاق در را پشت سرم بستم
نشستم روی تخت محمد حسین.
اتاق دور سرم چرخید. انگار محمد حسین را چسبانده بودم در بغل و می چرخاندم. صدایش پیچید در گوشم
«مشمول جان»کف دستانم را کشیدم روی ملحفه اش بهش متوسل شدم . هم تو زندگیت به امام حسین (ع) اقتدا کردی هم تو شهادتت انگار مجابش میکردم خودت میدونی من کسی نیستم که تا خشی به خیشی بیفته و ته خیار تلخ بشه بخوام زمین و زمان رو به هم بدوزم صدایم بیرون نمی آمد اشک روی صورتم جوب راه انداخته بود قرص و محکم بهش گفتم «من مادرتم با بقیه توفیری ندارم؟ باید سنگ صبورم باشی با دو دستم به ملحفه چنگ زدم ، باید یه اقتدای دیگه ای هم
کنی ! اگه حضرت زینب توی گودال
قتلگاه طاقت آورد صدقه سر « دست
ولایت امام حسین (ع) بود روی
قلبشون» تق تق در پیچید توی سرم
دستم را روی قلبم گذاشتم
.محمد حسین دستتو بذار رو قلبم
آمدم بیرون دویست جفت چشم زل زده بود به من همه گریه میکردند رسالت زینبی ام شروع شد .گفتم چیزی نشده پسرم به فدای پسر
اباعبدالله!»
شب یکی از خادمین هیئت راية العباس آمد در خانه از طرف حاج محمود پیغام آورده بود. پیراهن خادمی محمد حسین را میخواست.
👇👇👇
در امامزاده مراسم شهادت حضرت زهرا داشتند. دستمال اشکش را هم گذاشتم داخل جیبش پارچه مشکی مربع کوچکی که پایینش با نخ قرمز دوخته شده بود یا حسین (ع)»
تا صبح کسی نخوابید. مدام خانه پر و خالی میشد . هرکس آرامش و سکوتم را میدید و می رفت می گفتند چرا حرفی نمیزنه چرا گریه نمیکنه؟» دست محمدحسین روی قلبم نشسته بود گاهی از ضجه گریه مامان جمیله حالم بد میشد. دست به سینه سه بار میگفتم صلی الله علیک یا اباعبدالله انگار خاکستر می ریختند روی آتش قلبم
و
فردا ظهر چهارشنبه فرهاد گفت:
پاشو بریم معراج شهدا برای وداع خانه غلغله آدم بود. گفتم: من نمیام
شما برید!»
نمیشه باید بیای!!
فرهاد ساز خودش را میزد. من هم
ساز خودم را
، قبول ولی نباید محرمی همرام
باشه؟
قلبم کوبید تخت سینه ام روضه ای
دوید در ذهنم که «مگه حضرت
زینب وقت وداع محرمی داشت؟!»
میگم خواهرات بیان تحمل
دیدن محمد حسین را
نداشتم تصویر آخری که ازش داشتم
لحظه خدا حافظی اش بود. دم در با خواهرزاده ام رفتیم سرم را تکیه دادم به شیشه ماشین مثل روزی که فریده دست دست میکرد تا خبر شهادت مهدی را بهم بدهد .بیرون را نگاه نمی کردم
نمیخواستم جوان موتورسواری پسرم را جلوی چشمم تداعی کند؛ موتور آپاچی مشکی رنگش برچسب يا ابا عبدالله الحسین (ع)» روی طلقش، پای چپش که تکیه میداد به گارد جلوی موتور، صدای زمزمه اش حیدر شدی تا پشت در هی در بکوبند، جای ملائک نیست بال وپر بکوبند. هر موقع هم که دیر میرسید بهانه میکرد انژکتورموتورم خرابه ، ریپ میزنه
چادر کشیدم روی صورتم روی برگهای نوشتم: «هو الشهيد» آرام و
باوسواس انگار می خواستم یک اثر
هنری فاخر خلق کنم دوباره تکرار
کردم در دلم به محمد حسین :گفتم
دیدی آخر شهید شدی؟ دیدی به
آرزوت رسیدی؟» این بار «ش» را
کشیدم خودکار جلوتر نمیرفت شب قدر امسال بود یا سال قبلش؟ نمیدانم گفت: «این شبا پرونده ها رو بازبینی میکنن دعا کردم گوشه
پرونده م بنویسن هو الشهید
لحظه ها جان میکندند برای جلورفتن با دیدن نرده های اطراف پارک شهر دلم لرزید نوک تیز پیکان نرده ها فرومی رفت توی قلبم محمد حسین را حس میکردم نفهمیدم چطور وارد معراج شهدا شدیم؛ از کدام خیابان از کدام
کوچه از کدام در
ما را بردند داخل یک اتاق خصوصی فرهاد بود و خواهرانش پای تابوت نشسته بود زانو زدم کنار تابوت انگار امام حسین (ع) را میدیدم که از اسب افتادند و با زانو خودشان را رساندند پای جنازه جوانشان برای محمد حسین گریه نکردم به خاطر داغ جوان ابا عبدالله اشکم چکید
«برات بمیرم حسین»
⬅️ ادامه دارد......
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷